📝 آشنایی با شهید دانشگر
#دو
🔸به نماز اول وقت مقید بود هر روز حداقل نیم صفحه قرآن با تفسیر می خواند.
🔹اهل نماز شب و سجده های طولانی بود
🔸بسیار نجیب، باحیا و مؤدب بود. بشاش بود و روحیه شادی داشت، به دلیل همین طراوت و شادابی بود که دوستان زیادی داشت.
🔹خیلی وقتها در حرف زدن خویشتن داری میکرد و کم حرف میزد و همین باعث میشد که به خیلی از گناهان زبان آلوده نباشد.
🔸اهل مطالعه بود و برای حرفهایش دلایل منطقی داشت و میدانست که راه استدلال درست، از انصاف میگذرد بر مطالعه کتابهای شهید مطهری تأکید داشت.
🔹به ورزش علاقه داشت مدتی کنگ فو و کاراته کار میکرد؛ مدتی هم روی فوتبال تمرکز کرده بود.
🔸در شبکه های اجتماعی حضور فعالی داشت
🔹نسبت به آثار سینمایی بی تفاوت نبود هم فیلمهای ایرانی و خارجی را تماشا می کرد و هم تحلیلشان می کرد.
🔸عده قابل توجهی با توسل به شهید دانشگر حاجت روا شدند.
@eivanet | اِیـوا
#دو
🔸به نماز اول وقت مقید بود هر روز حداقل نیم صفحه قرآن با تفسیر می خواند.
🔹اهل نماز شب و سجده های طولانی بود
🔸بسیار نجیب، باحیا و مؤدب بود. بشاش بود و روحیه شادی داشت، به دلیل همین طراوت و شادابی بود که دوستان زیادی داشت.
🔹خیلی وقتها در حرف زدن خویشتن داری میکرد و کم حرف میزد و همین باعث میشد که به خیلی از گناهان زبان آلوده نباشد.
🔸اهل مطالعه بود و برای حرفهایش دلایل منطقی داشت و میدانست که راه استدلال درست، از انصاف میگذرد بر مطالعه کتابهای شهید مطهری تأکید داشت.
🔹به ورزش علاقه داشت مدتی کنگ فو و کاراته کار میکرد؛ مدتی هم روی فوتبال تمرکز کرده بود.
🔸در شبکه های اجتماعی حضور فعالی داشت
🔹نسبت به آثار سینمایی بی تفاوت نبود هم فیلمهای ایرانی و خارجی را تماشا می کرد و هم تحلیلشان می کرد.
🔸عده قابل توجهی با توسل به شهید دانشگر حاجت روا شدند.
@eivanet | اِیـوا
❤24
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙نحوه شهادت به زبان برادرشان👆
در حال بررسی موقعیت منطقه بودند
و گمان میکردند نقطه ای که در آن قرار دارند در تیررس دشمن نیست.
در کنار دیواری ایستاده بودند و تصور میکردند که دشمن در جهت مقابل آنان قرار دارد، در حالی که دشمنان به آن روستا نفوذ کرده بودند و آنها را زیر نظر داشتند. در همین حال، موشکی از نوع تاو آمریکایی به سوی آنان شلیک میشود. درهنگام پیاده شدن از ماشین، نارنجکی که عباس به کمر بسته بود هم منفجر میشود و پهلوی او میسوزد. دقایقی بعد موشک دوم هم به ماشین اصابت میکند و پیکر نیمه سوخته عباس درحالی که بین در ماشین و دیوار قرار داشت آتش باردیگر شعله می کشد🥀💔
@eivanet | اِیـوا
عباس بین در و دیوار سوخت💔🥀
در حال بررسی موقعیت منطقه بودند
و گمان میکردند نقطه ای که در آن قرار دارند در تیررس دشمن نیست.
در کنار دیواری ایستاده بودند و تصور میکردند که دشمن در جهت مقابل آنان قرار دارد، در حالی که دشمنان به آن روستا نفوذ کرده بودند و آنها را زیر نظر داشتند. در همین حال، موشکی از نوع تاو آمریکایی به سوی آنان شلیک میشود. درهنگام پیاده شدن از ماشین، نارنجکی که عباس به کمر بسته بود هم منفجر میشود و پهلوی او میسوزد. دقایقی بعد موشک دوم هم به ماشین اصابت میکند و پیکر نیمه سوخته عباس درحالی که بین در ماشین و دیوار قرار داشت آتش باردیگر شعله می کشد🥀💔
@eivanet | اِیـوا
💔23😭7❤3
🍂گلبرگی از خاطرات🍂
بعد از دو هفته از شهادتش،ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمههای شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد...
روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب»
راوی: پدر شهید
@eivanet | اِیـوا
اذان به وقت حلب
بعد از دو هفته از شهادتش،ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمههای شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد...
روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب»
راوی: پدر شهید
@eivanet | اِیـوا
❤20😭6💔2
🍂گلبرگی از خاطرات🍂
از زمانی که عباس شهید شده بود با خودم میگفتم یعنی میشود عباس را در خواب ببینم واز او بپرسم چطور به این مقام رسیدی؟ این تصور دائما در ذهنم خطور میکرد بعد از مدتی او را در خواب دیدم
🍃خوشحال بود ومثل همیشه خندان از عباس پرسیدم من باید چه کار کنم تا رحمت ولطف شامل حالم شود
عباس سه بار گفت:
«کار کنید، کار کنید، کار کنید»
وبعد گفت: اگه میخواید لذت معنوی کار کردن رو تجربه کنید، نماز شب بخوان
راوی: همرزم شهید
@eivanet | اِیـوا
کار، کار، کار
از زمانی که عباس شهید شده بود با خودم میگفتم یعنی میشود عباس را در خواب ببینم واز او بپرسم چطور به این مقام رسیدی؟ این تصور دائما در ذهنم خطور میکرد بعد از مدتی او را در خواب دیدم
🍃خوشحال بود ومثل همیشه خندان از عباس پرسیدم من باید چه کار کنم تا رحمت ولطف شامل حالم شود
عباس سه بار گفت:
«کار کنید، کار کنید، کار کنید»
وبعد گفت: اگه میخواید لذت معنوی کار کردن رو تجربه کنید، نماز شب بخوان
راوی: همرزم شهید
@eivanet | اِیـوا
❤20❤🔥2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂گلبرگی از خاطرات🍂
یکبار صحبت از شهید و شهادت بود.
عباس میگفت ما کجا و شهدای جنگ کجا.
آنها از لحظه شهادتشان خبر داشتند.
بعد حرف جالبی زد و گفت:
این همه شبکه های ماهواره ای و اینترنت و شبکه های اجتماعی، فضای شهر را پر کرده اند، اما خودمان باید دیندار باشیم.
اینکه توانستیم دیندار بمانیم، یعنی به مرز شهادت رسیدیم و شهیدیم...
راوی:برادر شهید
@eivanet | اِیـوا
🌸اگر دیندار ماندیم، شهیدیم...🌸
یکبار صحبت از شهید و شهادت بود.
عباس میگفت ما کجا و شهدای جنگ کجا.
آنها از لحظه شهادتشان خبر داشتند.
بعد حرف جالبی زد و گفت:
این همه شبکه های ماهواره ای و اینترنت و شبکه های اجتماعی، فضای شهر را پر کرده اند، اما خودمان باید دیندار باشیم.
اینکه توانستیم دیندار بمانیم، یعنی به مرز شهادت رسیدیم و شهیدیم...
راوی:برادر شهید
@eivanet | اِیـوا
❤23👍1
چت ونامه شهیددانشگربه همسرش🥲💔
🎥مصاحبه با همسر شهید دانشگر 👇
https://www.aparat.com/v/e69env5
@eivanet | اِیـوا
🎥مصاحبه با همسر شهید دانشگر 👇
https://www.aparat.com/v/e69env5
@eivanet | اِیـوا
💔20😭6
azan.pdf
12.2 MB
❤13
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙صوت شهید عباس دانشگر
📜فرازی از وصیت نامه شهید
درد را انسان بیهوش نمیکشد..
انسان خواب نمیفهمد...
درد را، انسان باهوش و بیـدار میفهمد.
راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟
مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم!
قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش میشنوم، صدای حرم میآید، گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد...🥀💔
@eivanet | اِیـوا
📜فرازی از وصیت نامه شهید
درد را انسان بیهوش نمیکشد..
انسان خواب نمیفهمد...
درد را، انسان باهوش و بیـدار میفهمد.
راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟
مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم!
قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش میشنوم، صدای حرم میآید، گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد...🥀💔
@eivanet | اِیـوا
❤20😭7💔6👍2
🔹شهید روز هشتم🔹
🌹شهید عباسعلی فتاحی🌹
برای اسامی زیر دعای ویژه فرمایید👇
196.فاطمه محمدی(حاجت دلی)
219.پاییز04(حاجت دلی)
45.مریم احمدی(حاجت دلی)
226.هاجرتقی پور(به نیت شهیدخلیلی،شهیدمسعودی)
292.باران حیدری(ظهور،قبولی تکمیل ظرفیت)
112.ساجده فرخنده(حاجت دلی)
95.مهدیه کوثری(حاجت دلی)
111.مبین میرزائی(ظهور،سلامتی رهبرونیتهای دلم)
[1404/8/1]
🌹شهید عباسعلی فتاحی🌹
برای اسامی زیر دعای ویژه فرمایید👇
196.فاطمه محمدی(حاجت دلی)
219.پاییز04(حاجت دلی)
45.مریم احمدی(حاجت دلی)
226.هاجرتقی پور(به نیت شهیدخلیلی،شهیدمسعودی)
292.باران حیدری(ظهور،قبولی تکمیل ظرفیت)
112.ساجده فرخنده(حاجت دلی)
95.مهدیه کوثری(حاجت دلی)
111.مبین میرزائی(ظهور،سلامتی رهبرونیتهای دلم)
[1404/8/1]
💔11❤8👍1
🌹شهید عباسعلی فتاحی🌹
تاریخ تولد: 44/6/20
سن: 17
محل تولد: دولت آباد-اصفهان
تحصیلات: دانش آموز
تاریخ شهادت: 61/1/17
محل شهادت:روی پل چهل دهنه ایلام
عملیات: فتح المبین
علت شهادت: شکنجه و ذبح توسط بعثی ها
مزار: گلزار شهدای دولت آباد
@eivanet | اِیـوا
تاریخ تولد: 44/6/20
سن: 17
محل تولد: دولت آباد-اصفهان
تحصیلات: دانش آموز
تاریخ شهادت: 61/1/17
محل شهادت:روی پل چهل دهنه ایلام
عملیات: فتح المبین
علت شهادت: شکنجه و ذبح توسط بعثی ها
مزار: گلزار شهدای دولت آباد
@eivanet | اِیـوا
❤23💔9🕊1
📝آشنایی با شهید فتاحی
🔸او بر شش زبان زنده دنیا تسلط داشت.
🔹از اونجایی که او عصای دست مادر بود و مادر غیراو کسی را نداشت با رفتن به جبهه مخالفت کرد اما پس از صحبت های عباسعلی با او رضایت داد.
🔸با توجه به شناخت نسبت به او در جبهه میخواستند او را در پرسنلی یا جای کم خطر بزارن.
🔹سرانجام عباسعلی با اصرار فراوان خودش به خطرناکترین جا یعنی گردان تخریب رفت.
@eivanet | اِیـوا
🔸او بر شش زبان زنده دنیا تسلط داشت.
🔹از اونجایی که او عصای دست مادر بود و مادر غیراو کسی را نداشت با رفتن به جبهه مخالفت کرد اما پس از صحبت های عباسعلی با او رضایت داد.
🔸با توجه به شناخت نسبت به او در جبهه میخواستند او را در پرسنلی یا جای کم خطر بزارن.
🔹سرانجام عباسعلی با اصرار فراوان خودش به خطرناکترین جا یعنی گردان تخریب رفت.
@eivanet | اِیـوا
❤18💔2
حق ندارید اسیر بشید!
یه روز شهیدخرازی گفت:
چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن.
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.
قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ عنوان با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...
تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...💔
@eivanet | اِیـوا
💔11❤9
#ادامه
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده.
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
این عباسعلیه.گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه
اسرای عراقی میگفتند:
روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....🥀💔
@eivanet | اِیـوا
عباسعلی سرش بره، زبونش باز نمیشه
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده.
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت:
این عباسعلیه.گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه
اسرای عراقی میگفتند:
روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....🥀💔
@eivanet | اِیـوا
😢17💔6❤3
عباس بی سر...🥀💔
تو تشییع مادر شهید گفت:
صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین.
گفتن مادر بیخیال. نمیشه
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه!ولی فقط تا سینه اش رو میتونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند:مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
@eivanet |اِیـوا
😭17💔13❤5
گفتم تا کربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه...
هرکجا باشی مهمان اویی!
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
صلیﷲ علیك یا اباعبدﷲ...
#حب_الحسین
@eivanet | اِیـوا
گفت: چند لحظه...
هرکجا باشی مهمان اویی!
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
صلیﷲ علیك یا اباعبدﷲ...
#حب_الحسین
@eivanet | اِیـوا
❤19😢5❤🔥1
نماهنگ دخیل
سید امیر حسینی
💔13❤1🕊1
