Telegram Group Search
عملکرد مغز در داوری های اخلاقی

• از گذشته های دور و در آغاز تمدن و شهرنشینی و شکل گیری اجتماعات انسانی، اخلاق و قضاوتهای اخلاقی در مرکز توجه متفکران بوده. برای قرنها تصور می شد که قضاوتهای اخلاقی از «ذهن» که کاملا از بدن و مغز جدا میباشد نشأت میگیرد. پژوهشهای جدید بر روی مغز انسان، نشان داده که آبشخور قضاوت و داوری، همانا عملکردهای مغز است، که ما آنرا ذهن و یا روح مینامیم.

پژوهشهای جاشوا گرین در دپارتمان روانشناسی دانشگاه هاروارد، نشان داده که قضاوتهای اخلاقی به صورت یک «فرآیند دوگانه» صورت میگیرد. قسمتی از مغز، منشاء قضاوتهای در جهت ِ «منافع جمعیutilitarian »، و قسمتی دیگر منشاء قضاوتهای اخلاقی در جهت ِ« منافع و حقوق فردی deontological » است. منطقه ای که مسئول « منافع جمعی» هست، از نظر شناختی بسیار پیچیده تر و سازمان یافته تر بوده و منطقه مسئول « منافع فردی»، ارتباط تنگاتنگی با مناطق مسئول احساسات و هیجانات، در مغز دارد.
اما چگونه پژوهشگران به این نتایج رسیده اند؟
در دهه ۱۹۹۰، آنتونیو دامازیو و همکارانش در دانشگاه جنوب کالیفرنیا، تعدادی بیمار گزارش کردند، که به علل مختلف ( سکته مغزی، تومور و یا ضربه به سر) دچار صدمه به قسمتی از قشر پیش پیشانی ( پری فرونتال) شده بودند. در شرایطی که معاینه عصبی این بیماران کاملا طبیعی بود ، از نظر اخلاقی کاملا تغییر کرده بودند. آنها تمایل به قماربازیهای خطرناک پیدا کرده و کاملا به اعضا خانواده بی توجه شده بودند. در مجموع «شخصیت اخلاقی» این افراد، بشدّت اُفت پیدا کرده بود.
در سال ۱۹۹۹، همین گروه پژوهشی، کودکانی را با همین نوع صدمه مغزی گزارش کردند. این کودکان وقتی به بزرگسالی رسیدند، شخصیت « ضد اجتماعی یا آنتی سوشیال» داشتند. این بیماران کاملا به «عدالت برای همه» بی توجه بوده و‌ همدلی (امپاتی) نسبت به دیگران ندارند. پژوهشهای تصویر نگاری مغز ( دکتر توگا در سال ۲۰۰۶) نشان داده که اندازه هسته آمیگدالا که در حس همدلی، و فرآیند احساسات نقش دارد، در این افراد کوچکتر است.
مناطق دیگری در مغز که مسئول کنترل «احساسات» می باشند، منشاء قضاوتهای اخلاقیِ «منافع فردی» است. ناحیه زیرین لوب پیشانی مغز ( که در بالای حدقه چشمها جا میگیرد)، و همچنین مداری در لوبهای پیشانی، آهیانه، و قسمت فوقانی قشر گیجگاهی که به «شبکه پیش فرضی یا default network » معروف است، مسئول این قضاوتها هستند. بیمارانی که دچار صدمه قسمت تحتانی لوب پیشانی هستند، اظهار پشیمانی از اشتباهاشان نمیکنند و برای انجام یک کار ساده بسیار از خود تعریف کرده و انتظار تکریم از دیگران دارند.

بر اساس یافته های بالا «دو شبکه عصبی» برای داوریهای اخلاقی وجود داشته و شبکه مسئول احساسات فردی ( جهت تامین منافع فردی )به طور دائم در کشمکش با فعالیت مدار عصبی «برای توجه به منافع جمعی» قرار دارد.
عوامل ژنتیکی، محیطی، و حتی شیمیایی، میتوانند در پیروزی یکی از این دو انتخاب، تاثیر گذراند. در یک پژوهش، بیمارانی که داروی ضد افسردگی «سیتالوپرام» را دریافت میکردند در کوتاه مدت، واکنش احساسی بیشتری در قسمت میانی لوب پیشانی از خود نشان دادند و در تستهای روانشناسی، قضاوتهایشان بیشتر متوجه منافع شخص شد، تا توجه به دیگران. همچنین افرادی که به طور ژنتیکی حافظه تصویری قویتری دارند، کمتر قضاوتهای در جهت ِمنافع جمع، یا« یوتالیتر» دارند. اگر با تحریکات مغناطیسی مغز، فرآیند حافظه تصویری آنها را به طور موقت، مختل کنیم، قضاوت در راستای منافع جمع آنها بهبود می یابد.

پژوهشها برای یافتن جایگاههای مختلف در مغز، برای انواع قضاوتهای اخلاقی همچنان ادامه دارد. این شاخهٔ دانش عصبی- شناختی گر چه بسیار نوپاست اما توانسته است سرانجام، راهی علمی برای بررسی یکی از پیچیده ترین عملکرد های مغز، یعنی قضاوتهای اخلاقی را، بگشاید.


🧠 @brainist
آیا مغز زنان و مردان تفاوت دارند؟

• یکی از مهمترین سوالهایی که زیست شناسان با آن مواجه بوده اند این است که آیا مغز، که تعیین کننده «شخصیت» افراد است، همانند دستگاه تناسلی زن و مرد با دو تقسیم بندیِ مطلق «مغز زنانه» و «مغز مردانه» تعریف می شود؟
پاسخ این سوال اهمیت زیادی در درک چگونگیِ جنسیت در انسان دارد.
در اواخر قرن نوزدهم هیچ روش علمی عکسبرداری از مغز وجود نداشت و تنها راه بررسی مغز در زنان و مردان، وزن کردن مغز بعد از مرگ بود. به طور متوسط وزن مغز زنان ۱۴۰ گرم از مردان کمتر است و به علت همین اختلاف، دانشمندان در آن زمان، هوش زنان را به دلیل همین اختلاف، کمتر از مردان تصور میکردند. در ۱۸۸۸، یکی از فعالان حقوق زنان در آمریکا، بنام ِ «هلن گاردنر»، با همکاری یک متخصص مغز و اعصاب ، وزن مغز را نسبت به وزن بدن سنجیدند. چون اصولا مردان وزن بیشتری ازد زنان دارند، بررسی این نسبت نشان داد که اختلاف نسبی وزن مغز زنان و مردان بسیار اندک است.
در قرن بیستم، با روش ها و تست های پیشرفته تر، بررسی تفاوت بین مغز زنان و مردان ادامه یافت. از ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰، «النور مک کابی» در دانشگاه استانفورد آمریکا، بر روی تعداد زیادی از دختران و پسران دانشجو، تستهای هوشی/ شناختی انجام داد. او نتیجه گرفت که دختران در تستهای گفتاری و پسران در تستهای ریاضی و فضایی برتر هستند. در سال ۲۰۱۶، «ژانت هاید» از دانشگاه ویسکانسین، تحلیلی بسیار وسیع بر روی زنان و مردان در مناطق مختلف آمریکا انجام داد و نتوانست یافته های دانشگاه استانفورد را تایید کند. در حقیقت زنان و مردان، به طور متوسط در این تستهای هوشی/ شناختی تفاوت زیادی نداشتند. بعد از این پژوهش، «ژانت هاید»، نظریه «شباهت جنسیتها» را مطرح کرد.
در سال ۲۰۰۶، «لاری کاهیل» نتایج پژوهشی را که بر روی یافته های ام آر آی مغز(تصویر برداری مغناطیسی از مغز) هزار زن و مرد، انجام شده بود، منتشر نمود. او تفاوتهایی را در قشر مغز زنان و مردان مشاهده نمود . به این ترتیب که بعنوان نمونه، بخشهایی از قشر لوب پیشانی مغز که مسئول عملکردهای عالی مغز است، و همچنین قسمت احساسی مغز (قشر لیمبیک)، در زنان بزرگتر می باشد، در حالیکه قشر لوب آهیانه(مسئول حس موقعیت شناسی)، و آمیگدالا در لوب گیجگاهی(مسئول پاسخهای هیجانی)، در مردان بزرگتر است.
به عقیده «لاری کاهیل »این اختلافات به دلیل تاثیر متفاوت هورمونهای جنسی زنانه (استروژن) و مردانه (تستسترون) بر روی مغز هستند. اوهمچنین، تفاوت های ۱۰ منطقه گوناگون بین مغز مردان و زنان را مشخص نمود.
در سال ۲۰۱۵، دکتر «دافنه جول» در مجله PNAS ، نتایج پژوهشی را منتشر کرد که باعث تعجب بسیاری از پژوهشگران گردید. او در این پژوهش، ام آر آی مغز ۱۴۰۰ نفر را از چهار منطقه مختلف دنیا بررسی کرده، و حجم ِ ۱۰ منطقه قشر مغز را که در مطالعه «لاری کاهیل» بین زن و مرد اختلاف داشتند، اندازه گیری نمود. هدف از این پژوهش این بود که آیا این ۱۰ منطقه کاملا متفاوتند، و اینکه بررسی آنها میتواند جنسیت فرد را تعیین کند؟ با کمال تعجب او دریافت که در این چهار گروه بزرگ زنان و مردان فقط صفر تا ۸ درصد مغز آنها دارای مختصات کاملا مردانه و یا کاملا زنانه هستند. در این چهار گروه ۲۳-۵۳ درصد مغز زنان و مردان، مشترکا دارای مناطق «زنانه» و «مردانه» بودند. بر اساس این یافته، دکتر«دافنه جول» معتقد است که در رویکرد جنسیتی، مغز انسان همانند موزاییکهایی (The human brain mosaic ) است که در این ۱۰ منطقه مربوط به جنسیت کنار هم گذاشته شده اند.
هنوز عامل ژنتیکی، هورمونی، محیطی، و یا اجتماعیِ ویژگی «موزاییکی‌ ِ» مغز مشخص نیست. یافتن این عامل میتواند به تفاوت بیماریهای مغزی در دو جنس زن و مرد،کمک کند. به عنوان نمونه بیماری اوتیسم در پسران بسیار شایعتر از دختران است و سالها دانشمندان به دنبال چرایی ِ این تفاوت بودند. اما اگر این «پدیده موزاییکی» در مغز بیماران اوتیسمی هم باشد دیگر افتراق بین دختران و پسران کاربردی ندارد، چنانچه حضور تنها یک طیف جنسیتی (نه فقط دختر یا پسر)در مغز مشاهده شود.
سرانجام اینکه، اگر فردی به شما بگوید که «پدرم در خانه بسیار به بچه ها توجه میکند ولی مادرم ریاضیاتش بسیار عالی است» شما علت را میدانید: ساختارِ موزاییکی ِ مغز!


🧠 @brainist
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جراحی

خارج کردن تومور از مغز


🧠 @brainist
مغز، موشها و آدمها

• در سال ۱۹۰۸، چارلز نیکول پژوهشگر انیستیتو پاستور در تونس، یک انگل بسیار ریز را در روده نوعی موش مشاهده کرد که نام آن را «توکسوپلاسما گوندی» نام‌ید. در سال ۱۹۳۸، در بافتهای نوزادی که تشنجهای شدید داشت و دچار اختلال شدید شبکیه چشمها بود، وجود همین انگل در نمونه برداری دیده شد. پژوهشهای بعدی مشخص کرد که گربه ها منتقل کننده اصلی این انگل یعنی توکسوپلاسما هستند و مدفوع گربه میتواند حاوی تخمهای این انگل بسیار ریز باشد. امروزه مشخص شده که حدود ۵۰ درصد افرادی که از گربه ها نگهداری میکنند، پادتن ضد این انگل را در خونشان دارند. اما این انگل چگونه تکثیر می یابد؟
در حالیکه تقسیم جنسی توکسوپلاسما در روده گربه صورت میگیرید، انتشار آن توسط موش امکان پذیر است. در ابتدا موش، این انگل را از طریق غذای آلوده میخورد. توکسوپلاسما به نحو جالبی بر روی یکی از گیرنده های کلسیمی سلولهای ایمنی نشسته و به طرف مغز موش مبتلا رفته، و سپس در مغز ، به طور عمده قسمت میانی مغز ( آمیگدالا) را گرفتار کرده و باعث ازدیاد ترشح هورمون وازوپرسین/اکسی توسین که به «هورمون عشق» معروف است، میشود. با ازدیاد این هورمون واکنش ترس مختل شده و موش با دیدن گربه، فرار نمیکند و در نتیجه طعمه گربه شده و انگل میتواند برای تکثیر وارد روده گربه شود.
برای گرفتاری انسان، اولین مرحله خوردن غذای آلوده به مدفوع گربه است. در انسان نیز همانند موش، این انگل توسط سلولهای ایمنی به طرف مغز میرود. اخیرا مشخص شده که توکسوپلاسما در مغز باعث ازدیاد تولید یک ماده شیمیایی به نام «گابا» میشود. ازدیاد این ماده، میتواند باعث « رفتارهای خطرناک بدون توجه به عواقب» شود. در موارد شدید افسردگی و شیزوفرنی (اسکیزوفرنی) هم گزارش شده است.
اگر چه هنوز میزان شیوع بیماریهای روانی به دلیل توکسوپلاسما کاملا بررسی نشده است ولی این پژوهشها نقطه آغازی خواهد بود برای بررسی چگونگی تاثیر باکتریها، ویروسها و انگلها در مغز و اینکه چگونه باعث رفتارهای غیر طبیعی در انسان میشوند.


🧠 @brainist
تأثیر ضربه به سر، و پدیداری ِ نبوغ ناگهانی!


• جیسون پاژت، یک فروشنده معمولی مبل، در شهر تاکوما در ایالت واشنگتن بود. او فاقدِ تحصیلات عالیه بوده، و به ریاضیات علاقه ای نداشت. در سال ۲۰۰۲، هنگامِ خروج از یک بار، توسط دو نفر مورد حمله قرار گرفت و دچار ضربه شدید مغزی (کانکاشن) شد. روزِ بعد، پس از بهبودی نسبی در بیمارستان ، متوجه شد که بنوعی دید ِ هندسی پیدا کرده، و قابل به درک مفاهیم پیچیده ریاضی و فیزیک می باشد . او می توانست جزییات ِ شکلهای پیچیده هندسی، از پدیده رنگین کمان تا جریان آب در یک لوله را، ببیند. به نظر میرسد که ضربه مغزی باعث فعال شدن «قسمت ریاضیات» مغز او شده بود. این نمود، یکی از موارد نادر پدیده ای است که از افراد ِ مشمول آن، با عنوانِ «نابغه های اکتسابی savant» یاد می شود که پدیداری و یا نمود چنین توانایی بیکباره در آنها، به سبب ِ ضربه مغزی ایجاد می شود. تاکنون مواردی هم گزارش شده، که افراد بعد از وارد شدنِ ضربه مغزی به آنها، و یا دچار شدن به بیماریهای مغز، در موسیقی و یا هنر از خود نبوغ نشان داده اند. آقای پاژت اعتراف کرده بود که در دبیرستان، حتی با سطح ابتدایی ریاضیات مشکل داشته و برای گذراندن امتحانات ریاضی تقلب میکرده، و به همین دلیل، هیچ آموزشی در مورد فرمولهای ریاضی فرانگرفته بود.
بعد از ضربه مغزی، او شروع به کشیدن اشکال هندسی پیچیده کرد، مثلا دایره ای را کشید که در اثر تداخل چندین مثلث ایجاد میشد و به اینطریق ایده «عدد پی Pi، که نسبت محیط دایره به قطر آن است» را، نشان داد. او به توصیه یک پروفسور ریاضیات، چند واحد دانشگاهی برداشت، که با فرمولهای ریاضی آشنا شود. اکنون آقای پاژت یک تئوریسین ریاضی است.
دکتر بریت بروگارد مغز آقای پاژت را با دستگاه ام آر آی کاربردی مورد مطالعه قرار داد. در هنگام محاسبات ریاضی، نیمکره چپ او مخصوصا در نواحی لوبهای آهیانه، پیشانی و گیجگاهی فعالیت بیشتری نشان می داد. سپس برای اینکه مشخص شود کدامیک از این مناطق باعث نبوغ او شده اند، این مناطق را با دستگاه تولید مغناطیس (transcraial magnetic stimulation) تحریک کرد. هنگامیکه منطقه لوب آهیانه چپ را تحریک کرد، آقای پاژت، قابلیت محاسبات ریاضی را برای چندین دقیقه از دست داد. به این ترتیب معلوم شد، که این منطقه (لوب آهیانه چپ)در اثر ضربه مغزی وارده شده به وی، فعال و باعث بروز ِ این توانایی ِ فوق العاده شده است.
تعداد افرادی که بعد از ضایعات مغزی، قابلیت های جدیدی بروز داده اند بسیار نادر است، ولی این پدیده، به ما نشان داده که مغز ما قابلیتهای زیادی دارد که در حالت معمولی، ما آنها را مهار کرده ایم. به اینترتیب، دکتر بریت بروگارد، با تحریک مغناطیسی مناطق مختلف مغز، قادر به آشکار کردن مهارتهای گوناگون ِ هنری و ریاضی در افراد، برای کوتاه مدّت شده است. در یکی از بیماریهای نادر مغزی بنام ِ «دمانس فرونتو تامپورال» که در اثر ِآن بیمار قدرت تکلم را از دست میدهد، با تحریک ِ منطقه خاصی از مغز، بیمار به گونه ای اعجاب بر انگیز، مهارتهای جدیدی مانند توان ِ نقاشی کردن از خود نشان داده است . البته ضربه مغزی آقای پاژت، مشکلی هم برای او ایجاد کرده است، به اینصورت که وی دچار ِ اضطراب شدید شده، امّا کماکان، یافتن مهارت ِ جدید، برای او بسیار لذت بخش بوده است.


🧠 @brainist
مغز انسان، و رفتارهای جنایتکارانه

• در ۱۹۶۲، اورلیک ماینهوف، یک روزنامه نگار معمولی در آلمان غربی بود، بدون هیچ سابقه ای از خشونت. در همین سال، تومور خوش خیمی در مغز وی تشخیص داده شد. جای این تومور در نزدیکی آمیگدالا (هسته ای در لوب گیجگاهی ) در مغز می باشد و بر رفتارهای خشونت بار در انسان، تأثیر گذار است. پس از جرّاحی و برداشتن تومور، شخصیت اورلیک تغییر کرد. در سال ۱۹۶۸، اورلیک گروه تروریستی بادر - ماینهوف (شاخه ارتش سرخ آلمان غربی) را ایجاد کرد که بعدها، مسئولیت چندین ترور در آلمان غربی را بعهده گرفت .

در موردی دیگر، چارلز ویتمن، یک مهندس عادی و خانواده دوست، در ۱۹۶۶ در تگزاس، به طور ناگهانی، مادر و همسر خود راکشت و سپس به برج دانشگاه آستین تگزاس رفته و شروع به تیراندازی کرد، که باعث کشته شدن ۱۶ دانشجو شد، قبل از آنکه خود ِ وی توسط پلیس کشته شود. او به مدت یک سال از سردردهای شدید رنج میبرد. در نوشته ای که او در کنار جسد همسرش گذاشته بود، اذعان کرده بود که هیچ دلیلی برای کشتن مادر و همسرش ندارد. بعد از مرگ او و کالبدشکافی جسدش، توموری بدخیم در ناحیه آمیگدالا ی مغز وی دیده شد.
اینها دو نمونه از رفتارهای جنایتکارانه، در نتیجه تأثیر حضور تومورهای مغزی در بعضی افراد هستند، اما در بسیاری از جنایتکاران، بررسیهای مغزی، حضور ِتومور و یا ضایعه شبیه آن در آمیگدالا را، نشان نمیدهند. این سوال کماکان برای پژوهشگران ِ چگونگی ِ عملکر د ِ مغز مطرح است، که آیا جنایتهای بشری، میتوانند در نتیجه اختلالات شبکه های خاصی در مغز باشند؟!

در سال ۲۰۱۷ مایکل فاکس و همکارانش ، نتیجه پژوهشهای خود را بر روی ۱۷ فرد جنایتکار که ارتباط ضایعات مغزی آنها و انجام جنایت در دادگاه اثبات شده بود را، منتشر کردند ( مجله PNAS آوریل ۲۰۱۷). محل ضایعات در مغز در مکانهای مختلف بود ولی نقطه مشترک آنها این بود که همگی در قسمتی از یک شبکه خاص در مغز که مسئول «قضاوتهای اخلاق moral judgment » هست وجود داشتند. یک یافته جالب این بود که این ضایعات در شبکه «همدلی یا empathy» نبودند، بلکه بیشترین ضایعات در قسمت جلویی قشر پیشانی ( اوربیتو فرونتال کورتکس و ونترومدیال پری فرونتال) بودند که بیشترین نقش را در قضاوتهای اخلاقی دارد. این یافته سپس در یک گروه ۲۳ نفره از جنایتکاران، مورد پژوهش قرار گرفت و درستی ِ آن کماکان تایید شد.

این پژوهشها، نشان داد که چگونه فقط بعضی از بیماریها و ضایعات مغزی سبب رفتارهای جنایتکارانه میشوند. همچنین پژوهش ها برای اولین بار، به نقش اختلال شبکه مغزی که مسئول قضاوتهای اخلاقی است، در ایجاد رفتارهای جنایتکارانه اشاره میکند. چنین یافته ها یی، بالقوه، تاثیر مهمی بر روی دیگر مطالعات رفتاری، و همچنین سیستم های قضایی دارند.


🧠 @brainist
مغز، عشق و دلبستگی

• هزاران سال است که انسان، به دنبال یافتن مکانیزم فرآیند «عشق» بوده است . تا اوایل قرن بیستم، عشق را پدیده ای برآمده از «روح» میدانستند. یافته های جدید دانش عصب شناسی نشان داده، که عشق نتیجه تغییرات شیمیایی در مناطقی از مغزاست ، که مسئول پدیده و یا احساس عشق هستند. همچنین تغییرات شیمیایی در قسمتی از شبکه های مغزیِ پاداش«reward»، منجر به نمودِ حس عشق در انسان می شود.

عشق نتیجه ی واکنشهای سه ماده شیمیایی در سلولهای عصبی (نوروترانسمیتِرها) هست. این مواد شیمیایی عبارتند از: دوپامین، نوراِپی نِفْرین، و سِرُوتونین.
دوپامین مهمترین عامل در ایجاد عشقهای رومانتیک است. این ماده شیمیایی قویترین ماده عامل تغییرات خلق و خو در انسان است و بر روی فرآیندهای توجه، انگیزه و اعتیاد، نقش اساسی دارد. به علت همین تاثیر بر فرآیند اعتیاد است، که برخی اذعان دارند که عشقشان اعتیاد گونه است، و کیفیت آنرا به نوعی، به مصرف داروهای اعتیادآور تشبیه میکنند. دوپامین همچنین نقش اساسی در پدیده «یافتن شریک جنسی» در مغز دارد. در یک پژوهش با تزریق ماده مهار کننده دوپامین به داخل مغز موش، باعث توقفِ، فرآیندِ یافتنِ شریک جنسی در موش شدند.
ماده شیمیایی دیگر نوراِپینِفرین است. این ماده عهده دار ِحالت هایی است که عشق را همراهی می کنند، مانند حس سرخوشی. این حس همراه با ازدیاد ضربان قلب، و نوعی اضطراب خوش آیند است. اما نوراِپینِفرین باعث چند عارضه ناخوشایند در فرد عاشق نیز میشود، از جمله : بی اشتهایی و بیخوابی.
سوّمین ماده شیمیایی، سِرُوتونین است. این ماده باعث بیقراری، و اندیشیدن دائم به معشوق میشود. برخلاف دو ماده شیمیایی بالا، در فرد عاشق، میزان سِرُوتونین کاهش میابد. در این مورد هر چه میزان سِرُوتونین پایینتر باشد، میزان اندیشیدن به معشوق، افزایش می یابد. در حقیقت این پایین بودن میزان سِرُوتونین است که، باعث « وسواس فکری » شده، و به دنبال آن اندیشیدن وسواس گونه نسبت به معشوق شکل می گیرد.

برای عملکرد «جفت گیری» در انسان، وجود دو هورمونِ جنسی ِ استروژن و تِستسترون، لازم بوده، و میزان معینی از تستسترون در مغز زنان و مردان برای تنظیم رفتارهای جنسی آنها ، اهمیت بسیار دارد. در فرآیند آمیزش جنسی، میزان تستسترون افزایش می یابد و این افزایش، باعث ازدیاد بیشتر دوپامین و نوراِپینِفرین میشود.

در حالت هایی چون دلبستگی، و احساس خوشی و آرامش که در کنار معشوق ایجاد می شود، دو هورمون به نامهای «وازوپِرِسین» و «آکسی توسین» نقش اساسی دارند. این دو هورمون مسئول «نوازش و هم آغوشی» هستند. قبل از هم آغوشی، میزانِ وازوپِرِسین در پستانداران نر، و آکسی توسین در پستانداران ماده، افزایش میابد. هورمون وازوپِرِسین نقش جالبی در یافتن شریک جنسی، و دلبستگی خانوادگی در مردان دارد. در پژوهشی در اروپا، مردانی که دارای تغییر ژنِ وازوپِرِسین ( نوع V1aR) بودند، کیفیت ازدواجشان پایین تر بود، و دو برابر بیشتر از انواع دیگر ژنِ وازوپِرِسین، بحرانهای زناشویی داشتند.

در عشق های غیر رومانتیک مانند عشق مادر به فرزند، میزان دوپامین ، به همراه آکسی توسین و وازوپِرِسین، افزایش می یابد ولی فعالیت ناحیه میانی مغز (هیپوتالاموس که باعث ازدیاد هورمونهای جنسی است) زیاد نمی شود.

باید توجه داشت که یافتن اساس شیمیایی عشق، به هیچوجه نباید تاثیری در نوع نگاه ما به این پدیده زیبا داشته باشد. در حقیقت، با درک اینکه این پدیده پیچیده از مغز ما آغاز میگردد، به ما نگرش جدیدی از خلاقیت سیستم عصبی ما میدهد.


🧠 @brainist
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#جراحی

جراحی میکروسکوپی گلیوم مغزی درقشر حرکتی مغز


🧠 @brainist
مغز انسان و حس تنهایی

• در طول روز، بسیاری از انسانها گاهی احساس تنهایی می کنند. تنهایی در قالب حس جدایی از افراد پیرامون، و عدم ارتباط با آن ها نمود پیدا می کند. در بسیاری از موارد، احساس تنهایی به دلیل تغییر در شرائط زندگی است، و اکثراً با آشنا شدن با فردی جدید، و یا وارد شدن به یک رابطهٔ رمانتیک جدید برطرف میشود.
گروهی از مردم دچار «تنهایی مزمن» هستند، به این معنا که حتّی با ایجاد روابط جدید هم، هنوز تنهایی عمیق را حس میکنند.
اینگونه احساس در این افراد، با افسردگی و اضطراب اجتماعی تفاوت دارد، اگر چه این حالات متفاوت، ممکن است همزما ن با یکدیگر هم در افراد تجربه شوند.
پژوهشگران پرشسنامه های گوناگونی را در بررسی
« تنهاییloneliness » بکار می گیرند. یکی از پرسشنامه ها که در دانشگاه UCLA تنظیم شده، کاربرد وسیعی یافته است. با بکار گیری این پرسشنامه، میزان «تنهایی» در اروپا، در افراد بالای ۲۰ سال بین ۱۰-۶ درصد تخمین زده شده، در حالیکه در سنین زیر ۳۰ سال و بالای ۸۰ سال، این میزان فراگیر تر است.
در مورد علت «احساس تنهایی» تئوریهای زیادی مطرح شده ولی اخیراً، جان کاسیوپو John Cacioppo و همسرش استفانی، از نوروساینتسیت های دانشگاه شیکاگو، نظریه ای را مطرح کرده اند که مورد قبول بسیاری قرار گرفته است. بر اساس این تئوری «تنهایی» یک مکانیسم دفاعی در فرآیند فرگشت انسان بوده است . در انسانهای نخستین، هنگام حس خطر در تنهایی، در شرایطی که هیچ دوست و آشنایی در اطراف نبوده، مغز وارد پدیده محافظت از خود self preservation mode میشده، و شدیداً نسبت به خطرات پیرامون واکنش نشان می داده است. در این وضعیت، هر گونه تماسی را از اطراف ، در قالب خطر درک میکرده. این حالت را در انسان، «شرائط تشدید هوشیاری، یا hypervigilant» نامگذاری کرده اند.
در دنیای کنونی ، چنان شرائطی که برای انسانهای نخستین پیش می آمده نادر است، امّا امروزه هستند افرادی که وقتی احساس تنهایی را تجربه می کنند، مغزشان در مواجهه با دیگران، فرمان لبخند را صادر نمی کند و این گونه افراد به خاطر داشتن احساس خطر مداوم و برداشت منفی از اطراف خود، همواره چهره ای اخم آلود داشته، و دندان های خود را بر روی هم می سایند.اگرچه این نمودها، در گذشته اثرات مثبت برای زنده ماندن انسان داشتند، در دنیای امروز اثرات منفی داشته، و باعث جدایی افراد از جامعه میشود. افرادی که حس «تنهایی مزمن» را تجربه می کنند، در تجزیه و تحلیل اطلاعات اجتماعی دچار مشکل شده، و از اجتماعات گریزان هستند. در جوامع مدرن این افراد بیشتر دچار بیماریهای گوناگون شده و اصولا عمر کوتاهتری دارند.
«احساس تنهایی» متاسفانه میتواند از دوران کودکی آغاز شود. در پژوهشی در بلژیک، بعضی از کودکان دچار این حس، در ایجاد ارتباط با سایر کودکان مشکل داشته، و بعضی دیگر با والدین خود قادر به ارتباط نبودند. کودکانی که مشکل ارتباطی با کودکان دیگر و نه با والدین خود داشتند، اصولا گوشه گیر بوده و‌بیشتر مستعد به پذیرش زورگویی bullying می باشند. بسیاری از این کودکان در بزرگسالی هم همچنان «احساس تنهایی» را تجربه می کنند.
در افراد مسن، معمولا از دست دادن همسر و بروز ناتوانیهای فیزیکی، باعث تشدید «احساس تنهایی» میشود. در چند ساله اخیر به دلیل آنکه «احساس تنهایی» باعث افزایش مشکلات و کاهش سلامتی می گردد، به آن توجه بیشتری می شود. روانشناسان با استفاده از نوعی رفتاردرمانی cognitive behavioral therapy موفق به درمان شماری از افراد مبتلا به این حس شده اند. اخیرأ دکترجان کاسیوپو ، اثرات مثبت دارویی به نام «آلوپرگنانولون» را که نوعی استرویید است، در درمان این افراد گزارش کرده.
در حالیکه «حس تنهایی » کماکان یک مشکل «بهداشت عمومی» است، اما به نظر میرسد که روشهای تشخیصی و درمانی جدید سرانجام موفق به حل این مشکل اجتماعی شوند.


🧠 @brainist
مغز انسان و پدیده دست ‌ِ ناشناس

• «کارن بیرنی» در سن ۱۰ سالگی دچار بیماری صرع شد. بیماریِ وی، علیرغم درمانهای مختلف پزشکی، غیرقابل کنترل
بود. سرانجام در سنّ ِ ۲۷ سالگی، به وی عمل جراحی مغز برای کنترل بیماری اش، پیشنهاد شد.
ما می دانیم که مغز انسان، دارای دو نیمکره است که به وسیله یک «پل ارتباطی» به نام «کورپوس کالوزوم»، با هم در ارتباط هستند. در بعضی از انواع صرعهای مقاوم به درمان، پزشکان این پل ارتباطی را قطع می کنند تا مانع انتقال امواج الکتریکی صرع، از یک نیمکره به نیمکره دیگرشوند. تکنیک قطع دو نیمکره، منجر به کاهش حملات صرع میشود. همین عملِ جراحی بر رویِ «کارن بیرنی» انجام شد.
روز بعد از جراحی، کارن متوجه شد که دست چپش در اختیار او نیست، و بدون توجه به تصمیم «کارن» کار خود را انجام میدهد. مثلا وقتی او با دست راست دگمه های پیراهنش را میبندد، دست چَپَش به میل خود، دگمه ها را باز میکند.
بیماری صرع کارن بهبود یافته بود، ولی او دچار پدیده دیگری شده بود که پزشکان آنرا Alien Hand Syndrome و یا «سندروم دست ناشناس» نام نهاده اند. در این پدیده که به علت عدم ارتباط دو نیمکره مغز به وجود می آید هر نیمکره برای خود تصمیم گرفته و با نیمکره دیگر هماهنگی نمیکند.
در مورد خانم کارن هم، دست چپ وی ،چندین بار لوازمی را از کیف او خارج کرده و بدون اراده وی جا به جا کرده بود. یا اینکه چندین مورد او با دست راست سیگاری روشن کرد ولی دست چپِ وی سیگار را بلافاصله خاموش کرده و دور انداخته بود.
در کارکرد مغز انسان، نیمکره راست اندامهای طرف چپ را کنترل کرده، و در شناخت الگوها و فضای اطراف نقش دارد ، و نیمکره چپ، اندامهای طرف راست را کنترل کرده و نقش بیشتری را در زبان، و تجزیه و تحلیل دارا می باشد. اصولا نیمکره ی با قدرت تجزیه و تحلیل بیشتر، غالب شده و نیمکره دیگر آنرا دنبال میکند، و با قطع پل ارتباطی دو نیمکره، هر یک از این دو شخصیت جداگانه ای می یابد.
اولین پژوهشگری که این روش درمان را در جرّاحی مغز برای صرع بکار برد، راجر اسپری Roger Sperry در دانشگاه Caltech کالیفرنیا بود. او در ۱۹۸۱ نائل به کسب جایزه نوبل پزشکی گردید.
یکی از شاگردان راجر اسپری در دانشگاه کالیفرنیا، دکتر مایکل گازنیگا ، اخیرا در کتاب «داستانهایی از دو نیمکره مغز Tales from both sides of the Brain» در باره علائم مختلفی که بعد از جراحی قطع پل ارتباطی «کورپوس کالوزوم »در بیماران صرعی ایجاد میشود، توضیح داده است.
به نظر او دو نیمکره مغز، همانند دوقلوهای به هم چسبیده ای هستند که شخصیت، درک ، خودآگاهی و رفتار متفاوت دارند. ما فقط زمانی به این تفاوتها بیشتر پی میبریم که دوقلوها را با جراحی از هم جدا کنیم.
روشهای متفاوت جراحی برای صرع، نه تنها به درمان صرعهای غیر قابل کنترل کمک شایانی نموده بلکه دریچه ای نوین را، برای درک بهتر چگونگی عملکرد مغز، برای ما گشوده است.


🧠 @brainist
مغز انسان و هنر

°قسمت نخست: تعریف هنر

• معمولا چنین تصور می شود که هنر و دانش، دو مقوله جدا از یکدیگر هستند. از دیدگاه فرهنگی، هنر متاثر از خیالپردازی بوده و مقوله ای روایت گونه، ذهنی و اغلب بحث برانگیز است، و به همین دلیل تصور میشده که مناسبتی با علم ندارد. همچنین تصور میشود که علم، فقط به موارد عینی، برای درک درست تری از طبیعت، با یک سری قوانین ثابت میپردازد. یکی از جنبه های علاقه و گرایش به هنر، حس زیبایی شناسی در انسان است . انسانها با نگاه کردن به یک اثر نقاشی ، ویا گوش فرا دادن به یک اثر موسیقی، و یا نگریستن به یک منظره، بوسیله حس زیبایی شناسی خود، آنرا ارزیابی می کنند. فرآیند این ارزیابی ، در مغز صورت میگیرد.
اخیرا، بررسی عملکردهای مغز (نوروساینس) با استفاده از تصویر برداریهای گوناگون، دریچهٔ جدیدی به پژوهشهای چگونگیِ «درک هنر» در مغز انسان گشوده است. همچنین در دو دهه گذشته، میدان گاهِ جدیدی به پژوهش های دانش عصب شناسی افزون گردیده، که عملکرد مغز انسان (نوروساینس)، و روانشناسی زیبایی شناسی، در فرایندِ فرگشت انسان را، کند وکاو می کند. این میدان گاهِ پژوهشی، بنامِ «دانش زیبا شناسی مغز»، توسط دو دانشمند به نامهای «ویلایانور راماچانداران» از مرکز تحقیقاتی علوم شناختی کالیفرنیا، و « سمیر زکی» از دانشگاه لندن UCL آغاز گردیده.

در هر روز از زندگی، هنر، در گرداگردِ ماست. از کلاسهای نقّاشی و یا آوازِ کودکستان ها، تا کنسرتها و رقصها و مراسم شعر خوانی، اهمیت بنیانیِ هنر در زندگی انسان دیده می شود. دیرینگی ِنگاره هایِ
روی دیوار غارها، به ۳۰ هزار سال قبل بر میگردد. سی سال قبل در شهر تان - تان مراکش، مجسمه ای کوچک یافت شد، که متعلق به ۴۰۰ هزار سال قبل است. به نظر میرسد که نمود ِ هنر در نیاکان اولیه انسان ( نئاندرتال و هومو ارکتوس) هم وجود داشته است.

اما تعریف هنر چیست؟
اگر چه بیشترینِ مردم، وقتی از هنر صحبت میکنند به «زیبایی» فکر میکنند، ولی هنر بیش از زیبایی است. هنر میتواند تراژیک، و یا هراس انگیز باشد. به عنوان نمونه، فیلمهای ساخته شده توسط آلفرد هیچکاک ازین دست هستند. همچنین اگرنمودهای هنر، زمینهٔ رویاروییِ انسان با کاستی های خود بشود، میتواند حتی دردناک باشد. اگر تمامی این جوانب در نظر گرفته شود، میبینیم اصولا هنر قابل گنجاندن در یک شناسه ٔ فراگیر برای تمامی نمودهای آن نیست.
از آنجا که هنر، با تواناییِ آفرینندگیِ پویای انسان در پیوند است، همواره هنجارها، کلیشه ها و تابوها را میشکند، و به همین جهت در یک توصیف ایستا برای تمامی نمودهای آن، و‌در همه دوران ها، نمی گنجد!


🧠 @brainist
مغز انسان و هنر

° قسمت دوم: تاثیر هنر بر مغز انسان

• مغز انسان، برای عملکردهای ارتباطی (گویایی و‌ شنوایی)، و همچنین اندیشیدن منطقی، جایگاه های ویژه ای را دارد، ولی برای درک هنر ، در مغز انسان، جایگاه ویژه ای وجود ندارد. در حقیقت، چندین شبکه مختلف در مغز با یکدیگر همکاری میکنند، تا هنر را آفریده، و یا درک کنند.
اولین قسمتی که در چنین فرآیندهایی( آفریدن و درک)در مغز فعال میشود، منطقه درک حسهای مختلف مثل بینایی برای هنرهای تجسمی و یا شنوایی به هنگام گوش فرا دادن به موسیقی است.
در مورد درک هنرهای تجسمی، نکته جالب این است که، قسمت بینایی مغز، هنگامی مسحور یک اثر هنری میشود که آن اثر، از نظر ریاضی، منطبق به «نسبت طلاییgolden ratio» باشد. این نسبت طلایی( یک معادله ریاضی خاص که طول ،عرض و عمق را در نظر گرفته و این نسبت در حدود ۱/۶ است )در بسیاری از آثار هنرهای تجسمی از اهرام سه گانه در مصر گرفته تا تابلوی مونالیزای لئوناردو داوینچی دیده میشود، و به نظر میرسد که این جایگاه حس بینایی در مغز، اثر هنری تجسمی را که این نسبت در آن بکار گرفته شده باشد، راحتتر ثبت کرده،و آنرا به عنوان هنر درک میکند.
دومین جای مغز که در درک هنر فعال میشود، جایگاه احساسات(emotion) است. چنانکه اثرات هنری میتوانند هیجاناتی همچون ترس، نفرت، شادی ، و ... در فرد نظاره گر ایجاد کنند. این واکنش های حسی معمولا در همه افراد کم و‌بیش یکسان است. اما اگر یک اثر هنری، با رخدادی در گذشته فرد دریافت کننده آن اثر ارتباط ایجاد کند، ممکن است اثر هیجانی متفاوتی ایجاد کند. مثلا با گوش دادن به یک اثر موسیقی، کسانی ممکن است خوشحال ، و عده ای دیگر به خاطر ایجاد ارتباط با خاطرات تلخ گذشته، افسرده شوند.
سرانجام از دیدگاه عصب شناختی، اگر یک اثر هنری پیچیده و سوال برانگیز باشد، و ما با تفکر عمیقتری موفق به درک آن شویم، همانند یک معمای پیچیده که حل کردن آن ما را خشنود می کند، به آن اثر هنری پیچیده علاقه بیشتری پیدا میکنیم.

اما برای مغز انسان، چه تفاوتی بین مثلا یک اثر نقاشی معروف، و یک پوستر تبلیغاتی وجود
دارد؟
در مغز انسان دو نوع سیستم «پاداش reward» وجود‌ دارد. یکی برای «دوست داشتن Liking» و دیگری برای « خواستن و تملکWanting» است. این دو‌ سیستم در بسیاری از اوقات با یکدیگر همکاری میکنند. واسطه های شیمیایی در مغز برای «دوست داشتن liking» ، کانابیوییدها ( مواد شبه حشیش) و اپیوییدها ( مواد شبه تریاکی) هستند. واسطه شیمیایی برای «خواستن و تملکwanting» نوروترانسمیتر دوپامین است. مثلا وقتی شما پوستر تبلیغ بستنی را میبینید، هر دو این سیستمها با هم همکاری کرده و شما بستنی را خریده wanting و از خوردن آن لذت liking میبرید، اما در مورد لذت بردن از هنر، فقط سیستم «دوست داشتن» فعال میشود بدون آنکه سیستم پاداشی« تملک » فعال گردد. مثلا وقتی تابلوی مونالیزا را نگاه میکنید فقط از آن لذت میبرید بدون آنکه بخواهید آنرا بخرید(تملّک). در واقع، در مواجه با هنر، سیستم تخیل مغز، کاملا لذت میبرد بدون حسِّ نیاز به دستیابی به آن اثر هنری !


🧠 @brainist
مغز انسان و هنر

° قسمت سوم: هنر و فرگشت مغز انسان

• یکی از پرسشهای اساسی، چراییِ آغاز رویکرد انسان به آفریدنِ هنر، در طول فرگشت است. در حال حاضر سه نظریه در پاسخ این پرسش مطرح است:
۱- هنر، بعنوان یکی از غریزه های طبیعی در بشر : این احتمال وجود دارد که انسان نخستین، در گروهها و قبیله های خود، با خلق هنر، مثلاً در آواز خوانیها و یا رقصهای جمعی، خواسته باشد اتحاد داخل گروه را مستحکمتر کند. مخالفان این نظریه، موارد بسیاری از هنرهای فردی را مثال می آورند که باعث هیچ پیوند گروهی نشده است. به همین دلیل نظریه غریزه ای هنر، طرفداران زیادی ندارد.

۲- هنر، به مثابه یکی از محصولات جانبی فرگشت : این نظریه چنین بیان می کند که هنر به خودی خود اهمیت خاصی در فرآیند فرگشت ندارد، و یکی از حوادث جانبی و تصادفی در طبیعت است. مغز انسان در طول فرگشت رشد زیادی کرده و به علت دارا بودنِ تواناییِ بسیار بالای تحلیل و محاسبه ، هنر، به عنوان محصول جانبی چنین قابلتهایی در مغز به وجود آمده، و تولید مستقیم فرگشت در طبیعت نیست. «استیون پینکر» از روانشناسان معروف دانشگاه هاروارد در کتاب «چگونه ذهن کار می کند» جوانب مختلف این نظریه را توضیح داده است.

۳- اخیرا نظریه ای جدیدی توسط «آنجان چاترجی» استاد بیماریهای اعصاب دانشگاه پنسلوانیا، در کتاب ِ( the aesthetic brain)مطرح شده است. این نظریه، بر اساس مشاهدات فرگشتی بوده است. به عقیده «آنجان چاترجی»، در طول فرگشتِ انسان، مردم در زمان نسبتأ کوتاهی به تواناییِ آفرینش هنر، دست یافتند. ولی این فرآیند زمانی آغاز و صورت گرفت، که انسان قادر شد، هم به میزان کافی به منابع غذا دست یابد، و هم خطرات محیطی را کاهش دهد. در یکی از پژوهشها در زمینه فرگشت ، پدیده ای مشابه، در نوعی سِهره (فینچ)، پرنده کوچک آوازه خوان بنگالی مشاهده شده است . پرندگان معمولا فقط برای یافتن جفت مناسب خود آواز میخوانند. این نوع سهره بنگالی هم در جنگلهای بنگال، فقط آوازهای بسیار ساده را هنگام ِجفت گیری سر می داد. حدود ۲۵۰ سال قبل تعدادی از این سِهره ها به ژاپن منتقل شدند. در محیط جدید غذا به وفور برای آنها بود و خطر عمده ای هم آنها را تهدید نمی کرد. بتدریج پدیده جالبی در این پرندگان مشاهده شد. آواز این پرندگان، پیچیده تر شده و جالبتر اینکه به جای آواز بسیار ساده، شماری از سِهره ها، شروع به سر دادن آوازهای فی البداهه نمودند.
به نظر میرسد که در انسان هم چنین فرآیندی رخ داده باشد. در ابتدا رشد بارز مغز، در جهت یافتن غذا و دیگر نیازهای تکاملی، این قابلیت را به انسان داده که با استفاده از تخیلات و تحلیل های متفاوت، موفق به حفظ بقاء شود. پس از آن، هنگامیکه فشارهای محیطی بر انسان کمتر شده، او‌ این فرصت را یافته که از توانایی ِ مغزی خود ،آزادانه، برای اهداف دیگری استفاده کند و چنین بود که «هنر» متولد شد.


🧠 @brainist
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#جراحی

خارج کردن تومور از مغز


🧠 @brainist
مغز انسان، و خودکشی

• خودکشی در انسانها، متاسفانه بسیار شایع است. در آمریکا هر ۱۲ دقیقه یک نفر دست به خودکشی میزند. خودکشی ، بیشتر از تمام جنگها و دگر کُشی ها در جهان، باعث مرگ انسانهاست.
در مواردی نادر، خودکشی برای حفاظت از افراد دیگر انجام می گیرد. رخدادی از ایندست، اخیرا در ژاپن بعد از تخریب یک نیروگاه اتمی، برای جلوگیری از نشت مواد اتمی صورت گرفت. در این رخداد، چند مهندس ، علیرغم آگاهی از خطر جدّی ِ مرگ، برای نجات بقیه مردم وارد مرکز نیروگاه شده و آن را غیرفعال کردند.
عمل خودکشی، در گونه های دیگر ِجانوران هم دیده شده است . مثلا نوعی مورچه کارگر(کولوبپوزیس) هنگامیکه لانه اش مورد حمله قرار میگیرد، خود را منفجر کرده و به این طریق سمی را آزاد میکند که باعث مسمومیت مهاجم میگردد. این نوع خودکشی در حیوانات، که «اتو تیزیس» نام دارد، در زنبورهای عسل هم دیده میشود.
اما بیشتر خودکشی ها، برای پایان دادن به رنج روانی است که شخص عامل، آنرا تجربه می کند. اکثر افرادی که دست به خودکشی می زنند، به دیگران نمی اندیشند، بلکه فقط در پِی ِ پایان دادن به رنج روانی خود هستند. انسان شناس معروف چارلز مک دونالد در این باره میگوید: « افرادی که دست به خودکشی می زنند، بدنبال ایجاد تغییر در چیزی نبوده، و فقط در پِی ِ کاهش اضطراب شدید فیزیکی و روانی خود هستند. خودکشی برای این افراد، پایان دادن به عواملی همچون درد، فشار روانی و استرس است».
اما چه عواملی خطر خودکشی را افزایش میدهند؟ پژوهشها نشان می دهند، که بعضی ژنها تاثیر عمده ای بر روی این رفتار انسان دارند. فابریس جولانت، روانپزشک دانشگاه مک گیل کانادا معتقد است که فعالیت اینگونه ژنها، باعث رفتارهای واکنشی سریع بدون فکر(اختلال ایمپالس) و اختلال در قضاوت افراد میشود و ربطی به یک بیماری روانی خاص ندارد. پژوهشهای دکتر جولانت نشان داد که خویشان نزدیک افرادی که خودکشی کرده اند بیشتر دچار رفتارهای واکنشی لحظه ای و اختلال قضاوت هستند. این اختلالات همچنین در بیمارانی با علائم افسردگی دو قطبی و شیزوفرنی بیشتر است.
الکساندر نیکولسکو، روانپزشک دانشگاه ایندیانا و کاشف « ژنومیک کاربردی»، تغییرات شش ژن را در افرادی که دست به خودکشی زده اند، یافته است. این پژوهشها نشان داده که اگر همه این تغییرات ژنتیکی همزمان در یک فرد افسرده و یا شیزوفرنی دیده شود، با احتمال ۹۰ درصد آن بیمار دست به خودکشی خواهد زد.
جان مان Mann روانپزشک دانشگاه کلمبیا تغییرات شیمیایی را در مغز افرادی که دست به خودکشی زده اند بررسی کرده است . پژوهشهای او‌ نشان داد که ماده شیمیایی سروتونین، در بطور کلّی مغز بیماران افسرده کاهش یافته ، ولی در افرادی که خود را کشتند، این کاهش شدیدتر بوده است . کارلوس زاراته Zarate روانپزشک موسسه سلامت روانی آمریکا، اثرات دارویی به نام «کتامین» را در افرادی که سعی در خودکشی داشته اند آزمایش کرده است. این دارو افکار خودکشی را به مدت یک هفته به تعویق می اندازد، بدون آنکه اثر آنی بر افسردگی داشته باشد. این پژوهش به این معنی است که اقدام به خودکشی شبکه مخصوصی (جدا از افسردگی) در مغز دارد که کتامین میتواند آنرا مهار کند.
اما اندیشیدن به خودکشی چقدر شیوع دارد؟ تمام انسانها کم وبیش در مقطعی از زندگی به دلیل از دست دادن کار، و یا نزدیکان و یا روبرو شدن با مشکلات مالی دچار یاس و نومیدی میشوند. گاهی این ناامیدی، میتواند منجر به افکار خودکشی شود. در پژوهشی در میان دانش آموزان آمریکایی ۶۰ درصد آنها در طول یکسال قبل از زمانی که از آنها سوال شد، در مورد خودکشی فکر کرده بودند و در ۱۴ درصد آنها این افکار بسیار جدی بوده است. متاسفانه خودکشی سومین عامل مرگ در نوجوانان و جوانان سنین بین ۱۰-۲۴ سال است. در این سنین چون هنوز مغز کاملا تکامل نیافته، رفتارهای واکنشیِ آنی و اختلال قضاوت شایعتر بوده که منجر به تصمیمات سریع شده و در شرایط نومیدی میتواند باعث فکر کردن به خودکشی شود.
یکی دیگر از مسائلی که مورد پژوهش قرار گرفته، اثرات فرهنگ بر اقدام خودکشی در افراد است. در قرن ۱۸، گوته نویسنده شهیر آلمانی، کتابی به نام «رنجهای ورتر جوان» نوشت که در آن ورتر عاشق زن همسرداری میشود و به علت نرسیدن به معشوق، ورتر خود را میکشد. بعد از چاپ این کتاب در ۱۷۷۴ ، نزدیک به دو هزار خودکشی به روش خودکشی ورتر اتفاق می افتد ( Werther effect). همچنین در سال ۲۰۰۸ یک هنرپیشه معروف در کره جنوبی خود را حلق آویز میکند. در همان ماه تعداد خودکشی در این کشور ۶۶ درصد به علّت حلق آویز کردن، افزایش یافت. اگر چه علت اصلی این پدیده مشخص نیست اما یکی از فرضیه هایی که مطرح است وجود «میم meme» برای فکر خودکشی است. «میم»، عقیده، رفتار و یا روشی است که در یک فرهنگ، از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود.
همانطور که ژنها در بدن انسان میتوانند رفتار را کنترل کنند، «میم» همانند ژنها در یک «فرهنگ »عمل می کند که میتواند تقسیم، منتشر و تغییر یابد. «میمها» همانند نرم افزارهای کامپیوتری در مغز عمل می کنند.در طول فرگشت انسان، در چند برهه زمانی فشارهای شدید محیطی باعث خودکشی افراد قبایل شده و این فرآیند ایجاد یک «میم» فرهنگی در انسان نموده است. هنگامیکه فرد معروفی خودکشی کرده و این مسئله توسط مدیا بزرگ ومهم جلوه داده میشود، این به نوبه خود میتواند باعث انگیختن «میم» خودکشی شده و در جامعه پخش شود.
پژوهشهای جدید بر روی خودکشی به طور روز افزونی اطلاعات ما را در این زمینه گسترش میدهد و امید میرود که با یافتن روشهای پیشگیری و درمان جدید، انسان در آینده بتواند بر این مشکل اجتماعی غلبه پیدا کند.


🧠 @brainist
مغز و فرآیند دوستی

• دیر زمانی است که روانشناسان، مشاهده کرده اند، افراد در گزینش دوست، معمولاً
فاکتورهای سن، مذهب، میزان تحصیلات، گرایشات سیاسی، و موقعیت اقتصادی شبیه را منظور می کنند. این تمایل به دوستیابی، از میان افرادی که به خودمان شباهت دارند، در تاریخ بشر به طور کم وبیش تغییر زیادی نیافته است. پژوهشهای جدید نشان داده اند که ریشه های پدیده دوستیابی بسیار عمیقتر بود و به عملکردهای مغزی وابسته است.
کارولین پارکینسون از پژوهشگران نوروساینس دانشگاه کالیفرنیا ، عملکرد مغز را در دوستیابی مورد بررسی قرار داده است. نتیجه این پژوهش در مجله
Nature Communication 2018,
منتشر شده است. دکتر پارکینسون و همکارانش در بین ۲۷۹ فارغ التحصیل یک کالج که چند سال در خوابگاه با یکدیگر زندگی میکردند‌ و طبعا با یکدیگر ارتباط داشتند، پرشسنامه هایی توزیع کرده و در مورد علائق آنها اطلاعاتی را جمع آوری کرد. سپس ۴۲ نفر از این تعداد، که حاضر به انجام تست ام آر آی عملکردی مغز شدند، مورد بررسی قرار گرفتند. در حین انجام ام آر آی مغز ، تعداد زیادی فیلمهای مختلف در مورد سیاست، جامعه ، مسائل زندگی روزمره و حتی فیلمهای کمدی به این افراد نشان داده شد. فعالیت دو منطقه در مغز ، ناحیه تحتانی لوب پیشانی ( هسته آکومبنس) و ناحیه فوقانی لوب آهیانه، مورد بررسی قرار گرفت. این دو ناحیه در هنگام دیدن فیلمهای دلخواه فعالیت بیشتری از خود نشان میدهند ( مناطق پاداش در مغز). پژوهشگران دریافتند که در میان این گروه، افرادی که دوست یکدیگر بودند فعالیت این دو منطقه مغزیشان بسیار شبیه یکدیگر است و حتی پژوهشگرانی که فقط به ام آر آی عملکردی این افراد دسترسی داشتند، با دقت بالایی توانستند (فقط با تشابه فعالیت ام آر آی در آن دو منطقه مغز )حدس بزنند که چه افرادی در آن گروه دوست یکدیگر هستند. دکتر پارکینسون و همکارانش قصد دارند در قدم بعدی، تازه واردان به همان کالج را مورد پژوهش قرار داده، و پیش بینی کنند که چه کسانی با یکدیگر دوست خواهند شد.
به عقیده دکتر نیکولاس کریستاکیس پزشک و جامعه شناس، از دانشگاه ییل در آمریکا، پژوهش بالا نشان داده است که دوستیها فقط یک پدیده سطحی نیستند و ساختار مغز قویا در آن دخالت دارد. در حقیقت دوستی ریشه در پدیده های شیمیایی مغز دارد.
به عقیده دکتر پارکینسون، پژوهش او نشان داده که «دوستان» به طور همسانی به محیط اطراف توجه دارند و آنرا تجزیه و تحلیل میکنند. این پدیده همسانی باعث میشود که «دوستان» به راحتی در اجتماع با هم تماس داشته باشند و این فرآیند برایشان بسیار خوش آیند است.
دکتر کریستاکیس و همکارانش، در یک پژوهش دریافتند که افرادی که دوستیهای محکمی در جامعه دارند بسیار سالمتر از افرادی هستد که ارتباطات دوستانه ندارند. در یک پژوهش که در سال ۲۰۱۶ در مجله علوم زیست شناسی منتشر شد، دکتر کریستاکیس و همکارانش سطح پروتئین فیبرینوژن را در خون افرادی که ارتباط اجتماعی قوی و یا ضعیف دارند اندازه گیری کردند. سطح این پروتئین اگر در خون بالا برود، باعث التهاب و همچنین تشدید انعقاد خون، و در نتیجه بیماریهای قلبی و عروقی میشود. افرادی که شبکه اجتماعی قویتر ویا دوستان بیشتری داشتند، سطح پایین تری از این پروتئین را داشتند در حالیکه این سطح در افراد تنها و بدون دوست بالاتر بو‌د. هنوز مشخص نیست که «اجتماعی بودن» چگونه باعث چنین تغییری میگردد.
پژوهشهای جدید نوروساینس، دریچهٔ نوینی را برای بررسی فرآیند «دوستی» گشوده اند و این تحقیقات نشان داده اند که دوستی، نه تنها باعث تحریک مدارهای «سیستم پاداشی» در مغز میشود، بلکه در طولانی مدت به حفظ سلامتی و پیشگیری یک سری از بیماریها کمک میکند.


🧠 @brainist
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جراحی

جراحی صرع مغزی


🧠 @brainist
مغز، بیماری پارکینسون و سیستم گوارشی

• یکی از بیماریهای شایع سیستم عصبی، که معمولا در سنین بعد از ۶۰ سالگی دیده میشود بیماری پارکینسون است. علائم شایع این بیماری، ضعف و سفتی عضلات، به همراه لرزش اندامهاست. انجام هر گونه حرکتی برای این بیماران، با دشواریِ بسیار همراه بوده و بیمار را ناتوان می کند. این بیماری برای اولین بار توسط دکتر «جیمز پارکینسون» در حدود ۲۰۰ سال قبل تشخیص داده شده و توصیف شد. در سال ۱۹۵۷، دانشمند سوئدی، آروید کارلسون در حالیکه بر روی یک داروی ضد جنون یا پسیکوز (رزرپین) بر روی حیوانات کار میکرد، متوجه شد که میزان بالای این دارو باعث ناتوانی اندام ها، شبیه بیماری پارکینسون در حیوانات میشود. او‌ با تزریق ماده ای به نام «ال- دوپا» توانست که فلج حیوان را برطرف کند. پژوهشهای او‌نشان داد که بیماران دچار پارکینسون، توانایی تولید ماده ای به نام «دوپامین» را در مغز ندارند، و داروی «ال دوپا» که در مغز تبدیل به دوپامین میگردد، علائم بیماری را برطرف میکند. این دارو هنوز هم بعد از ۵۰ سال بهترین داروی بیماری پارکینسون است. دکتر آروید کارلسون به جهت این پژوهشهای ارزنده به کسب جایزه نوبل پزشکی در سال ۲۰۰۰ نائل آمد.
علیرغم پیشرفت در درک عملکرد ماده شیمیایی دوپامین ، هنوز علت بیماری پارکینسون مشخص نیست. تصور میشود که علل ژنتیکی و محیطی هر دو در ایجاد این بیماری مغزی نقش دارند.
در نمونه برداری از مغز این بیماران یک پروتئین غیر طبیعی به نام «آلفا سینوکلئین» دیده شد. در سال ۲۰۰۳ دکتر هیکو براک از دانشگاه Ulm آلمان مشاهده کرد که این پروتئین غیر طبیعی «آلفا سینوکلئین» مدتها قبل از آنکه در مغز این بیماران پیدا شود، در نمونه برداری انجام شده از روده این بیماران یافت میشود. پژوهشگران دیگری مشاهده کردند که بیمارانی که به علت ازدیاد اسید معده تحت جراحی « قطع عصب واگ» قرار گرفته اند، بسیار کمتر دچار بیماری پارکینسون میشوند. عصب «واگ»، عصبی است که از ساقه مغز منشاء گرفته، از قفسه سینه پایین آمده، و وارد جداره معده و روده برای کنترل حرکات روده و اسید معده میشود. احتمالا پروتئین «آلفا سینوکلئین» از طریق این عصب از روده به مغز راه مییابد. اما چرا این پروتئین در روده وجود دارد؟ در پژوهشی که توسط مایکل زاسلوف در دانشگاه جورج تاون صورت گرفته، مشاهده شده که عفونت ویروسی «نوراویروس» که باعث اسهال در کودکان میشود، باعث تولید «آلفا سینوکلئین» میشود. به نظر میرسد که این پروتئین سیستم ایمنی بدن را تحریک کرده و سلولهای ایمنی میتوانند ویروس را از بین ببرند. اما بعضی از باکتریهای طبیعی در داخل روده ( میکروبیوم روده) میتوانند باعث تغییر شکل پروتئین «آلفا سینوکلئین» شده و آنرا به یک پروتئین بیماری زا تبدیل کنند. این پروتئین بیماری زا از طریق عصب واگ به مغز رفته و باعث بیماری پارکینسون میشود. در یک پژوهش، باکتریهای روده یک بیمار پارکینسونی را به روده موشهایی که به طور مصنوعی مستعد به بیماری ِپارکینسون شده بودند، منتقل کردند. این موشها دچار تشدید اختلالات حرکتی شدند و میزان «آلفا سینوکلئین» مغزشان هم افزایش یافت.
باکتریهای روده همچنین نقش مهمی در ایجاد «بیماریهایی التهابی روده» دارند. پژوهشها نشان داده که بیماران مبتلا به این نوع بیماریهای روده، ۲۸ درصد بیش از بقیه افراد دچار پارکینسون میشوند. درمان التهاب روده ( با داروهای anti -TNF)، شیوع پارکینسون را در این بیماران کم میکند. اخیرا دکتر مایکل زاسلوف، یک شرکت تحقیقاتی را به ثبت رسانده (شرکت Enterin) که هدف آن تغییر باکتریها و التهاب روده، در جهت بهبود علائم بیماری پارکینسون است.

اگر چه هنوز راه طولانی برای شناخت علت بیماری پارکینسون در پیش رو داریم، ولی این یافته ها، و درک بهتر ارتباط بین مغز و سیستم گوارش، میتواند راهی را برای ما بگشاید که احتمالا بتوانیم از بیماری ناتوان کننده پارکینسون پیشگیری کنیم.


🧠 @brainist
مغز و چپ دستی

• برای سالیان متوالی افراد چپ دست مورد بی مهری عامه مردم بودند. عده ای چپ دستان را جادوگر ، و عده ای حتی آنان را شیطان مینامیدند. علیرغم همه این بی مهریها، ده درصد مردم چپ دست هستند.
در چند دهه اخیر ، در مورد چرایی چپ دستی تئوریهایی مطرح شده است. از قرن نوزدهم تمام زیست شناسان بر روی این پدیده که نیمکره چپ مغز ، اندامهای طرف راست بدن را و نیمکره راست، اندامهای طرف چپ را کنترل میکنند، هم آهنگ بودند. پیامهای کنترل حرکات دست و بازو از ناحیه ای از قشر مغز در لوب پیشانی (قشر حرکتی) شروع شده، و سپس به سمت نخاع آمده و پس از آن به اعصاب محیطی، و سرانجام به عضلات اندامها میرسد. در دهه ۱۹۸۰، سونوگرافی جنینها نشان داد که چپ و یا راست دست بودن، قبل از تولد، و حتی در مرحله هشت هفتگی ِ جنین شکل میکیرد. در هفته سیزدهم جنینی، که جنین شروع به مکیدن شست راست یا چپ خود میکند، غالب بودن دست کاملا واضح است. ابتدا تصور میرفت که مغز بر اساس اطلاعات ژنتیکی، غالب بودن یک دست را تعیین میکند.
پژوهشهای جدید توسط سباستین اوکلنبورگ و همکارانش در دانشگاه بوخوم آلمان نشان داده که تغییرات ژنتیکی در نخاع، تعیین کننده غلبه راست و یا چپ دستی است و نه مغز. این پژوهشگران مشاهده کردند که تا هفته ۱۵ جنینی، قشر مغز و نخاع هنوز با هم ارتباطی ندارند، در حالیکه چپ و یا راست دست بودن کاملا شکل گرفته است. این پژوهشگران تغییرات ژنتیکی برای تعیین دست غالب را در نخاع، بین هفته ۸-۱۲ مشاهده کردند.
اما چرا تعداد افراد چپ دست فقط ده درصد است ( و چرا نیمی از مردم چپ‌دست نیستند)؟ پدیده بسیار جالبی که توسط این پژوهشگران مشاهده شد این بود که تغییرات ژنتیکی در نخاع برای تعیین دست غالب ،غیر قرینه بوده و پدیده اپی ژنتیک epigentic در آن نقش مهمی را دارد. اپی ژنتیک به معنی فعال شدن و یا غیر فعال شدن یک ژن تحت تاثیر عوامل خارجی و محیطی است.
در سال ۲۰۱۲ پژوهشگران دانشگاه نورث وسترن در آمریکا ( دانیل ابرامز و همکاران)، یک مدل ریاضی را برای تغییرات اپی ژنتیکی دست غالب ارائه دادند. به عقیده این پژوهشگران در طول فرگشت انسان، استفاده از ابزار و یا نوع شکار کردن توسط دست و یا بازوی راست، آسانتر بوده و به همین جهت، تغییرات اپی ژنتیکی در نخاع، تمایل به دست راست یافته است. به همین علت ۹۰ درصد مردم دست راست غالب دارند.
باید توجه داشت که اصولا سیستم عصبی افراد چپ و راست دست اختلاف واضخی ندارند و‌در نتیجه از نظر رفتاری و روانشناختی نیز تفاوتی ندارند و دانش جدید کاملا به بی اساس بودن بی مهریها در مورد افراد چپ دست گواهی میدهد.


🧠 @brainist
2025/07/07 06:20:16
Back to Top
HTML Embed Code: