group-telegram.com/MinimalRavan/992
Last Update:
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سختجانی خود این گمان نبود..
وقتی با یک خبر تکاندهنده روبهرو میشویم ـ بیماری، خیانت، ورشکستگی، جنگ ـ اولین چیزی که فرو میریزد خود ما هستیم؛ ما و شکستههای قلبی در درون ما. بدنمان یخ میزند، نفسهایمان سنگین میشود، شاید سرگیجه بگیریم و ذهنمان فریاد میزند: «نه! این نمیتونه حقیقت داشته باشه.» این همان لحظهایست که ما وارد مسیر مواجهه با رنج یا #سوگ میشویم. و این مسیر مرحله به مرحله ما را با خودش میبرد تا دوباره تعادل بدن و ذهن را در انتهای راه پیدا کنیم:
۱- انکار و شوک
شاید اولین قسمت سفر مثل یک کویر از نسخههای متعدد گمشده از ما باشد، کویری که درونش چیزی جز خالی بودن نیست، انگار درونمان پر از خالی شده و نمیتوانیم باور کنیم. «نه نه! امکان نداره.» اگر میتوانستیم و میشد واقعیت را پاک میکردیم. «حتما اشتباه شده!» این دفاع طبیعی بدن و روان ماست، تلاشی برای اینکه از شدت درد کمی فاصله بگیریم. دردی که میخواد روح ما را تسخیر کند و بهترین کار انکار این خرافات تسخیر و... است!
۲- خشم
وقتی پرده انکار کنار میرود، شعله خشم بالا میزند. هیجانی درون ما فریاد میزند: «چرا من؟ چرا این اتفاق باید برای من بیوفته؟»، «چطوری تونستی اینکارو با من بکنی؟» در این نقطه، درد به صورت حمله به دیگری، مود عصبی یا حتی سرزنش خود و دیگری بیرون میریزد. خشم، چهرهی زندهی زخمی است که تازه شروع به خونریزی کرده.
۳- چانهزنی و دست و پا زدن
وقتی هیجان خشم فروکش میکند، دلمان میخواهد گذشته را پس بگیریم. وقت میشود تو این اقیانوس دست و پا بزنیم، «هنوز که نمردم، باید تمام تلاشم رو بکنم.» به درون خود یا دیگری التماس میکنیم: «اگر این کار رو بکنم، اگر قول بدم، شاید درست بشه، شاید تغییر کنه.» اینجا هیجان مرکزی، «امید درمانده» است؛ امیدی که با تمام وجود میخواهد چیزی که از دسترفته را برگرداند.
۴- افسردگی و غم
وقتی میفهمیم هیچ چانهزنیای راه بازگشت را باز نمیکند، سنگینی غم روی قلبمان مینشیند و جا خوش میکند. بیت اول یادداشت را مرور کنید. چه غم عمیق و اصیلی درون خودش دارد. اینجاست که آدم درون خودش فرو میرود، شاید آرام میشود؛ شاید سِر و خنثی میشود، شاید هم دیگر رها میکند تا کمتر رنج بکشد. ممکن است تو این مرحله کابوسهای زندگی به دنیای خواب بخیزند و معنای «من» و «زندگی» خیلی خیلی دورتر از افق دید بایستند. این نقطه، لمس عمیقترین حقیقت است: «من چیزی رو از دست دادهام که خیلی برام مهم بود. و... هیچ وقت برنمیگرده.»
۵- پذیرش و آزمون دوبارهی زندگی
کمکم از دل، این خاک زیر و رو شده از خشم و آبیاری شده با غم، یک دانه شروع میکند به جوانه زدن: #پذیرش. پذیرش، تسلیم شدن نیست؛ پذیرش به آغوش کشیدن واقعیت است. «کسی که دوستش داشتم دیگه هیچ وقت برنمیگرده و آغوش خالی من حالا باید واقعیت نبودنش رو بغل بگیره.» اینجاست که میگوییم: «من زخمیام… اما هنوز زندهام.»
☑️ یادداشت درمانی
- این مراحل خطی نیستند؛ ما بارها میان آنها رفت و برگشت میکنیم.
- تنها جایی که زندگی دوباره جریان پیدا میکند، مرحلهی پذیرش است؛ جایی که انسان با بغل گرفتن هیجانهایش، امکان تغییر را خلق میکند.
- درمان هیجانمدار به ما کمک میکند که در هر مرحله، به جای فرار یا سرکوب، «احساس کنیم»؛ خشم را، غم را، درماندگی را. چرا؟ چون پشت هر هیجان دردناک، یک نیاز انسانی نهفته است: نیاز به امنیت، نیاز به مراقبت، نیاز به دلبستگی.
وقتی این نیازها را لمس میکنیم و میپذیریم، راهی به سمت شفای واقعی باز میشود؛ چه در مواجهه با جنگ، چه با از دست دادن عشق، چه با شکستهای دیگر.
مجتبی کوپایی
@minimalravan | CWA
BY روانشناس ایرانی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/MinimalRavan/992