Telegram Group Search
Forwarded from سعید توفیقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻همایش شریعتی و امر ملی

سخنران : حسن یوسفی اشکوری

@bijanabdolkarimi
Forwarded from یادداشت‌های دفتر سیاه (Babak Mina)
اسرائیل، چهره جوان اروپا


جنایتی که اسرائیل در غزه می‌کند از منظر تاریخی چندان عجیب نیست. آنچه برای زمانه ما عجیب است روش قدیمی و زمان‌پریش آن است. عملیات اسرائیل در غزه ادامه ساده و منطقی روش‌های کشتار دسته‌جمعی، قحطی دادن و بی‌سرزمین‌سازی جمعیت‌ها در طول تاریخ استعمار است. این روش‌ها در هند تحت استعمار، در مستعمرات آفریقایی و در قسمت‌های مختلف قاره آمریکا بارها و بارها با قساوت به کار گرفته شده است. تقریباً همه عناصر نازیسم پیشتر در استعمار وجود داشت: کار اجباری، نسل‌کشی، بی‌سرزمین‌سازی، کشتار دسته‌جمعی، ایجاد قحطی، جابجایی اجباری جمعیت‌ها. تمام این اقدامات در آفریقا و هند و آمریکا انجام شده بود و تنها زمانی مساله‌برانگیز شد که در قلب اروپا تکرار شد. همین کالیفرنیای امروز، بهشت روی زمین، تاریخش در اواسط قرن نوزدهم با نسل‌کشی بومیان آغاز شد!

هیچ وقت این سخن نیشدار امه سزر در «گفتار درباره استعمار» را نباید فراموش کرد که گفت: «آنچه هیتلر مرتکب شد، آنچه برای غرب غیرقابل بخشش است، این نیست که انسان را تحقیر کرد... بلکه این است که انسان سفیدپوست را مانند یک سیاه‌پوست تحقیر کرد. پس از آن ناگهان همه چیز غیرقابل‌تحمل شد.» نازیسم در واقع آینه‌ای بود که اروپا خود را در آن دید.

اما اروپا و آمریکا به هر حال به تدریج از سال‌های پس از جنگ جهانی دوم از این میراث شوم فاصله گرفتند. حتی منصفانه باید گفت آمریکا در دوره‌ای به استعمارزدایی کمک کرد و در نهایت به نظم بین المللی جدیدی شکل داد که بهتر از نظم بریتانیایی قرن نوزدهم بود. اما اسرائیل همچنان قرن نوزدهمی باقی مانده است. بله اسرائیل آن «کار کثیف» را می‌کند، اسرائیل گذشته اروپا است، اروپای پیر چهره جوانی خود را در اسرائیل می‌بیند.

اگر ما جنایت‌های بلژیک در کنگو با حدود ۱۰ میلیون قربانی که در اثر قتل، کار اجباری، گرسنگی و بیماری جان دادند، نسلی‌کشی مردم هِرِرو و ناما در نامیبیا توسط آلمان، کشتار مردم الجزایر و شکنجه‌ها و اعدام‌های بدون محاکمه توسط فرانسوی‌ها، سرکوب شورش سپاهیان و کشتارهای خونین پس از آن در هند و قحطی عامدانه بنگال توسط انگلیسی‌ها، جنایت‌های اسپانیا در مستعمرات و غیره و غیره را با فیلم و عکس و گزارش خبری روزانه می‌دیدیم آن وقت به راحتی متوجه می‌شدیم اسرائیل چیزی نیست جز وارث برحق میراث استعمار. اما طبعاً کاویدن تاریخ سخت است، و سخت‌تر از آن شجاعت مواجه با تاریخ.
Forwarded from مجال آنلاین
🔴گفتگو با حسن یوسفی اشکوری |
تحلیل جنگ ۱۲ روزه؛ صف‌بندی‌های جدیدی در حال شکل‌گیری است

حسن یوسفی اشکوری، فعال سیاسی ملی-مذهبی به پرسش‌های "پارند" و "مجال آنلاین" درباره جنگ ۱۲ روزه پاسخ داده است.

در این گفت‌وگو از او درباره رهیافت ملی‌گرایانه به مسئله جنگ، رویکرد رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور نظیر ایران اینترنشنال، طرح رفراندوم و... پرسیده‌ایم.

https://youtu.be/wmSI3XJKc2s

🆔 @paarandiran
🆔 @majaalonline
سفر به ایالت تگزاس (دالاس)

