زندانبان به یوسف گفت: دوستت دارم. یوسف گفت: هیچ مصیبتی جز به خاطر محبت و دوست داشتن به من نرسید. عمه ام مرا دوست داشت، مرا دزدید پدرم مرا دوست داشت، برادرانم به من حسادت می کردند. زن عزیز مصر مرا دوست داشت، مرا زندانی کرد...
. گفتهاند که غمهای بزرگ خاموشاند. این راست است و من نخستین غم بزرگ حیات خویش را درک کردم. شش یا هشت ماه تمام چنان تنها به سر میبردم که گویی خود را با خیال معشوقهی خویش در کفنی پیچیدهام.