Telegram Group Search
Forwarded from ختم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

🔹قاری مشاری العفاسی

#صفحه194
🔘جزء 10
🔘سوره التوبه آیات 47_41

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵
2
🌿اللَّهمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِکَ، وَتَحَوُّلِ عَافِیَتِکَ، وَفُجَاءَةِ نِقْمَتِکَ، وَجَمِیعِ سَخَطِکَ

“خدایا! من از زوال و نیست شدن نعمتت بر خودم و از برگشتن تندرستی ام (به سوی بیماری و ناخوشی) و از عقوبت ناگهانى ات و از خشم و غضبت به تو پناه میبرم”.🤲🩵
7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
" زندگی "
سازِ دل است...♡
تو نوازنده‌ٔ این
سازی و بس ...♡

تو اگر شاد زنی شاد شوی ...♡
گرچه باشی،
چو قناری به قفس ...!

السلام علیکم صبحتون قشنگ
🌸 ساز زندگیتون همیشه کوک 🌱

بهترین ها راباماتجربه کنید😍👇.
🦋
↶ '•🌿🦋
'
@rehrovan
5
•| 🪻عارفانه |•
•••
مومن بسیار توبه مےکند
و خدا
به همین خاطر او را دوست دارد؛
"إنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابین"🌱
هرچه اتاق تمیزترشود،
آشغال‌های ریزتربه چشم می‌آیند.
دل مومن با استغفار پاڪ می‌شود.
آن‌گاه گناه‌های ظریف‌تردیده می‌شود
و لذا مجدداً استغفار می‌کند.🧡

استغفرالله العظیم و اتوب الیه
👍92
طبق حدیث رسول الله صلی الله علیه و سلم نخستین فیصله ای که در روز قیامت میان انسانها صورت می گیرد، در مورد چیست؟
(بخاری 6533)
Anonymous Quiz
68%
1 - در مورد حق الناس
16%
2 - در مورد همسایه
12%
3 - در مورد خونها
4%
4 - نمیدانم!
👍2
🌹رهروان دین🌹
. #چادر_فلسطینی ‹قسمت ششم› بعد از صرف صبحانه، همراه یعقوب، گوشه‌ای از بیرون خانه را برای آنتن‌دهی گوشی انتخاب کردیم. "بسم‌الله" گفتم و شماره احمد را گرفتم. با شنیدن اولین بوق اندکی قلبم لرزید. با دوّمین و سوّمین بوق بر استرسم افزوده شد. بعد از بوق‌های ممتد،…
.
#چادر_فلسطینی

‹قسمت هفتم›

با وجود ظلم بیگانه‌ها و از دست‌دادن عزیزانشان، باز هم با تَوکل بر خدا برادرانه دورِهم نشسته بودند. پسری که سنش حدود بیست‌ودو سال را نشان می‌داد، وارد جمع شد. سلام کرد و در کنار یعقوب نشست. یعقوب رو به من کرد و گفت: این شعیبه، خواهرزاده من. تو همین روستا با پدر و دوتا خواهر برادر کوچیکش زندگی می‌کنه. مادرش رو یک سالی میشه از دست داده.
- الله حفظش کنه.
رو به شعیب ادامه داد: این فائزه، یکی از دوستام.
شعیب سرش را تکان داد، من هم همانند او جواب دادم.
  آسمان هنگام غروب‌آفتاب با رنگ زیبایش دلبری می‌کرد. آه... من عاشق غروب بودم، چه مغرب‌هایی که من و معاذ از عشقمان به "شهادت" می‌گفتیم و خوش بودیم. یادش بخیر برادر شهید من...
   با معاذ و معاویه در افغانستان در اوایل جهاد آشنا شدم. معاذ مسئول آموزش ما بود. دوسال زودتر از من مشرف به این عزت شده بود. معاویه هم چند ماه بعد از من آمد.
روز آشناییِ ما، روز بسیار زیبایی بود. گویا همین دیروز بود؛ ساعت هشت صبح، به صورت منظم در صف‌ها ایستاده بودیم. معاویه پشت‌سر من بود. اولین روز آموزشی بود. منتظر مافوقمان بودیم تا آموزش را شروع کند. شخصی با چهره‌ای بشاش وارد شد و مستقیم سرِ اصل مطلب رفت:
منو امیر و فرمانده ندونید، منم یکی از خودتونم، برادرِ شما و مجاهدی مثل خود شما.
با زبان شیوایش ادامه داد: برادران من، در این راه قرار نیست که بخورید، بخوابید و استراحت کنید! بلکه شما در این راه گام برداشتید تا با جان‌ و خون‌ خودتون سپر اسلام بشید. شما در این راه داوطلب شدید تا تِکه‌تِکه بشید امّا نزارید پرچم اسلام ذرّه‌ای کج بشه. شما دراین راه سختی‌هایی را متحمل می‌شید، موردِ آزمایش الهی قرار می‌گیرید؛ با زخمی شدن، گرسنگی، بی‌خوابی، حتی با اسیر و شکنجه شدن و به‌اذن الله با شهید شدن... پس بدونید که این راه، راه آسونی نیست که بگید؛ چون محبتش تو قلبم اومد، راه افتادم و اومدم! نه، کسانی بودن که نتونستن تحمّل کنن، الله این عزّت رو ازشون گرفت و به زندگی دنیایی برگشتن. کسانی بودن که با غرورشون خوار و خفیف شدن... و کسانی بودن که تقوای الهی پیشه کردند و با نوشیدن جام شهادت، از جمله رستگاران قرار گرفتند. یاالله ما رو از جمله رستگاران قراربده.
همه با صدای بلند "آمین" گفتیم.
همان‌جا بود که مهرِ فرمانده در قلبم رَخنه کرد.
با صدای بلند گفت: ای مجاهدین! ای دلیر مردان! ای کسانی که به خاطر عشق و شوقِ دیدار الله و رسول، دنیا و خوشی‌هاشو رها کردید؛ از ته دل تکبیـــــــــر...
ما هم، عاشقانه با قلبی که دیوانه‌وار می‌کوبید نعره زدیم: الله اکبــــــــــــــــــــر...
در آن لحظه مبارک در کنار یاران جنّتی، ندای الله اکبرِ ما فضای آسمان را پرکرد. از آن همه شوروشعف، اشک شوق در چشمانم حلقه زد. بعد از این همه سال با یادآوریش تپش‌های قلبم نامنظم می‌شود گویا در آن لحظه تمنای پرواز داشت.
معاذ با لبخند گفت: خیلی خب حالا سرجاتون بشینید.
طبق دستور نشستیم.
بسیار شوخ‌طبع بود.
با مزاح گفت: چرا چشماتون گیج می‌زنه؟! فکر کنم به جای زدن هدف تو چشمای آمریکایی‌ها، منو کور کنید! بعد کی بهتون آموزش بده؟! این‌طوری کسی قبول‌تون نمی‌کنه...
همه زدند زیر خنده. با هر کلمه‌ای که از دهانش خارج می‌شد، مِهرش بیشتر و بیشتر بر قلب‌هایمان می‌نشست.
برای نشانه گرفتن، وقتی که نوبت به من رسید، معاذ کنارِ دستم ایستاد. نگاه مهربانش را به من دوخت. لبخندی زد و گفت: اسمت چیه؟

- فائز هستم اخی.
-  ببین فائز اینطوری تفنگ رو بگیر...
راهنماییم کرد. اوّلین شلیکم چندان خوب نبود، ناامید به او زُل زدم. گفت: عیبی نداره، من روز اول اصلأ نفهمیدم کجا شلیک کردم! حالا باز خوبه کسی شهید نشد.
تبسّمی که از محبت درونی سرچشمه می‌گرفت، بر لبم نشست. گفتم: اخلاق نیکی داری! الله ازت راضی باشه.
با لبخندی که گویا هیچگاه از لبانش جدا نمی‌شد سرش را پایین گرفت و "آمین" گفت. وقتی سرش را که بلند کرد نگاهش را بر نگاهم دوخت گفت:
فائز مِهرت تو قلبم نشسته، چهره‌ات منو به یاد یکی از امیران شهیدمون میندازه، مثل تو ساکت بود و هم چهره نورانی داشت.
با تبسّم گفتم: استغفرالله! من کجا و امیرالمجاهدین کجا؟!
لحظه‌ای سکوت در بین ما حاکم شد. گویا در فکر فرو رفته بود. به خود که آمد بی‌وقفهٔ گفت: خب طالب‌جان بیا بریم سر تمرین که دیر شد.
دوستانه دست بر شانه‌اش گذاشتم و گفتم: بریم.
از "طالب‌جان" گفتن‌هایش بسیار مسرور می‌شدم. یخِ میانمان در همان ملاقات اوّل آب شده بود، بعدها که بسیار صمیمی‌تر شده بودیم، وقت‌هایی که به گوشی‌ام نیاز داشت تا با همسرش تماس بگیرد، با مظلومیتی که چاشنی صدایش می‌کرد  پشت سرم می‌ایستاد، صدایم می‌زد: طالب جان! فائز جان!

ادامه دارد...
6😢1
🔹️شاید میان تو و گشایش در غمت ، صلوات هایی است که زبانت را از آنها محروم کرده ای !!

🌸پیامبر ﷺ فرمودند:

در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر ڪس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.»

📚[رواه بيهقی:5994]

🔺️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
🔻 اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
.
4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹رهروان دین🌹
گفت بیبین نرگس آرام باش همه چیز را برایت می‌گویم پدرم مریض است مادرم هم خوب نیست تو هم این موضوع را بزرگ نساز گفتم چی عجب موضوع را بزرگ نسازم مگر به نظر تو این موضوع کوچک است که من بزرگش نسازم چرا در حق من این قسم کردی چرا عبدالله بیبین نرگس از اول گفتمت…
☆Asma  ☆
#داستان واقعی : نرگس
#قسمت : هشتم
#عنوان : در انتظار عشق💔🖤

خانه که فکر میکردم روزی برایم آرامش خواهد بود همان خانه برایم مثل جهنم شده بود نمیدانم تمام شب را چطور سپری کردم فقط منتظر بودم که روشنی شود و من خانه مادرم بروم تمام شب را در عبادت و گریه سپری کردم یاسین شریف را گرفتم سر قلبم محکم  تا قلبم آرام شود
اما کجا قرار داشت قلبم این قلبم حقدر بیچاره بود که عاشق شد بعدش شکست خورد
ای کاش میگفتم عبدالله کسی می‌بود که اگر این قسم قلبم را شکست هم می‌توانستم ازش دور شوم میتانستم زندگیم را شروع کنم با کسی دیگر
اما بدبختی که او شوهرم بود به دید دیگران من یک خانم عروسی شده بودم اما حقیقت من اصلا زن او مرد نبودم
همیشه مثل یک نوکر خانه اش بودم خدمت او را کردم هرچی برایم گفت من چیزی برایش نگفتم فقط بخاطر که دوستش داشتم گناه من همین بود بس خلاص چیزی دیگری من گناه نداشتم
اگر به خواست خودم این را من قبول کردم همرایش عروسی کردم راهی خدا نبود که این قسم برایم درد بدهد در مدت چند ماه عروسی که آمدم خانه اش جز خون دل برایم چیزی نداد فقط صبر کردم و از خداوند صحت مندی او را خواستم فقط خواستم دوستم داشته باشد
اما نشد قسمی که میخواستم نشد
ساعت شش صبح بود رفتم پیش اینه خودم را دیدم درست مثل یک مرده شده بودم چشم های سرخ شده بود درست مثل کاسه خون
رنگ در صورتم نمانده بود خودم را تماشا کردم به بیچاره گی خودم خندیدم
گفتم بیبین نرگس به چی حال رسیدی چی به سرت آمد تو لایق این همه را داشتی دستم را به صورتم گرفتم گفتم مگم من زیبا نیستم چی در من کم است که این ظلم را در حق من کرد
چرا خداوند این درد بی درمان را در نصیب من کرد حتی از سرطان بدتر
این درد من هیچ درمانی ندارد نه زنده بوده میتوانم نه مرده میتوانم فقط باید همین قسم باشم باید شب روز درد بکشم شاهد هر حالت باشم اما تا چی وقت تا چی وقت
عکس عبدالله سر میز آرایشم بود گرفتم محکم به گوشه اتاق انداختم همین قسم فریاد زدم گفتم خداوند جزای ترا بدهد خداوند هیچ وقت ترا نبخشه که این قسم کردی در حق من مرد ظالم
گریه میکردم بس خلاص دیدم مادر عبدالله هدیه و زن برادرش آمد من را گرفتن مادرش اشک از چشم هایش جاری شد گفت دخترم همگی ما گناهکار تو هستیم خداوند ما را نبخشه
گریه کردم گفتم شما من را دختر میگفتین پس چرا این قسم کردین مادر بگو وقتی که دل عبدالله نبود چرا زندگی من را خراب کردین
عبدالله روزی که آمد همرایم حرف زد حتی او درست همرایم حرف نزد گفت که ترا به خواست فامیلم گرفتیم اما از آینده من خبری ندارم شاید قسمی که حالی هستم شاید او زمان نباشم یعنی پسرت برایم آمید داد که شاید آینده من را قبول کند دوستم داشته باشد
من هم فریب او را خوردم من عاشق او بودم دوست داشتم پسرت را قبول کردم گفتم خوب می‌شود من زندگیم را خراب کردم
چرا همرای من این قسم کردین حالی من چی کار کنم کجا بروم با این حالت من نمی‌توانم زندگی کنم مقابل چشم هایم هر روز شوهرم را با زن دیگر بیبینم در مقابل چشم هایم بیبینم کنار هم هستن نمیتوانم من اینقدر هم صبور فکر کردین نیستم
بس است دیگه تا حالی تحمل کردم دیگر نمیتوانم هیچ زنی تحمل این را ندارد من چطور تحمل کنم شما میفامین من تمام شب چشمم پت نشده فقط اشک ریختیم بس خلاص
چطور این همه را بیبینم چیزی که مربوط من بود حالی از کسی دیگر شد من اینجا بخاطر او مرد گریه کردم موردم زنده شدم
او در عشق خود همرای او زن است بگوین یکی تان گناه من چیست
مادر قلبم آتش گرفته قرار ندارم در این خانه زاره دلم به ترقیدن رسیده ای کاش خداوند مرگم بدهد تا شاید درد قلبم کم شود
حتی مرگ ازم فرار کرد یعنی من اینقدر بد هستم که هیچ ای بدبختی من تمام نمیشه
تا چی وقت این قسم بخاطر پسرت من بسوزم درد بکشم تا چی وقت مادر هرچی بود تمام شد دیگر شوق علاقه چیزی ندارم
پسرت من را پیر کرد مادر همگی من را بیبیند فکر میکنن که من سی ساله هستم چون دردی که پسرت برایم داده من را این قسم پیر ساخت
خوشی شادی لبخند آرامش من را همه چیزم را گرفت پسرت همه چیزم را گرفت پسرت
این راهی خداوند نیست بالاخره من هم دختری یکی هستم اگر مادرم خبر شود پدرم شما فکر کردین آنها خوشحال میشون
نخیر از من بدتر آنها خواهد درد کشید وقتی که خبر شون که زندگی دختر شان خراب شد وقتی که خبر شون زندگی دختر شان این قسم برباد رفت😭😭😭😭
بگوین مادر چرا این قسم کردین چرا مادر فقط شما اولاد ندارین من هم دختری کسی هستم من چی بگویم به فامیلم
همین قسم در روی اتاق سر دو زانو نشسته بودم
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
😢101
🌹رهروان دین🌹
☆Asma  ☆ #داستان واقعی : نرگس #قسمت : هشتم #عنوان : در انتظار عشق💔🖤 خانه که فکر میکردم روزی برایم آرامش خواهد بود همان خانه برایم مثل جهنم شده بود نمیدانم تمام شب را چطور سپری کردم فقط منتظر بودم که روشنی شود و من خانه مادرم بروم تمام شب را در عبادت و گریه…
با دست هایم به زمین میزدم خیلی درد داشتم زمین آسمان برایم جا نمیداد قلبم طاقت نداشت فکر میکردم که یکی از گلویم گرفته نه اجازه می‌دهد نفس بگیرم نه اجازه می‌دهد بمیرم به این حد برایم سخت بود
هدیه دستم گرفت گفت نزن نرگس لطفا
دستش را دور کردم گفتم تو هیچ چیزی نگو در اصل بدترین دشمن من تو هستی دیگر اصلا سر یکی تان هم باور ندارم
مادرش همین قسم اشک میریخت حتی خانم برادرش به حال من به بیچاره گی من گریه میکرد
دیگه حال نداشتم نفرت پیدا کرده بودم از همه چیز دیدم که عبدالله آمد گفت چی شده چرا این قسم سر صدا میکنی همگی خواب است مادرش بلند شد سیلی محکمی زد گفت آن شالله با او زنت هیچ وقت روز خوب و خوش را نبینی بچیم
که این قسم با زندگی یک دختر مردم بازی کردی حتی تو پروای همو ریش سفید پدرت را نکردی پدرت از همان روز که مریض است کی می‌داند تا چی وقت او زنده میمانه اگر من و پدرت را چیزی شد بداند که مقصر همه اش تو هستی ای کاش خداوند ترا برای ما نمیداد
به جای تو خداوند یک سنگ را می‌داد برای ما همرای او زن خرابت که از روی سرک آوردیش از هر جای اوردیش برو بیرون از خانه هرجای که میخواهی زندگی کن
از پیش چشم های من دور شوین
که در همان وقت او دختر تمنا آمد گفت دختر روی سرک من نیستم که این قسم حرف میزنین
مادر عبدالله گفت هستی یک دختر خراب و بد کاره وقتی که خبر شدی که پسرم عروسی کرده باید پشتش را رها می‌کردی میرفتی از زندگی اش زندگی این دختر را تو خراب کردی فکر کردی این قسم تو تا آخر خوشحال میمانی از آهی این دختر هیچ وقت نمیبرایی حال روز این را بیبین
یکبار تمنا د گریه شد گفت عبدالله بخاطر همین روز من را گرفتی که فامیلت بیایه برای من این قسم حرف ها بزنه
د باری تمنا بگویم اول برای تان خیلی زیبا نبوده‌ هیچ چیزی نداشت فقط یگانه چیزی که خداوند برایش داده بود مکاره گیریش بود کا زود د مکر میامد دروغگو که از حرف که میزد  بعدش منکر می‌شد
وقتی که سرم را بلند کردم که او را بیبینم با لباس های خوابش آمده بود به حد دختر بی ادب مکاره بود که اصلا بلد نبود چی قسم باید پیش فامیل شوهر خود باشد
شاید هم بخاطر که من را درد بدهد با آن سر وضع آمد
اشک در چشم هایم حلقه شد نفسم تنگ می‌شد بدتر تنگتر شد
بلند شدم خواستم سرش حمله کنم که عبدالله مانعی شد گفت چی کار میکنی میخواهی بکشی این را گفتم من نی خداوند این را بکشه
فقط این زن بد کاره را بگو از پیش چشم من دور برود تا عبدالله جواب بدهد دیدم جواب داد گفت در گرفتی که تو بدستش نیاوردی من بدستش آوردم
حرفش تمام وجودم را به آتش زد چیغ زدم گفتم برو گم شو تو به چي خود مینازی که این قسم می‌گویی در اصل خودت را دیدی د آینده
همین قسم زبان به زبان همرایم شد حتی حیا از عبدالله نکرد
گفت هرچی هستم بدرنگ هستم چهره ندارم قد ندارم باز هم در مشت خودم گرفتمش که د مقابل فامیلش ایستاده شد از تو و فامیلش گذشت بخاطرم
طرف عبدالله نگاه کردم گفتم ای کاش خداوند برایت غیرت میداد تا این قسم گفتم سیلی محکمی به صورتم زد
محکم به زمین خوردم من را گفت دختر بی چشم بی حیا تو حالی میایی سر غیرت من حرف میزنی
مادرش گفت غیرت نداری من که مادرت هستم برایت می‌گویم غیرت نداری این دختر بی چشم که شیر آدم را نخورده میایه برایت میگه که در مشت گرفتیمش چیزی نمی‌گویی بعدش میایی سر این دختر حرف میزنی


#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
😢121
♡هیــچ‌بنـده‌ای‌برپیامبــرﷺصــلوات‌
نمی‌فرستد،مگــراینکه‌،درهـای‌بسته‌
براوگشوده‌میشود،وبرکات‌ورحمتِ‌ الهی‌براونازل‌می‌گردد🥰🩷🌱 شب و روز جمعه صلوات بر نبیمان فراموش نڪنید💚 صَلَّـوْاعَلَى‌خَيْـرَخَلْـقِ‌اللّـهِﷺ👇
Anonymous Poll
60%
الَّلہُــمَّ صَلِّ علَےَِٰمُحَـَّـمَّدٍ وَآل مُحَـَّـمَّدٍﷺ🌹🌿
30%
اللَّهُــمَّ صَلِّ وَسَـــلِّمْ وَبَارِكْ على نَبِيِّنَـــا مُحمَّدﷺ❤️🦋
10%
🌼🌼
7
Forwarded from ختم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

🔹قاری مشاری العفاسی

#صفحه195
🔘جزء 10
🔘سوره التوبه آیات 54_48

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵
یارب یاااالله 🤲
در این  صبح جمعه
پروردگارا زمین را وآنچه برروی آن است برایمان مسخر کن

وآسمان را وآنچه در آسمان است
ومارا از بندگان صالحت قرار بده
واز خوشی های دنیا زیباترینشان را نصیبمان کن
خدایااز هر چیز زیباییش را نصیبمان کن
خدایا برایمان اجابت کن آنچه را که در قلبمان است،
خدایا جبران وآمرزش ورضایتت رانصیبمان کن🤲🤲
2

في يوم الجُمعة:
‏"
اللهُمَّ إن مسّني العسر فأنت وليّ اليسر، وإن ضاق صدري فأنت واسع الرحمة، اللهُمَّ ارزقني فرجًا قريبًا يبدّد همّي، ويسرًا يعقب عسري، وبشائر تشرح قلبي، واجعل لي من كل ضيق مخرجًا ومن كل هم فرجًا."!🌸🤍


در روز جمعه: ‏"خدایا اگر سختی به من رسید، تو ولیّ آسانی هستی، و اگر دلم تنگ شد، تو وسیع الرحیمی، خدایا به من گشایشی نزدیک عطا کن که غمم را برطرف کند، و آسانی که پس از سختی بیاید، و بشارت‌هایی که قلبم را شاد کند، و برای من از هر تنگنا راه خروجی و از هر نگرانی گشایشی قرار بده."!🌸🤍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرودهای بدون موزیک
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@sorud_sunni

تلاوت های خاشعانه
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@AalQuran

آموزش تجوید قرآن
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Tajvid_Quraann

نوای حق - Nawa Haq
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@nawahaqatayee

استاد صبغت الله مولوی زاده
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@OstadSebghatM

فلاح
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@FalaH1channel

قرآن برای بشریت
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Clip_tasawirhaieghorani

بیت التوحید
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@t_m_tohid47

مڪتبة التــوحید
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@maktab_AlTowhid

۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@fadak_habibi

حمایت از خواهران و برادران غزه
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@mojahed68

کانال به سوی الله
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@behsooye_allah

حس خوب آرامش
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@raaz_niyaz

رهــღــروان دیـ❀ــن
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@rehrovan

ترجمه و تفسیر قرآن کریم
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@translation1234

زنان دانشور مسلمان
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Zanan_danishwarislam12

قُل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@dell_naveshta_h

فضایل نماز تهجد
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@jannat_adn8

تفسیر تلاوت
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Tafsv

خواهرم غصه نخور
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@ADMMMJ1234

احادیث نبوی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@AHaadisNabi

کانال عبــدالـرحـمن مـسعـد واسـلام صـبحــی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@islam_sobhi_9li9

مـنـبـع دعـا و نـیـایـش
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Dua_Manajat

اطلاعات عمــومــے
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@AYAA_MIDANSTI

سوالات سه گزینه ای اسلامی و معلوماتی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Islamic3questions

نشر عقیده امام ابو حنیفه رحمةالله علیه
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Mazhabe_Ahnaf

استوری خاص
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Storyhie_NAAB

فَٱصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Sabr_zibast

متن کمیاب اهل سنت
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@clip_sunni

تلاوت های ناب قرآنی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@abdulrhman_mosad_9li9

سخنان ارزشمند
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Arzashmand_999

اســـــتوریهای نــابـــ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Storythenewest

کلیپ و تصاویرهای قرآنی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@cliephaieghoranie

جامع السلام
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@JameAlsalam

کـانال آمــوزش تـجــوید قـرآن وقــاعـــده نــورانـــی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Amozeshe_tajved

نـــمـاز اهــ❀ـل ســنــ✿ــت
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@namaze_ahle_sunnat

گلچینی از بهترین های اناشــیـد اســلامی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@nourhadaayat3

سریال و مستند اسلامی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Qurankarimandmoostanad

استوری های ناب اهلسنت
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Story_Nice2023

آرامش درون با قاریان جـــوان
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@QarianeJavan

تجوید آسان
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Tajweed1402

وِصــــالِ مَعبود
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Vesal_Mabod

زندگی با الله زیباست
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@zendegibaallahzibast

سوالات شرعی و احادیث صحیح
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@eslam_tohid

کــانال پـند زیــبـا
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@pandezibaa

اللّه اُمــــید زندڪَـــیـم
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@MOVAHED_KORD

سوالات چند گزینه ای
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@sooalatt

ازدواج خوشبختی در سايه اسلام
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@Moslm_990

مذهب امام اعظم ابو حنیفه رضی الله عنه
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@emamhanife

حُب حلال
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@admmmj123

آداب‌ و سخنان پیامبرﷺ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@mehrbani3450

طراحی و دوخت لباس شرعی
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@poshinehejaba

ڪانــال بــه یاد اللّھﷻ
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@beiadeallah

توبـــــــــه
‌‏‌‏✦ـ⃟💜
@toubeh1
🕌📗🌴
پیام جمعه 💌

💠 عبادت الله سبحانه وتعالی بر هرچیزی مقدم است و بخاطر رزق و روزی ترک نمیشود

الله ذوالجلال در این مورد میفرماید:

🔹 وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ  [طـه/132]

🔸 و خانواده‌ی خود را به گزاردن‌_نماز دستور بده (چرا که نماز مایه‌ی یاد خدا و پاکی و صفای دل و تقویت روح است) و خود نیز بر اقامه‌ی آن ثابت و ماندگار باش. ما از تو روزی نمی‌خواهیم، بلکه ما به تو روزی می‌دهیم. سرانجام (نیک و ستوده) از آن (اهل تقوا و) پرهیزگاری است.

🌷 أَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی سَیِدِنٰا مُحَمَّدٍ وَ عَلٰی آله وَ صَحْبِهِ أَجْمَعِیْن💖
[9جمادی الاول 1447]
🌹رهروان دین🌹
@Osvehaye_telavat – ودیع الیمنی/کهف
یادآوری اعمال مومن🌹
#دعاعصر_جمعه،
سوره الکهف، صلوات،دعای برای اهل غزه وجمیع مسلمانان فراموش نشه دوستان
التماس دعا عزیزان 🤲❤️

👌سوره الکهف نوشتاری وصوتی همراه با ترجمه صفحه به صفحه 👇👇

https://www.group-telegram.com/osveh_telavat/7643
1
2025/10/31 10:03:41
Back to Top
HTML Embed Code: