group-telegram.com/RezaNassaji/3759
Last Update:
اشغال و آزادی: پرسشهای تاریخی به استقبال ترجمهای بههنگام
برخلاف تبلیغات راستگرایان مدعی ملیگرایی، نه ۱۲ روز جنگ که تنها همان روز تهاجم اسرائیل کافی بود تا توخالی بودن ادعاهای وطنپرستی بسیاری را بفهمیم. مدعیان نخبگی و وطنپرستی که با شیفتگی و اشتیاق منتظر سقوط یکشبه و تحویل حکومت به امثال خودشان بودند و وقتی آرزویشان برای براندازی برآورده نشد و طشت رسواییشان از بامهای خانههای ویران شدۀ مردمان عادی فرو افتاد، شروع به تلافیجویی از مردم عادی (که چرا به خیابان نیامدید و لیاقتتان همین حکومت است) و فرافکنی علیه چپ (که چرا یکباره وطنپرست شدید) کردند.
دربارۀ نسبت چپگرایان و وطن در تاریخ معاصر و تعریف خودم از معنای وطن برای چپ نوشتهام و خواهم نوشت، اما مردم عادی چطور؟ چرا بسیاری از فرط خستگی و خشم از حکومت استبداد مطلقۀ آخوندی در مقابل تهاجم بیگانه سکوت کردند یا امیدوار به نتایج کمهزینۀ آن بودند؟ پاسخ را میتوان در تجارب تاریخی پیشین این ملت یافت.
ابراهیم گلستان در مصاحبه با داریوش کریمی، از سرهنگ محمدباقر فرخزاد، پدر فروغ و فریدون فرخزاد و رئیس املاک شاهنشاهی در نوشهر، روایت میکند که وقتی خبر سقوط رضاشاه در پی تهاجم نیروهای متفقین به ایران به شمال رسید، برخی از ساکنان آن مناطق، از شدت خشم از استبداد مطلقۀ رضاشاهی، خانههای خود را خراب کردند و از آنجا رفتند. میتوان حدس زد که بسیاری از اینان، کارگران نساجی بودند که بهاجبار از یزد و اصفهان به شمال کوچ داده شده بودند تا در صنایع نساجی نوظهور مازندران مشغول به کار شوند. اما این دلبستگی نداشتن به خانههای جدید بهمثابۀ تبعیدگاه و زور سرنیزۀ سرهنگهای رضاشاهی را آیا میتوان به نفرت عمومی از شاه مخلوع تعمیم داد و نتیجه گفت که مردم از برکناری او با دخالت بیگانه دلخوش بودهاند؟
به نظر میرسد بلی، چون مقاومتهای بسیار ناچیز مردمی در مقابل قشون متفقین ثبت شدهاند. (نیروهای مسلح هم که به دستور خود مقامات دولت ترک مقاومت کردند و جز معدود کسانی در شمال و جنوب مثل برادران بایندر که کشته شدند و محموداعتمادزاده که یک دستش را از دست داد، چیز خاصی در تاریخ ثبت نشده است. مگر آنکه باز هم سریالهای تلویزیونی جمهوری اسلامی را باور کنیم.)
اما پرسش دوم باقی میماند. بر فرض که سقوط مستبد را رهاورد مثبت دخالت بیگانه بدانیم و تحقیر ملی «اشغال سرزمینی» را نادیده بگیریم، پیامدهای بعدی اشغال - همچون سلطۀ بیگانه، غارت منابع، گسترش قحطی مصنوعی و بیماریهای واگیردار دوران جنگ - چطور؟ آیا این آزادی موقتی از استبداد به پیامدهای ناخواسته اما طبیعی آن میازرید؟
من خود گمان میکنم نه آن بهانههای خارجی که متفقین برای نقض بیطرفی دولت ایران و حمله به خاک ایران سر هم کردند، معنادار بود (بهگمان من، رضاشاه تمام تلاش خودش را کرد تا بهانه دست آنان ندهد)، نه آن بهانههای داخلی که برای توجیه مزایای سقوط او سر هم شده است (که با تبدیل شدن پسرش به مستبدی شبیه او، بهسرعت برطرف شد)، معنادارند.
ایران کشوری بیطرف در جنگ بود و حاکمیت مستبد مطلقه هم مسئلۀ داخلی خود مردم ایران بود. اما همانها که کمک کردند تا رضاشاه به قدرت برسد، از ترس گردش سیاسی او و گسستن بند وابستگی دولت و کشور ایران، او را با تحقیر برانداختند و پسرش را با تحقیر نشاندند.
این تحقیر اما شامل مردم ایران و تاریخ ایران نیز شد. چه در تاریخ نخواهند گفت که دیکتاتوری رضاشاه بهآسانی سرنگون شد، بلکه میگویند ایران بهآسانی شکست خورد و اشغال گردید. (بنگرید تبلیغات رادیو بیبیسی فارسی قبل و بعد از استعفای رضاشاه را)
این چیزی است که هر ایرانی و هر کسی که همسرنوشت او در خاورمیانه (یا به تعبیر نوال السعداوی، «غرب آسیا») است، باید بداند. بیگانه دلسوز این مردم و مردمان نیست و سرنوشت آنان را خود باید رقم بزنند.
با این مقدمه، به استقبال ترجمۀ فاطمه کریمخان از کتاب «باختن در نبرد طولانی: وعدۀ دروغ تغییر حکومتها در خاورمیانه» اثر فلیپ اچ. گردون میروم.
همچنین بنگرید به تغییر رژیم از طریق مداخلهی خارجی: موفقیت فاجعهبار در سایت دانشکده.
@RezaNassaji
BY Reza Nassaji
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/RezaNassaji/3759