دوشنبه 26 بهمن 88 / 15 فوریه 2010
1
در این مدت نتوانستم یادداشت روزانه داشته باشم. زیرا مرتب در سفر بودم و اگر گاه در منزل بودم به دلیل برخی کارهای ضروری مجال نگارش روزانه نبود. به هرحال اکنون که مجالی پیدا شده است تا به ثبت برخی حوادث و یا خاطرات اقدام کنم، هم بخش قابل توجهی از رخدادها از دست رفته و هم وقت کافی برای نگارش تمام آنها باقی نمانده است. با این همه می کوشم ابتدا به سفرها به اجمال بپردازم و آنگاه به برخی موارد از رخدادها اشاره کنم.
سفر نخست به ایالت تگزاس بود که در تاریخ جمعه دوم بهمن صورت گرفت. طبق قرار با آقای بازرگان به فرودگاه جان وین ارواین رفتیم اما گفته شد به دلیل بدی هوا دو پرواز شرکت هواپیمایی کنسل شده است و ما ناچار اطلاع دادیم که نمی توانیم به دالاس بیاییم و بعد منزل برگشتیم. اما دوساعت بعد اطلاع دادند که بلیط دیگری تهیه شده و ما باید به فرودگاه برویم تا به دالاس پرواز کنیم. این کار انجام و ساعت سه بعد از ظهر به مرکز تگزاس پرواز کردیم. من و همسرم. غروب به مقصد رسیدیم. همراه دوستانی که به فرودگاه آمده بودند یک راست به مرکز اسلامی (کانون توحید) رفتیم. قرار بود برنامه سخنرانی در ساعت هفت غروب باشد اما ساعت هشت شب آغاز شد و ساعت ده تمام شد. من از دو روز پیش دچار حساسیت شدید شده بودم و به دلیل سرفه های زیاد سینه و گلویم به سختی گرفته و تارهای حنجره به شدت آسیب دیده بود و از این رو واقعا حرف زدن تقریبا ناممکن به نظر می رسید. با توجه به این مشکل به آقای دکتر محمود صدری که دوست و میزبان ما بود گفتم نمی توانم صحبت کنم و در نهایت قرار شد چند دقیقه ای صحبت کنم اما پس از آن که سخنم آغاز شد گویا اندک امکانی نیز برای صحبت پیدا شد و من به هرحال توانستم محبث مورد نظر را به خوبی اما به زحمت به پایان ببرم. مبحث نیز سنگین بود و انجام آن به صرف انرژی زیادی احتیاج داشت. بحث عقل و وحی ذیل عنوان «خرد در ضیافت دین و دین در ضیافت خرد» عنوان گفتار بود [گفتنی این است که «خرد در ضیافت دین» عنوان کتابی از من است که در سال 1380 در تهران منتشر شده است]. به هر تقدید گفتار به پایان رسید و از قضا به شدت مورد توجه و استقبال قرار گرفت. به چند پرسش نیز پاسخ داده شد.
پس از انجام سخنرانی به حدود پانزده نفر به رستورانی ایرانی رفتیم و شام صرف شد و این برنامه تا ساعت یک از نیم شب گذشته طول کشید. در این دیدار نیز چند ساعتی حرف زدیم و کلی خسته شدم و در واقع از پا افتادم. اما خوشبختانه دکتر داروخانه دار شربتی داد و آن مداوا خیلی خوب و مفید واقع شد. شب را در هتلی خوابیدیم و صبح به فرودگاه رفتیم تا از آنجا به هوستون برویم. اما در فرودگاه به دلیل برخی از اشکالات و از جمله طولانی شدن بازرسی بدنی و تمام عیار ما دو نفر پرواز را از دست دیدیم و بلیط دیگر تهیه شد و به فرودگاه دیگر رفتیم و با چند ساعت تأخیر به هوستون رفتیم.
ما دو نفر [من و همسرم] را در تمام فرودگاهها به صورت ویژه بازرسی بدنی می کنند و نیز چمدانها و دیگر وسایل همراه را می بینند. به محض این که پاسپورت ایرانی و نام اسلامی و روسری را می بینند روی کارت پرواز چهار اس انگلیسی (به علامت سکیوروتی = چهار بار مراقبت) نوشته می شود و بیسم ها به کار می افتند و ما دو نفر را از صف مسافران جدا می کنند و به محلی می برنند و خانمی همسرم و مردی من را با دقت تمام بازرسی بدنی می کنند و این وضعیت واقعا ناراحت کننده است. گاه چند بد و بیراه نثارشان می کنم.گرچه این مأموران تقصری ندارند. اخیرا به دلیل این که یک جوان مسلمان اهل نیجریه می خواسته است هواپیمایی را در آمریکا منفجر کند مقررات سخت تر شده است.
یادداشت های روزانه – ادامه قسمت یکصدو نودو هشتم
چهارشنبه 1 مرداد 1404
#یوسفی_اشکوری #اجتماعی_تاریخی
دو خاطره از احمد توکلی

خبر رسید که احمد توکلی درگذشت.
با توکلی در مجلس اول آشنا شدم. بخشی از خاطرات با ایشان را در کتاب «بیم و امیدهای یک انقلابی – روزنوشت های مجلس اول شورای اسلامی» آورده ام. در آغاز جنبش سبز در 1388 توکلی نامه ای خطاب به میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی نوشت و در آن وفق مبانی اعتقادی و سیاسی دیرینه اش به آنان تاخت و نسبت به نافرمانی از «ولی فقیه مظلوم» هشدار داد و تهدید کرد. در همان زمان در نقد او مطلبی نوشته و در وب سایت جرس انتشار دادم.
اما اکنون که احمد توکلی فوت کرده و درگذشته است بدون پرداختن به افکار و اعمالش در این کمتر از نیم قرن، صرفا دو خاطره از سال های 59-60 را عینا از یادداشت های آن دوران در اینجا می آورم. این خاطرات تا حدودی اندیشه و دیدگاه اعتقادی و سیاسی توکلی را عیان می کند.

«. . . در آن دوران [پس از هفتم تیر] یکبار در گفتگو با آقای احمد توکلی در این باره صحبت کرده و از خشونت ها انتقاد کرده و گفتم به تعبیر آیت الله طالقانی (که پس از ترور استاد مطهری گفت) خشونت خشونت می آورد و این راه پایان ندارد و بدعاقبت است. توکلی با قاطعیت گفت اگر بیست هزار نفر از این «منافقین» را بکشیم، کار تمام است و برای همیشه از شرّ آن ها نجات پیدا می کنیم! این نظر نشان می دهد که اگر نگویم عموم حداقل اغلب حزب اللهی های حکومتی در آن زمان چگونه فکر می کنند».
« . . . به یاد می آورم که یکبار (احتمالا در زمستان 59) در سلف سرویس مجلس دور میزی نشسته بودیم و با هم گرم بحث شدیم. بحث به اینجا رسیده بود که ایشان مدعی بود که شما امام را قبول ندارید و من می خواستم به هر قیمتی ثابت کنم که به ایشان اعتقاد دارم و از ایشان اطاعت می کنم. هم به عنوان یک مرجع تقلید و هم به عنوان رهبر سیاسی و نظام. بحث داغ شد. در نهایت آقای توکلی گفت: ببین! درست است! هردو به امام اعتقاد داریم، اما با دو معیار! تو می گویی استثمار بد است و غیرقابل قبول و آمریکا هم استثمارگر است و از این رو مردود و امام هم چون با استثمار و آمریکا مخالف است، مورد قبول است. اما من درست برعکس، می گویم چون امام با استثمار و آمریکا مخالف است، من هم با این دو مخالفم، و گرنه دلیلی برای مخالفت با استثمار و آمریکا وجود ندارد. گفتم اگر امام با استثمار (توجه داشته باشید که در آن سالها بحث استثمار و امپریالیسم یک موضوع محوری در جریان گرایشهای چپ – دینی و غیر دینی – بود و حتی راستگراها نیز مجبور بودند در برابر آن موضع خود را اعلام کنند) موافق باشد و در نتیجه امپریالیسم و آمریکا را تأیید کند، اشکالی ندارد؟ گفت: نه، ندارد. با هیجان گفتم: بارک الله! با این مثال به بهترین بیان اختلاف بنیادین بین ما را گفتی، حقیقت همین است و تفاوت اساسی ما نیز همین معیار و مبنا است! ایشان با خشم و ناراحتی بلند شد و میز را بی خداحافظی معمول ترک گفت. پس از آن روابط و دوستی ما به سردی گرایید و دیگر بین ما بحث و گفتگو کم پیش می آمد».

در هرحال از باب توصیه دینی ما از درگذشتگان به خیر یاد می کنیم. خداوند عواقب امور ما را ختم به خیر کند. به خانواده و بازماندگان مرحوم احمد توکلی تسلیت می گویم.

منتشر شده در زیتون. مورخ 1 مراد 1404
Forwarded from Naser Daneshfar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
متن کوتاه روزنامۀ فرانسوی Le Monde در سرمقاله‌اش دربارۀ ایران:

*ایران* - این سرزمین خسته اما نجیب - امروز تنها ایستاده است: زخمی، محاصره‌شده، اما شکست‌ناپذیر. جهانی از زور و دروغ علیه اوست، و او همچنان ایستاده است - نه با ارتش‌ها، نه با زرادخانه‌ها، بلکه با قلب‌هایی که هنوز می‌تپند، با اشعاری که هنوز زمزمه می‌شوند، و با غروری که قرن‌هاست نتوانستند دفنش کنند.
تنهاست، اما سربلند.
خونین است، اما پرخروش.
خسته است، اما تسلیم‌ناپذیر.
این است ... *ایران*
عریان شدن ذات دو نهاد ایرانی

هرچند ذاتگرا به معنای ارسطویی آن نیستم ولی در اینجا به تناسب جمله ای که نقل می کنم از این کلمه استفاده می شود.
زنده یاد محمد مختاری زمانی سخنی به این مضمون گفته که: انقلاب ذات ما را عریان کرد.
به منظور روشن شدن موضوع اشاره کنم که از دیرباز، دو نهاد در کنار هم مهم ترین رکن نظام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی در ایران بوده و در کنار هم نقش آفریده اند: نهاد سلطنت و نهاد روحانیت؛ اولی نهاد سیاست و حکمرانی بوده و دومی نهاد دین و مذهب. نهاد اولی اقتدار سیاسی را در اختیار داشته و نهاد دومی اقتدار ذهنی و فرهنگی و حتی اقتصادی را. البته هر یک زیر مجموعه متنوعی را هم در اختیار داشته اند. هرچند در دوران پس از اسلام، هر دو نهاد با ویژگی خاص ایرانی تا حدودی ضعیف شدند اما با برآمدن صفویان و استقلال سیاسی کامل ایران زمین و عملا تجدید حیات ساسانی در قالب نهاد نوین سلطنت شیعی ایرانی، بار دیگر هر دو نهاد سلطنت و علمای دینی شیعی سر برآوردند. از این رو، نهاد «امراء» و نهاد «علما» مطرح شد و ضرورت همدستی این دو در عرصه های متنوع احیا شد. در اهمیت چنین دوگانه ای ادعا شد هر زمان این دو اصلاح شدند، جامعه (امت) نیز اصلاح خواهد شد. اما در بستر تاریخ ایران، این یعنی بازتولید همان دو نهاد سنتی ساسانی «شاهنشاه» و «موبد موبدان». این دو نهاد هرچند در باطن و غالبا اعلام نشده در رقابت هم بودند ولی در علن با هم همدست و همداستان بودند. چرا که هر یک برای اخذ مشروعیت سیاسی و اجتماعی به وجود نیرومند دیگری نیاز داشت.
حال می توان به موضوع اصلی برگشت. به اقتفای سخن مختاری می توان گفت انقلاب 57 ایران ذات و در واقع مقتضای درونی و خصلتی دو نهاد دیرین علما و امرا را عریان کرد. این دو نهاد دارای خصلت های متنوع و پیچیده ای بوده و هستند که از جمله می توان به این خصلت ها اشاره کرد: باور جدی به برتری نژادی و یا صنفی و یا طبقاتی، باور تام به حق ویژه در عرصه جامعه و سیاست و فرهنگ و اقتصاد، انحصارطلبی در تمامی امور، استبداد رأی در همه امور، حامی پروری و در نهایت مریدپروری.
اصولا «انقلاب» در یک تعبیر و تفسیر با دگرگونی های بنیادی و رادیکال ملازمه دارد که صد البته این دگرگونی ها می تواند یا مثبت و سازنده و به سود مردم باشد و یا منفی و ویرانگری در همه چیز و در نهایت به زیان مردم. متأسفانه انقلاب های دویست سال اخیر در جهان از اهداف غالبا مثبت و انسانی آغاز شدند ولی در سیر و صیرورت خود به ویرانگری کشیده شدند. انقلاب ایران در آغاز قرار بود بر تمامی این خصلت های اشرافی و ضد مردمی پایان دهد که صد البته به زودی در بسیاری از امور سرانجامی متفاوت و حتی متضاد پیدا کرد.
با این همه، انقلاب بزرگ و مردمی بهمن 57 ایران، دو پیامد مثبت هم در پی داشته است. اول این که خصلت های منفی درونی نهاد علمای مذهبی شیعی ایرانی را عریان کرد و دوم این که مقتضای نهادینه شده سلطنت نوع ایرانی را عیان کرد و بر آفتاب افکند. روحانیونی دست بر قضا به قدرت و ثروت دست یافتند و با استفاده از منزلت و اعتبار تاریخی خود پایگاه و جایگاه ویژه ای برای خود تدارک دیدند و در این روند تمامی ویژگی های یاد شده را در حد اتم و اعلا به خود اختصاص دادند. بخش حاکم علمای دینی ایرانی، در این مدت انحصارطلبی و ویژه خواری و استبداد رأی و اعمال خشونت را در حد توان به اوج رساندند.
در مقابل همتای دیگرش یعنی نهاد سلطنت نیز همین روند را ادامه داد. گرچه در این 46 سال دیگر نظام پادشاهی عملا زوال یافته و در عرصه داخلی نمود و نشانی نداشت اما در خارج از کشور در قالب خانواده محمدرضا شاه پهلوی همان خصوصیات منفی شش گانه البته در حد ممکن ادامه یافت. در این بیش از چهار دهه، خانواده سلطنتی از یک سو از پول های غارتی خارج کرده از ایران (به گفته رضا پهلوی 46 میلیون دلار با ارزش سال 57 / 79 میلادی) به زندگی پر زرق و برق و شاهانه خود ادامه دادند و از سوی دیگر از ویژه خواری نهادینه شده نظام پادشاهی سنتی و دیرپای ایرانی نیز با قدرت استفاده کردند. برخی رخدادهای به اصطلاح همایش مونیخ و شعارهای داده شده در جمعه و شنبه اخیر (سوم و چهارم مرداد) به روشنی نشان داد که تفکر پادشاهی، همان است که بود و آن جز به اطاعت محض و التزام به حق ویژه خاندانی رضایت نخواهد داد. شگفت این که نماد این نوع سلطنت یعنی رضا پهلوی از آزادی مردم ایران و دموکراسی و حق برابر شهروندان ایران نیز یاد می کند و در واقع وعده فروشی می کند. اما حامیانش در همان همایش شعار می دهند: مرگ بر سه فاسدین، ملا، چپی، مجاهدین. از همه رسواتر جوانی در همان به اصطلاح همایش و در برابر چشم تماشاگران جهانی، در سخنرانی اش اعلام می کند: به هیچ دینی و مذهبی باور ندارد اما کعبه او رضا پهلوی است و بعد از محل سخنرانی پایین می آید و در برابر این کعبه مقدس! و نماد دین جدید، سجده می کند و منتظرالسلطنته نیز کمترین مخالفتی نمی کند.
هرچند من و مانند من بر این نظریم که حکومت جمهوری اسلامی تداوم سلطنت دیرین ایرانی است و ولایت مطلقه نیز ادامه همان سلطنت مطلقه رضاشاهی و محمدرضا شاهی است، اما باید منصفانه اذعان کرد که در نظام ولایی هنوز ابتذال چنان نشده است که کسی در برابر مقام عظمای ولایت سجده کند. از بیگانه پرستی و ابزار شدن رضا پهلوی و حامیان در دستان نتانیاهوی جانی و متجاوز به خاک ایران نیز سخن نمی گوییم. تصویر بیگانه پرستی و نیز تصویر سجده کردن تماشایی مورد اشاره را در زیر ملاحظه کنید. همین دو تصویر برای اثبات ضد ایرانی بودن رضا پهلوی و حامیانش کفایت می کند. شگفت این که برخی با دعوی ملی گرایی و ایران دوستی، از چنین فردی و جریانی دفاع می کنند. گویا نفرت از جمهوری اسلامی، توان اندیشه و انصاف را از چنین افرادی ستانده است.
در هرحال انقلاب 57 حداقل این فایده را داشته (ولو ناخواسته) که ذات دو نهاد دیرپای ایرانی را، که قرن ها به نوعی جامه تقدس پوشیده و در جامعه ایرانی اثرگذار بوده اند، تا حدود زیادی عیان کرد. از نتایج چنین رخداد تاریخی بزرگی می تواند خودآگاهی انسانی و ملی ایرانیان باشد. محصول چنین تجربه پرارجی می تواند این باشد که عموم ایرانیان بدانند راه رهایی شان از هر نوع اندیشه و نظام ویژه خواری و قیمومیت، تکیه بر اندیشه و اراده آزاد و توان انتخابگری خودشان است. مردم ایران باید از گذشته های دور و نزدیک عبرت بگیرند و در نهایت خود ارادی و آگاهانه انتخاب کنند و البته مسئولیت انتخاب خود را نیز بر عهده بگیرند. در این صورت می توان به تحقق دموکراسی و آزادی و عدالت نسبی امیدوار بود. ویژه خواری و حق موروثی با دموکراسی سازگار نیست. در یک جمله تا زمانی که «آقازادگی» و نیز «شاهزادگی» اعتبار داشته باشد، امیدی به آزادی و عدالت نمی توان داشت.
دوشنبه 6 مرداد 1404
منتشر شده در زیتون
Forwarded from زيتون | Zeitoons@
«عریان شدن ذات دو نهاد ایرانی»
یادداشتی از حسن یوسفی اشکوری در زیتون


آیا انقلاب ۵۷ ذات پنهان دو نهاد تاریخی ایران، روحانیت و سلطنت، را برملا کرد؟
حسن یوسفی اشکوری در یادداشتی تازه در «زیتون» با ارجاع به گفتهٔ زنده‌یاد محمد مختاری، استدلال می‌کند که انقلاب ایران، خصلت‌های دیرپای این دو نهاد – از ویژه‌خواری و انحصارطلبی تا مریدپروری و استبداد رأی – را عریان ساخت.

اشکوری با نگاهی تاریخی از پیوند دیرینه «شاهنشاه» و «موبد موبدان» تا جمهوری اسلامی می‌نویسد و رفتار امروزین روحانیون حاکم و خانواده پهلوی را امتداد همان الگوی تاریخی می‌داند:

«روحانیت حاکم ویژگی‌های استبداد، انحصار و خشونت را به اوج رسانده و خاندان پهلوی نیز در تبعید همان حق ویژهٔ خاندانی را پی می‌گیرند.»

او با اشاره به ماجرای همایش مونیخ و سجدهٔ یکی از حامیان رضا پهلوی، این رخداد را نشانه‌ای از تداوم ذهنیت سلطنتی و «اطاعت محض» می‌داند و می‌نویسد:

«شاید بتوان گفت انقلاب ایران، هم خصلت‌های نهاد روحانیت را آشکار کرد و هم ماهیت سلطنت ایرانی را دوباره بر آفتاب افکند.»

📌 یادداشت کامل را در زیتون بخوانید:
🔗 https://www.zeitoons.com/116271
از آن رضا تا این رضا

در اینجا به بیان سه موضع رضا پهلوی در این چهل و شش سال اشاره می کنم. این گزارش نشان می دهد که پهلوی تغییر کرده اما تغییر معکوس؛ یعنی از اصالت ملی به وابستگی به بیگانه و استمداد از یک دولت متخاصم و نیز به ابتذال فریب و دروغ سقوط کرده است.
رضا پهلوی در اوایل پس از انقلاب
تا زمان اقامت در ایتالیا در سال 87، تقریبا از خاندان محمدرضا شاه در خارج از کشور بی اطلاع بودم. اما یک بار در تلویزیون صدای آمریکا پس از سال ها چهره رضا پهلوی را دیدم که در گفتگویی شرکت کرده بود. در آن گفتگو سخنانی ردو بدل شد که یک نکته اش نظرم را جلب کرد و در حافظه ام ماندگار شده است. رضا پهلوی گفت در اوایل جنگ ایران و عراق، وقتی دیدم کشور مورد تجاوز قرار گرفته نامه ای به سران جمهوری اسلامی نوشته و تقاضا کردم اجازه دهند که من که خلبانی بلدم بیایم در دفاع از کشور در جنگ شرکت کنم و پس از آن به خارج از کشور بر می گردم. هرچند روشن است که چنین حادثه ای رخ نداد. اما مهم آن بود من که اصولا مخالف سلطنت به عنوان یک مدل نظام سیاسی بوده و هستم و به طور خاص با خاندان پهلوی مخالفت جدی داشته و دارم، چنین درک و احساسی را از ولیعهد سابق و میراثدار رژیم زوال یافته پهلوی به جد تحسین کردم. با خود گفتم: بارک الله! این تشخیص موقعیت و عاطفه ملی و وطنی، به جد جای تحسین دارد!
رضا پهلوی متأخر و هم پیمان با دشمن ایران یعنی اسرائیل
پس از آن ملاحظه شد که آقای رضا پهلوی به عنوان همراهی با جنبش سبز در سال 1388، مچ بند سبز به دست بسته و در اینجا و آنجا حضور پیدا می کند. این بر تحسین من افزود اما فعلا از آن در می گذرم.
با این همه به تدریج دریافتم که «ذات بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است». پس از فروکش کردن جنبش سبز هر بار که سخنان رضا پهلوی را شنیدم و مواضع سیاسی او را رصد کردم، دیدم تمامی تلاشش معطوف است به برانداختن جمهوری اسلامی و به این بهانه انتقام از انقلاب مردم در سال 57. البته که این کاملا فهم است. زیرا که این انقلاب ایران و مردم بودند که در یک حرکت انقلابی و سراسری رژیم دو هزار پانصد ساله شاهنشاهی و سلطنت 57 ساله کودتایی پهلوی (مولود دو کودتا: 1299 و 1332) را منقرض کردند.
تا آنجا که به یاد می آورم در جریان جنبش موسوم به «زن، زندگی، آزادی» در پائیز 1401 این خشم و خروش و دشمنی پهلوی به اوج رسید. در این زمان گویا رضا پهلوی بوی کباب به مشامش رسید و گویا به بازگشت سلطنتش امیدوار شد. در این زمان به منظور تحقق رهبری بلامنازع خود از شمار اندکی از مردم وکالت گرفت تا رژیم را سرنگون کند. البته با این وعده سر خرمن که پس از انقراض جمهوری اسلامی، نوع نظام آینده را به رأی «ملت ایران» خواهد گذاشت. او برای پیروزی اش حتی دست به یک ائتلاف پوچ زد و آن هم سرانجامی جز فروپاشی زودهنگام نداشت.
اما اوج چنین روندی را در مناقشه اخیر و تجاوز آشکار اسرائیل و آمریکا به ایران (و نه فقط به جمهوری اسلامی) شاهد بودیم. پس از سفر پهلوی به اسرائیل و دیدار با نخست وزیر و برخی مقامات اسرائیلی گویا اتحاد و ائتلافی بین این دو پدید آمده و موساد و ارتش اسرائیل گویا وعده سلطنت به او داده اند. نتیجه این اتحاد را در روزهای دشوار تجاوز دیدیم. حتی او به عنوان یک ایرانی نه تنها حاضر نشد تجاوز را محکوم کند بلکه گویا طبق قرار با فراخوان مردم به شورش و آشوب به حامیانش در داخل و از این تجاوز و کشتار بیرحمانه مردم و ویرانی کشور، به عنوان «فرصت طلایی» یاد کرد که نباید از دست برود. او و برخی حامیانش از وقوع غیر منتظره آتش بس و توقف جنگ، ناخرسند شده و صریحا از آن انتقاد کردند.
به هر تقدیر می توان چنین جمع بندی کرد که رضا پهلوی حتی به اندازه پدرش نیز عرق ملی نداشته و ندارد. محمدرضا شاه در طول 37 سال سلطنت، به رغم روابط سیاسی متعارف و البته محدود، حتی یک بار به اسرائیل سفر نکرد و بارها نیز رسما و علنا خطر اسرائیل و زیاده خواهی هایش را مورد انتقاد قرار داد و از اماکن مذهبی مسلمانان (قدس شریف) حمایت کرد. اکنون می توان گفت بین آن پدر و این پسر منتظرالسلطنه نسبتی وجود ندارد. حال می توان قاطعانه گفت برای این موجود جز به قدرت رسیدن ولو با نوکری بیگانه و ویرانی کشور و کشتار مردم، هیچ چیز اهمیت ندارد.
با توجه به این ملاحظات است که می پرسم بین رضای دهه شصت و رضای سراسر خشم و نفرت و اقتدارگرا و متحد با دشمنان ایران امروز چه نسبتی برقرار است؟! ای کاش او نیز اندکی از خون پدرش را در رگ های خود داشت!
پنجشنبه 8 مرداد 1404
#یوسفی_اشکوری
Forwarded from فرهیختگان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واکنش بازیگر مشهور یهودی به جنایات اسرائیل در غزه: "هیتلر پیروز شد، او ما را شبیه خودش کرد! "


میریام مارگولیز بازیگر بریتانیایی-یهودی، در اظهاراتی جنجالی نسبت به اقدامات رژیم‌صهیونیستی در غزه واکنش نشان داده و گفت: «من به عنوان یک یهودی که در تاریک‌ترین دوران تاریخ قومم به دنیا آمدم، نمی‌توانم بپذیرم که امروز مردم من همان جنایاتی را مرتکب می‌شوند که روزی قربانی آن بودند. هیتلر در نهایت پیروز شد. او ما را تبدیل به نسخه‌هایی از خودش کرد.»


#فرهیختگان راهی به رهایی
🔴مطالعات خاورمیانه: فلسطین یا فلسطین‌ها؟

عدنان فلّاحی کارشناس امور خاورمیانه

🔸️ابعاد بی‌سابقه‌ی اقدامات ضد حقوق بشری اسراییل در جنگ اخیر غزه، که حتی صدای سازمان‌های حقوق بشری یهودی داخل اسراییل و برخی از مهم‌ترین متحدان غربی این رژیم مانند فرانسه را نیز درآورد، علاوه بر تقلیل و تضعیف چشمگیر مشروعیت اخلاقی و حقوقی اسراییل در نگاه خاصه حامیان سنتی غربی‌اش، یک پیامد دیگر هم داشت: افزایش قوت و مشروعیت پروژه‌ی دولت مستقل فلسطینی و حمایت روزافزون دولت‌های عضو سازمان ملل ـ به ویژه برخی از دول مهم اروپایی ـ از به رسمیت شناختن دولت فلسطین.
   با این وجود به نظر می‌رسد تداوم دهه‌ها پدیدار اشغالگری، پروژه‌ی سیاسی واحدی تحت عنوان "دولت فلسطین" یا "سرنوشت فلسطینیان" را عملا منتفی کرده و یا دستکم با چالش‌های جدی مواجه کرده است. امروزه ما عملا با چهار فلسطینِ واقعی روبرو هستیم که در عالَم نظر و تخیل، به "فلسطین واحد" تقلیل داده می‌شوند. سرنوشت این چهار فلسطین لزوما همبسته و وابسته نیست:

🔸️فلسطین1: این فلسطین، مشتمل بر اعراب فلسطینیِ داخل مرزهای اسراییل است (موسوم به اعراب48). اینان چند نسل در اسراییل بوده اند و بعد از 1967 تدریجا به شهروند اسراییل بدل شدند. جمعیت آنان اینک از مرز میلیون می‌گذرد و در قالب دو حزب عربی، در کِنِسِت هم فعالیت سیاسی دارند. این فلسطینی‌های ساکن اسراییل طبعا همدلی آشکاری با بقیه فلسطینی‌ها دارند که این همدلی‌ها در جریان جنگ اخیر غزه بازتاب‌هایی نیز در خود پارلمان رژیم داشته است. اعراب48 ـ برخلاف یهودیان ـ سربازی اجباری ندارند و البته به نوعی شهروند درجه2 محسوب می‌شوند.

🔸️فلسطین2: اینها دیاسپورای فلسطین هستند. دهه‌هاست به دلیل آوارگی و مهاجرت اجباری، به شهروندان اردن، مصر، کویت، سعودی، قطر، عمان، ترکیه، اروپای غربی یا امریکای شمالی بدل شده‌اند و با تداوم شرایط کنونی بسیار بعید است که نسل‌های بعدی اینان که متولد کشورهای مقصد هستند به فلسطین برگردند. در میان اینان البته شخصیتهای مهمی هم قرار دارند: ادوارد سعید، وائل حلاق، عزمی بشاره، رشید خالدی، طریف خالدی و... اینان نیز بالطبع با فلسطینیان و فلسطین همدلی دارند اما سرنوشت سیاسی‌شان درون یک جغرافیای متفاوت و در کشورهای دیگری رقم خورده است. برای مثال بیش از 3میلیون فلسطینی آواره در اردن زندگی می‌کنند که گفته می‌شود بیش از 2میلیون نفر از آنها شهروندی اردن را کسب کرده‌اند.

🔸️ فلسطین3: اینها اعراب فلسطینی ساکن کرانه‌ی باختری رود اردن‌اند. بر اساس نظرسنجی‌ها این گروه از فلسطینی‌ها از تشکیلات خودگردان راضی نیستند اما همان نظرسنجی‌ها می‌گویند علاقه‌‎ی چندانی نیز به فعالیت مسلحانه یا شورش ندارند. تجربه هم عملا نشان داد این حدود 4میلیون فلسطینی، پس از عملیات 7اکتبر، دعوت رهبران حماس به قیام فراگیر را پاسخ درخور ندادند. صدالبته این به معنای رضایت آنها از وضعیت نامناسب کرانه‌ی باختری ـ ناکارآمدی تشکیلات خودگردان، آپارتایدسازی اسراییل و خطر حمله شهرک‌نشینان افراطی ـ نیست بلکه آنها با هم‌نوعان خود در غزه همدلی بسیاری دارند اما چنین می‌اندیشند که شورش یا عملیات مسلحانه اوضاعشان را بهبود نخواهد بخشید.

🔸️ فلسطین4: این همان غزه است. قحطی‌زده، ویران و بدون چشم‌انداز بازسازی دستکم در کوتاه مدت و چه‌بسا در میان مدت. غزه اکنون در معرض تهدید بالفعل پاکسازی قومی و یا حتی نسل‌کشی قرار دارد. غزه پیش از 7اکتبر در محاصره‌ی سیاسی بود و اکنون محاصره‌ی غذایی و محدودیت کالری نیز بر ناگواری‌های پیشین افزوده شده است، ضمن اینکه 70درصد از خاک غزه نیز اکنون به مناطقه ممنوعه بدل شده‌ و عملا تحت اشغال نظامی اسراییل قرار دارند. وضعیت انسانی باریکه‌ی غزه به قدری اسفبار است که بر اساس آخرین نظرسنجی مرکز فلسطینی پژوهشهای سیاسی و پیمایشی (PSR) در رام الله ــ منتشر شده در 6می2025 ـ نزدیک به نیمی از اهالی این باریکه در صورت امکان مایل به ترک غزه هستند.

🔸️در پرتو این تفکیک امر انتزاعی از امر انضمامی، و نیز در چهارچوب این اصل متقن که "سیاست امری محلی است"، نوع نگاه و رابطه‌ی این چهار فلسطین به مسائل پیرامونی و داخلی ـ برغم برخی شباهت‌ها و همسویی‌ها ـ متفاوت می‌نماید و عملا مسأله‌ی فلسطین و فلسطینیان را به چهار زیرمسأله تقسیم کرده است.

@iran_times
مشروطه خواهی یعنی چه؟ و امروز مشروطه خواه چه کسی است؟

امروز 14 مرداد 1404 صدو نوزدهمین سالروز امضای مشروطه خواهی ایران به دست مظفرالدین شاه قاجار است. در این مجال اندک نمی توان در باره این جنبش و چند و چون و سرشت و سرنوشت آن چیزی گفت و نوشت. اکنون فقط می خواهم به دو پرسش، که ارتباط وثیقی با وضعیت امروز ما دارد و می تواند پاسخی به وجوهی از معضلات فکری و فرهنگی جامعه ما باشد، پاسخ دهم.
می دانیم که در طول این مدت نه چندان کوتاه تغییرات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی متنوع و در عین حال ژرفی در جامعه ایرانی پدید آمده است. در بیش از چهار دهه اخیر، شماری از ایرانیان خود را «مشروطه خواه» می دانند و حداقل با این عنوان خود را معرفی می کنند. در واقع اینان با انتخاب این عنوان دو پیام را منتقل می کنند؛ یکی، انکار وجودی و وقوعی انقلاب 57 و دیگر، پیوند فکری و سیاسی و اعلام وفاداری به جنبش (یا انقلاب) مشروطیت در سال 1285 خورشیدی. از نظر این افراد، گویی از بهمن 57 تا کنون تاریخ ایران راکد و متوقف بوده و هیچ تحولی رخ نداده و یا سیری کاملا معکوس طی کرده است. اما باید در انتساب این جریان به مشروطه خواهی تأمل کرد و باید دید این نسبت چه اندازه واقع بینانه و معقول است. اصولا باید دید مراد از مشروطه خواهی چیست؟
مشروطیت را می توان در دو قلمرو فهم و تفسیر کرد. یکی در ساختار سیاسی و دیگر در ساختار ماهوی و در واقع اهداف. در شکل نخست، هدف سیاسی غایی مشروطیت، تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه است. از این منظر مشکل اصلی مشروطه خواهان ایران حداقل از اواسط دوران ناصرالدین شاه قاجار محدود کردن حکمرانی مطلق العنان بوده و می خواستند حکمرانی مطلقه را به قانون مقید کنند. از این رو با احتمال بسیار مشروطه بر آمده از شرط عربی بوده و در این صورت مراد از نظام مشروطه روشن است. در نتیجه می توان گفت رکن رکین نظام مشروطه باور به سلطنت و پادشاهی است. بدین جهت بود که در قانون اساسی مشروطه نوشته بودند این نوع سلطنت را تا زمان ظهور امام زمان نمی توان تغییر داد. بی دلیل نیست که در این چهل و شش سال مشروطه خواهی پیدا نمی کنیم که به نظام سیاسی پادشاهی و به طور متعین پادشاهی پهلوی باور نداشته باشد.
اگر چنین باشد، می توان گفت که در انقلاب ایران در سال 57 نوع رژیم شاهنشاهی مرسوم منقرض شده و جایش را به نظام جمهوری داده است. از این رو حداقل تا اطلاع ثانوی رژیم سلطنتی عام یا از نوع پهلوی به تاریخ پیوسته و دیگر جایی در واقعیت عینی جامعه ایرانی ندارد. این که رضا پهلوی به عنوان نماد و سخنگوی پهلوی طلبان وعده می دهد نوع نظام آینده را صندوق رأی معین می کند، در بهترین حالت فریبی بیش نیست. به همین دلیل است که از نقدهای جدی بر جمهوری اسلامی یکی این است که سلطنت مطلقه سلطان در قالب خطرخیزترش یعنی ولایت مطلقه فقیه ادامه یافته است. این است که در دوران پیش از انقلاب وقتی آزادیخواهان ایران در عمل دیدند که سلطنت ظاهرا مشروطه پهلوی ها تداوم سلطنت مطلقه قاجاری است و مشروطه شدن آن فقط ظاهر است و قانون دستاویزی است برای تداوم دیکتاتوری نوع مدرن ترش، در طی مبارزاتشان اندیشه جمهوری را پی گرفتند و به این نتیجه رسیدند که راه رهایی از استبداد و خودکامگی تبدیل نظام سلطنت مشروطه نمایشی به جمهوری است. بنابراین دیری است که اساسا مشروطه خواهی موضوعیت خود را از دست داده است و عینیت ندارد. به ویژه مشروطه خواهی قدیم با قانون اساسی آن ملازمه دارد و نمی توان انکار کرد که قانون اساسی قدیم از جهاتی استبدادی تر از قانون اساسی جمهوری اسلامی است.
اما اگر از شکل و ساختار سیاسی بگذریم، مشروطه را در محتوا و اهداف ببینیم، هنوز نه تنها مشروطه خواهی مطلوب است بلکه قاطعانه می توان گفت حداقل در وضعیت ایران و تاریخ و فرهنگ ایرانی، تنها شکل و تعین خارجی مشروطه خواهی در قالب نظام سیاسی جمهوریت است. در واقع مشروطه خواهان واقعی، همان جمهوری خواهان واقعی هستند. زیرا تجربه عملی و زیسته 120 ساله تحولات ایران نشان می دهد که قانون را جز در فرمت حکمرانی جمهوریت مردمی و واقعی نمی توان عملی کرد.
در پایان برای رفع هر نوع بدفهمی، لازم است اشاره کنم که مراد از جمهوریت نوع نظام سیاسی است که بر بنیاد قانون و تحقق اهداف الزام آور آن یعنی انتخابات آزاد، استقلال قوا، آزادی احزاب، آزادی عقیده و بیان عقیده و . . . استوار شده باشد. چرا که می دانیم در جهان معاصر رژیم های هستند که رسما جمهوری اند ولی در عمل تداوم همان نظام های استبدادی سلطنتی دیرپا هستند.
سه شنبه 14 مرداد 1404
2025/08/27 19:52:13
Back to Top
HTML Embed Code: