Telegram Group Search
آفاق
#داستان_کوتاه #بوسه #آنتوان_چخوف #قسمت_چهاردهم در درونش احساس بسیار اندوهگینی موج می‌زد. و درست در برابر او بر روی جاده چیزی جز تصاویر از مدت‌ها قبل آشنا اما ملال‌آور دیده نمی‌شد؛ در دو طرف جاده مزارع سرسبز چاودار و گندم سیاه به چشم می‌خورد که در میانشان…
#داستان_کوتاه
#بوسه
#آنتوان_چخوف
#قسمت_پانزدهم

پس از توپ‌ها دوباره تعداد بیشتری توپچی، سوارکار، اسب‌های مال‌بند و پشت آن‌ها یک توپ دیگر همان‌قدر زشت و پیش پا افتاده مانند قبلی دیده می‌شد. پس از توپ دوم یک توپ سوم و یک چهارم همین‌طور ادامه می‌یافت. در کنار چهارمی یک افسر بود و الاآخر. در تمام تیپ شش آتشبار وجود داشت و در هر آتشبار چهار توپ. طول صف آن‌ها به نیم مایل می‌رسید و در انتهای آن زنجیره‌ای از واگن‌های باری بود که در کنار آن‌ها موجودی بسیار جالب توجه با حالتی فکورانه، گوش‌های دراز و کلهٔ آویزان به جلو گام برمی داشت. این الاغی بود به نام ماگار که یکی از افسران آن را با خودش از‌ ترکیه همراه آورده بود.
ریابوویچ با بی‌تفاوتی به جلو و پشت سر خود نگاه می‌کرد، به پس‌گردن‌ها و به چهره‌ها. اگر وقت دیگری بود او در چنین لحظه‌ای مشغول چرت‌زدن بود، اما اکنون غرق در افکار دلپذیر جدید خود شده بود. ابتدا هنگامی که تیپ تازه به راه خود ادامه داده بود سعی کرد تا خود را متقاعد سازد که این حادثهٔ بوسه فقط می‌توانست به عنوان ماجرایی جالب توجه و اسرارآمیز و کوچک تلقی شود و این که در واقع موضوعی بی‌اهمیت بود و فکر کردن به طور جدی به آن حداقل عملی احمقانه به حساب می‌آمد. اما طولی نکشید که افکار منطقی را به کناری نهاد و خود را به دست رویاهایش سپرد … و در خیالاتش خود را در اتاق پذیرایی فون رابک می‌دید، در کنار دختری شبیه به خانم جوان در لباس یاسی رنگ و دختر موبور در لباس سیاه. چند لحظه بعد چشمانش را بست و خود را با دختر دیگر و کاملاً غریبه‌ای به تصور درآورد که خطوط چهره‌اش بسیار نامشخص بود. او در تخیلاتش با آن دختر سخن می‌گفت، او را نوازش می‌کرد، به شانه‌های او تکیه می‌زد. بعد در خیالاتش جنگ را دید و جدایی را و سپس بازگشت به خانه و ملاقات مجدد، شام خوردن با همسر و فرزندانش …
هر بار که مسیر گروه سرازیر می‌شد این فرمان به گوش می‌رسید «احتیاط! احتیاط!»
ریابوویچ نیز فریاد می‌کشید «احتیاط! احتیاط!» و بیم آن داشت که آن فریاد رویای شیرین او را به هم زند و او را به واقعیت باز گرداند …

ادامه دارد...
#باهم_کتاب_بخوانیم

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
شبیه باد، همیشه غریب و بی‌وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصّه، پر از شرح بی‌وفایی اوست
اگر چه او همهٔ عمر، فکر ما شدن است

چه فرق می‌کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست، معمای ساده‌ای باشد
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می‌زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است

#مژگان_عباسلو

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
شب از شب‌های پاییزی است.
از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک‌آور،
ملول و خسته دل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی 

و اینک خیره در من مهربان بینم
که دست سرد و خیسش را
چو بالشتی سیه زیر سرم- بالین سوداها گذارد شب
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم، اشک بارد شب.
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

#مهدی_اخوان_ثالث

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
Hero
Enrique Iglesias
ای لحظاتِ خوش که هنوز از راه نرسیده‌اید
آیا نمی‌شود راهِ کوتاه‌تری در پیش بگیرید؟
قبل از این‌که دل‌هایمان فرتوت شوند...؟

#نزار_قبانی
#موسیقی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
1👍1🔥1🕊1🦄1
Ghorbat
Ebi (Www.BestMusik.Org)
از ابدیت بر دلِ ما رازی‌ست
که هیچ زبانی آن را نخواهد گفت
از عشق بر دلِ ما غمی‌ست
که هیچ معشوقی را
بر آن راهی نیست...

#بیژن_جلالی
#موسیقی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
همیشه فکر می‌کردم که اگر خدایی باشد پیش از همه در وجود مادران است و در یک کلام انسان خدای خود است. خشم و سنگدلی و نرمی و مهربانی هر دو را در خود دارد. می‌خواستم دستی مرا دریابد و عجیب آن‌که این بار نیز هم او بود که به یاری من شتافت. مردهٔ مادرم بر زندهٔ من پیروز شد...

انسان می‌میرد و نام و نشانش از یادها می‌رود ولی انسانیت ماندگار است و دست روزگار نمی‌تواند آن را برباید. ابدیت را احساس می‌کنم چون میوهٔ درختی هستم که به پاس آن باید هر چه شاداب‌تر و خوشگوارتر باشم. پس باید بمانم تا بتوانم جوهر زندگی او را، آن‌چه را که سال‌های سال در نظر داشت و آنی فارغ از اندیشهٔ آن نبود به ثمر برسانم. مادرم می‌خواست که ما آدم‌های خوب و خوشبختی باشیم. شاید در این روزگار جمع هر دو این‌ها محال می‌نماید. او آرزوهای محال ولی زیبایی داشت...

#سوگ_مادر
#شاهرخ_مسکوب
#روایت‌های_شبانه
#روح_مادران_آسمانی_شاد

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
3👍1🔥1🕊1🦄1
خوشبختی از آن نوع شیرینی‌هاست که باید بلافاصله و گرم گرم خورده شود. نمی‌توان آن را با خود به منزل برد. همین که کسی بخواهد آن را به هر قیمت شده حفظ کند، به یک جهنم مبدل خواهد شد.

#خداحافظ_گری_کوپر
#رومن_گاری

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2🔥1🕊1🦄1
بی‌نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می‌زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من،‌ غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه‌ای تجربه كردم كه گريخت

#محمدعلی_سپانلو

🔹پ.ن

خیالِ خنده های تو؛
شد آرزوی هر روزم

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
ثروتِ سریع مساله‌ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان‌هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم‌اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چه‌قدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت‌های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می‌دانید در این مملکت چه‌طور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلولهٔ توپ میان این تودهٔ آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جانشان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی‌خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می‌کنند. البته ازش متنفرند، سعی می‌کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی‌دارد و به کسی چیزی نمی‌دهد، اما اگر پایداری کند بالاخره جلویش زانو می‌زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانند زیر لجن دفنش کنند زانو می‌زنند و می‌پرستندش.

#باباگوریو
#انوره_دو_بالزاک
#پاورقی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
جامعه‌ای (در هر سطح فرهنگی که باشد) وجود ندارد که در آن حالات مادری، تنها شامل وضعیت زیستی یا انگیزه‌های فطری باشد. نوعی تأثیرهای فرهنگی در شکل‌گیری رابطه‌ی مادر و فرزند دخالت دارد. از همان لحظه‌ی آبستنی، این رابطه شکل اجتماعی به خود می‌گیرد. مادر باید تابوها، برخی رسوم و مناسک را رعایت کند. در جوامع متمدن، مقررات اخلاقی و بهداشتی جایگزین این تابوها و رسوم می‌شود و در جوامع ابتدایی، جادو و دین. اما منظور از همه این رسوم و تابوها، بهروزی کودک زاده نشده است. مادر به‌خاطر بچه‌ای که در شکم دارد، باید به برخی آداب تشریفاتی، محرومیت‌ها و ناراحتی‌ها تن دهد. به این ترتیب، پیش از پیدایش واکنش‌های غریزی زایمان، محدودیت‌هایی به مادر آینده تحمیل می‌شود. وظایف مادری از احساس مادری پیشی می‌گیرد و فرهنگ رویکرد آتی مادر را مشخص می‌کند.

متن: غریزه‌ی جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی، برانیسلاو مالینوفسکی، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، نشرثالث

#مالینوفسکی
#یادداشت_ها

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🔥1🕊1🦄1
ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم، ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.
سرانجام ما به کسی تبدیل شدیم که در حقیقت نیستیم، تبدیل به رونوشتی از باورهای مادر، پدر، معشوقه‌مان و جامعه شدیم.

#چهار_میثاق
#دون_میگوئل

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2🕊1😍1
هیچ‌کس هست که در
نشئهٔ صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جویباران
و بنوشد همه جامش را
شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
ساغر روشنی باران؟

هیچ‌کس هست که با باد بگوید
در باغ
آشیان‌ها را ویرانه مکن!

#شفیعی_کدکنی

🔹پ.ن

کدام پنجره باز است؟
کدام پنجره در شهر مردگان باز است،
که انتظار آبادی، چنین رخنه کرده در ما

#نصرت_رحمانی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🕊1😍1
نُه آسمان سبو کش میخانه تواند
در حلقهٔ تصرّف پیمانه تواند

چندان که چشم کار کند در سواد خاک
مردم خراب نرگس مستانه تواند

گردنکشان شیشه و افتادگان جام
در زیر دست ساقی میخانه تواند

نُه آسمان ز طاق بلند تو شیشه‌ای است
این خاک طینتان همه پیمانه تواند

آن خسروان که روز بزرگی کنند خرج
چون شب شود گدای در خانه تواند

جمعی کز آشنایی عالم بریده‌اند
در جستجوی معنی بیگانه تواند

ما خود چه ذرّه‌ایم؟ که خورشید طلعتان
با روی آتشین همه پروانه تواند

آزادگان که سر به فلک در نیاورند
در آرزوی دام تو و دانه تواند

صائب بگو که پرده‌شناسان روزگار
از دل تمام گوش به افسانهٔ تواند

#صائب_تبریزی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🕊1😍1
جای خالی تختخواب را یک گلدان فیکوس گذاشتم. آدم نمی‌تواند گل فیکوس را بغل کند. گل فیکوس آدم را نوازش نمی‌کند. البته به آدم خیــانت هم نمی‌کند.

#نه_فرشته_نه_قدیس
#ایوان_کلیما
#پاورقی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🕊1😍1
در مقایسه‌ی مختصر نظام گرایش‌های خانوادگی مادرتباری و پدرتباری، درمی‌یابیم در جامعه‌ی پدرتبار، رقابت‌های پدر و پسر در مورد مادر و وظایف اجتماعی آتی باعث می‌شود که با وجود وابستگی متقابل، در رابطه‌ی آن‌ها تا حدی بیزاری و رنجش پدید آید. از سوی دیگر، جدایی نابه‌هنگام مادر از پسر در بچگی، میان این دو شکاف عمیقی پدید می‌آورد که بعدها به‌هنگام فرا رسیدن علایق جنسی، این میل سرکوفته با آرزوهای جسمیِ پس از بلوغ آمیخته می‌شود. ولی در میان تروبریاندی‌ها، هیچ اصطکاکی میان پدر و پسر وجود ندارد و فاصله‌ی میان پسر و مادر در کودکی به طور تدریجی، طبیعی و هماهنگ ایجاد می‌شود. در اینجا گرایش آمیخته به احترام و نفرت، میان پسر و دایی، احساس و هم‌چنین تلقی جنسی سرکوفته‌ی ناشی از وسوسه‌ی زنا، تنها در مورد خواهر ایجاد می‌شود. اگر بخواهیم هر یک از دو جامعه را در فرمولی موجز و خام بگنجانیم، باید بگوییم عقده‌ی ادیپ در جامعه‌ی پدرتبار، همان غریزه‌ی سرکوفته‌ی پسر برای کشتن پدر و ازدواج با مادر است، در حالی که در جامعه‌ی مادرتبار تروبریاند، تمایل پسر ازدواج با خواهر و کشتن دایی است.
...
برای کاربرد صحیح نظریه‌های فروید، لازم است ارتباط میان تأثیرهای اجتماعی و زیست‌شناختی را منظم‌تر و قاعده‌مندتر بیان کرد. نباید عقده‌ی ادیپ را عقده‌ای جهانی انگاشت، بلکه باید با بررسی جوامع مختلف به چگونگی تشکیل عقده‌ی خاص هر جامعه پرداخت.

متن: غریزه‌ی جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی، برانیسلاو مالینوفسکی، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، نشرثالث

#فروید
#مالینوفسکی
#یادداشت_ها

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2👍1🕊1😍1
آفاق
#داستان_کوتاه #بوسه #آنتوان_چخوف #قسمت_پانزدهم پس از توپ‌ها دوباره تعداد بیشتری توپچی، سوارکار، اسب‌های مال‌بند و پشت آن‌ها یک توپ دیگر همان‌قدر زشت و پیش پا افتاده مانند قبلی دیده می‌شد. پس از توپ دوم یک توپ سوم و یک چهارم همین‌طور ادامه می‌یافت. در…
#داستان_کوتاه
#بوسه
#آنتوان_چخوف
#قسمت_شانزدهم

هنگامی که آنها از کنار چندین ملک اربابی می‌گذشتند ریابوویچ به باغی که در آن سوی پرچین‌ها قرار داشت نگاهی انداخت. خیابانی طولانی و کاملاً مستقیم مانند یک خط‌کش که رویش با شن زرد فرش شده بود و در دو طرف آن درختان غان جوان کاشته شده بود … ریابوویچ که خود را دوباره تسلیم رویاهایش کرده بود پاهای کوچک زنانه‌ای را در ذهن خود می‌دید که بر روی شن‌های زرد به زیبایی قدم بر می‌داشتند و او اکنون به طور غیرمنتظره در تخیلاتش تصویر روشنی از دختری به دست آورد که او را بوسیده بود و توانسته بود شب گذشته سر میز شام او را در ذهنش مجسم کند. این تصویر در ذهن او باقی ماند و دوباره او را‌ ترک نکرد.
در حوالی ظهر در انتهای قطار واگن‌ها فریادی به گوش رسید: «توجه! افسرها! نگاه به چپ!»
ژنرال تیپ در درشکه‌ای که با دو اسب سفید کشیده می‌شد از کنار آن‌ها عبور کرد. او در کنار آتشبار دوم توقف کرد و با صدای بلند سخنی گفت که کسی چیزی از آن نفهمید. چندین افسر که ریابوویچ هم میان آنها بود سوار بر اسب و چهار نعل به آن طرف تاخت زدند.
ژنرال در حالی که پلک‌های سرخ رنگش باز و بسته می‌شدند گفت: «اوضاع از چه قرار است؟ هان؟ بیماری هم وجود دارد؟»
و پس از آن که او پاسخ خود را دریافت کرد این ژنرال کوچک اندام و لاغر در حالی که چیزی را در دهان خود می‌جوید پس از لحظه‌ای تامل رو به یکی از افسران کرد و گفت: «یکی از ارابه‌رانهای شما از توپ سوم حفاظ پاها را برداشته و به جلوی توپ آویزان کرده. این پست فطرت را توبیخ کنید.»
او چشمان خود را متوجه ریابوویچ کرد و به سخن گفتن ادامه داد: «به نظر می‌رسد که تسمه‌های جلویی شما بلند‌تر از معمول است.»
ژنرال پس از چندین اشارهٔ کسل‌کنندهٔ دیگر، نگاهی به لوبیتکو انداخت و با خنده چنین گفت: «و شما ستوان لوبیتکو، امروز بسیار افسرده به نظر می‌رسید. آیا دلتنگ مادام لوپوچوو هستید؟ آقایان ایشان دلش برای مادام لوپوچووا تنگ شده است.»
خانمی که از او صحبت می‌شد فردی بسیار درشت هیکل و بلند قد بود که از مرز چهل گذشته بود. ژنرال که گرایش خاصی به خانم‌های قوی هیکل داشت و برایش هم سن و سال او تفاوتی نمی‌کرد به افسران خود نیز از این جهت مظنون بود. افسرها نیز به نشانهٔ احترام خندیدند. ژنرال که اکنون از گفتن نکته‌ای بسیار بامزه و گزنده خوشحال به نظر می‌رسید با صدای بلند خندید، به پشت درشکه‌چی خود ضربهٔ آرامی زد و ادای احترام کرد. درشکه به حرکت درآمد.

ادامه دارد...
#باهم_کتاب_بخوانیم

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
1🕊1😍1
خدا سفالگری چیره‌دست و ماهر شد
شبی که با هیجان پیکر تو حاضر شد

فرشته‌ها لب چشمه به سجده افتادند
همین‌که ماه تمامت در آب ظاهر شد

به نام تو که دو چشمت بشارت رودند
زمین بایر دنیا دوباره دایر شد

غم تو جوهر عرفان و عشق و فلسفه است
دلم چو یافت تو را صاحب جواهر شد

تو حسن مطلع ناب قصیده‌ی ازلی!
خدا همین که تو را آفرید، شاعر شد

#کبری_موسوی_قهفرخی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
1🕊1😍1
او که راه را
از شبِ تاریک آموخته است،
هرگز گم نخواهد شد.

رفاقت با نور
آخرین تشخیصِ آدمی‌ست
که تاریکی را به تو نشان خواهد داد،
که تاب آوردن در تاریکی را
به تو نشان خواهد داد.

او که راه را
در تاریکی شب آموخته است
بی‌تردید
روزی به منزل بزرگ خواهد رسید.

بیهوده داوری نکن!
تنها
پاهای تاولْ زده در تاریکی
می‌دانند
منظور من از رفاقت با نور
یعنی چه...!

#سیدعلی_صالحی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
1
Ghorbat
Ebi
امشب که در هوای تو پر می‌زند دلم
ای مهربان من! تو کجایی و من کجا؟

#حسین_منزوی
#موسیقی

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
1
ما به قالب معمول سرشته نشده‌ايم و شايد نشود كه سرنوشتی داشته باشيم مثل همه. آنچه در چهار سال گذشته نداشتيم، اطمينان متقابل به عشقمان بود. امروز در اطمينانيم، با تكيه بر اين يقين همه‌چيز ممكن است، همه‌چيز بدون استثنا. من تمام زندگى‌ام به دنبال همدستیِ تمام عيار (در معناى زيبايش) با انسانى بودم. با تو يافتمش و همزمان معنايى نو جستم براى زندگى. حالا شايد واقعاً بتوانيم تلاش كنيم كه خودمان را فراتر از همه‌چيز بنشانيم. در هر حال، يا اين رويا محقق می‌شود يا همه‌چيز ويران خواهد شد. اما اين هم واقعيت دارد كه من ترجيح می‌دهم با تو به‌سوى ويرانی شتاب كنم تا اينكه يك خلوت آسوده داشته باشم.

#خطاب_به_عشق
#آلبرکامو
#روایت‌های_شبانه

https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
2025/12/12 21:02:15
Back to Top
HTML Embed Code: