🪧 مهاجرت
▫️مصطفی!
یادت هست چند سال پیش با هم رفتیم جشنوارهی فیلم کوتاه؟ همان شبی که آسمان ابری بود اما هر چه زور زد یک قطره باران هم نبارید. یادت هست یک فیلم کوتاه هشت دقیقهای پخش کردند محصول کشور لهستان. سر تا ته فیلم پیرمرد لهیدهای بود با کت پشمی که بادکنک میفروخت. اسمش الکا بود. یک طوری هم فیلم را درست کرده بودند که همه چیز سیاه و سفید بود الا بادکنکها که قرمز بودند. الکا هر کاری که کرد مشتری برای بادکنکهایش پیدا نشد. هفت دقیقهی فیلم با همین تلاش مذبوحانهی الکا گذشت. حوصلهی خودش و ما را سر برد. بالاخره دقیقهی هشتم، الکا تسلیم شد و نخ بادکنکها را دانه دانه باز کرد و ولشان کرد به امان خدا. آخر فیلم هم هزار تا بادکنک قرمزِ ول شده توی آسمان بود که هر کدامشان رفت ردِ کار خودش و خلاص. الکا هم خوابید روی زمین. کار دیگری نداشت که انجام بدهد. همه رفته بودند.
▫️مصطفی!
رفته بودم ایران. جای تو خالی بود. ایران که میروم هزار نفر برای شام و ناهار دعوتم میکنند. مرغهای بیشماری بابت همین چند روز مسافرت من جانشان را از دست میدهند. عجیب است که چرا سرِ طناب سرنوشتِ زندگی یک مرغ باید به زمان تعطیلات من وصل باشد؟ اما عجیبتر از آن خانههایی بود که من را دعوت میکردند. توی هر کدام از آنها لااقل یک نفر زندگی میکرد که مهاجرت کرده بود یا میخواست مهاجرت کند. همان کاری که خود من کردهام. این ماجرا خیلی داعشطور و هولناک است.
▫️مصطفی!
ایران شده شبیه الکا. یک الکای فرتوت که از دست بادکنکهای قرمز و براقش خسته شده است. دانهدانه نخشان را از سر چوب باز میکند و ولشان میکند تا بروند ردِ کار خودشان. یادش نیست که تکتک این بادکنکها را با نفس خودش باد کرده. اصلا چیزی جز نفس الکا توی دلشان نیست. نفس که نباشد میشوند مثل یک خیار پلاسیده و چندشآور. اما الکا حوصلهاش سر رفته. مهم هم نیست برایش. مهم نیست که سرنوشت این بادکنکهای پرباد چه میشود. توی آسمان گم میشوند؟ میافتند دست یک آدم مهربان؟ یا همان اول کار گیر میکنند به سیمخاردار و میپکند.
▫️مصطفی!
یادت هست آن شب جشنواره، هیجانزده شده بودی و گفتی دوست داری فیلم کوتاه بسازی؟ خب بساز لامصب. الکا را دوباره بساز. نسخهی وطنیاش را. هیچ کس هم از این کشتار جمعی تا حالا فیلم نساخته. هشت دقیقه فیلم بساز از این همه بادکنک قرمزِ ویلان در آسمان. ببین سرنوشت هر کدامشان چطور شده. سرنوشت خودشان که نه، ببین سرنوشت دلشان چه شکلی شده. یک فیلم هشت دقیقهای بساز از این همه بادکنک آمادهی پرواز که الکا مشغول باز کردن نخشان است.
▫️مصطفی!
نسبت شرایط موجود به سرنوشت این بادکنکها درست شبیه است به نسبت تعطیلات من و سرنوشت مرغها. هر دوشان بیگناهند. فیلمت را زودتر بساز. قبل از اینکه مهاجرت عادتمان بشود.*
#فهیم_عطار
#ادبیات_داستانی
#مهاجرت
متنی قدیمی از صفحه جناب فهیم عطار
جوش دریا
🔻پ.ن.
آقای عطار!
ظاهراً این روزا مهاجرت عادتمون شده...
کارشناس تلویزیون هم معتقده این دیگه مهاجرت نیست، فراره!
رسما اعلام نشده اما گویا اینجا وضعیت جنگی اعلام شده که مردم دسته دسته دارن فرار میکنند از این شرایط....
▫️مصطفی!
یادت هست چند سال پیش با هم رفتیم جشنوارهی فیلم کوتاه؟ همان شبی که آسمان ابری بود اما هر چه زور زد یک قطره باران هم نبارید. یادت هست یک فیلم کوتاه هشت دقیقهای پخش کردند محصول کشور لهستان. سر تا ته فیلم پیرمرد لهیدهای بود با کت پشمی که بادکنک میفروخت. اسمش الکا بود. یک طوری هم فیلم را درست کرده بودند که همه چیز سیاه و سفید بود الا بادکنکها که قرمز بودند. الکا هر کاری که کرد مشتری برای بادکنکهایش پیدا نشد. هفت دقیقهی فیلم با همین تلاش مذبوحانهی الکا گذشت. حوصلهی خودش و ما را سر برد. بالاخره دقیقهی هشتم، الکا تسلیم شد و نخ بادکنکها را دانه دانه باز کرد و ولشان کرد به امان خدا. آخر فیلم هم هزار تا بادکنک قرمزِ ول شده توی آسمان بود که هر کدامشان رفت ردِ کار خودش و خلاص. الکا هم خوابید روی زمین. کار دیگری نداشت که انجام بدهد. همه رفته بودند.
▫️مصطفی!
رفته بودم ایران. جای تو خالی بود. ایران که میروم هزار نفر برای شام و ناهار دعوتم میکنند. مرغهای بیشماری بابت همین چند روز مسافرت من جانشان را از دست میدهند. عجیب است که چرا سرِ طناب سرنوشتِ زندگی یک مرغ باید به زمان تعطیلات من وصل باشد؟ اما عجیبتر از آن خانههایی بود که من را دعوت میکردند. توی هر کدام از آنها لااقل یک نفر زندگی میکرد که مهاجرت کرده بود یا میخواست مهاجرت کند. همان کاری که خود من کردهام. این ماجرا خیلی داعشطور و هولناک است.
▫️مصطفی!
ایران شده شبیه الکا. یک الکای فرتوت که از دست بادکنکهای قرمز و براقش خسته شده است. دانهدانه نخشان را از سر چوب باز میکند و ولشان میکند تا بروند ردِ کار خودشان. یادش نیست که تکتک این بادکنکها را با نفس خودش باد کرده. اصلا چیزی جز نفس الکا توی دلشان نیست. نفس که نباشد میشوند مثل یک خیار پلاسیده و چندشآور. اما الکا حوصلهاش سر رفته. مهم هم نیست برایش. مهم نیست که سرنوشت این بادکنکهای پرباد چه میشود. توی آسمان گم میشوند؟ میافتند دست یک آدم مهربان؟ یا همان اول کار گیر میکنند به سیمخاردار و میپکند.
▫️مصطفی!
یادت هست آن شب جشنواره، هیجانزده شده بودی و گفتی دوست داری فیلم کوتاه بسازی؟ خب بساز لامصب. الکا را دوباره بساز. نسخهی وطنیاش را. هیچ کس هم از این کشتار جمعی تا حالا فیلم نساخته. هشت دقیقه فیلم بساز از این همه بادکنک قرمزِ ویلان در آسمان. ببین سرنوشت هر کدامشان چطور شده. سرنوشت خودشان که نه، ببین سرنوشت دلشان چه شکلی شده. یک فیلم هشت دقیقهای بساز از این همه بادکنک آمادهی پرواز که الکا مشغول باز کردن نخشان است.
▫️مصطفی!
نسبت شرایط موجود به سرنوشت این بادکنکها درست شبیه است به نسبت تعطیلات من و سرنوشت مرغها. هر دوشان بیگناهند. فیلمت را زودتر بساز. قبل از اینکه مهاجرت عادتمان بشود.*
#فهیم_عطار
#ادبیات_داستانی
#مهاجرت
متنی قدیمی از صفحه جناب فهیم عطار
جوش دریا
🔻پ.ن.
آقای عطار!
ظاهراً این روزا مهاجرت عادتمون شده...
کارشناس تلویزیون هم معتقده این دیگه مهاجرت نیست، فراره!
رسما اعلام نشده اما گویا اینجا وضعیت جنگی اعلام شده که مردم دسته دسته دارن فرار میکنند از این شرایط....
Telegram
attach 📎
😭5👍2
✔️ از لابلای تاریخ
▫️اوضاع ملکی و احوال دولت*
صدراعظم، ایران را چهار قسمت کرده، هر قسمت را به یک مدیر تحریرات سپرده، مدیران مزبور هم در ادارات خود، خود را صدراعظم دوم میشناسند و حکام ناچارند رضای آنها را مقدم بر رضای صدراعظم به دست آورند.
علاوه بر اینها همه، چون کسی مصدر حکومت میگردد، رجال بیکار طماع توقع ارمغان مخصوص آن محل را از وی میکنند. توقعاتی که انجام دادن آنها مشکل است.
روحانینمایان نیاز دعاگویی از او میطلبند. اهل منبر زبان بند میخواهند. مفت خواران که به حاشیه نشینی مجالس گذران میکنند و مسخرهچیان که همه جا راه دارند، نیاز مدح و ثنا گفتن و یا بدگویی نکردن از او میجویند.
نوکرهای مخصوص شاه و رجال و حتی روحانیان از حکام توقع تقدیمی و بخشش دارند. شخص حاکم مجبور است این تکلیفات را به شاه و گدا ادا نماید و با یک قافله سنگین که اغلب از چند صد نفر برای ایالتهای بزرگ تشکیل میشود، به مرکز ماموریت برود. در مرکز ماموریت هم ارباب توقع محلی، در لباسهای مختلف موجودند که اگر مقاصد شخصی آنها انجام نگیرد، وی را به تحریک نمودن عامه بر ضد او تهدید مینمایند. خصوصا روحانینمایان و اطرافیان آنها.
بالجمله در مدت حکومت نمودن خرج وی باید بگذرد، قروض تهرانش را بدهد و برای روزگار بیکاری هم ذخیرهای داشته باشد...
#یحیی_دولتآبادی
#حیات_یحیی، ۱/ ۱۰۲
تهران: عطار/ فردوسی، ۱۳۶۲
#به_روایت_میرزایحیی
*حوالی سال ۱۳۰۰ ه.ق.
جوش دریا
به روایت میرزایحیی _۵
▫️اوضاع ملکی و احوال دولت*
صدراعظم، ایران را چهار قسمت کرده، هر قسمت را به یک مدیر تحریرات سپرده، مدیران مزبور هم در ادارات خود، خود را صدراعظم دوم میشناسند و حکام ناچارند رضای آنها را مقدم بر رضای صدراعظم به دست آورند.
علاوه بر اینها همه، چون کسی مصدر حکومت میگردد، رجال بیکار طماع توقع ارمغان مخصوص آن محل را از وی میکنند. توقعاتی که انجام دادن آنها مشکل است.
روحانینمایان نیاز دعاگویی از او میطلبند. اهل منبر زبان بند میخواهند. مفت خواران که به حاشیه نشینی مجالس گذران میکنند و مسخرهچیان که همه جا راه دارند، نیاز مدح و ثنا گفتن و یا بدگویی نکردن از او میجویند.
نوکرهای مخصوص شاه و رجال و حتی روحانیان از حکام توقع تقدیمی و بخشش دارند. شخص حاکم مجبور است این تکلیفات را به شاه و گدا ادا نماید و با یک قافله سنگین که اغلب از چند صد نفر برای ایالتهای بزرگ تشکیل میشود، به مرکز ماموریت برود. در مرکز ماموریت هم ارباب توقع محلی، در لباسهای مختلف موجودند که اگر مقاصد شخصی آنها انجام نگیرد، وی را به تحریک نمودن عامه بر ضد او تهدید مینمایند. خصوصا روحانینمایان و اطرافیان آنها.
بالجمله در مدت حکومت نمودن خرج وی باید بگذرد، قروض تهرانش را بدهد و برای روزگار بیکاری هم ذخیرهای داشته باشد...
#یحیی_دولتآبادی
#حیات_یحیی، ۱/ ۱۰۲
تهران: عطار/ فردوسی، ۱۳۶۲
#به_روایت_میرزایحیی
*حوالی سال ۱۳۰۰ ه.ق.
جوش دریا
❤2👍2🤬2
🔻یک مجتهد خیلی متفاوت
از شاگردان مراجع بزرگی چون: میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ محمد حسین غروی( معروف به کمپانی) است و از آنان اجازه اجتهاد دارد. صلاحیت افتا و چاپ رساله عملیه داشت. از نظر تفسیری، برجسته بود و به قول استاد مطهری: «مقام تفسیری او در برخی جهات، برتر از علامه طباطبایی است.» آیتالله طالقانی، استاد مطهری، روحانیان و دانشگاهیان نزدیک به او از این مرد، حرف شنوی داشتند.
استاد مطهری میگفت:« من آخوندی خداترستر از او کم دیدهام یا اصلا ندیدهام».
در عرصه سیاسی ایران، فعال بود و در دوران نهضت ملی شدن نفت، همراه کاشانی و مصدق بود. دکتر مصدق اصرار داشت که عضو شورای مرکزی جبهه ملی شود، نپذیرفت. اولین مجتهدی بود که حدود شصت سال پیش درباره حقوق بشر، مقاله نوشت، با نام« آزادی و حقوق بشر».
امام خمینی به یارانش تاکید میکرد که او را به عضویت در شورای انقلاب، ترغیب کنند، ولی او نپذیرفت و پیام داد که: « این کارها برای من مفسده دارد و نمیپذیرم».
در سال ۱۳۵۹ نامه مفصلی به امام خمینی نوشت و ضعفهای انقلاب و نقاط آسیبپذیر را دلسوزانه برشمرد و نسبت به ادامه آن هشدار داد. این نامه، خواندنی است و اکنون یکی از اسناد مهم در تاریخ معاصر و در تحلیل انقلاب اسلامی است.
این مجتهد بزرگ وصیت کرد: «مرا همانند مردم معمولی، تشییع کنید.عمامهام را روی تابوت نگذارید. شاخه گل نیآورید. مراسم هفتم و چهلم و سالگرد برایم نگیرید، پول این کارها را صرف مستمندان کنید. در قبرستان عمومی شهر و کنار مردم معمولی مرا دفن کنید. به سخنران و قاری مجلس توصیه کنید که برای من القاب به کار نبرند. روی قبرم فقط نام و نام خانوادگیام را بنویسید و هیچ لقبی را در پس و پیش آن به کار نبرید.»
پس از مرگش به همه این وصایا عمل کردند و اکنون در آرامستان بهشت سکینه شهر کرج، قبری در میان قبرهای معمولی است که این عبارت روی آن، حک شده است:
«سید ابوالفضل مجتهد زنجانی،
فرزند سید محمد،
وفات ۱۳۷۱/۵/۲»
#ابوالفضل_طریقهدار
✔️فهرست منابع:
۱_یادگار ماندگار، جعفر پژوم، مهرنامه، شماره۳۱، مهرماه۱۳۹۲
۲_روزنامه جمهوری، دهم خرداد۱۳۹۰
از صفحه محترم تاریخ نوشت، صفحه شخصی عبدالله ناصری طاهری
جوش دریا
🔻پ.ن.
شرح تصویر: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸، آیت الله طالقانی، آیت الله بهشتی، آیت الله انواری، آیت الله سید ابوالفضل زنجانی، دکتر یدالله سحابی و ناصر میناچی در منزل شهید مطهری، ساعاتی پس از شهادت وی.
از شاگردان مراجع بزرگی چون: میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ محمد حسین غروی( معروف به کمپانی) است و از آنان اجازه اجتهاد دارد. صلاحیت افتا و چاپ رساله عملیه داشت. از نظر تفسیری، برجسته بود و به قول استاد مطهری: «مقام تفسیری او در برخی جهات، برتر از علامه طباطبایی است.» آیتالله طالقانی، استاد مطهری، روحانیان و دانشگاهیان نزدیک به او از این مرد، حرف شنوی داشتند.
استاد مطهری میگفت:« من آخوندی خداترستر از او کم دیدهام یا اصلا ندیدهام».
در عرصه سیاسی ایران، فعال بود و در دوران نهضت ملی شدن نفت، همراه کاشانی و مصدق بود. دکتر مصدق اصرار داشت که عضو شورای مرکزی جبهه ملی شود، نپذیرفت. اولین مجتهدی بود که حدود شصت سال پیش درباره حقوق بشر، مقاله نوشت، با نام« آزادی و حقوق بشر».
امام خمینی به یارانش تاکید میکرد که او را به عضویت در شورای انقلاب، ترغیب کنند، ولی او نپذیرفت و پیام داد که: « این کارها برای من مفسده دارد و نمیپذیرم».
در سال ۱۳۵۹ نامه مفصلی به امام خمینی نوشت و ضعفهای انقلاب و نقاط آسیبپذیر را دلسوزانه برشمرد و نسبت به ادامه آن هشدار داد. این نامه، خواندنی است و اکنون یکی از اسناد مهم در تاریخ معاصر و در تحلیل انقلاب اسلامی است.
این مجتهد بزرگ وصیت کرد: «مرا همانند مردم معمولی، تشییع کنید.عمامهام را روی تابوت نگذارید. شاخه گل نیآورید. مراسم هفتم و چهلم و سالگرد برایم نگیرید، پول این کارها را صرف مستمندان کنید. در قبرستان عمومی شهر و کنار مردم معمولی مرا دفن کنید. به سخنران و قاری مجلس توصیه کنید که برای من القاب به کار نبرند. روی قبرم فقط نام و نام خانوادگیام را بنویسید و هیچ لقبی را در پس و پیش آن به کار نبرید.»
پس از مرگش به همه این وصایا عمل کردند و اکنون در آرامستان بهشت سکینه شهر کرج، قبری در میان قبرهای معمولی است که این عبارت روی آن، حک شده است:
«سید ابوالفضل مجتهد زنجانی،
فرزند سید محمد،
وفات ۱۳۷۱/۵/۲»
#ابوالفضل_طریقهدار
✔️فهرست منابع:
۱_یادگار ماندگار، جعفر پژوم، مهرنامه، شماره۳۱، مهرماه۱۳۹۲
۲_روزنامه جمهوری، دهم خرداد۱۳۹۰
از صفحه محترم تاریخ نوشت، صفحه شخصی عبدالله ناصری طاهری
جوش دریا
🔻پ.ن.
شرح تصویر: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸، آیت الله طالقانی، آیت الله بهشتی، آیت الله انواری، آیت الله سید ابوالفضل زنجانی، دکتر یدالله سحابی و ناصر میناچی در منزل شهید مطهری، ساعاتی پس از شهادت وی.
👍13
🔻دانشگاه؛
از جذب مداحان تا راندن و تاراندن متخصصان!
خبر کوتاه بود، اما از حسرت و سرریز خونآب دل، «یگانه بود و هیچ کم نداشت».
«دکتر مهرداد قیومی بیدهندی از پیشکسوتان تاریخ معماری ایران، پس از دههها تدریس و پژوهش، از کار در دانشگاه کناره گرفت.»
از زمانی که در رشته تاریخ و تمدن اسلامی تحصیل میکردم، نام او را در کلاسهای تاریخ هنر و معماری مکرر میشنیدم، مقالههای کممانند تخصصیاش راهنمای من و بسیاری از دانشجویان و پژوهشگران بود و آرزو میكردم که افتخار شاگردیاش را داشته باشم تا بخت يارگشت و سالها بعد، در دانشگاه شهید بهشتی استخدام شدم و بهواسطه تدریس تاریخ هنر و معماری، افتخار همکاری و شاگردی استاد دکتر قیومی همزمان نصیبم شد.
به لطف و سماحت علمى و دانشجوپرورى او، چندین دوره درس تاریخ تطبیقی معماری ایران و جهان اسلام را در گروه مطالعات معماری بر عهده داشتم و از نزدیک شاهد سلوک علمی و پژوهشی ایشان بودم. پس از افتخار شاگردی دکتر هادی عالمزاده در دانشگاه تهران (که از قضا او هم در شمار استادانی بود، چون استاد دكتر شيرين بيانى، استاد دكتر ژاله آموزگار و استاد دکتر محمد مجتهد شبستری که در دوره خالصسازیهای احمدینژادیه، در ١٣٨٥، به اجبار بازنشسته شد)، بار دیگر خود را در پیشگاه استادی میدیدم که هم از خضوع و فروتنی و شاگردپروریاش درس میآموختم و هم از روشمندی و باریکاندیشی و دانش ژرف و کارهای خلاقانهاش در تاریخ هنر و معماری ایران، و به طور خاص، در تئوری و نقد معماری.
قیومی بیدهندی عضو شاخص و مؤثر در پایهگذاری رشتهی «تاریخ مطالعات معماری» است و ارزش و اهميت مساعى بیوقفه و روشمند او در رشتهی نوبنیان «تاریخ فرهنگی معماری» و «تئوری تاریخ معماری» را تنها گوهريان ساحت دانش و هنر و فرهنگ مىشناسند و بس!
افزون بر اینها پس از شهریور ۱۴۰۱ و در پی خواستهاى حقجويانهی دانشگاهيان، شاهد بوديم که دکتر قيومى نازنین در غم دانشجویان زندانی، استادان تعلیقی و جفاهاى جانكاهى که بر دانشگاهيان رفت، چگونه خونيندل نگران دانشجويان و آينده دانشگاهيان بود و از هیچ كوششى برای صيانت از جايگاه والاى دانشگاه دریغ نورزيد. او در صدور بسيارى از بیانیههای استادان، در دفاع از کیان دانشگاه، پیشگام بود و مایهی دلگرمی و قوت قلب.
امروز پس از سالها بردبارى و تحمل فضاى خفقانآلود دانشگاه، از تحقیر دانش و دانشگاهیان متخصص تا بر صدر نشاندن مداحان و مرتزقان، گوهرى كمتا، چونان مهرداد قیومی بیدهندی، ناگزير از كنارهگيرى از دانشگاه میشود و عطای چنین دانشگاه خوارشدهاى را به لقایش میبخشد!
آوخ و افسوس بر ما! که چنین سختجان گشتهایم و اين فضاى ننگین بار و ادبارآور را تاب میآریم!
دریغا از دانش و دانشگاه!
دریغ و درد!
#نگار_ذیلابی
استاد تعلیقی دانشگاه شهید بهشتی
#مهرداد_قیومی_بیدهندی
#هادی_عالمزاده
#زن_زندگی_آزادی
از صفحه شخصی استاد گرامی نگار ذیلابی، با عنوان تاریخ و تمدن
جوش دریا
👍7
🔻تعطیلی شنبه و خطای شناختی فقیهان
▫️در هفتهی گذشته، پیرامون «طرح تعطیلی شنبه» دو تن از فقیهان قم به مخالف پرداختند.
▫️▫️در اینجا فقیهان دچار خطای شناختی شدهاند. به عبارتی فقیهان در موضوع تعطیلی شنبهها به دام «مغالطهی بیربطی» (Non sequitur) افتادهاند؛ به این صورت که یهودیها کافرند، دین آنها یهودیت است، پس قبول رسومات یهود، تشبه به کفار است.
قرآن در آیهی ۴۴ سورهی مائده تورات را «نور و هدایتگر» معرفی میکند و در آیهی ۱۳۷ سورهی بقره بیان کرده که یک مسلمان باید به تورات و انجیل، همانند قرآن، ایمان داشته باشد و در آیهی ۶۸ سورهی مائده تورات و انجیل در کنار قرآن از کتابهای بالادستیِ فهم دین دانسته شده است.
اما در آیاتی از قرآن بیان شده که یهودیان کفر ورزیدند (آلعمران : ۹۰؛ نساء : ۴۶). حال آیا به کار گرفتن بخشی از آیینهای دینِ یهود، ممنوع است؟
تعطیلی شنبه در یهود را «شبات» میگویند که نزدیک به ۴۰ بار در تورات بیان شده است. (ر.ک به: کتاب یشیعا، ۵۶:۲؛ کتاب تثنیه، ۱۵:۵) از نگاه من تحریف تورات باوری غلط است، ولی به فرض که درست هم باشد، شبات جزء تحریفات، بنا به قدمت تاریخیاش، نیست.
مطابق آیهی ۱۴۹ سورهی آلعمران «اطاعت از کفار» و روایاتی «تشابه به کفار» ممنوع شده است. درحالیکه خواندید تورات، هرچند همین توراتِ تحریفشده در زمان نزول قرآن، مورد تأیید قرآن واقع شده، به طوریکه باید آن را در فهم دینی درنظر داشت.
در این صورت، «تشبه به دین یهود» از بیخوبُن متفاوت از «تشبه به کفار» است؛ زیرا دین یهود و تورات مورد قبول خداوند و محمد بن عبدالله(ص) قرار گرفته و تنها «شباهت رفتاری با یهودیان» که خارج از «سنتهای دینی» باشد، ممنوع شده است. مطابق تورات تعطیلی شبات برای یهودیان یک «سنت الهی» است. (کتاب خروج، ۳۵:۲) آیا خطای دینی یا رفتاری یهودیان باید به پای خداوند نوشته شود؟ اگر خدای یهود و خدای اسلام یکسان است، چگونه سنت الهیِ او، عنوان «شباهت با کفار» به خود میگیرد؟
ما مسلمانان مؤظف به انجام فرمانهای قرآن هستیم. از سوی دیگر اجرای تورات و انجیل در کنار قرآن دستور خداوند است: «أَقَامُوا۟ ٱلتَّوْرَىٰةَ وَٱلْإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ» (مائده : ۶۶) و به دلیل اینکه نباید میان کتابهای آسمانی تفاوتی بگذاریم: «وَ مَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» (بقره : ۱۳۶)، مسلمانان باید در فرمانهای دینی تورات، انجیل و دیگر کتابهای پیامبران را در نظر بگیرند.
حال چگونه میتوان شباهت به دین یهود که مورد تأیید خداوند است و شباهت با کتاب آسمانیِ تورات را که مورد تأیید قرآن است، «تشبه به کفار» دانست یا آن را مردود اعلام کرد؟
#محمد_موسوی_عقیقی
فرسته از صفحه محترم فکرکهای من، نوشته های استاد محمد موسوی عقیقی تقدیم میگردد.
جوش دریا
▫️در هفتهی گذشته، پیرامون «طرح تعطیلی شنبه» دو تن از فقیهان قم به مخالف پرداختند.
جعفر سبحانی تبریزی بنا به اینکه «در چنین روزهایی که دشمن صهیونیست فزون از هفت ماه، به نسل کشی پرداخته و هزاران شهروند غزه را به خاک و خون کشیده» تعطیلی شنبه را به صلاح ندانسته است.
همچنین ناصر مکارم شیرازی بیان کرده است:
«تعطیلی روز شنبه از احکام و رسوم و نمادهای دین یهود است و انجام این کار در بلاد مسلمانان تشبه به یهودیان و تضعیف فرهنگ اسلامی است».
▫️▫️در اینجا فقیهان دچار خطای شناختی شدهاند. به عبارتی فقیهان در موضوع تعطیلی شنبهها به دام «مغالطهی بیربطی» (Non sequitur) افتادهاند؛ به این صورت که یهودیها کافرند، دین آنها یهودیت است، پس قبول رسومات یهود، تشبه به کفار است.
قرآن در آیهی ۴۴ سورهی مائده تورات را «نور و هدایتگر» معرفی میکند و در آیهی ۱۳۷ سورهی بقره بیان کرده که یک مسلمان باید به تورات و انجیل، همانند قرآن، ایمان داشته باشد و در آیهی ۶۸ سورهی مائده تورات و انجیل در کنار قرآن از کتابهای بالادستیِ فهم دین دانسته شده است.
اما در آیاتی از قرآن بیان شده که یهودیان کفر ورزیدند (آلعمران : ۹۰؛ نساء : ۴۶). حال آیا به کار گرفتن بخشی از آیینهای دینِ یهود، ممنوع است؟
تعطیلی شنبه در یهود را «شبات» میگویند که نزدیک به ۴۰ بار در تورات بیان شده است. (ر.ک به: کتاب یشیعا، ۵۶:۲؛ کتاب تثنیه، ۱۵:۵) از نگاه من تحریف تورات باوری غلط است، ولی به فرض که درست هم باشد، شبات جزء تحریفات، بنا به قدمت تاریخیاش، نیست.
مطابق آیهی ۱۴۹ سورهی آلعمران «اطاعت از کفار» و روایاتی «تشابه به کفار» ممنوع شده است. درحالیکه خواندید تورات، هرچند همین توراتِ تحریفشده در زمان نزول قرآن، مورد تأیید قرآن واقع شده، به طوریکه باید آن را در فهم دینی درنظر داشت.
در این صورت، «تشبه به دین یهود» از بیخوبُن متفاوت از «تشبه به کفار» است؛ زیرا دین یهود و تورات مورد قبول خداوند و محمد بن عبدالله(ص) قرار گرفته و تنها «شباهت رفتاری با یهودیان» که خارج از «سنتهای دینی» باشد، ممنوع شده است. مطابق تورات تعطیلی شبات برای یهودیان یک «سنت الهی» است. (کتاب خروج، ۳۵:۲) آیا خطای دینی یا رفتاری یهودیان باید به پای خداوند نوشته شود؟ اگر خدای یهود و خدای اسلام یکسان است، چگونه سنت الهیِ او، عنوان «شباهت با کفار» به خود میگیرد؟
ما مسلمانان مؤظف به انجام فرمانهای قرآن هستیم. از سوی دیگر اجرای تورات و انجیل در کنار قرآن دستور خداوند است: «أَقَامُوا۟ ٱلتَّوْرَىٰةَ وَٱلْإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ» (مائده : ۶۶) و به دلیل اینکه نباید میان کتابهای آسمانی تفاوتی بگذاریم: «وَ مَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» (بقره : ۱۳۶)، مسلمانان باید در فرمانهای دینی تورات، انجیل و دیگر کتابهای پیامبران را در نظر بگیرند.
حال چگونه میتوان شباهت به دین یهود که مورد تأیید خداوند است و شباهت با کتاب آسمانیِ تورات را که مورد تأیید قرآن است، «تشبه به کفار» دانست یا آن را مردود اعلام کرد؟
#محمد_موسوی_عقیقی
فرسته از صفحه محترم فکرکهای من، نوشته های استاد محمد موسوی عقیقی تقدیم میگردد.
جوش دریا
👍19
مدتی فعالیت نخواهیم داشت.
از همراهیتون تا امروز سپاسگزارم و قدردان محبت شما خواهیم بود.
از همراهیتون تا امروز سپاسگزارم و قدردان محبت شما خواهیم بود.
💔30😭7❤1🤔1
درود و احترام خدمت گرامیان همراه؛
عزیزان همدل و بیریا که همواره پشتوانه ارزشمند این صفحه کوچک بوده و هستید.
🍃🌺🍃
نگاه گرم و همراهی بیشائبه شما عزیزان، زیباترین و ماندگارترین لحظات و خاطرات را برای ما میسازد و جمع کوچک ما را به ادامه این مسیر دلگرم و خوشبین میکند.
🍃🌺🍃
ارادتمندتان:
ادمین کانال
عزیزان همدل و بیریا که همواره پشتوانه ارزشمند این صفحه کوچک بوده و هستید.
🍃🌺🍃
نگاه گرم و همراهی بیشائبه شما عزیزان، زیباترین و ماندگارترین لحظات و خاطرات را برای ما میسازد و جمع کوچک ما را به ادامه این مسیر دلگرم و خوشبین میکند.
🍃🌺🍃
ارادتمندتان:
ادمین کانال
👍26❤1
«ما [سال۱۳۶۹]به آقای هاشمی[رفسنجانی، رییس جمهور] نامه اعتراضی نوشتیم. اعتراض ما به آقای هاشمی این بود که اولاً اوضاع اقتصادی کشور بسیار خراب است. فقر و اختلاف طبقاتی بسیار فاحش است. دوم اینکه وضع سیاست خارجی ما به گونهای است که ما در انزوای کامل قرار گرفتهایم و همهٔ دنیا با ما مخالف هستند.
در رابطه با این نامه، ۲۳ نفر را بازداشت کردند که یکی از آنها من بودم… بعد از دستگیریها، در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس، چند تن از نمایندگانی که مرا میشناختند، به آقای هاشمی اعتراض کردند که چرا عزتالله سحابی را گرفتی؟ آقای هاشمی پاسخ داده بود: رویش زیاد شده بود، میخواستیم رویش را کم کنیم!»
«در اواخر آذر ۱۳۷۹ [هم] مرا دستگیر کردند. البته من به دنبال کنفرانس برلین یک بار دیگر هم بازداشت شدم. دو ماهی درآن زمان درزندان بودم ودرآمدم. در پاییز سال ۷۹ محاکمه شدم و قاضی مقدس مرا به ۶ سال حبس محکوم کرد…
درزندان انفرادی بازجوییهایی آغاز شد که تا آن موقع سابقه نداشت. درجریان مسایل کنفرانس برلین بنده توسط قاضی مرتضوی بازجویی شده بودم ولی رفتار اینگونه نبود، محترمانه بود، دربازجوییهای جدید توهین وتهمت امثال اینها شدید بود. در این بازداشت که از اواخر آذر ۱۳۷۹ شروع شد من به مدت شش ماه درزندان انفرادی بودم آن هم به صورت چشم بسته و اصلاً نمیدانستم کجا هستم.
من خیلی به زندان افتادهام، اما بازجویی که آن بار شد حتی قبل از انقلاب و بعد از آن هم از من اینگونه بازجویی نشده بود. رفتارهایی با من انجام شد که بعدها که آزاد شدم درمجله آفتاب خواندم [که به آن گفته می شود] شکنجه سفید... به گونهای بود که از بعدازظهر به بازجویی میرفتم و تا فردا صبح این بازجویی ادامه داشت و نماز صبح را در مکان بازجویی میخواندم. ۱۸ ساعت مداوم از من بازجویی میشد. و روز بعد این روند به همین صورت ادامه داشت.»
#عزتالله_سحابی
#تاریخ_معاصر_ایران
#ولایت_فقیه
به بهانه دهم خردادماه، سالروز درگذشت عزتالله سحابی، سیاستمدار، روزنامه نگار، اقتصاددان و فعال ملی و مذهبی.
جوش دریا
از صفحه وزین جناب مهرداد حجتی
🔻پ.ن.
•ویدئو: سخنان مهندس عزتالله سحابی در مخالفت با اصل ولایت فقیه | ۱۳۵۸ | مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی
«ما [سال۱۳۶۹]به آقای هاشمی[رفسنجانی، رییس جمهور] نامه اعتراضی نوشتیم. اعتراض ما به آقای هاشمی این بود که اولاً اوضاع اقتصادی کشور بسیار خراب است. فقر و اختلاف طبقاتی بسیار فاحش است. دوم اینکه وضع سیاست خارجی ما به گونهای است که ما در انزوای کامل قرار گرفتهایم و همهٔ دنیا با ما مخالف هستند.
در رابطه با این نامه، ۲۳ نفر را بازداشت کردند که یکی از آنها من بودم… بعد از دستگیریها، در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس، چند تن از نمایندگانی که مرا میشناختند، به آقای هاشمی اعتراض کردند که چرا عزتالله سحابی را گرفتی؟ آقای هاشمی پاسخ داده بود: رویش زیاد شده بود، میخواستیم رویش را کم کنیم!»
«در اواخر آذر ۱۳۷۹ [هم] مرا دستگیر کردند. البته من به دنبال کنفرانس برلین یک بار دیگر هم بازداشت شدم. دو ماهی درآن زمان درزندان بودم ودرآمدم. در پاییز سال ۷۹ محاکمه شدم و قاضی مقدس مرا به ۶ سال حبس محکوم کرد…
درزندان انفرادی بازجوییهایی آغاز شد که تا آن موقع سابقه نداشت. درجریان مسایل کنفرانس برلین بنده توسط قاضی مرتضوی بازجویی شده بودم ولی رفتار اینگونه نبود، محترمانه بود، دربازجوییهای جدید توهین وتهمت امثال اینها شدید بود. در این بازداشت که از اواخر آذر ۱۳۷۹ شروع شد من به مدت شش ماه درزندان انفرادی بودم آن هم به صورت چشم بسته و اصلاً نمیدانستم کجا هستم.
من خیلی به زندان افتادهام، اما بازجویی که آن بار شد حتی قبل از انقلاب و بعد از آن هم از من اینگونه بازجویی نشده بود. رفتارهایی با من انجام شد که بعدها که آزاد شدم درمجله آفتاب خواندم [که به آن گفته می شود] شکنجه سفید... به گونهای بود که از بعدازظهر به بازجویی میرفتم و تا فردا صبح این بازجویی ادامه داشت و نماز صبح را در مکان بازجویی میخواندم. ۱۸ ساعت مداوم از من بازجویی میشد. و روز بعد این روند به همین صورت ادامه داشت.»
#عزتالله_سحابی
#تاریخ_معاصر_ایران
#ولایت_فقیه
به بهانه دهم خردادماه، سالروز درگذشت عزتالله سحابی، سیاستمدار، روزنامه نگار، اقتصاددان و فعال ملی و مذهبی.
جوش دریا
از صفحه وزین جناب مهرداد حجتی
🔻پ.ن.
•ویدئو: سخنان مهندس عزتالله سحابی در مخالفت با اصل ولایت فقیه | ۱۳۵۸ | مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی
Telegram
attach 📎
👍15❤1😭1
🔻که بگیر ایشیخ سوزنهای حق!
مولوی در مثنوی حکایتی آورده است از زمرۀ داستانهای علمی-تخیلی صوفیه. شخصیتی هست بهنام ابراهیم ادهم که گویا در حوالی قرن دوم حاکم بلخ بوده است. در حکایت ولی شاعر او را پادشاه هفتاقلیم مینامد. ماجرا چنان است که در نیمشبی ادهم در کاخ خود بر تخت سلطنت خفته است، که از روی پشت بام صدای گامهایی را میشنود. ندا میدهد که کیست، و صدایی پاسخ میدهد که شترم را گم کرده، پی او میگردم! ادهم میپرسد که مگر کسی روی پشتبام شتر پیدا میکند، و صدا در جوابش میگوید که اگر روی تخت پادشاهی میشود خدا را یافت چرا روی پشتبام شتر را نتوان!
ادهم میفهمد که این سروش حق است. بلافاصله از تخت بهزیر میآید، جامۀ درویشی به تن میکند و در کوه و بیابان انزوا میجوید و عمر به نماز و نیاز میگذراند. سالیانی سپری میشود. قضا را چنان اتفاق میافتد که شیخ زمانی بر لب دریایی نشسته بوده و خرقۀ خود را وصله میزده. امیری از امرای سابقش از آنجا میگذشته، نگاه میکند و ادهم را میشناسد. بسیار تعجب میکند که چگونه ممکن است کسی پادشاهی را رها کند و به سلک فقرا درآید، چندانکه پوستین پارۀ خود را وصله زند.
مطابق نقل صوفیه، ادهم ذهن امیر سابق خود را میخواند و سوزنی را که در دست داشته به دریا میاندازد. ناگاه اتفاقی شگفت میافتد. از زبان شعر بشنویم:
«صدهزاران ماهی اللهیی
سوزن زر بر لب هر ماهیی
سربرآوردند از دریای حق
که بگیر ایشیخ سوزنهای حق»
آری، مطابق روایت، به یُمن ترک مقام دنیوی و پیوستن به حق، جایزۀ او این شد که وقتی سوزنش را در دریا انداخت، ۱۰۰ هزار ماهی هرکدام سوزنی از طلا بر لب گرفتند و سر از آب برآوردند و پیشکش او کردند، و امیر سابق هم جواب خود را گرفت.
من که پادشاه نبودم و نه حتی حاکم بلخ. استادی دانشگاه حتی نوع مبرّز آن، در این دانشگاهها که میدانم و میدانید، شاید بیش از سپوری بلخ نباشد. (منظورم از حیث اعتبار مقام است نه جایگاه معنوی.) باری، دیروز که نیمجدی-نیمشوخی تقاضایی کوچک کردم، با چنان رفتاری از سوی دوستان اغلب نادیدهایم مواجه شدم که یاد داستان ادهم افتادم. من سوزنم را (که هرچند یه کرسی تدریس بیقدر ولی به هرحال شغلم بود) در آب انداختم و اینک هزاران ماهیِ ماه؛
«سربرآوردند از دریای حق
که بگیر ایشیخ سوزنهای حق!»
#مرتضا_مردیها
#ابراهیم_ادهم
#جلالالدین_مولوی
🔻پ.ن.
البته که از نگاه من، نه اصل این داستان ممکنالوقوع است و نه ترک مقام دنیوی و پیشهکردن درویشی، کاری خویشکارانه است. نقد خود بر این نوع حکایات را در مجموعۀ «فردوسی یا مولوی» آوردهام. برداشت من از این داستان صرفاً نمادین است.
فرسته از صفحه وزین جناب مرتضا مردیها تقدیم میگردد.
جوش دریا
مولوی در مثنوی حکایتی آورده است از زمرۀ داستانهای علمی-تخیلی صوفیه. شخصیتی هست بهنام ابراهیم ادهم که گویا در حوالی قرن دوم حاکم بلخ بوده است. در حکایت ولی شاعر او را پادشاه هفتاقلیم مینامد. ماجرا چنان است که در نیمشبی ادهم در کاخ خود بر تخت سلطنت خفته است، که از روی پشت بام صدای گامهایی را میشنود. ندا میدهد که کیست، و صدایی پاسخ میدهد که شترم را گم کرده، پی او میگردم! ادهم میپرسد که مگر کسی روی پشتبام شتر پیدا میکند، و صدا در جوابش میگوید که اگر روی تخت پادشاهی میشود خدا را یافت چرا روی پشتبام شتر را نتوان!
ادهم میفهمد که این سروش حق است. بلافاصله از تخت بهزیر میآید، جامۀ درویشی به تن میکند و در کوه و بیابان انزوا میجوید و عمر به نماز و نیاز میگذراند. سالیانی سپری میشود. قضا را چنان اتفاق میافتد که شیخ زمانی بر لب دریایی نشسته بوده و خرقۀ خود را وصله میزده. امیری از امرای سابقش از آنجا میگذشته، نگاه میکند و ادهم را میشناسد. بسیار تعجب میکند که چگونه ممکن است کسی پادشاهی را رها کند و به سلک فقرا درآید، چندانکه پوستین پارۀ خود را وصله زند.
مطابق نقل صوفیه، ادهم ذهن امیر سابق خود را میخواند و سوزنی را که در دست داشته به دریا میاندازد. ناگاه اتفاقی شگفت میافتد. از زبان شعر بشنویم:
«صدهزاران ماهی اللهیی
سوزن زر بر لب هر ماهیی
سربرآوردند از دریای حق
که بگیر ایشیخ سوزنهای حق»
آری، مطابق روایت، به یُمن ترک مقام دنیوی و پیوستن به حق، جایزۀ او این شد که وقتی سوزنش را در دریا انداخت، ۱۰۰ هزار ماهی هرکدام سوزنی از طلا بر لب گرفتند و سر از آب برآوردند و پیشکش او کردند، و امیر سابق هم جواب خود را گرفت.
من که پادشاه نبودم و نه حتی حاکم بلخ. استادی دانشگاه حتی نوع مبرّز آن، در این دانشگاهها که میدانم و میدانید، شاید بیش از سپوری بلخ نباشد. (منظورم از حیث اعتبار مقام است نه جایگاه معنوی.) باری، دیروز که نیمجدی-نیمشوخی تقاضایی کوچک کردم، با چنان رفتاری از سوی دوستان اغلب نادیدهایم مواجه شدم که یاد داستان ادهم افتادم. من سوزنم را (که هرچند یه کرسی تدریس بیقدر ولی به هرحال شغلم بود) در آب انداختم و اینک هزاران ماهیِ ماه؛
«سربرآوردند از دریای حق
که بگیر ایشیخ سوزنهای حق!»
#مرتضا_مردیها
#ابراهیم_ادهم
#جلالالدین_مولوی
🔻پ.ن.
البته که از نگاه من، نه اصل این داستان ممکنالوقوع است و نه ترک مقام دنیوی و پیشهکردن درویشی، کاری خویشکارانه است. نقد خود بر این نوع حکایات را در مجموعۀ «فردوسی یا مولوی» آوردهام. برداشت من از این داستان صرفاً نمادین است.
فرسته از صفحه وزین جناب مرتضا مردیها تقدیم میگردد.
جوش دریا
👍5❤2
🔻دیگر نه ما برده هستیم و نه شما ارباب؛
بگذارید زندگی کنیم
نسل جوان؛ امروز بیش از دیگر گروهها که در این سرزمین زندگی میکنند؛ عصبانی و رنجور است. زیرا علاوه بر خشم و ناامیدی عمومی که برخاسته از ناکارآمدی حکومت و گسترش فقر و فساد است؛ این نسل نسبت به سرکوب ظرفیتهای روحی و نادیده گرفتن حقوق انسانیاش؛ اعتراض دارد.
هزاران دریغ که نسلهای گذشته در اثر تعلیم و تربیتی که مانند ابری سیاه بر آنها سایه انداخته بود؛ هرگز خود را آدمهایی نوآور؛ نابغه و سرنوشت ساز نمیدانستند. زیرا در حوزه دنیوی؛ مردم موظف بودند که دولت را قدرت مطلق و نهادی مقدس بپندارند و اطاعت از حکمرانان را سعادت واقعی خویش بدانند و در حوزه دین نیز علما چنان القا کرده بودند که تنها راه نجات از شقاوت و چشیدن مزه سعادت؛ تبعیت از آنهاست. با این دو مصیبت سیاسی و فرهنگی؛ نسلهای گذشته فقط در چارچوب سیاستهای دولت و تعالیم علماء دین؛ دنیا را میفهمیدند و دغدغه فرزانگی و خلاقیت را احساس نمیکردند. اما امروز انسانهای تازهای متولد شدهاند که جهان را با چشمانی باز و روشن تماشا میکنند و بر روح زخم خورده گذشتگان سوگواری میکنند.
این نسل بخوبی دریافته که دولتها؛ بدون تایید ملتها از هیچ اعتبار و مشروعیتی برخوردار نیستند و دولتی که راه رشد ملتش را سد کند؛ فاقد کفایت و صلاحیت لازم است. همچنین نسل امروز دریافته که سخنان علما هنگامی قابل تأمل است که دقیق؛ علمی؛ اخلاقی و انسانی باشند و همانگونه که حرف میزنند؛ گوشِشنوا نیز برای شنیدن نقد مخاطبان داشته باشند. به این ترتيب نسل امروز نسل نابغههایی است که دوست دارند آزاد و سربلند زندگی کنند. نابغه کسی است که سریعتر؛ دقیقتر و درستتر از زمامداران و عالمان دین میاندیشد.
این نسل؛ حاضر نیست تن بهروشهای غلط بسپارد و مانند مردم فرمانبردار گذشته؛ سرنوشت خود را بر باد دهد. نابغهها دولتها را خادم ملتها میدانند و بر این باورند که آنها باید حافظ مرزهای کشور باشند نه اینکه نگهبان و مراقب رفتار خصوصی مردمانشان.
در حوزه دین؛ معتقدند که احکام شرعی وقتی ارزش عملی دارند که در خدمت رشد اخلاق و شکوفایی انسانها باشند. از همین روی این نسل؛ با چنین مدلی از زمامداری و شیوه دینداری؛ بیش از پیش احساس رنج و ناامیدی میکند. زیرا بهخوبی پی برده که دولت این سرزمین در خدمت ملتش نیست و دین رسمی آن نیز دغدغه اخلاق و نجات انسان را ندارد. از طرف دیگر؛ زمامداران و عالمان دین نیز در خفا اعتراف میکنند که نگرانی اصلی آنها؛ بحث کفر و ایمان این جوانان نیست؛ بلکه آنچه موجب خشم و عصبانیت بسیاری از عالمان و زمامداران شده؛ رشدِ خلاقیت؛ نبوغ و نوآوری این نسل است که از آنان شخصیتی جسور؛ حقیقت طلب و ظلم ستیز ساخته است که حاضر نیستند زیر بار زور و منت فرمانروایان بروند.
بنابراین؛ بهنظر میرسد موضوع حجاب بهانهای است برای هر دو طرف که بهوسیله آن هر یک دنیای خود را به آن دیگری معرفی کند. اکثر علمای دین و حکمرانان دینی؛ هنوز در دنیای بیرمق گذشته سیر میکنند که در آن آدمیان هیچ سهمی جز تقلید و دنباله روی نداشتند و بر عکسِ این جماعت؛ اکثر جوانان و فرهیختگان امروزی در دنیای دیگری زندگی میکنند که در آن؛ انسانها حق تعیین سرنوشت خود را برعهده دارند و برای رسیدن بهسعادت؛ خودشان حق دارند مسیر و شیوه زندگی خود را تعیین کنند بدون آنکه نیاز به قیم و سرور داشته باشند۰ بهباور چنین انسانهای شریفی؛ دولتها اعتباری جز تأمین حقوق ملتها ندارند و دین پدیدهای نیست که بتوان با جبر و زور و اذیت و آزار به مردم تحمیل کرد.
بنابراین جنگ واقعی اینجاست ؛ نابغههای اکثری که نمیخواهند زیر سلطه اربابان اقلی باشند. اکنون صدایی که از حنجره این نسل بهگوش میرسد این است: زمانه کاملا دگرگون شده؛ دیگر نه ما برده هستیم و نه شما ارباب؛ بگذارید زندگی کنیم.
#ناصر_مهدوی
#نه_به_حجاب_اجباری
#بردهداری
جوش دریا
🔻پ.ن.
•ویدئو:
حاتم قادری، استاد علوم سیاسی:
▫️ولایت فقیه نه نماینده اسلام و ایران است، نه پشتوانه مردمی دارد. طبیعی است که بسیاری درباره سقوط بالگرد رئیسی همدلی نداشته باشند.
▫️▫️حاتم قادری واکنش اعتراضی مردم به مرگ رئیسی را نتیجهی طبیعی عملکرد جمهوری اسلامی میداند.
▫️▫️▫️حاتم قادری، پژوهشگر و استاد دانشگاه، در مناظرهای انتقادی که پس از کشته شدن ابراهیم رئیسی، در رسانه اینترنتی «آزاد» منتشر شد گفت: «حکومت عدهای را به شکلهای مختلف میکشد، اما اجازه عزاداری به [بازماندگان] آنها نمیدهد. بحث در مورد کسی است که همه مواهب و ثروت جامعه را به خودش اختصاص داده است. میخواهم از یک سنت ریشهدار دفاع کنم، نه از یک سنت ولایی قدرتطلب ستمگر»
#حاتم_قادری
#ولایت_فقیه
ویدئو از صفحه اینستاگرام توانا
بگذارید زندگی کنیم
نسل جوان؛ امروز بیش از دیگر گروهها که در این سرزمین زندگی میکنند؛ عصبانی و رنجور است. زیرا علاوه بر خشم و ناامیدی عمومی که برخاسته از ناکارآمدی حکومت و گسترش فقر و فساد است؛ این نسل نسبت به سرکوب ظرفیتهای روحی و نادیده گرفتن حقوق انسانیاش؛ اعتراض دارد.
هزاران دریغ که نسلهای گذشته در اثر تعلیم و تربیتی که مانند ابری سیاه بر آنها سایه انداخته بود؛ هرگز خود را آدمهایی نوآور؛ نابغه و سرنوشت ساز نمیدانستند. زیرا در حوزه دنیوی؛ مردم موظف بودند که دولت را قدرت مطلق و نهادی مقدس بپندارند و اطاعت از حکمرانان را سعادت واقعی خویش بدانند و در حوزه دین نیز علما چنان القا کرده بودند که تنها راه نجات از شقاوت و چشیدن مزه سعادت؛ تبعیت از آنهاست. با این دو مصیبت سیاسی و فرهنگی؛ نسلهای گذشته فقط در چارچوب سیاستهای دولت و تعالیم علماء دین؛ دنیا را میفهمیدند و دغدغه فرزانگی و خلاقیت را احساس نمیکردند. اما امروز انسانهای تازهای متولد شدهاند که جهان را با چشمانی باز و روشن تماشا میکنند و بر روح زخم خورده گذشتگان سوگواری میکنند.
این نسل بخوبی دریافته که دولتها؛ بدون تایید ملتها از هیچ اعتبار و مشروعیتی برخوردار نیستند و دولتی که راه رشد ملتش را سد کند؛ فاقد کفایت و صلاحیت لازم است. همچنین نسل امروز دریافته که سخنان علما هنگامی قابل تأمل است که دقیق؛ علمی؛ اخلاقی و انسانی باشند و همانگونه که حرف میزنند؛ گوشِشنوا نیز برای شنیدن نقد مخاطبان داشته باشند. به این ترتيب نسل امروز نسل نابغههایی است که دوست دارند آزاد و سربلند زندگی کنند. نابغه کسی است که سریعتر؛ دقیقتر و درستتر از زمامداران و عالمان دین میاندیشد.
این نسل؛ حاضر نیست تن بهروشهای غلط بسپارد و مانند مردم فرمانبردار گذشته؛ سرنوشت خود را بر باد دهد. نابغهها دولتها را خادم ملتها میدانند و بر این باورند که آنها باید حافظ مرزهای کشور باشند نه اینکه نگهبان و مراقب رفتار خصوصی مردمانشان.
در حوزه دین؛ معتقدند که احکام شرعی وقتی ارزش عملی دارند که در خدمت رشد اخلاق و شکوفایی انسانها باشند. از همین روی این نسل؛ با چنین مدلی از زمامداری و شیوه دینداری؛ بیش از پیش احساس رنج و ناامیدی میکند. زیرا بهخوبی پی برده که دولت این سرزمین در خدمت ملتش نیست و دین رسمی آن نیز دغدغه اخلاق و نجات انسان را ندارد. از طرف دیگر؛ زمامداران و عالمان دین نیز در خفا اعتراف میکنند که نگرانی اصلی آنها؛ بحث کفر و ایمان این جوانان نیست؛ بلکه آنچه موجب خشم و عصبانیت بسیاری از عالمان و زمامداران شده؛ رشدِ خلاقیت؛ نبوغ و نوآوری این نسل است که از آنان شخصیتی جسور؛ حقیقت طلب و ظلم ستیز ساخته است که حاضر نیستند زیر بار زور و منت فرمانروایان بروند.
بنابراین؛ بهنظر میرسد موضوع حجاب بهانهای است برای هر دو طرف که بهوسیله آن هر یک دنیای خود را به آن دیگری معرفی کند. اکثر علمای دین و حکمرانان دینی؛ هنوز در دنیای بیرمق گذشته سیر میکنند که در آن آدمیان هیچ سهمی جز تقلید و دنباله روی نداشتند و بر عکسِ این جماعت؛ اکثر جوانان و فرهیختگان امروزی در دنیای دیگری زندگی میکنند که در آن؛ انسانها حق تعیین سرنوشت خود را برعهده دارند و برای رسیدن بهسعادت؛ خودشان حق دارند مسیر و شیوه زندگی خود را تعیین کنند بدون آنکه نیاز به قیم و سرور داشته باشند۰ بهباور چنین انسانهای شریفی؛ دولتها اعتباری جز تأمین حقوق ملتها ندارند و دین پدیدهای نیست که بتوان با جبر و زور و اذیت و آزار به مردم تحمیل کرد.
بنابراین جنگ واقعی اینجاست ؛ نابغههای اکثری که نمیخواهند زیر سلطه اربابان اقلی باشند. اکنون صدایی که از حنجره این نسل بهگوش میرسد این است: زمانه کاملا دگرگون شده؛ دیگر نه ما برده هستیم و نه شما ارباب؛ بگذارید زندگی کنیم.
#ناصر_مهدوی
#نه_به_حجاب_اجباری
#بردهداری
جوش دریا
🔻پ.ن.
•ویدئو:
حاتم قادری، استاد علوم سیاسی:
▫️ولایت فقیه نه نماینده اسلام و ایران است، نه پشتوانه مردمی دارد. طبیعی است که بسیاری درباره سقوط بالگرد رئیسی همدلی نداشته باشند.
▫️▫️حاتم قادری واکنش اعتراضی مردم به مرگ رئیسی را نتیجهی طبیعی عملکرد جمهوری اسلامی میداند.
▫️▫️▫️حاتم قادری، پژوهشگر و استاد دانشگاه، در مناظرهای انتقادی که پس از کشته شدن ابراهیم رئیسی، در رسانه اینترنتی «آزاد» منتشر شد گفت: «حکومت عدهای را به شکلهای مختلف میکشد، اما اجازه عزاداری به [بازماندگان] آنها نمیدهد. بحث در مورد کسی است که همه مواهب و ثروت جامعه را به خودش اختصاص داده است. میخواهم از یک سنت ریشهدار دفاع کنم، نه از یک سنت ولایی قدرتطلب ستمگر»
#حاتم_قادری
#ولایت_فقیه
ویدئو از صفحه اینستاگرام توانا
Telegram
attach 📎
👍11
کاروان؛ استاد بنان.
@monadchannel
کاروان
بنان
#بنان
آهنگ: #مرتضی_محجوبی
شعر: #رهی_معیری
💠 خوبان پارسیگو
بنان
«دوستت داشتم؛ داشتم با وجود اینکه تو را به آغوش نکشیدهام و تورا همیشه نمیبینم. دوستت داشتم؛ چون برایت نوشتم و برایت خواندم و بخاطرت خندیدم و بخاطر تو تغییر کردم. تورا دوست داشتم درحالی که دور بودی.»
#محمود_درویش
#بنان
آهنگ: #مرتضی_محجوبی
شعر: #رهی_معیری
💠 خوبان پارسیگو
❤5
گرامیان همراه، درود و احترام🌺
دو اجرای متفاوت از تصنیف ماندگار فوق، از آقایان محمدرضا علیمردانی و علی زند وکیلی در گروه وابسته به کانال ارسال شده. در صورت تمایل میتوانید از طریق لینک به گروه پیوسته و آنها را بشنوید.
لینک دعوت🔻
https://www.group-telegram.com/+6rDGL_WxzcI4YzFk
دو اجرای متفاوت از تصنیف ماندگار فوق، از آقایان محمدرضا علیمردانی و علی زند وکیلی در گروه وابسته به کانال ارسال شده. در صورت تمایل میتوانید از طریق لینک به گروه پیوسته و آنها را بشنوید.
لینک دعوت🔻
https://www.group-telegram.com/+6rDGL_WxzcI4YzFk
🔖 روز نوشت
💢 «باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم»
▫️امروز داخل کتابفروشی بودم. یکی از دوستانمان با اضطراب آمد داخل و گفت «یه ون گشت ارشاد داشت تو ترافیک میرفت و صدای جیغهای وحشتناک یه دختر از داخل ون میاومد. حالم از این وضعیت به هم میخوره.» رفتم بیرون و پرسوجو کردم ببینم چه اتفاقی افتاده. گفتند سه تا دختر را بردند. مردم مداخله کردند که نگذارند ببرندشان و درگیری پیش آمده است. مامورها از یک طرف میکشیدند و مردم از یک طرف، طوری که لباس از تن یکی از دخترها درآمده است.
▫️▫️کتابها را خریدم و آمدم بیرون. یادم افتاد اگر مرا هم ببرند، بهتر است توی گوشیام چیزی نباشد. عکسهای گالری گوشی را پاک کردم. چتهای باقیمانده را هم. کمی پایینتر مامورها جلویم را گرفتند و گفتند: «شال نداری؟ با این کارت داری علنا به قانون حکومت اسلامی دهنکجی میکنی.» گفتم: «ندارم و سر نمیکنم چون برای این قانون ارزشی قائل نیستم.» گفتند: «میبریمت.» گفتم: «میتونین ببرین.» یکی از ماموران جلو آمد و گفت برو.
▫️▫️▫️میخواستم تا جایی که ممکن است توی خیابان پیاده راه بروم. آن دختران را گرفته بودند، ما باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم. هرچه بیشتر، بهتر. تعداد دخترهای بیحجاب امروز بیشتر بود. یکی را ببرند به جایش یکی دیگر به خیابان برمیگردد.
▫️▫️▫️▫️از وقتی گشتها به خیابان برگشتهاند، کیفم کمی سنگینتر از قبل شده: داروهایم برای دو هفته، دو تا لباس زیر، یک کتاب، خمیر و مسواک، دو جفت جوراب، و یک گوشی که هیچ خاطرهای را توی خودش نگه نمیدارد؛ نه عکسی، نه چتی، نه اسکرینشاتی، و نه حتی گفتگوی ساده دوستانهای. وقتی تجربه بازداشت و بازجویی داشته باشی، از هر شکلی از ذخیرهکردن هراس پیدا میکنی. از سلفیگرفتن، از ثبت لحظههای خوش با دوستان و خانوادهات، از نتبرداشتن... نگاه نامحرم بازجو روی زندگیات باقی میماند، حتی اگر دیگر گذارت به آن راهروها نیفتد.
🔚 پرتابکردن خاطرهها به ورطه نیستی و فراموشی، اگه بدترین زخم حکومت خودکامه نباشد، از بدترین زخمهایش است.
نویسنده:...
#نه_به_حجاب_اجباری
#روز_نوشت
جوش دریا
💢 «باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم»
▫️امروز داخل کتابفروشی بودم. یکی از دوستانمان با اضطراب آمد داخل و گفت «یه ون گشت ارشاد داشت تو ترافیک میرفت و صدای جیغهای وحشتناک یه دختر از داخل ون میاومد. حالم از این وضعیت به هم میخوره.» رفتم بیرون و پرسوجو کردم ببینم چه اتفاقی افتاده. گفتند سه تا دختر را بردند. مردم مداخله کردند که نگذارند ببرندشان و درگیری پیش آمده است. مامورها از یک طرف میکشیدند و مردم از یک طرف، طوری که لباس از تن یکی از دخترها درآمده است.
▫️▫️کتابها را خریدم و آمدم بیرون. یادم افتاد اگر مرا هم ببرند، بهتر است توی گوشیام چیزی نباشد. عکسهای گالری گوشی را پاک کردم. چتهای باقیمانده را هم. کمی پایینتر مامورها جلویم را گرفتند و گفتند: «شال نداری؟ با این کارت داری علنا به قانون حکومت اسلامی دهنکجی میکنی.» گفتم: «ندارم و سر نمیکنم چون برای این قانون ارزشی قائل نیستم.» گفتند: «میبریمت.» گفتم: «میتونین ببرین.» یکی از ماموران جلو آمد و گفت برو.
▫️▫️▫️میخواستم تا جایی که ممکن است توی خیابان پیاده راه بروم. آن دختران را گرفته بودند، ما باید به جای خواهرانمان در خیابان میماندیم. هرچه بیشتر، بهتر. تعداد دخترهای بیحجاب امروز بیشتر بود. یکی را ببرند به جایش یکی دیگر به خیابان برمیگردد.
▫️▫️▫️▫️از وقتی گشتها به خیابان برگشتهاند، کیفم کمی سنگینتر از قبل شده: داروهایم برای دو هفته، دو تا لباس زیر، یک کتاب، خمیر و مسواک، دو جفت جوراب، و یک گوشی که هیچ خاطرهای را توی خودش نگه نمیدارد؛ نه عکسی، نه چتی، نه اسکرینشاتی، و نه حتی گفتگوی ساده دوستانهای. وقتی تجربه بازداشت و بازجویی داشته باشی، از هر شکلی از ذخیرهکردن هراس پیدا میکنی. از سلفیگرفتن، از ثبت لحظههای خوش با دوستان و خانوادهات، از نتبرداشتن... نگاه نامحرم بازجو روی زندگیات باقی میماند، حتی اگر دیگر گذارت به آن راهروها نیفتد.
🔚 پرتابکردن خاطرهها به ورطه نیستی و فراموشی، اگه بدترین زخم حکومت خودکامه نباشد، از بدترین زخمهایش است.
نویسنده:...
#نه_به_حجاب_اجباری
#روز_نوشت
جوش دریا
👍15😭3
زنان تاثیرگذار ایران¹
💢 فروغ آذرخشی_۱
▫️با آنکه بیش از نیم قرن از مرگ «فروغ آذرخشی» و چندین سال از تعطیلی مدرسهی او میگذرد، هنوز هم زنان و دختران زیادی در شهر مشهد هستند که او را فراموش نکردهاند و با احترام خاصی از او نام میبرند.
این زن نخستین مدرسهی دخترانه شهر را در خانهی خودش به راه انداخت و با ایستادن در مقابل روحانیان، پای دختران مشهدی را به تحصیل باز کرد، مدرسهای که او و زنان همراهش دو سال مسلحانه و شبانهروز از آن پاسداری کردند و نگذاشتند ملاها و مکتبدارها به آن نزدیک شوند و مدرسه را تعطیل کنند.
در سالهای اخیر تلاش زیادی شد تا با تعطیلی دبیرستان فروغ تلاشهای او فراموش شود؛ اما مردم نگذاشتند نام او از حافظهی شهر پاک شود و کوچهی مدرسه را به اسم «کوچهی فروغ» نگه داشتند.
▫️▫️فروغ آذرخشی از خاندان قاجار بود و از نوادگان پرتعداد فتحعلیشاه به شمار میرفت. پدربزرگش، «شجاعالسلطنه»، فرزند دومین شاه قاجار و «مرضیه خانم قرایی» بود، دختر خان ایل «قرایی» از ایلات خراسان. او تنها یک فرزند به دنیا آورد و به خاطر مقاومتی که برای زندهماندن از خود نشان داد، «قهرمان میرزا» نام گرفت.
قهرمان میرزا در جوانی با «صغری خانم» (بیبیجان) ازدواج کرد و فروغ در سال ۱۲۶۰ شمسی در ازغند به دنیا آمد. نام «فروغالسلطنه» را بر او گذاشتند. او درست در زمانی متولد شد که، با همت و پشتکار «میرزا حسن رشدیه»، مدارس در حال شکلگیری بودند. رشدیه که در راهاندازی دو مدرسه در شهر مشهد شکست خورده بود، به تهران رفته و نخستین مدارس را در تهران راه انداخته بود. با راهافتادن مدرسهی رشدیه در تهران بود که در شهرهای دیگر هم تلاش برای گذر از سد مکتبداران و ملاها آغاز شد. با این همه، دختران در ردهی دوم قرار داشتند.
▫️▫️▫️ فروغالسلطنه هم به همراه خواهرش «بانو» در مکتبخانهها خواندن و نوشتن را فرا گرفت. او ۱۷ساله بود که با خواست خانواده به ازدواج ســرتیپ «علیاکبــرخان آذرخشی» درآمد، مردی جوان و اهل تفلیس روسیه که ریــاست تلگرافخانهی روسیه را در کنسولگری مشهد بر عهده داشت.حاصل این ازدواج چهار پسر و سه دختر بود. زندگی خانوادگی و بچهداری اما باعث نشد تا فروغ خانم به تحصیل دختران فکر نکند. به دنیا آمدن نخستین دخترش، «عزیزالملوک»، او را به فکر راهانــــدازی مدرسه انداخت. آشنایی با فعالان حقوق زنان در تهـــران، از جمله «فخرآفاق پــارسا»، باعث شد تا عزمش را برای افتتاح مدرسه جزم کند. او در سال ۱۲۹۶، بعد از مدتی مطالعه دربارهی مدارس دخترانه، این موضوع را با همسرش در میــان گذاشت. همسرش از این فکر استقبال و زمینهی مشورت را با چهرههــای فرهنگی فراهم کرد و پس از چند جلسه صحبت، با همیـــاری افرادی چون «حاجمرتضی قهرمانمیرزا»، متخلص به «شکسته»، ساخت نخستین مدرسهی دخترانه در مشهد را آغاز کردند.
ادامه دارد
بانو #فروغ_آذرخشی
#زنان_تاثیرگذار_ایران
¹-«ایرانوایر» اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند و مسیری را برای رشد و دستیابی زنان ایران به حق برابر انسانی خویش هموار کردهاند. انتخابکنندگان این فهرست، مخاطبانی هستند که باور دارند از این زنان تاثیر گرفتهاند.
²- درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه در مشهد، نوشته: #قاسم_فتحی، روزنامه نگار، منبع: سایت شهرآرانیوز.
جوش دریا
💢 فروغ آذرخشی_۱
▫️با آنکه بیش از نیم قرن از مرگ «فروغ آذرخشی» و چندین سال از تعطیلی مدرسهی او میگذرد، هنوز هم زنان و دختران زیادی در شهر مشهد هستند که او را فراموش نکردهاند و با احترام خاصی از او نام میبرند.
این زن نخستین مدرسهی دخترانه شهر را در خانهی خودش به راه انداخت و با ایستادن در مقابل روحانیان، پای دختران مشهدی را به تحصیل باز کرد، مدرسهای که او و زنان همراهش دو سال مسلحانه و شبانهروز از آن پاسداری کردند و نگذاشتند ملاها و مکتبدارها به آن نزدیک شوند و مدرسه را تعطیل کنند.
هنوز شبِ شب نشده بود، ولی هوا داشت تاریک میشد. سوز نداشت، اما گرم هم نبود. فروغ خانم برای دو شب ماندن توی مشهد به جای هتل و اتاق، با کمک یکی از رفقایش، اتاقی توی مدرسه اجاره کرده بود. زنی که آمده بود دنبالش پرسید: «تنهایید؟» فروغ خانم گفت: «آره دیگه.»
زن دوباره پرسید: «معمولا مدرسه رو به خانوادههای پرجمعیت اجاره میدن، یعنی اینجا خیلی واسه خانم تنهایی مثل شما جای خوبی نیست. یه ذره کروکثیفه و...» فروغ خانم خندید و باقی موهایش را سراند داخل شالش. گفت: «من خودم یه زمانی توی همین کوچه سرشور که الان ازش رد شدیم، یه مدرسه ساختم که شبا از ترس قومِ مغول که نیان خرابش کنن، تنها داخلش میخوابیدم. میترسیدم بیان هرچی رشته کرده بودیم رو پنبه کنن.»²
در سالهای اخیر تلاش زیادی شد تا با تعطیلی دبیرستان فروغ تلاشهای او فراموش شود؛ اما مردم نگذاشتند نام او از حافظهی شهر پاک شود و کوچهی مدرسه را به اسم «کوچهی فروغ» نگه داشتند.
▫️▫️فروغ آذرخشی از خاندان قاجار بود و از نوادگان پرتعداد فتحعلیشاه به شمار میرفت. پدربزرگش، «شجاعالسلطنه»، فرزند دومین شاه قاجار و «مرضیه خانم قرایی» بود، دختر خان ایل «قرایی» از ایلات خراسان. او تنها یک فرزند به دنیا آورد و به خاطر مقاومتی که برای زندهماندن از خود نشان داد، «قهرمان میرزا» نام گرفت.
قهرمان میرزا در جوانی با «صغری خانم» (بیبیجان) ازدواج کرد و فروغ در سال ۱۲۶۰ شمسی در ازغند به دنیا آمد. نام «فروغالسلطنه» را بر او گذاشتند. او درست در زمانی متولد شد که، با همت و پشتکار «میرزا حسن رشدیه»، مدارس در حال شکلگیری بودند. رشدیه که در راهاندازی دو مدرسه در شهر مشهد شکست خورده بود، به تهران رفته و نخستین مدارس را در تهران راه انداخته بود. با راهافتادن مدرسهی رشدیه در تهران بود که در شهرهای دیگر هم تلاش برای گذر از سد مکتبداران و ملاها آغاز شد. با این همه، دختران در ردهی دوم قرار داشتند.
▫️▫️▫️ فروغالسلطنه هم به همراه خواهرش «بانو» در مکتبخانهها خواندن و نوشتن را فرا گرفت. او ۱۷ساله بود که با خواست خانواده به ازدواج ســرتیپ «علیاکبــرخان آذرخشی» درآمد، مردی جوان و اهل تفلیس روسیه که ریــاست تلگرافخانهی روسیه را در کنسولگری مشهد بر عهده داشت.حاصل این ازدواج چهار پسر و سه دختر بود. زندگی خانوادگی و بچهداری اما باعث نشد تا فروغ خانم به تحصیل دختران فکر نکند. به دنیا آمدن نخستین دخترش، «عزیزالملوک»، او را به فکر راهانــــدازی مدرسه انداخت. آشنایی با فعالان حقوق زنان در تهـــران، از جمله «فخرآفاق پــارسا»، باعث شد تا عزمش را برای افتتاح مدرسه جزم کند. او در سال ۱۲۹۶، بعد از مدتی مطالعه دربارهی مدارس دخترانه، این موضوع را با همسرش در میــان گذاشت. همسرش از این فکر استقبال و زمینهی مشورت را با چهرههــای فرهنگی فراهم کرد و پس از چند جلسه صحبت، با همیـــاری افرادی چون «حاجمرتضی قهرمانمیرزا»، متخلص به «شکسته»، ساخت نخستین مدرسهی دخترانه در مشهد را آغاز کردند.
ادامه دارد
بانو #فروغ_آذرخشی
#زنان_تاثیرگذار_ایران
¹-«ایرانوایر» اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند و مسیری را برای رشد و دستیابی زنان ایران به حق برابر انسانی خویش هموار کردهاند. انتخابکنندگان این فهرست، مخاطبانی هستند که باور دارند از این زنان تاثیر گرفتهاند.
²- درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه در مشهد، نوشته: #قاسم_فتحی، روزنامه نگار، منبع: سایت شهرآرانیوز.
جوش دریا
👍10❤2💔2
Shanehayat .:: PardisMusics.Com ::.
Hayedeh
شانههایت
هایده
#هایده
آهنگساز: #فرید_زلاند
ترانه: #اردلان_سرفراز
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
💠 خوبان پارسیگو
هایده
نوشته بود:
«سعی میکنم حواسم را پرت کنم، کتاب بخوانم، غذای خوب بخورم، فیلم خوب ببینم، آهنگ خوب گوش کنم، نامههای قشنگ بنویسم، با گلها و درختان حرف بزنم، چیزهای قشنگ بپوشم، برقصم و آواز بخوانم؛ اما درنهایت یکجا، در گوشهای، بهطور ناگهانی بازهم احوالاتی سراغم میآیند که غرقم میکنند و فرصتِ زندگی کردن را از من میگیرند...»
#هایده
آهنگساز: #فرید_زلاند
ترانه: #اردلان_سرفراز
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
💠 خوبان پارسیگو
👍7❤2
🔻ارباب کیست: «مـردم یا حکومت؟»
▫️این سؤالی است که باید روشن شود. کسانی که در مشاغل مختلف هستند: روزنامهنویس، استاد، عالِم، پیشهور... حتّی کارمند دولت، باید دید که چه کسی را ارباب خود میدانند:
«مردم یا دولت؟»
▫️▫️تفاوت زیاد است، تا به حدّی که میتواند موجب ویرانی یا آبادانی یک کشور گردد. در نظامهای استبدادی، شواهد متعدّد حاکی است که گروهی که بر سر کار بوده، مملکت را مِلک مطلقِ خود میدانسته و همهی مردم را مزدورانی میپنداشتهاند که از صدقهی سرِ آنها زندگی میکنند و باید به آنها حساب پس بدهند.
به مرور و در طیّ تاریخ، افراد هم ناگزیر به این وضع عادت کردهاند، تا بدانجا که مردم و مملکت فراموش شوند و هدف و غایتِ هر کار جلبِ رضایت و دلخواهِ حکومت گردد. به همین سبب در ایران شهروند را «رعیّت» میخواندند، و رعیّت در اصطلاح یعنی جیرهخوارِ ارباب.
علّت روشن بود. حکومت همهی کارها را در قبضهی قدرتِ خود داشت و هرکس در هر زمینه که میخواست به راهِ خود ادامه دهد و دردسـر برایش درست نشود، میبایست اصلِ اربابیِ حکومت را قبول کند.
زمانی که سازمان اداری جدید ایجاد گشت و دولت، مالیاتبگیر و حقوقبده شد، همین وضع با نام و صورت دیگری، سازمان یافتهتر از پیش ادامه یافت. افراد باسواد و کسانی که معلوماتی کسب کرده بودند به استخدام دولت درآمدند که در اصطلاح به آنان «نوکر دولت» میگفتند و مرادف با «رعیّت» بود.
دولت همین اندازه که «مواجب» میداد توقّعِ اطاعتِ بیچون و چرا داشت. روشن است که از این طریق، اندیشه و استعداد و ابتکارِ فرد در خدمتِ دولت قرار میگرفت، و چنین کسى النهایه تبدیل میشد به موجودی سر به زیر و دستآموز که به او میگفتند «میرزابنویس»، و حتّی در مقامهای مسئول هم ماهیّتِ کارش بیشتر از میرزابنویسی نبود. این شخص میبایست مواظبِ زبان و حرکاتِ خود باشد و هوش و اندیشهاش را بفروشد، در ازای این دلخوشی که «آب باریکِ مواجب» قطع نشود!!
▫️▫️▫️از حکومت که بگذریم، در خودِ اجتماع هم صاحبانِ نفوذ هریک برای خود کانونِ قدرتی هستند. وقتی عادت شد که «حق» در برابرِ «قدرت» جا خالی کند، این یک اصلِ مملکتی میگردد و به همهی شئون تسرّی مییابد که هرچه از دهانِ صاحب نفوذ بیرون آید، حجّت باشد و بر کرسیِ حُکم نشیند.
شاید ناظر بودهاید که در یک مجلسِ رسمی که آن را «کمیسیون» میگفتند و امروز آن را «جلسه» میخوانند، عدّهای نشستهاند و هر کسی راجع به موضوعِ مورد بحث اظهارنظر میکند. سرانجام رئیس، یعنی کسی که اهرمِ کار در دست اوست «رهنمودی» میدهد و ناگهان همهی عقیدهها بر میگردد، و چنانکه گویی الهامِ تازهای به حاضران دست داده! همان رأیِ رئیس را بهترین راه حل میشناسند. ظاهراً کسی هم در درونِ خود شرمنده نیست، زیرا به این نتیجه رسیدهاند که چیزی به نامِ «حق» وجود ندارد، «حُکم» وجود دارد...
#ایران_و_تنهاییش
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
جوش دریا
پ.ن.
🔚 ویدئو:
ایران بهشت است اما بهشت....
▫️این سؤالی است که باید روشن شود. کسانی که در مشاغل مختلف هستند: روزنامهنویس، استاد، عالِم، پیشهور... حتّی کارمند دولت، باید دید که چه کسی را ارباب خود میدانند:
«مردم یا دولت؟»
▫️▫️تفاوت زیاد است، تا به حدّی که میتواند موجب ویرانی یا آبادانی یک کشور گردد. در نظامهای استبدادی، شواهد متعدّد حاکی است که گروهی که بر سر کار بوده، مملکت را مِلک مطلقِ خود میدانسته و همهی مردم را مزدورانی میپنداشتهاند که از صدقهی سرِ آنها زندگی میکنند و باید به آنها حساب پس بدهند.
به مرور و در طیّ تاریخ، افراد هم ناگزیر به این وضع عادت کردهاند، تا بدانجا که مردم و مملکت فراموش شوند و هدف و غایتِ هر کار جلبِ رضایت و دلخواهِ حکومت گردد. به همین سبب در ایران شهروند را «رعیّت» میخواندند، و رعیّت در اصطلاح یعنی جیرهخوارِ ارباب.
علّت روشن بود. حکومت همهی کارها را در قبضهی قدرتِ خود داشت و هرکس در هر زمینه که میخواست به راهِ خود ادامه دهد و دردسـر برایش درست نشود، میبایست اصلِ اربابیِ حکومت را قبول کند.
زمانی که سازمان اداری جدید ایجاد گشت و دولت، مالیاتبگیر و حقوقبده شد، همین وضع با نام و صورت دیگری، سازمان یافتهتر از پیش ادامه یافت. افراد باسواد و کسانی که معلوماتی کسب کرده بودند به استخدام دولت درآمدند که در اصطلاح به آنان «نوکر دولت» میگفتند و مرادف با «رعیّت» بود.
دولت همین اندازه که «مواجب» میداد توقّعِ اطاعتِ بیچون و چرا داشت. روشن است که از این طریق، اندیشه و استعداد و ابتکارِ فرد در خدمتِ دولت قرار میگرفت، و چنین کسى النهایه تبدیل میشد به موجودی سر به زیر و دستآموز که به او میگفتند «میرزابنویس»، و حتّی در مقامهای مسئول هم ماهیّتِ کارش بیشتر از میرزابنویسی نبود. این شخص میبایست مواظبِ زبان و حرکاتِ خود باشد و هوش و اندیشهاش را بفروشد، در ازای این دلخوشی که «آب باریکِ مواجب» قطع نشود!!
▫️▫️▫️از حکومت که بگذریم، در خودِ اجتماع هم صاحبانِ نفوذ هریک برای خود کانونِ قدرتی هستند. وقتی عادت شد که «حق» در برابرِ «قدرت» جا خالی کند، این یک اصلِ مملکتی میگردد و به همهی شئون تسرّی مییابد که هرچه از دهانِ صاحب نفوذ بیرون آید، حجّت باشد و بر کرسیِ حُکم نشیند.
شاید ناظر بودهاید که در یک مجلسِ رسمی که آن را «کمیسیون» میگفتند و امروز آن را «جلسه» میخوانند، عدّهای نشستهاند و هر کسی راجع به موضوعِ مورد بحث اظهارنظر میکند. سرانجام رئیس، یعنی کسی که اهرمِ کار در دست اوست «رهنمودی» میدهد و ناگهان همهی عقیدهها بر میگردد، و چنانکه گویی الهامِ تازهای به حاضران دست داده! همان رأیِ رئیس را بهترین راه حل میشناسند. ظاهراً کسی هم در درونِ خود شرمنده نیست، زیرا به این نتیجه رسیدهاند که چیزی به نامِ «حق» وجود ندارد، «حُکم» وجود دارد...
#ایران_و_تنهاییش
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
جوش دریا
پ.ن.
🔚 ویدئو:
ایران بهشت است اما بهشت....
Telegram
attach 📎
🔥4👍3
🔻«دین فقط....
پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
من که بیدار شدم، این همه فریاد نزن!
توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن! میخوانم!
من از امروز، مسلمانِ مسلمان! باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران، باشد!
هرچه گفتی تو قبول است، فقط راضی باش!
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش!
کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!
حَجَر از حافظه ها پاک شده...میفهمی؟
پسرت صاحب ادراک شده، میفهمی؟
به خدا حق، همهی آنچه تو میگویی نیست!
پدرم! حضرت حق آنکه تو میجویی نیست!
پدرم! ما همه در ظاهر دین بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم...
غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباسِ علی، نان شده امروز پدر!
دین نگفتهست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن، از گریه کنان، شام بگیر!...
شش دهه، هرشب و هرروز سرش را کندند
در خفا آآه! به ریش همهمان میخندند!
بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به اینقدر عزاداری طولانی نیست
علی از قوت جهان لقمهی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت نهانی برداشت
جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ایدوست؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟
مال مردم خوری و گردن کج پیش خدا؟!
در سرا با پری و توی حرم با مولا...؟!
شیخ هامان به شکم بارگی عادت کردند
روسا نیز به خونخوارگی عادت کردند!
مومن واقعی آنست که الگو باشد
آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد
هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیر وادی شدن ایدوست! به سال و سن نیست!
دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم، پیرو دین، خودبین نیست!
دین کجا گفته که همسایهی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟
دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟
دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است؟
دین نگفتهست ببر آبروی مومن را
دین نوشتهست بخر آبروی مومن را!
به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان! همه در غیر خدا غرق شدیم
دل خوشیمان همه این است: «مسلمان هستیم»
فخر داریم که: «ما پیرو قرآن هستیم!»
ما مسلمان دروغیم!... مسلمان فریب
همهی دغدغهمان این شده: «گندم یاسیب؟...»
هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گردهی این مذهب خورد!
آب راکد بشود، قطع و یقین میگندد!
غرب یکدست به دینداری مان میخندد!
در نمازت «خم ابروی نگار» آوردی!
با عبادات چنین، گند به بار آوردی!
هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!
چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!
پاره کن رشتهی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد «و لا الضااااااالین» را!
کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم
چشم را وا بکن ای دوست! جوانمرد علی ست!
چاه میداد گواهی: «پدر درد علی ست...»
سعی میکرد حقوق همه یکسان باشد
سعی میکرد که هر لحظه مسلمان باشد
ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟
دست بردار! علی بر سر بیت المال است!
او نمی خواست که دین بی در و پیکر باشد
دست باید بکشد گرچه برادر باشد!
روزها سوخت درآن داغی نخلستانها
مرد کار است علی... گوش کنید انسانها!
او دلیری ست که بیش از همه انسان بوده
او امیری ست که بابای یتیمان بوده
آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سالها شیعه ی او بودم و نشناختمش
کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم...
فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر
«ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر...»
#جواد_بنیاسد
#شعر #ادبیات
#ادبیات_انتقادی
جوش دریا
پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
من که بیدار شدم، این همه فریاد نزن!
توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن! میخوانم!
من از امروز، مسلمانِ مسلمان! باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران، باشد!
هرچه گفتی تو قبول است، فقط راضی باش!
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش!
کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!
حَجَر از حافظه ها پاک شده...میفهمی؟
پسرت صاحب ادراک شده، میفهمی؟
به خدا حق، همهی آنچه تو میگویی نیست!
پدرم! حضرت حق آنکه تو میجویی نیست!
پدرم! ما همه در ظاهر دین بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم...
غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباسِ علی، نان شده امروز پدر!
دین نگفتهست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن، از گریه کنان، شام بگیر!...
شش دهه، هرشب و هرروز سرش را کندند
در خفا آآه! به ریش همهمان میخندند!
بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به اینقدر عزاداری طولانی نیست
علی از قوت جهان لقمهی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت نهانی برداشت
جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ایدوست؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟
مال مردم خوری و گردن کج پیش خدا؟!
در سرا با پری و توی حرم با مولا...؟!
شیخ هامان به شکم بارگی عادت کردند
روسا نیز به خونخوارگی عادت کردند!
مومن واقعی آنست که الگو باشد
آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد
هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیر وادی شدن ایدوست! به سال و سن نیست!
دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم، پیرو دین، خودبین نیست!
دین کجا گفته که همسایهی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟
دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟
دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است؟
دین نگفتهست ببر آبروی مومن را
دین نوشتهست بخر آبروی مومن را!
به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان! همه در غیر خدا غرق شدیم
دل خوشیمان همه این است: «مسلمان هستیم»
فخر داریم که: «ما پیرو قرآن هستیم!»
ما مسلمان دروغیم!... مسلمان فریب
همهی دغدغهمان این شده: «گندم یاسیب؟...»
هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گردهی این مذهب خورد!
آب راکد بشود، قطع و یقین میگندد!
غرب یکدست به دینداری مان میخندد!
در نمازت «خم ابروی نگار» آوردی!
با عبادات چنین، گند به بار آوردی!
هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!
چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!
پاره کن رشتهی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد «و لا الضااااااالین» را!
کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم
چشم را وا بکن ای دوست! جوانمرد علی ست!
چاه میداد گواهی: «پدر درد علی ست...»
سعی میکرد حقوق همه یکسان باشد
سعی میکرد که هر لحظه مسلمان باشد
ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟
دست بردار! علی بر سر بیت المال است!
او نمی خواست که دین بی در و پیکر باشد
دست باید بکشد گرچه برادر باشد!
روزها سوخت درآن داغی نخلستانها
مرد کار است علی... گوش کنید انسانها!
او دلیری ست که بیش از همه انسان بوده
او امیری ست که بابای یتیمان بوده
آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سالها شیعه ی او بودم و نشناختمش
کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم...
فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر
«ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر...»
#جواد_بنیاسد
#شعر #ادبیات
#ادبیات_انتقادی
جوش دریا
👍15
زنان تاثیرگذار ایران¹
💢 فروغ آذرخشی_۲
▫️کار ساختمان مدرسه از سال ۱۲۹۰ شروع شد و تکمیل آن بیش از سه سال طول کشید. مدرسه، آنطور که منابع تاریخی نوشتهاند، با ثبت نام از سه دانشآموز کلاس اول وچهار دانشآموز کلاس دوم افتتاح شد. بنای آن هرچند در سکوت ساخته شد خبر افتتاح آن خیلی زود در مشهد پیچید. مخالفان پس از شنیدن خبر تأسیس مدرسه تهدیدهای خود را آغاز کردند. هر روز دهها پیغام برای فروغ و خانوادهاش میفرستادند که مدرسه را ببند وگرنه تو و همراهانت را میکُشیم و مدرسهات را آتش میزنیم. با همهی این تهدیدها، فروغ آذرخشی حتی یک ساعت هم مدرسه را تعطیل نکرد. او هر روز به همراه معلمان، فرزندان، برادران و خدمتکارانش مسلح از مدرسه محافظت میکرد. «احســانالله»، «پرویــز» و خدمتکاران منزل هر شب تا نزدیک صبح تفنگبهدست مقابل درهای ورودی مدرسه نگهبانی میدادند و به همین طریق توانستند مدرسه را حفظ کنند.
▫️▫️درچند ماه اول افتتاح مدرسه به تعداد دختران مدرسه اضافه شد، به طوری که خیلی زود کلاسهای سوم، چهارم و پنجم دایر شدند. در اولین امتحان نهایی سال پنجم، داوطلبان امتحان هفت نفر بودند که همه قبول شدند. پس از چهار سال، تعداد دانشآموزان به اندازهای شد که توانستند کلاس ششم را هم راه بیندازند... مدرسه، با توجه به این که به صورت شخصی اداره میشد، به تدریج با کسری بودجه و کمبود امکانات روبهرو شد. فروغ، به دنبال راهی برای بُرونرفت از این مشکل، به سراغ شرکت «فرهنگ خراسان» رفت و برای تداوم کار این مدرسه از آنها کمک گرفت. در کنار این «احمدقوام» (قوامالسلطنه) که در آن سالها والی خراسان بود، مبلغ دو هزار ریال به این مدرسه کمک کرد و همین کمکهزینهها باعث شد تا چرخ مدرسه به حرکت بیشتری درآید.
با موفقیت مدرسه، هر روز به تعداد شاگردان اضافه میشد. در سال ۱۳۰۴ شمار دختران جوان دانشآموز در مدرسه فروغ به ۱۴۵ نفر رسید که ۲۷ نفرشان به صورت رایگان تحصیل میکردند. در این مدرسه معلمهای شناختهشدهای چون «فخرآفاق پارسا» تدریس میکردند. «فرخرو پارسا» دختر فخرآفاق، که بعدها به عنوان نخستین وزیر زن در ایران وزارت آموزش و پرورش را به دست گرفت، در مدرسه فروغ تحصیل کرد.
▫️▫️▫️افتتاح مدرسه فروغ باعث شد تا هر روز به تعداد مدارس مشهد اضافه شود. یک سال بعد از افتتاح مدرسه، فروغ آذرخشی مدرسهی دیگری در مشهد راهاندازی کرد و سرپرستی آن را به خواهرش، «شاهزاده بانو قهرمانی»، واگذار کرد... آنها بخشی از ثروت و درآمدهای خود را در این راه هزینه کردند.
این اقدام افراد دیگری را هم به فکر راهاندازی مدرسه انداخت و در طی چند سال، مدارس دخترانهی «ارض اقدس»، «عصمتیه»، «عزتیه» و «گوهریه» در مشهد راه افتادند.
در سال ۱۳۱۱، فروغ با همراهی ادارهی معارف خراسان برای گشایش کلاسهای کامل متوسطه تقاضای مجوز کرد. پیشنهاد شد که این مدرسه به صورت دولتی اداره شود تا امتیاز مخصوص نخواهد و امتحان دانشآموزان با مشکلات روبهرو نشود. در سال ۱۳۱۳، کلاسهای دوم و سوم دبیرستان به آن افزوده شد.
در سال ۱۳۱۷، «دبستان فروغ» در خیابان معروف به «گنبد سبز» مشهد با شش کلاس ابتدایی دولتی شد و به نام «فروغ» تابلوی آن را نصب کردند. کوچهای که مدرسهی فروغ در آن قرار داشت در محلهی «سرشور» مشهد بود.
فروغ آذرخشی تا سال ۱۳۳۵ در رأس مدرسهی فروغ باقی ماند و در این سال، یعنی در چهلمین سال فعالیت مدرسهی فروغ، تصمیم به بازنشستگی گرفت. در مراسمی که در آذرماه همان سال برگزار شد، از خدمات فروغ آذرخشی تقدیر شد.
▫️▫️▫️▫️فروغ آذرخشی در آذر ۱۳۴۲ در مشهد درگذشت و در حرم امام هشتم شیعیان دفن شد. در تشییع جنازهی او شاگردان مدرسه حضور داشتند.
بانو #فروغ_آذرخشی
#زنان_تاثیرگذار_ایران
¹-«ایرانوایر» اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند.
²- درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه درمشهد، نوشته: #قاسم_فتحی، روزنامه نگار، منبع: سایت شهرآرانیوز.
جوش دریا
💢 فروغ آذرخشی_۲
▫️کار ساختمان مدرسه از سال ۱۲۹۰ شروع شد و تکمیل آن بیش از سه سال طول کشید. مدرسه، آنطور که منابع تاریخی نوشتهاند، با ثبت نام از سه دانشآموز کلاس اول وچهار دانشآموز کلاس دوم افتتاح شد. بنای آن هرچند در سکوت ساخته شد خبر افتتاح آن خیلی زود در مشهد پیچید. مخالفان پس از شنیدن خبر تأسیس مدرسه تهدیدهای خود را آغاز کردند. هر روز دهها پیغام برای فروغ و خانوادهاش میفرستادند که مدرسه را ببند وگرنه تو و همراهانت را میکُشیم و مدرسهات را آتش میزنیم. با همهی این تهدیدها، فروغ آذرخشی حتی یک ساعت هم مدرسه را تعطیل نکرد. او هر روز به همراه معلمان، فرزندان، برادران و خدمتکارانش مسلح از مدرسه محافظت میکرد. «احســانالله»، «پرویــز» و خدمتکاران منزل هر شب تا نزدیک صبح تفنگبهدست مقابل درهای ورودی مدرسه نگهبانی میدادند و به همین طریق توانستند مدرسه را حفظ کنند.
«قبلش همه می اومدن میگفتن شازده خانم! اینجا نمیذارن از این کارا بکنی. بزرگای شهر چشم چپ میکنن و هیچ رقمه اجازه نمیدن نه دخترای خودشون نه دخترای بقیه برن مدرسه.» زن پرسید: «کجا بوده این مدرسه؟» فروغ خانم گفت: «توی کوچه سرشور.» زن هنوز نمیدانست مدرسه دخترانه آن هم صدسال پیش یعنی چه؟ نمیتوانست بفهمد رفتن دخترها به مدرسه در نظر مردمِ آن روزگار چه جنایت بزرگی تلقی میشده است. فروغ خانم نگفت حتی تابلو مدرسه را یک جوری با ریسمان آویزان میکردند سر مدرسه که وقتی جماعتی برای خراب کردنش بیایند زود تابلو را جمع کنند. میرفت بالای پشت بام، تابلو را برعکس میکرد و میچرخاند²
▫️▫️درچند ماه اول افتتاح مدرسه به تعداد دختران مدرسه اضافه شد، به طوری که خیلی زود کلاسهای سوم، چهارم و پنجم دایر شدند. در اولین امتحان نهایی سال پنجم، داوطلبان امتحان هفت نفر بودند که همه قبول شدند. پس از چهار سال، تعداد دانشآموزان به اندازهای شد که توانستند کلاس ششم را هم راه بیندازند... مدرسه، با توجه به این که به صورت شخصی اداره میشد، به تدریج با کسری بودجه و کمبود امکانات روبهرو شد. فروغ، به دنبال راهی برای بُرونرفت از این مشکل، به سراغ شرکت «فرهنگ خراسان» رفت و برای تداوم کار این مدرسه از آنها کمک گرفت. در کنار این «احمدقوام» (قوامالسلطنه) که در آن سالها والی خراسان بود، مبلغ دو هزار ریال به این مدرسه کمک کرد و همین کمکهزینهها باعث شد تا چرخ مدرسه به حرکت بیشتری درآید.
با موفقیت مدرسه، هر روز به تعداد شاگردان اضافه میشد. در سال ۱۳۰۴ شمار دختران جوان دانشآموز در مدرسه فروغ به ۱۴۵ نفر رسید که ۲۷ نفرشان به صورت رایگان تحصیل میکردند. در این مدرسه معلمهای شناختهشدهای چون «فخرآفاق پارسا» تدریس میکردند. «فرخرو پارسا» دختر فخرآفاق، که بعدها به عنوان نخستین وزیر زن در ایران وزارت آموزش و پرورش را به دست گرفت، در مدرسه فروغ تحصیل کرد.
▫️▫️▫️افتتاح مدرسه فروغ باعث شد تا هر روز به تعداد مدارس مشهد اضافه شود. یک سال بعد از افتتاح مدرسه، فروغ آذرخشی مدرسهی دیگری در مشهد راهاندازی کرد و سرپرستی آن را به خواهرش، «شاهزاده بانو قهرمانی»، واگذار کرد... آنها بخشی از ثروت و درآمدهای خود را در این راه هزینه کردند.
این اقدام افراد دیگری را هم به فکر راهاندازی مدرسه انداخت و در طی چند سال، مدارس دخترانهی «ارض اقدس»، «عصمتیه»، «عزتیه» و «گوهریه» در مشهد راه افتادند.
در سال ۱۳۱۱، فروغ با همراهی ادارهی معارف خراسان برای گشایش کلاسهای کامل متوسطه تقاضای مجوز کرد. پیشنهاد شد که این مدرسه به صورت دولتی اداره شود تا امتیاز مخصوص نخواهد و امتحان دانشآموزان با مشکلات روبهرو نشود. در سال ۱۳۱۳، کلاسهای دوم و سوم دبیرستان به آن افزوده شد.
در سال ۱۳۱۷، «دبستان فروغ» در خیابان معروف به «گنبد سبز» مشهد با شش کلاس ابتدایی دولتی شد و به نام «فروغ» تابلوی آن را نصب کردند. کوچهای که مدرسهی فروغ در آن قرار داشت در محلهی «سرشور» مشهد بود.
فروغ آذرخشی تا سال ۱۳۳۵ در رأس مدرسهی فروغ باقی ماند و در این سال، یعنی در چهلمین سال فعالیت مدرسهی فروغ، تصمیم به بازنشستگی گرفت. در مراسمی که در آذرماه همان سال برگزار شد، از خدمات فروغ آذرخشی تقدیر شد.
▫️▫️▫️▫️فروغ آذرخشی در آذر ۱۳۴۲ در مشهد درگذشت و در حرم امام هشتم شیعیان دفن شد. در تشییع جنازهی او شاگردان مدرسه حضور داشتند.
بانو #فروغ_آذرخشی
#زنان_تاثیرگذار_ایران
¹-«ایرانوایر» اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند.
²- درباره فروغ السلطنه آذرخشی، مؤسس اولین مدرسه دخترانه درمشهد، نوشته: #قاسم_فتحی، روزنامه نگار، منبع: سایت شهرآرانیوز.
جوش دریا
❤3👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببخشید
توماج
#توماج_صالحی
#موزیک_ویدئو
جوش دریا
توماج
آنکه میگوید از من کاری ساخته نیست، میگریزد و با گریز خود، وضع موجود را استحکام میبخشد.
آنکه میگوید امکان رهایی نیست، خود و دیگران را از میدان مبارزه میگریزاند.
نتیجه آنکه نظام مستقر ادامه مییابد و چون به راستی فرار از اجتماع محال است، گریختگان زودتر از سایرین به دام میافتند.
مجموعهٔ این گریزها، «تسلیم بزرگ» را به وجود میآورد و سرانجام نابودی کاروان را....
#برتولت_برشت
#ننه_دلاور_و_فرزندان_او
برگردان: #مصطفی_رحیمی
#توماج_صالحی
#موزیک_ویدئو
جوش دریا
👍8
موزیک ویدیو ببخشید از توماج
ببخشید
توماج
#توماج_صالحی
جوش دریا
توماج
آنکه میگوید از من کاری ساخته نیست، میگریزد و با گریز خود، وضع موجود را استحکام میبخشد.
آنکه میگوید امکان رهایی نیست، خود و دیگران را از میدان مبارزه میگریزاند.
نتیجه آنکه نظام مستقر ادامه مییابد و چون به راستی فرار از اجتماع محال است، گریختگان زودتر از سایرین به دام میافتند.
مجموعهٔ این گریزها، «تسلیم بزرگ» را به وجود میآورد و سرانجام نابودی کاروان را....
#برتولت_برشت
#ننه_دلاور_و_فرزندان_او
برگردان: #مصطفی_رحیمی
#توماج_صالحی
جوش دریا
❤6😭1