Telegram Group Search
«نویسندگان، شاعران، موزیسین‌ها، فیلم‌سازان _ نقاشان نیز، و حتی خوانندگان تصادفی ـ می‌توانند خود را اسپینوزیست بدانند؛ در واقع، چنین چیزی برای آن‌ها بیش از فیلسوفان حرفه‌ای محتمل است. این مسئله به برداشت عملی شخص از ″طرح″ مربوط می‌شود. مسئله این نیست که شخص می‌تواند بدون این‌که بداند اسپینوزیست باشد، بلکه مسئله آن است که امتیاز شگرفی وجود دارد که اسپینوزا از آن برخوردار است، چیزی که به نظر می‌رسد، تنها وی موفق به انجام دادن آن شده و نه هیچ‌کس دیگری.»

@Spaph

ژیل دلوز
👍16
«اگر بستن ذهن مردم به همان آسانی بستن زبانشان می‌بود، آنگاه هر حاکمی به امنيت حکمرانی می‌کرد و حکومت سرکوبگری هم وجود نمی‌داشت. چون آنگاه جمله‌ی آدمیان مطابق اذهان کسانی که حکمرانی می‌کنند به سر می‌کردند و تنها به صلاحدید آنان درست را از نادرست، یا خوب را از بد، تمییز می‌دادند. اما چنانچه در ابتدای فصل هفدم یادآور شديم، غير ممکن است که ضمیر کسی مطلقاً به فرمان کسی دیگر درآید. زیرا هیچکس نمی‌تواند حق با توانایی طبیعی خویش برای آزادانه اندیشیدن و قضاوت درباره‌ی نیک و بد را به دیگری واگذارد، و نمی‌توان کسی را به این کار واداشت. از این رو است که دولتی که بخواهد ضماير مردم را تحت تحكم خویش درآورد ستمگر دانسته می‌شود، و هر قدرت حاکمه‌ای آنگاه که بخواهد به رعایای خویش املاء کند که باید چه چیزی را به عنوان حقیقت بپذیرند و چه چیزی را به عنوان ناصواب طرد کنند و چه عقایدی باید پرستش خدا را در دل هایشان برانگیزانند، زیانبار و غاصب حقوق ایشان دیده می‌شود. زیرا اینها چیزهایی هستند که درون حق هر شخصی واقع‌اند، که او نمی‌تواند از خود سلب کند حتی اگر بخواهد چنین کند.»

@Spaph

بندیکت اسپینوزا، رساله‌ی الهیاتی-سیاسی
👌12👍4👏2
«اسپینوزا در پیشگفتار خویش بر "رساله الهیاتی ـ سیاسی" به طرزی درخشان پرسشی آشفته‌کننده را مطرح می‌کند. او در شگفت است که چگونه امکان دارد انسان‌ها همواره ″چنان در راه بندگی‌شان بجنگند که گویی در راه رهایی‌شان می‌جنگند، و به مخاطره افکندن زندگی خود برای غرور و تفرعن یک نفر را نه مایه شرم که سبب والاترین افتخار به شمار آورند″؟ به زعم اسپینوزا این ″راز اعلای حکومت پادشاهی و عمده امر مورد علاقه‌ی آن″ است. همان‌گونه که ژیل دلوز و فلیکس گتاری زمانی اشاره کردند، اسپینوزا در این قطعه ″مسئله بنیادین فلسفه سیاسی″ را پیش می‌کشد.»

@Spaph

تد استولز
👍15
«نتیجه‌ی این حقیقت که خدا هیچ چیز بجز طبیعت نیست و این‌که این طبیعت حاصل جمع نامتناهی شماری نامتناهی از صفات موازی است، فقط این نیست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی خدا نمی‌ماند، بلکه این هم هست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی مشکل بزرگی باقی نمی‌ماند که کل فلسفه‌ی غرب را از ارسطو تا، بالاخص، دکارت به خود مشغول داشته است: مسأله‌ی معرفت، و همبسته‌ی دوگانه‌ی آن، یعنی سوژه و ابژه یا عالم و معلوم. این مرافعه‌های بزرگ، که این همه بحث برانگیخته‌اند، به هیچ کاهش می‌یابند. هومو کوگیتات، ″انسان فکر می‌کند″، همین و بس؛ این مشاهده‌ی یک واقع‌بودگی است، واقع‌بودگی ″این همین است که هست″، واقع بودگی قسمی es gibt که پیش از هایدگر مطرح شده است و واقع‌بودگی اتم‌های فروآینده‌ی اپیکورس را به یاد می‌آورند. فکر چیزی نیست جز توالی حالات صفت ″فکر″، و ما را نه به یک سوژه یا ذهن شناسنده، بلکه چونان که توازی خوب ایجاب می‌کند، به توالی حالات صفت ″بُعد″ ارجاع می‌دهد.»

@Spaph

لویی آلتوسر
👏21👍1👌1💯1
«یک انسان به شرطی انسان دیگری را تحت قدرت خویش دارد که او را به الزاماتی مقید کند، یا او را از سلاح یا ابزار دفاع از خود یا گریز محروم سازد، یا او را مرعوب کند، یا او را با منفعت‌بخشی به خود چنان وابسته کند که وی از رضایتِ ولی‌نعمتش خرسند شود و نه از رضایتِ خویش، و آن طور که دیگری می‌خواهد زندگی کند و نه به انتخاب خودش. کسی که دیگری را به شیوه اول یا دوم تحت قدرت خویش در می‌آورد فقط بدن وی را به چنگ می‌آورد و نه ذهنش را؛ او به شیوه سوم یا چهارم بدن و ذهن دیگری را نیز تابع حق خویش کرده است، اما فقط تا آنجا که ترس یا امید استمرار می‌یابند. وقتی یکی از آنها حذف می‌شود، دیگری اختیار خویش را به دست می‌گیرد.»

@Spaph

بندیکت اسپینوز
👍28👏1
جهان، امر مطلق است. ما با طیب خاطر غرق در این سرشاری هستیم و کاری نمی‌توان کرد جز گره زدن خود بدین چرخۀ وفورِ معنا و وجود. «تو همه چیز را می‌بخشی چون همه چیز از آن توست، ای پروردگار عاشق زندگی، ای تو که روح زوال‌ناپذیرت در همه چیز حاضر است.» سطح همان ژرفای ماست. دیالکتیک آلمانی و مدیریت فرانسوی نمی‌توانند این شادمانی بلافصلِ آزاد از محرومیت یا این تکینگی خاص ما را از بین ببرند. جهان به‌طور فزاینده‌ای با نوعی تکینگی فروکاست‌ناپذیر و جمعی تعریف می‌شود. این همانا معنای هستی و انقلاب است. و تنها با دست زدن به عمل است که می‌توان در دل این سرشاری به ایجاد تمایز پرداخت؛ تنها با قدم نهادن در راه است که مسیرهایی را در این طبیعت متراکم حاره‌ای می‌گشاییم؛ و تنها با ناوبری است که خط‌سیرهایی را در این دریا پی می‌گیریم. اخلاق کلیدی غیردیالکتیکی است که راه را به رویمان می‌گشاید و تمایزات ما را مشخص می‌سازد. خطای دیالکتیک، خطای آن کلیدی است که همهٔ درها را باز می‌کند، در حالی که اخلاق کلیدی است درخور تکینگی.

@Spaph

آنتونیو نگری
👍20
اسپینوزا می‌گفت نمی‌دانیم بدن انسان اگر از انضباط‌های انسان آزاد شود، چه می‌تواند بکند. و فوکو می‌گوید نمی‌دانیم انسان «از این لحاظ که زنده است»، یعنی به منزله‌ی مجموعه‌ای از «نیروهایی که مقاومت می کنند»، چه می‌تواند بکند.

@Spaph

ژیل دلوز
👏18👍7💯3
اسپینوزا، در سرتاسر اخلاق، از نکوهش سه نوع شخصیت دست نمی‌کشد: انسانی با انفعالات اندوهناک؛ انسانی که این انفعالات را به کار می‌گیرد و بدان‌ها به منظور تقویم قدرت خویش نیاز دارد؛ و انسانی که وضع بشر و انفعالات انسانی او را بالکل اندوهگین می‌سازد: بنده، خودکامه و کشیش.

@Spaph

ژیل دلوز
👌34👍11👏2💯1
«اگر دو فرد واجد طبیعتی کاملاً یکسان ترکیب شوند، به فردی شکل می‌دهند که دو برابر هر کدام از آن‌ها به‌تنهایی قدرتمند است.»

@Spaph

اسپینوزا
👏16👍3
«‏فلسفه در جهان همان‌گونه ظاهر نمی‌شود که جغد مینروا بر فراز جامعۀ خدایان و انسان‌ها پدیدار می‌گردد. فلسفه فقط تا بدان‌جا وجود دارد که موضعی را اتخاذ کند، و فقط تا بدان‌جا موضع مزبور را اتخاذ می‌کند که آن را در قلب جهانی از پیش اشغال‌شده تصرف کرده باشد.»

@Spaph

- لویی آلتوسر
👍8
«هیچ‌کس نمی‌تواند چنان به تمامی همه‌ی حقوق، و در نتیجه قدرت، خودش را به دیگری واگذار کند که از انسان بودن دست بکشد، و هرگز هیچ قدرت حاکمی نمی‌تواند همه‌ی آنچه را که دوست دارد انجام دهد.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا
💯19👍7
بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفه‌ای که دقیقاً مبتنی‌ست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا می‌سازد، همۀ آن ارزش‌های متعالی‌ای که علیه زندگی ایستاده‌اند، آن ارزش‌هایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خورده‌اند. مقولات خیر و شر، سرزنش و پاداش، گناه و رستگاری زندگی را مسموم می‌کنند. تنفر آن چیزی است که زندگی را مسموم می‌سازد، از جمله نفرتی که در قالب گناه در مقابل خود شخص می‌ایستد. اسپینوزا گام‌به‌گام زنجیرۀ رعب‌آور شورهای اندوهناک را ردیابی می‌کند؛ نخست خود اندوه، سپس تنفر، بیزاری، تمسخر، ترس، ناامیدی، عذاب وجدان، ترحم، قهر، حسد، خشوع، ندامت، خودتحقیری، شرم، افسوس خوردن، خشم، انتقام‌جویی، قساوت و ... . تحلیل وی تا آن‌جا پیش می‌رود که حتی در «تنفر و امنیت» می‌تواند رگه‌هایی از اندوه را بیابد، رگه‌هایی که برای تبدیل‌کردنشان به احساساتی خاص بندگان کافی می‌نماید. اما، شهر حقیقی در عوضِ امید به پاداش یا حتی امنیت اموال و دارایی‌ها، عشق به آزادی را به شهروندانش عرضه می‌کند؛ زیرا [به تعبیر خود اسپینوزا]: «این بندگان‌اند و نه انسان‌های آزاد که به پاس فضیلتشان پاداش می‌گیرند.»

@Spaph

- ژیل دلوز
👌13👍7💯1
اسپینوزا در حمله به رشتۀ ایدئولوژیکی اولیۀ اندیشۀ خودش، از تجربه‌ای سیاسی به همان اندازه قدرتمند که از حیث نظری بدیع و متفاوت، دفاع می‌کند: تجربه‌ای که یادآور نام ماکیاولی و آلتوسیوس است. ماکیاولی: «شهریاران تنها به یاری نیروهای مزدور می‌توانند مردمانشان را سرکوب کنند؛ و از هیچ چیز به اندازۀ استقلال ارتش شهروندانی که با شجاعت، مشقت و خونشان آزادی و شکوه را برای دولت خویش به ارمغان می‌آورند نمی‌ترسند.» آلتوسیوس: این صرفاً مقاومت، یا به دیگر سخن، بسط و سازماندهی حق مقاومت است که مؤسس حاکمیت است؛ در نتیجه، به‌وضوح مفهوم حاکمیت مندرج در مفهوم تأسیس (به معنای حقوقی) است. این منابع، با همۀ وزن مبارزات انقلابی و آزادی‌خواهانه نهفته در پس آن‌ها، از اندیشۀ جمهوری‌خواهانۀ اومانیسم تا پروتستان‌های مبارز علیه سلطنت، با تعریف اسپینوزایی از قرارداد اجتماعی در حکم «قدرت و ارادۀ همگان» (the power and will of all) همنوا هستند؛ و این تقریباً همچون نسخه‌ای پیش‌گویانه از موضعی به‌غایت جدلی علیه مفهوم «ارادۀ عمومی» (general will) است.

@Spaph
- آنتونیو نگری
👍11👌2
«به همین سبب است که بچه‌ی شیرخوار می‌پندارد که از روی اختیار پستان مادر را می‌مکد، پسرک خشمگین معتقد می‌شود که با اراده‌ی آزاد طالب انتقام است و انسان ترسو فکر می‌کند که به اختیار می‌گریزد و آدم مست باور می‌کند که به حکم اراده‌ی آزادِ نفس سخنانی می‌گوید که اگر هوشیار بود، از گفتن آن‌ها خودداری می‌کرد. به همین صورت آن مرد دیوانه، آن زن وراج و آن پسرک خشمگین و نظایر آن‌ها چنین می‌اندیشند که به فرمان آزاد نفس سخن می‌گویند، در حالی که در واقع نمی‌توانند از انگیزه‌ای که آن‌ها را به سخن گفتن وامی‌دارد جلوگیری کنند، به‌طوری که تجربه نیز مانند عقل به‌وضوح به ما می‌آموزد که انسان‌ها فقط بدین جهت به آزادی خود معتقدند که از اعمالِ خود آگاه، اما از موجِباتِ آن‌ها غافل‌اند. باز تجربه به ما می‌آموزد که احکامِ نفس چیزی نیستند مگر میل‌ها که به اقتضا‌ی مزاج‌های مختلفِ بدن دگرگون می‌شوند. زیرا هر کسی همه‌ی اعمال‌اش را به موجبِ عاطفه‌اش تعیین می‌کند و‌ آنان که دست‌خوش عواطف متضادند نمی‌دانند که چه می‌خواهند، اما آنان‌ که دست‌خوش هیچ عاطفه‌ای نیستند به‌آسانی به این سوی یا آن سوی کشیده می‌شوند.»

@Spaph

اسپینوزا
👍29👌3💯1
اسپینوزا و فلسفه
بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفه‌ای که دقیقاً مبتنی‌ست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا می‌سازد، همۀ آن ارزش‌های متعالی‌ای که علیه زندگی ایستاده‌اند، آن ارزش‌هایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خورده‌اند. مقولات خیر و شر، سرزنش…
بی‌تردید اسپینوزا در زمرۀ کسانی نیست که شورهای اندوهناک را واجد جنبه‌هایی خوب می‌دانند. اسپینوزا، بسی پیش از نیچه، همه‌ی تحریفات در زندگی و جملگی آن ارزش‌هایی را تقبیح می‌کند که به نامشان به تحقیر زندگی می‌پردازیم. [در این صورت،] ما زندگی نمی‌کنیم، بلکه فقط ظاهری از زندگی را از سر می‌گذرانیم، ما تنها می‌توانیم به این بیندیشیم که چگونه از مرگ اجتناب کنیم، و لذا کل زندگی‌مان چیزی نیست مگر پرستش مرگ.


@Spaph

- ژیل دلوز
👌12👍6
«علم به هیچ وجه به صورت غایت‌شناسانه و الهیاتی مشروط و مقید نیست. الگوی علمی‌ای که سرمایه‌داری برای بسط و گسترش خود تولید می‌کند مشمول انتقادی می‌شود که تفکر منفی صورت می‌دهد. اگر سرمایه‌داری یک نیروی از حیث تاریخی مطلق است، که سازماندهی و سلسله‌مراتب را تولید می‌کند و این تولید را در قالب [متابعت از منطق سود] تحمیل می‌کند، علم خاص آن نیز نمی‌تواند چیزی جز علمی غایت‌شناختی باشد.»

@Spaph

آنتونیو نگری
👍9💯1
هر کسی از پیش خود روش خاصی برای عبادت خدا اختراع کرده است تا خدا او را بیشتر از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را در جهت ارضای حرص کور و طمع سیری‌ناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این تصورِ غلط به صورت یک عقیده‌ی خرافی در آمد و ریشه‌های عمیقی در اذهان دوانید، و سبب شد هر کسی با شوق فراوان بکوشد تا عللِ غاییِ امور را کشف و بیان کند. اما به نظر می‌آید که کوشش برای نشان دادن این‌که طبیعت کار عبث نمی‌کند (یعنی کاری نمی‌کند که برای انسان فایده نداشته باشد) جز به این نمی‌انجامد که طبیعت، خدایان و انسان‌ها همه مانند هم دیوانه باشند. من از شما می‌خواهم ملاحظه کنید که این همه کوشش به کجا انجامیده است.

@Spaph

اسپینوزا
💯23👍7👏1
«در میان این‌ همه ملایماتِ طبیعت ناملایماتی هم دیده می‌شود از قبیل: طوفان‌ها، زلزله‌ها، بیماری‌ها و امثال آن‌ها که گفته شده که پیدایش این امور ناشی از خشم خدایان است بر مردم، به علت معصیت یا عدم اطاعت. با این‌که تجربه همیشه خلاف این را به ثبوت رسانیده و با نمونه‌های بی‌پایان نشان داده است که حوادثِ خوب و بد نسبت به پارسایان و گناه‌کاران یکسان اتفاق می‌افتد، با این حال، این خطای دیرینه در این خصوص هرگز از میان نرفته است.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا

پ.ن.: زمین‌لرزه 1755 لیسبون در اول نوامبر 1755، هم‌زمان با عید «روز همه قدیسین»، یک جشن مذهبی بزرگ کاتولیک‌ها، رخ داد. این زلزله یکی از بزرگ‌ترین و ویرانگرترین زلزله‌های تاریخ اروپا بود و به‌طور تخمینی بین 8.5 تا 9 ریشتر قدرت داشت. پس از زلزله، شهر لیسبون با سونامی عظیم و آتش‌سوزی‌های گسترده مواجه شد که باعث نابودی بخش اعظم شهر و مرگ ده‌ها هزار نفر شد.
👌16👍10👏1💯1
'

اسپینوزا الگوی جدیدی را در اختیار فلاسفه قرار می‌دهد: بدن. او ساخت بدن را در مقام الگو مطرح می‌کند: «ما نمی‌دانیم که بدن به چیزهایی تواناست؟» این اذعان به جهل، قسمی به چالش کشیدن است. ما از آگاهی و احکام آن، از اراده و اثرات آن، از هزاران شیوهٔ حرکت بدن، از سلطه بر بدن و انفعالات حرف می‌زنیم، اما حتی نمی‌دانیم که بدن به چه چیزهایی تواناست؟

@Spaph

- ژیل دلوز
👍26👏1
'
«وقتی انسان‌ها می‌گویند این یا آن عمل بدن از ذهنی ناشی می‌شود که بر بدن فرمان می‌راند، نمی‌دانند چه می‌گویند و صرفاً، تحت پوششی متقاعدکننده از کلمات، می‌پذیرند که از علت حقیقی آن عمل بی‌اطلاع‌اند و علاقه‌ای به کشف آن ندارند ... انسان‌ها خود را آزاد می‌پندارند [چرا که] از اعمال خود آگاه‌اند، اما از عللی که آن‌ها را تعیّن می‌بخشند بی‌اطلاع‌اند ... تصمیمات (Decreta) ذهنی چیزی جز امیال نیستند که خود بر اساس وضعیت‌های متغیر بدن تغییر می‌کنند.»

@Spaph

- بندیکت اسپینوزا
👍26👌3
2025/10/27 03:20:58
Back to Top
HTML Embed Code: