Telegram Group Search
آیا فکر می‌کنید در آینده هوش مصنوعی بتواند جای هنرمندان را بگیرد؟
Anonymous Poll
56%
بله
44%
خیر
تصویر: تام باراک، فرستاده‌ی ویژه‌ی آمریکا در مصاحبه‌ای که اخیرا منتشر شده، در عین حال که بر طبل جنگ می‌کوبد، راجع به مردم ایران می‌گوید که مردم ایران، مردمی فوق العاده، تحصیل‌کرده، متفکر و متمدن هستند. بله او به درستی تفاوت ملت ایران با ملل دیگر منطقه را درک کرده است.

@AbaEbad
من به عنوان کسی که همواره دغدغه‌ی فرهنگ داشته و هدف فعالیت‌های خودم در زمینه‌ی عامه فهم سازی علم را توسعه‌ی فرهنگی جامعه‌ی ایران قرار داده‌ام، بایستی مدام از اهمیت فرهنگ و نقش آن در توسعه‌ و پیشرفت جوامع سخن بگویم. اهمیت و نقش فرهنگ در توسعه‌ی جوامع به هیچ عنوان قابل انکار نیست. فرهنگ زیربنای توسعه است. فقر فرهنگی منجر به عقب افتادگی یک جامعه و توسعه‌ی فرهنگی منجر به پیشرفت جامعه‌ای دیگر می‌شود. جامعه شناس بزرگ آلمانی، ماکس وبر در اثر معروف خودش تحت عنوان “اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری” سعی دارد نشان دهد که چرا سرمایه داری تنها ریشه در اروپای غربی دارد و نه دیگر نقاط جهان؟ او در جستجوی پاسخی برای این پرسش، به اخلاق پروتستانی می‌رسد که به نوعی، کار و ثروت را ارزش می‌داند و تلاش برای موفقیت بیشتر را یک امر مقدس می‌انگارد. این در حالی‌ست که دیگر ادیان غالبا انسان‌ها را به دوری از دنیا و خودداری از جمع کردن مال تشویق می‌کنند. وبر از این نتیجه می‌گیرد که توسعه‌ی سرمایه داری در اروپای غربی خروجی اعتقادات مذهبی مردم اروپا و مشخصا اخلاق پروتستانی‌ بوده است.


بعد از وبر، بسیاری از جامعه شناسان و فیلسوفان به این امر پرداخته‌اند و اکنون ما با توجه شواهد تاریخی می‌دانیم که فرهنگ نقش مهمی در توسعه‌ی ملل مختلف دارد. اما آیا می‌توان هر عقب افتادگی را به فرهنگ نسبت داد و نقش عوامل دیگر مانند نظامات سیاسی حاکم بر جوامع را نادیده گرفت؟ مثال‌های نقض برای این دست نظرات که “همه چیز ناشی از فرهنگ است” بسیار زیاد است که در اینجا به یک مورد از آن‌ها خواهیم پرداخت. شاید بهترین‌ِ مثال‌ها در این موارد، کشورهایی باشند که مدتی از تاریخ خودشان را تحت لوای حکومت‌های مختلف قرار داشته اند. محض مثال همین آلمان. کشور آلمان بعد از جنگ جهانی دوم به دو بخش آلمان شرقی تحت نفوذ شوروی و آلمان غربی تحت نفوذ قدرت‌های غربی تقسیم شد. در سال ۱۹۹۰، این جدایی پایان یافت و مجددا آلمان غربی و شرقی با یکدیگر متحد شدند. تفاوت سطح پیشرفت صنعتی و اقتصادی و رفاهی و حتی فرهنگی آلمان شرقی و غربی بر هیچکسی پوشیده نیست.


اگر فرهنگ تنها عامل در تعیین سرنوشت یک ملت بود، چرا ملت آلمان، با دو نظام سیاسی متفاوت در طی کمتر از پنجاه سال، به چنین تفاوت فاحشی رسیدند؟ پس نمی‌توان گفت که همه‌ چیز فرهنگ است. در حالیکه فرهنگ و مردم دارای آن فرهنگ، همان قبلی بودند. اکنون چند سالی‌ست که با استناد به چنین نظریاتی مانند نظرات ماکس وبر، عده‌ای به خصوص در رابطه با کشور خودمان ایران، آدرس غلط می‌دهند. بخش مهمی از علت عقب افتادگی امروز ایران، نه علت فرهنگی بلکه به دلایل سیاسی‌ست و این موضوع غیرقابل انکار است. همین ایرانی‌ها با همین فرهنگی که دارند، وقتی در کشورهای پیشرفته پا می‌گذارند، می‌درخشند و به سرعت مدارج پیشرفت را طی می‌کنند و اتفاقا مردم سایر کشورها به این مساله اذعان دارند. پس نسبت دادن وضع موجود به صرفا فرهنگ ایران، یک نوع فرافکنی‌ست. در پایان اینکه فرهنگ ایران قطعا دارای اشکالات زیادی‌ست که فعالان فرهنگی بایستی مدام برای رفع آن تلاش کنند، اما علت وضع موجود صرفا فرهنگ ما نیست و قطعا دلایل سیاسی دخیل است.



- ابا اباد


@AbaEbad
6👍2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
آمارها نشان می‌دهند که به طور میانگین حدود یک دهم درصد مقالات بعد از چاپ، ابطال و سلب اعتبار (retract) می‌شوند. اما چطور می‌توان از یک مقاله سلب اعتبار کرد؟ فرض کنید یک محققی تقلب کرده و دست به داده سازی زده و اتفاقا نتیجه‌ی تحقیقاتش را در یک مجله‌ی معتبر هم به چاپ رسانده است. اما از بدشانسی آن محقق متقلب، وقتی شما در حال تحقیق در آن حوزه بوده اید، به این مقاله برمی‌خورید. چون قبلا با این حوزه سر و کار داشته‌اید، به اعتبار نتایج این مقاله شک می‌کنید. حالا چطوری باید شک خودتان را برطرف کنید؟ یا باید با یک استدلالی اثبات کنید که چنین نتیجه‌ای غیرممکن است، یا اینکه شما هم دوباره دست به آزمایش بزنید و ببینید آیا همان نتایج را به دست می‌آورید یا نه؟ احتمال اینکه بتوانید در داده‌های آن پژوهش، یک اشتباه و سوتی و ناهماهنگی ببینید، خیلی زیاد نیست. بالاخره آن کسی که دست به تقلب زده هم فکر و دانشی دارد و از آن استفاده می‌کند تا دستش رو نشود.


اینجا معیار و سنجه‌ی شما برای بررسی واقعیت چیست؟ جهان خارج. شما انتظار دارید با تکرار همان آزمایش و تحت همان شرایط، به همان نتایج دست پیدا کنید. شما آزمایش را تکرار می‌کنید‌ و متوجه می‌شوید که نتایجی که در آن مقاله اعلام شده، به دست نمی‌آید و به آن ژورنالی که این مقاله را چاپ کرده، اعلام می‌کنید که نتایج ادعا شده در این مقاله، مشکوک است. علت موفقیت شما در کشف این تقلب، این بود که توانستید در جهان خارج از ذهنتان و جهان خارج از آن مقالات، آزمایش را تکرار کنید و خودتان نتایج را ببینید. اما فرض کنید یک نفر از یک الگوریتم هوش مصنوعی بپرسد که آیا این مقاله معتبر است یا نه؟ آن الگوریتم اگر ضعیف باشد، صِرف اینکه این مقاله در ژورنال معتبری به چاپ رسیده، به شما اعلام می‌کند که بله این مقاله معتبر است. اگر آن الگوریتم هوش مصنوعی پیشرفته تر باشد و بتواند داده‌های عددی را هم تحلیل کند، نتایج این مقاله را با مقالات مشابه در آن حوزه مقایسه می‌کند و وقتی می‌بینید که با نتایج مقالات دیگر همخوانی دارد، می‌گوید که بله نتایج این مقاله معتبر است.


این دقیقا یک نکته‌ی بسیار مهم در مباحث مربوط به هوش مصنوعی‌ست که کمتر به آن توجه می‌شود. در واقع ما بیشتر روی قدرت پردازش این الگوریتم‌ها بحث می‌کنیم تا ورودی آن‌ها. اینکه ورودی این الگوریتم‌ها محدود به همان ورودی‌هایی‌ست که ما انسان‌ها به خورد این الگوریتم‌ها می‌دهیم، خودش یک مانع بزرگ بر سر راه پیشرفت این الگوریتم‌هاست. در حالیکه ما انسان‌ها، مستقیما به جهان خارج دسترسی داریم و بخش بزرگی از ورودی‌های ما از همین جهان خارج است. یک کودک خردسال که راه رفتن و حرف زدن می‌آموزد، او اینها را در ارتباط با جهان اطرافش می‌آموزد و آنوقت خودش مستقیما به سراغ شناخت جهان خارج می‌رود. ما برای اینکه بتوانیم از این الگوریتم‌ها حداکثر بهره را ببریم، باید به آن‌ها این امکان را بدهیم که در مسیر یادگیری‌شان مستقیما به جهان خارج دسترسی داشته باشند و نه صرفا به ورودی‌های ما. از طرف دیگر، باید‌ حواسمان باشد که خودمان هم شبیه این الگوریتم‌ها نشویم که ورودی ذهن ما فقط از کامپیوتر و تلویزیون و شبکه‌های اجتماعی باشد. ما باید به مشاهده‌ی جهان خارج بپردازیم. وگرنه ذهن ما محدود به داده‌هایی می‌شود که‌ دیگران برای ما فراهم کرده‌اند و به این شکل، هیچوقت متوجه خطاهای موجود در این داده‌ها نخواهیم شد.



باید از این پنجره‌هایی که مقابلمان گذاشته شده، به بیرون بپریم و خودمان جهان را کشف کنیم.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍5
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
یک مشکلی که من همیشه با سینمای غرب به خصوص سینمای هالیوود داشته و دارم، کثرت داستان‌های ابرقهرمانانه در آن ا‌ست. داستان بسیاری از این فیلم‌ها حول یک شخصیت بسیار ویژه قرار دارد که کارهای خارق العاده‌ای می‌کند. یکی بتمن می‌شود، دیگری مرد عنکبوتی، آن دیگری نئون، آن دیگری لئون و … در حالیکه ما در اطراف خودمان چنین انسان‌هایی نمی‌بینیم یا اگر هم می‌بینیم بسیار به ندرت می‌بینیم. ما انسان‌هایی می‌بینیم که تا اندازه‌ای روی دیگران تاثیر مثبت می‌گذارند و تا حدی خودشان متاثر از دیگرانند. بسیار به ندرت هم انسان‌هایی می‌بینیم که بر روی تعداد انسان‌های زیادی تاثیر می‌گذارند. اما آیا همه می‌توانند چنین تاثیری داشته باشند؟ حالا اگر انسانی تاثیر محدودتری داشت و به قولی ستاره نبود، آیا این بدین معناست که ارزشی ندارد؟ آیا او به همان اندازه‌ای که تاثیر می‌گذارد و جهان اطرافش را روشن می‌کند، درخشش ندارد؟ آیا او در همان ابعاد تاثیرگذاری‌اش یک ستاره نیست؟ آیا ما نباید همان تلاشی که برای زیبا شدن دنیا می‌کند را ارج بنهیم؟ بالاخره او برای کس یا کسانی یک ستاره است و برای آن‌ها می‌درخشد؟ اتفاقا طبیعت هم چنین نگاهی به اجزای خودش دارد.


همانطور که قبلا گفته شد، تا نیمه‌های قرن نوزدهم، فیزیکدانان تصور می‌کردند که خورشید و دیگر ستارگان با مکانیزمی تحت عنوان مکانیزم کلوین هلمولتز (Kelvin Helmohltz mechanism) می‌درخشند. البته بعدا و با پیشرفت فیزیک هسته‌ای، مشخص شد که علت درخشش ستارگان وقوع واکنش‌های هسته‌ای در درون آن‌هاست. اما جالب است بدانید که با اینکه ما می‌دانیم علت درخشش ستارگان واکنش‌های هسته‌ای است نه مکانیزم کلوین هلمولتز، با این حال برخی اجرام آسمانی که ستاره نیستند از طریق این مکانیزم می‌درخشند. این مکانیزم وقتی رخ می‌دهد که سطح یک سیاره‌ی بزرگ یا یک ستاره‌ی خیلی کوچک سرد می‌شود. ما می‌دانیم که گرم شدن معادل انبساط است. پس وقتی ستاره یا سیاره‌ای سرد می‌شود، نیرویی که باعث انبساط آن می‌شده برداشته می‌شود. در نتیجه فشاری که در نتیجه‌ی گرما سعی داشته آن را منبسط و بزرگ کند کاهش می‌یابد و آن جرم آسمانی، در اثر نیروی گرانش خودش منقبض می‌شود. اما این انقباض مجددا باعث گرم شدن هسته‌ی آن ستاره یا سیاره می‌شود. می‌توانید داغ بودن یک قطعه بعد از خارج شدن از دستگاه پرس با فشار بالا را تصور کنید.


اما این انقباض و فشار در هسته آنقدر زیاد نیست که واکنش‌های هسته‌ای در هسته‌ی آن جرم آسمانی آغاز شود. او تلاش می‌کند ستاره شود، اما به اندازه‌ی کافی جرم ندارد و گرانشش آنقدر قوی نیست که ستاره شود. اما بیکار نمی‌نشیند و به همان اندازه‌ای که گرانش دارد، از خودش انرژی ساطع می‌کند. راستش را بخواهید‌ همین بیخ گوش خودمان، سیاره‌ی مشتری با این مکانیزم از خودش انرژی ساطع می‌کند. حتی میزان انرژی که از خودش ساطع می‌کند، از میزان انرژی‌ که از خورشید دریافت می‌کند هم بیشتر (در حدود دو برابر) است. فضاپیمای کاسینی وقتی در سال ۲۰۰۰ از کنار سیاره‌ی مشتری عبور می‌کرد، موفق شد شدت این انرژی را ثبت کند که با مقدار پیش‌بینی مکانیزم کلوین هلمولتز همخوانی داشت. البته این ساطع کردن انرژی برای مشتری خیلی هم بی‌هزینه نیست و مشتری هر سال در حدود یک میلی‌متر منقبض می‌شود. اما می‌بینید که لازم نیست همه ستاره باشند تا بدرخشند. یکی هم مثل مشتری درست است که ستاره نشده، اما همچنان درخشش خاص خودش را دارد. فقط باید روزی کسی چشمانی مثل فضاپیمای کاسینی داشته باشد تا متوجه این درخشش شود.


- ابا اباد


@AbaEbad
5👍3
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
4
در منطقه‌ی ما یعنی خراسان، قدیم‌ترها قالیبافی یک فعالیت همگانی بوده است. بسیاری از افراد متعلق به نسل والدین من و پیش از آن، قالیبافی را در کودکی آموخته‌اند و مدتی قالیبافی می‌کرده‌اند. چناچنه احتمالا اهالی استان‌های شمالی از کودکی ماهیگیری یا شاید کشتی‌گیری را یاد می‌گرفته‌اند یا احتمالا جنوبی‌ها از کودکی شنا در دریا را می‌آموخته‌اند، اهالی خراسان هم در گذشته در کودکی، شنا‌ در این دریای رنگارنگ قالی‌ها را می‌آموختند. والدین من هم مانند بسیاری از همسن و سال‌هایشان در کودکی قالیبافی می‌کرده‌اند. وقتی کودک بودم والدینم برای تفریح و سرگرمی، قالیچه‌های کوچک می‌بافتند. من در آن سال‌ها چند بار سعی کردم قالیبافی را یاد بگیرم ولی هیچوقت موفق نشدم. اما همان تماس نزدیک با قالیبافی به من چیزهای زیادی آموخت که تا به امروز بر ذهن من نقش بسته است. اول اینکه این قالی که شما آن را اینچنین یکپارچه می‌بینید، از هزاران گره کوچک تشکیل شده است. گره‌های آنقدر کوچکی که شاید باورتان نشود که نشستن این گره‌ها بر روی همدیگر می‌تواند چنین طرح بزرگی را بیافریند. پس یک قالی بزرگ از هزاران هزار گره کوچک ساخته شده است که روی همدیگر نشسته اند.


درس دومی که قالیبافی برای من به همراه داشت این بود که قالی یک شبه بافته‌ نمی‌شود. باید زمان زیادی گذاشت و یکی یکی این گره‌ها را درانداخت تا یک قالی ساخته شود. علت استحکام بالای قالی‌های دستباف نیز همین است که این قالی بزرگ، با گذشت زمان و با آن گره‌های کوچک بافته شده است. کسی نمی‌تواند یک شبه یک قالی ببافد. او شاید روزی چند ردیف را ببافد و بالا بیاید، اما تمام قالی را نمی‌تواند یک شبه تمام کند. پس او باید صبر داشته باشد. آنقدر صبور باشد و ادامه دهد تا اینکه بعد از چند روز یا چند ماه، زحمت کارش را ببیند. البته او طبق یک نقشه پیش می‌رود و این درس سوم است. او طرحی کلی از قالی دارد و می‌داند که برای بافتن یک چنین قالی زیبایی، در این نقطه باید چه رنگی را به کار بگیرد. او اگر در هر نقطه رنگی دلخواه را به کار ببرد، در نهایت قالی که خواهد بافت فاقد طرح و نقشه خواهد بود و طبیعتا خریداری هم نخواهد داشت. پس او باید در کنار اینکه صبوری کند و تداوم داشته باشد، باید یک نقشه‌ی کلی در مقابل دیدگان خودش نیز داشته باشد. به این شکل می‌تواند بعد از مدتی یک قالی زیبا و جذاب را ببافد.


اما من در مسیر گفتمان سازی خودم تا حدی از این موضوع الهام گرفته ام. من می‌دانم که گفتمان سازی کار یک روز و دو روز نیست. به همین خاطر است که قریب به چهار سال است که به طور مداوم می‌نویسم. هر نوشته‌ای که منتشر می‌کنم برای من حکم یک گره کوچک از آن قالی بزرگی‌ست که در سر دارد. هرچند هر نوشتار من در حدود سه پاراگراف است، اما همین جستارها در نهایت آن قالی جذابی که‌ در ذهن دارم را خواهد ساخت. من می‌دانم که در این راه باید صبر و تداوم داشته باشم. اگر بافتن را رها کنم، این قالی نصفه‌ خواهد ماند و قالی نصفه و نیمه، هرچند زیبا، مشتری نخواهد داشت. اما باید در این مسیر گفتمان‌سازی، یک طرح و نقشه‌ای در ذهن خودم داشته باشم. اگر من نقشه‌ای کلی از گفتمان سازی خودم نداشته باشم، در نهایت گفتمانی که می‌سازم، بی سر و شکل خواهد بود و گفتمان بی سر و شکل هم تاثیری نخواهد داشت. نقشه‌ی کلی که من در سر دارم همان ارزش‌های من است که براساس آن‌ها این قالی را می‌بافم. من امید دارم که روزی این قالی علم و اندیشه‌ای که در حال بافتن آن هستم، کامل شود و در تاریخ کشورم بدرخشد.



- ابا اباد


@AbaEbad
5👍3😍2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
صرف نظر از تفاسیر متفاوتی که از مکانیک کوانتومی شده و می‌شود، ما دهه‌هاست‌ که در حال استفاده از مکانیک کوانتومی و ویژگی‌های جذاب آن هستیم. حتی با اینکه هنوز نمی‌دانیم کدام تفسیر مکانیک کوانتومی صحیح و مطابق با واقعیت جهان است، ما هر روز شاهد کاربردهای جدیدتر و وسیع‌تر‌ مکانیک کوانتومی هستیم. محض مثال، به تصویر میکروسکوپی زیر نگاه کنید. این تصویر که به کمک میکروسکوپ stm تهیه شده است، با دقت بالایی، سطح یک نمونه‌ی رسانا یا نیمه رسانا را نشان می‌دهد. وقتی از دقت بالا صحبت می‌کنیم، منظورمان این است که وضوح آن آنقدر بالاست که ما می‌توانیم اتم‌های سطح این قطعه را از هم تفکیک کنیم. تهیه‌ی چنین تصویری با هیچ روش غیرکوانتومی میسر نیست. و اگر ما این تصاویر را نداشتیم، حوزه‌ی علوم سطح یا surface science هیچوقت اینقدر عمیق نمی‌شد یا حتی شاید اصلا شکل نمی‌گرفت. اما حالا می‌توانیم اتم‌ها و مولکول‌ها را ببینیم و بفهمیم که بعد از هر فرآیندی، چه تغییری در سطح نمونه‌مان ایجاد کرده‌ایم. راستی این میکروسکوپ چطور عمل می‌کنند و چه ربطی به کوانتوم دارند؟


اساس کار این میکروسکوپ‌ها‌ پدیده‌ی تونل زنی کوانتومی یا quantum tunneling است. وقتی که یک ذره‌ی کوانتومی مثل یک الکترون به سمت یک مانع پرتاب می‌شود، اگر مانع خیلی ضخیم مثلا بینهایت ضخیم باشد، ذره با مانع برخورد کرده و باز می‌گردد. مثلا فرض کنید الکترون را درون یک چاه انداخته‌ایم و این چاه خیلی (بینهایت) عمیق است و الکترون نمی‌تواند از آن خارج شود و مرتبا به در و دیوار می‌خورد. الکترون انرژی کافی برای خروج از این چاه بینهایت عمیق را ندارد. تا اینجا همه چیز شبیه همان چیزی‌ست که ما در ذهن داریم. اما اگر چاه بینهایت عمیق نباشد و کمی عمیق باشد چطور؟ ما باز هم انتظار نداریم که الکترون بتواند از این چاه خارج شود. اما در دنیای کوانتومی، الکترون می‌تواند از این چاه خارج شود. یعنی ما احتمال خروج آن از چاه را می‌بینیم. هرچقدر چاه کم‌عمق‌تر باشد، الکترون با احتمال بیشتری از چاه خارج می‌شود. این همان چیزی‌ست که ما به عنوان تونل زنی کوانتومی می‌شناسیم که معادلی در جهان اطرافمان ندارد و فقط در ابعاد کوانتومی مشاهده می‌شود. ما هم به کمک آزمایشات همبه کمک ریاضیات توانسته‌ایم وجود این پدیده را اثبات کنیم.


راستی این چاه می‌تواند یک اتم باشد. الکترونی که اطراف هسته‌ی اتم است، به خاطر جاذبه‌ی پروتون‌های هسته، خودش را درون چاهی می‌بینید که اجازه نمی‌دهد الکترون از اطراف هسته خارج شود. حالا در این میکروسکوپ‌ها، ما یک میله‌ی بسیار نازک را به سطح فلز نزدیک می‌کنیم. بعضی از این الکترون‌ها موفق می‌شوند با تونل زنی کوانتومی از چاه اطراف هسته خارج شوند و به میله‌ی ما وارد شوند و ما جریان الکتریکی کمی را ایجاد کنند. در واقع الکترون‌ها با تونل زنی کوانتومی می‌توانند از این مانع بزرگ یعنی پتانسیل هسته و همچنین فاصله‌ی میله تا اتم، عبور کنند. هرکجا که شدت این جریان افزایش یابد، ما می‌فهمیم که آنجا یک اتم وجود دارد. اگر این سطح صاف نباشد که نیست، ما میله را بالا پایین می‌کنیم تا جریان ثابت برقرار باشد. به این شکل می‌توانیم با دقت اتمی، تصویری از سطح نمونه مانند تصویر زیر داشته باشیم. اگر پدیده‌ی تونل‌زنی کوانتومی نبود، ما چنین میکروسکوپی نیز نداشتیم. از همین بابت این میکروسکوپ‌ها را میکروسکوپ stm یا scanning tunneling microscope می‌نامند و منظور از tunneling در اینجا همان تونل زنی کوانتومی‌ست.


- ابا اباد


@AbaEbad
4
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
اواخر سال اول دبیرستان بود و همه‌ی بچه‌ها در‌ تکاپوی انتخاب رشته بودند. نمی‌دانم الان بین نوجوانان چه صحبت‌هایی رد و بدل می‌شود و در مورد انتخاب رشته چه نظراتی دارند و چه جوی بر مدارس حاکم است. آنموقع یک تقسیم‌بندی بود که می‌گفتند‌ که خیلی زرنگ‌ها بروند ریاضی، متوسط‌ها بروند تجربی، بقیه هم به ترتیب انسانی و فنی و حرفه‌ای و کار و دانش و بقیه‌ی رشته‌ها. بعدا ترتیب این رشته‌ها عوض شد و همه ریختند توی تجربی که پزشک بشوند و درآمد بالاتر داشته باشند. الان هم اصلا نمی‌دانم که هنوز آیا کسی چنین تقسیم بندی می‌کند یا نه و آیا هنوز هم کسی دنبال این حرف‌ها هست یا نه. اتفاقا یک طرحی بود به اسم طرح هدایت تحصیلی که مشاور مدرسه یک به یک برای دانش آموزان جلسه می‌گذاشت و می‌گفت که به چه رشته‌ای بروند برایشان بهتر است و مثل اینکه به اینها گفته بودند تا می‌توانید همه را تشویق به رفتن به سمت فنی حرفه‌ای و این رشته ها کنید نه رشته‌های نظری و نمی‌دانم حکمتش چه بود و چه فکری یا شاید هم چه بی‌فکری پشت این صحبت‌ها بود و چه سیاستی این را بهشان دیکته کرده بود. قضیه مربوط به هفده هجده سال قبل است و باید رفت و دید که نتیجه‌ی این سیاست‌ها حالا چه شده است.


اما من آنموقع نه تحت تاثیر حرف مشاورها بودم و نه تحت تاثیر حرف جامعه. البته که از حوزه‌های مختلف علم هم چندان خبر نداشتم که بگویم من می‌دانستم که می‌خواهم به سمت ریاضی بروم. درس‌هایم هم خوب بود و شاگرد اول بودم و با توجه به نمراتم هم مشخص نبود که کدام رشته برای من مناسب‌تر است. آخر بچه‌ی اول دبیرستان چه دیدی نسبت به رشته‌های مختلف دارد؟ اما با تمام اینها، من اما دوست داشتم که به رشته‌ی ریاضی بروم و برایش استدلال هم داشتم. من آنموقع متوجه یک تغییر بنیادین بین دروس رشته‌ی تجربی مثل زیست شناسی و دروس رشته‌ی ریاضی مثل حساب و هندسه و فیزیک شده بودم. من فهمیده بودم که در رشته‌ای مثل فیزیک، یک تئوری و یک تکنیک را یاد می‌گیرم و در هزار مساله استفاده می‌کنم. اما در زیست شناسی برای هر مساله‌ی جدید باید یک تئوری جدید بلد باشم. من می‌دیدم که مثلا وقتی اتحادهای چندجمله‌ای را یاد گرفتم، با همان اتحادها، مسائل مختلف حتی مسائل فیزیک را حل می‌کنم. ولی در زیست شناسی، باید اطلاعات مربوط به تک تک اجزا را حفظ کنم. هر سلول چه اجزایی دارد، هرکدام از این اجزا چه کاری دارند و کلی سوال دیگر.


بله این بود که من احساس می‌کردم ریاضیات باید آسان‌تر باشد. چون با یک فن هزار حریف را می‌زنم. سرانجام هم به رشته‌ی ریاضی رفتم. راستش را بخواهید، این یک موضوع بسیار مهم در فلسفه‌ی علم است. ما در فیزیک به دنبال یک تئوری متحد یا unified theory هستیم. همین حالا هم چنین تئوری‌هایی را داریم. ما با همان معادلاتی که زمان رسیدن یک خودرو به مقصد را حساب می‌کنیم، با همان معادلات، فرستادن موشک به فضا را حل می‌کنیم. ما با همان معادلاتی که راجع به کهکشان خودمان صحبت می‌کنیم، راجع به آغاز جهان هم صحبت می‌کنیم. هنوز یک تئوری تماما واحد نداریم که همه جا جواب دهد، اما هر تئوری که داریم خیلی جاها جواب می‌دهد. اما ما در مورد بدن انسان و در حوزه‌ی پزشکی چنین تئوری‌هایی نداریم که همه جا جواب دهد. در زیست‌شناسی هم همینطور. به همین خاطر است که کتاب‌های دانشگاهی این رشته‌ها برخلاف رشته‌های ریاضی و فیزیک، چندین هزار صفحه است. از همین بابت هم می‌گوییم که علم واقعی فیزیک است، چون علم باید قوانین جهان شمول ارائه بدهد و فیزیک تا حدی اینکار را می‌کند.


- ابا اباد


@AbaEbad
👍73👏2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
یک شهر خیلی آرامی در جنوب آلمان هست که اسمش اوبرلینگن است و در ایالت بادن وورتمبرگ واقع شده است. در روز اول ماه ژوئیه‌ی سال ۲۰۰۲، دو هواپیما در آسمان این شهر با یکدیگر برخورد کردند و یک حادثه‌ی تلخ را رقم زدند. چون حادثه در آسمان این شهر رخ داد، اسم حادثه را Überlingen mid-air collision یا تصادف هوایی اوبرلینگن گذاشتند. در این حادثه ۷۱ نفر که بیشترشان دانش آموزان روسی بودند که از اردو برمی‌گشتند، جان باختند. آن‌ها سوار بر‌ هواپیمای توپولوف TU-154M بودند که هواپیمایشان با هواپیمای بوئینگ 757 از نوع کارگو متعلق به پست آلمان (DHL) برخورد کرد. حدس می‌زنید علت این حادثه چه بود؟ علت این حادثه مخالفت با کامپیوتر بود. هواپیماهای غیرنظامی‌ مجهز به یک سیستمی هستند که وقتی دو هواپیما به هم نزدیک می‌شوند و ممکن است با یکدیگر برخورد کنند، این سیستم به یک هواپیما دستور می‌دهد که ارتفاع بگیرد و به دیگری دستور می‌دهد که ارتفاع خودش را کاهش دهد. به این شکل دو هواپیما از خط حرکت یکدیگر خارج می‌شوند و در هوا تصادف نمی‌کنند. اسم این سیستم، سیستم جلوگیری از برخورد یا TCAS است.


حالا در این حادثه چه اتفاقی می‌افتد؟ در این حادثه سیستم TCAS وقتی می‌بیند دو‌ هواپیما در حال نزدیک شدن به همدیگر هستند، به خلبان توپولوف فرمان می‌دهد که ارتفاعت را افزایش بده و از آن طرف، به خلبان بوئینگ فرمان می‌دهد که ارتفاعت را کاهش بده. تا اینجای کار همه چیز درست است. اما بدبختی یک بابایی در مرکز کنترل هوایی نشسته و خودش را قاطی می‌کند و عکس این دستورات را به دو هواپیما صادر می‌کند. یعنی به توپولوف فرمان می‌دهد که برو پایین و به بوئینگ فرمان می‌دهد که برو بالا. در این وضعیت، خلبان توپولوف به فرمان مسئول کنترل هوایی گوش می‌دهد و خلبان بوئینگ به فرمان سیستم TCAS و در نتیجه هر دو هواپیما همزمان ارتفاع خود را کاهش می‌دهند و در ارتفاع ۳۵ هزار پایی، دقیقا به شکل تصویر زیر، برفراز دریاچه‌ی کنستانس با یکدیگر برخورد می‌کنند. در این حادثه تمام سرنشنینان هر دو هواپیما کشته شدند. اما چرا حادثه را چرا تعریف کردم؟ سیستم TCAS در اکثر موارد کار خودش را درست انجام می‌دهد و علت این حادثه مشخصا این بود‌ که یک اپراتور انسانی، خودش را قاطی کرد.


اگر آن فرد خودش را قاطی نمی‌کرد، این دو هواپیما هیچوقت با هم برخورد نمی‌کردند و آن بچه‌ها اکنون خودشان پدر و مادر شده بودند. اما فلسفه‌ی این سیستم چیست؟ فلسفه‌ی آن کنترل یکپارچه است. یعنی همان الگوریتمی که روی توپولوف است، همان روی بوئینگ است و باز همان روی ایرباس است و هر هواپیمای دیگری. حالا هواپیما را ول کنیم و برگردیم روی زمین. فرض کنید شما به یک تقاطع رسیده‌اید و حق تقدم هم با شماست. شما یک نیش ترمز می‌زنید. فردی که از سمت دیگر تقاطع می‌آید فکر می‌کند شما می‌خواهید توقف کنید و سرعت خودش را افزایش می‌دهد. تا سرتان را بالا می‌آورید آن خودرو با شما برخورد می‌کند. علت بیشتر تصادفات همین است که دو طرف ماجرا، دو مغز مجزا هستند که نمی‌توانند رفتار مغز دیگر را مدیریت کنند. وگرنه آدم که با خودش تصادف نمی‌کند. حالا اگر یک سیستم یکپارچه، کنترل همه‌ی ماشین‌ها را در دست بگیرد چطور؟ آنوقت یک مغز تصمیم می‌گیرد که در این لحظه، کدام ماشین توقف کند و کدام حرکت کند. با حذف عامل انسانی، پیش‌بینی می‌شود که میزان سوانح رانندگی تا ۹۰ درصد کاهش یابد که بسیار عالی خواهد بود.



آیا به نظر شما با همه گیر شدن خودروهای خودران، آمار تصادفات کاهش می‌یابد؟



- ابا اباد



@AbaEbad
👍6👎2
آیا همه‌گیری استفاده از خودروهای بدون راننده، آمار تصادفات را کاهش خواهد داد؟
Anonymous Poll
64%
بله خیلی زیاد
21%
بله ولی نه زیاد
14%
بعید می‌دانم
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
در حوزه‌ی تخصصی خودش یک دانشمند و فیزیکدان عالی‌ست و بیشتر از هرکسی در گروه تحقیقاتی‌اش تلاش می‌کند. طوریکه می‌توانم بگویم که زندگی خودش را وقف پیشبرد علم کرده است. اما در کنار اینها، حسابی اهل مطالعه است و اخبار سیاسی جهان را هم خیلی خوب دنبال می‌کند. یک بار در وقت ناهار بحثی راجع به سیر تاریخی ایران در صد سال گذشته داشتیم. وقتی دیدم که چقدر خوب از حوادث مهم ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا کودتای ۲۸ مرداد تا جنگ ایران و عراق و … خبر دارد و حتی اشخاص تاثیرگذار در تاریخ ایران را به خوبی می‌شناسند، حسابی تعجب کردم. چرا که او اصلا ایرانی نیست و اروپایی‌ست و اینقدر خوب تاریخ ما را می‌داند. البته اطلاعاتش محدود‌ به تاریخ ایران نبود و دست روی هر نقطه از جهان می‌گذاشتیم، نظرات درست و دقیقی ارائه می‌داد. وقتی بحث سیاسی می‌شود، از اخبار روز دنیا باخبر است و مشخص است که حسابی اخبار را دنبال می‌کند و تحلیل‌های سیاسی متعددی را مطالعه می‌کند و نظرات درست و واقع بینانه‌ای ارائه می‌دهد. این همان دانشمند نمونه‌ای‌ست که می‌توان امید داشت که به پیشرفت جامعه‌ی بشری به طور واقعی کمک کند.


یک روز موقع نهار از او پرسیدم که به نظرت آیا با توجه به وضعیت موجود، چین به تایوان حمله خواهد کرد یا نه؟ پاسخی که داد برایم بسیار جذاب بود و این مقدمه را آوردم تا به پاسخ او بپردازیم. گفت من نمی‌توانم پیش‌بینی کنم که چین کی قرار است به تایوان حمله کند، اما می‌دانم که تایوان هنوز هم برای آمریکا مهم است و هنوز هم حمایت آمریکا را دارد. نه از بابت موقعیت جغرافیایی و استراتژیک تایوان یا اینکه آمریکا دلش برای جریان ملی‌گرای چینی در تایوان می‌سوزد. بلکه از این بابت ک مهم‌ترین و بزرگترین کمپانی‌ نیمه رسانای جهان یعنی کمپانی TSMC یا Taiwan Semiconductor Manufacturing Company یا “کمپانی ساخت نیمه رسانای تایوان” در تایوان واقع شده است. این کمپانی نقش بسیار حیاتی در زنجیره‌ی تامین تمام وسایل و تجهیزات الکترونیکی جهان دارد. اکثر غول‌های تکنولوژی جهان مثل اپل، NVIDIA و AMD برای تامین نیمه رسانای موردنیاز خودشان کاملا بر تولیدات این کمپانی متکی هستند و حدود شصت درصد نیمه رسانای تولیدی در جهان، تولید همین کمپانی‌ست. و همین باعث شده تایوان تا حد زیادی حمایت آمریکا و جهان را داشته باشد.


وقتی این توضیحات را می‌داد، ذهن من سریعا به سمت نوشتاری از استاد Daydaad | دِی‌داد که مدت‌ها قبل خوانده بودم رفت. در آن نوشتار استاد گفته بودند که "برخی کشورها را پاک‌کن دست بگیری و از روی نقشه‌ی کره‌ی زمین پاک کنی، انگار نه انگار؛ و هیچ تغییری در مناسبات جهان رخ نخواهد داد. انگار که اصلا وجود ندارند" و سپس از نگرانی‌شان از بابت اینکه ایران به چنین سرنوشتی دچار شود گفته بودند. مثال تایوان به خوبی نشان می‌دهد که این موضوع چقدر اهمیت دارد و چطور امنیت یک کشور بیشتر از قدرت نظامی‌اش، از این فاکتور مهم نشات می‌گیرد که به جهان چه چیزی عرضه می‌کند؟ آیا علم خاصی را به جهان عرضه می‌کند؟ آیا تکنولوژی خاصی دارد؟ آیا محصول خاصی را به جهان عرضه می‌کند که هیچ جایگزینی ندارد؟ آیا نقش خاصی در فلسفه و فرهنگ دارد و فکر خاصی را به جهان عرضه می‌کند؟ جهان از چه بابت به این کشور وابسته است؟ جهان از بابت تامین چه چیزی باید نگران امنیت آن کشور باشد؟ اصلا آن کشور چه نقشی در جهان دارد؟ در نهایت اینکه آیا اگر آن را از روی نقشه پاک کنی، آیا اتفاق خاصی برای جهان می‌افتد؟ پاسخ به این سوالات است که امنیت یک کشور را تعیین می‌کند.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍92
ما اخلاق را می‌آموزیم یا با اخلاق متولد می‌شویم؟ آیا یک کودک با بودن در محیط می‌فهمد خوبی و بدی چیست یا که نه، خودش هم چیزهایی درون خودش دارد که می‌فهمد خوبی چیست و بدی چیست؟ این سوال یک سوال مهم فلسفی‌ست که از گذشته تاکنون مطرح بوده است. به بیان فلسفی، آیا اخلاقیات سابجکتیو هستند و در ذهن ما هستند یا نه ابجکتیو بوده و در جهان خارج واقعیت دارند. شما غالبا می‌بینید که افراد زیادی با تمسک به مثال‌هایی سعی می‌کنند بگویند که اخلاق یک امر آموختنی‌ست و از همین بابت، خوبی و بدی مطلق نیست. کاری که در یک جغرافیا مورد ستایش و تحسین قرار می‌گیرد، در یک جغرافیای دیگر، مورد مذمت و نکوهش قرار می‌گیرد. مثلا همین مقوله‌ی تعارف در فرهنگ ما ایرانیان، نشانه‌ی ادب و مهربانی‌ست. اما اگر در فرهنگ دیگری صورت گیرد، احتمالا از آن دورویی و دروغگویی را برداشت می‌کنند. همانطور که گفته شد، بسیاری با تمسک به چنین مثال‌هایی سعی می‌کنند بگویند که اخلاق نسبی‌ست و نه مطلق.


و یک نتیجه‌ی طبیعی از این ادعا این است که اخلاقیات را چندان جدی نگیریم، چون اخلاق نسبی و ساخته و پرداخته‌ی فرهنگ جوامع بشری‌ست و ربطی به طبیعت آدمی ندارد. اما آیا واقعا چنین است؟ ما اکنون در قرن بیست و یکم و با پیشرفت چشمگیر علم، به انواع و اقسام روش‌های آزمایش مجهز شده ایم و می‌توانیم حتی برای بررسی بسیاری از موضوعات فلسفی نیز دست به آزمایش بزنیم و ببینیم که مثلا آیا اخلاق در ما نهادینه شده یا که نه، ما اخلاق را از دیگران می‌آموزیم. محض مثال، آیا چون از کودکی به ما گفته شده که مهربانی خوب است و بدجنسی بد است، حالا ما در این سن، مهربانی را دوست داریم و بدجنسی را دوست نداریم؟ آیا اگر در فرهنگ دیگری بزرگ می‌شدیم که بدجنسی را تقدیر و مهربانی را مذمت می‌کرد، ما اکنون بدجنسی را دوست داشتیم و مهربانی را مذمت می‌کردیم و نشانه‌ی بدی می‌دانستیم؟ چطور می‌توانیم بفهمیم که ما با داشتن این خصلت‌ها به دنیا آمده‌ایم یا آن‌ها را بعدا آموخته‌ایم؟ شاید بهترین راه این باشد که به سراغ نوزادانی برویم که چند ماه است که متولد شده اند‌ و ببینیم که آیا آن‌ها تفاوت مهربانی و بدجنسی را می‌فهمند یا نه؟


چون آن‌ها هنوز آنقدر در معرض آموز‌ه‌های اجتماعی نبوده‌اند، می‌توانند معیار خوبی برای این پرسش باشند. اما آن‌ها حرف نمی‌زنند تا بگویند که ما خوبی و بدی را می‌فهمیم و‌ خوبی را دوست داریم. اما می‌توان آزمایشاتی را طراحی کرد که متوجه این موضوع شد. ویدئوی زیر، یکی از این آزمایشات را نشان می‌دهد که در سال ۲۰۱۱ توسط محققان دانشگاه ییل آمریکا و بریتیش کلمبیا کانادا صورت گرفت. در این آزمایش، چند عروسک به نوزادان ۶ ماهه نشان داده می‌شود. یک عروسک رفتار کمک کننده (helper) داشته و به عروسکی که بالا می‌رود کمک می‌کند که بالا برود. دیگری اما رفتاری منع کننده (hinderer) دارد و عروسکی که بالا می‌رود را پایین می‌آورد. بعد از آزمایش دو عروسک در مقابل این نوزادان قرار می‌گیرد تا یکی را انتخاب کنند. برای جلوگیری از تاثیر رنگ و شکل و جایگاه (چپ یا راست) عروسک‌ها روی نتیجه‌ی آزمایش، این آزمایش در حالات مختلف صورت گرفت. نتایج خیره کننده بود. در نزدیک به ۱۰۰ درصد موارد، نوزادان عروسک کمک کننده را انتخاب کردند. پس این نوزادان بدون هیچ آموزشی، فرق مهربانی و بدجنسی را می‌فهمند و مهربانی را انتخاب می‌کنند. گویی این امر در درون این نوزادان است و از بیرون نمی‌آید. پس می‌توان تا حدی نتیجه گرفت که اخلاق امری طبیعی‌ست و نه ساختگی.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍6
2025/10/27 03:22:47
Back to Top
HTML Embed Code: