Telegram Group Search
گاهی این فکر به ذهنم می‌آید که آیا در روزگاری که انقدر سریع می‌گذرد، می‌توان در حوزه یا حوزه‌هایی به تخصص رسید؟ چقدر می‌توان از نهایت ظرفیت استفاده کرد؟ چه مدت زمانی برای رسیدن به تخصص طول می‌کشد؟ آیا هنگامی که آدم قله‌ای را فتح می‌کند، زمان زیادی گذشته است؟! زمان بسیار سریع حرکت می‌کند و آدم گاهی جا می‌ماند.


#روزنوشت
Forwarded from Passenger | مُسافر (Passenger)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیو را خیلی دوست دارم. به مناسبت فردا، که جمعه‌ است.
"اللهم صلی علی محمد و علی آله و اصحابه اجمعین"
Forwarded from عبدالله محمد
دیده‌اید وقتی کاری را خیلی طولش می‌دهید و به دلیل پشت گوش انداختن دیر به پایانش می‌رسانید چقدر بزرگ و غول به نظر می‌رسد؟ احساس ناتوانی به انسان دست می‌دهد. پشت‌گوش اندازی واقعا انسان را ضعیف نشان می‌دهد. زنجیر می‌اندازد به دست و پای انسان. انسان‌ها خودشان را با نتایجشان می‌سنجند. یک صفحه از کتاب هزار صفحه‌ای را باقی می‌گذاری و آن یک صفحه همهٔ ۹۹۹ صفحهٔ دیگر را زیر سایهٔ خودش می‌برد. اما اگر بیست صفحه از یک کتاب بیست صفحه‌ای را خوانده باشی تو یک کار را کامل انجام داده‌ای. این است که بهتر است از پیروزی‌های کوچک شروع کنی. اگر مرشد و شیخ و استاد، در آغاز کتاب کوچک و تکلیف کوچک می‌دهند هم برای «تدرج» از پایین به بالاست، هم برای آن است که تو اولین زنجیرت را کامل پاره کنی و دور بیندازی. اگر احساس می‌کنی متوقف شده‌ای یک متن کوتاه بنویس. کوتاه اما کامل. یک کتاب کوتاه بخوان. کوتاه، اما تا نقطهٔ آخرش را بخوان. نه متوقف شو، نه وارد راهی شو که هنوز برایت زود است. پایان خوب، یعنی آغاز قوی‌تر.
آنچه شایستهٔ فرد مسلمان و عاقل است این است که در این دنیا بیشتر نظاره‌گر باشد، گوش بدهد، نه اینکه بیشتر مشارکت کند، حرف بزند، نظریه‌پردازی کند یا خود را در صدر بنشاند.

بسیاری از مردم زمانی در دین و دنیای خود در امنیت و سلامت بودند اما میل به سخن‌ گفتن و نظر دادن و خودنمایی، آن‌ها را به هلاکت انداخت.

و چه بدتر که این رفتارها در موضوعاتی باشد که هیچ ارزشی نداشت!

نظرها یا کارهایی که بود و نبودشان یکی است... رهایشان کن، سکوت پیشه کن و به چیزی بپرداز که سودمند است.

- طالب العلم | نقد شبهه

http://www.group-telegram.com/TalebIllm
امروز غرق در کلام بزرگان شدم و از دانش‌شان بهره بردم. صحبت کردن و نوشتن در حضور این بزرگان، بی‌ادبی است و امیدوارم جسارت این حقیر را به بزرگی خود ببخشند.
«ترس در ذهن با فکر کردن بزرگ می‌شود
و با اقدام کاهش پیدا می‌کند.»



مادرم همیشه می‌گوید: دست کار می‌کند و چشم می‌ترسد...
معنی‌اش همان جمله بالاست.


#تفکرات #تلنگر
خسته شده‌ام از این شهر...
دلم برای صدای اذان مسجد محل خودمان خیلی تنگ شده...
خسته شده‌ام که نماز جماعت نمی‌خوانم.
قلبم برای جمعه‌هایی که نیم ساعت در تابستان با دمپایی پیاده می‌رفتم تا در نماز جمعه حاضر شوم، هنوز می‌تپد.
این شهر، روحم را فسرده.
با امام مسجد جامع شهر، پس از نماز صحبت کوتاهی می‌کردم. شانه‌شان را می‌بوسیدم و از ایشان طلب دعای خیر می‌کردم.
صدای اذان آن آقای میانسال، همواره در گوش‌هایم تکرار می‌شوند...
واقعیتش فکرش را نمی‌کردم تا به این اندازه دلم برای یک نماز جماعت لک بزند...
گاهی برای خودم اذان پخش می‌کنم تا آن حال و هوا را، در قلب خودم زنده نگه‌ دارم...

ای کاش هیچ وقت این دوری برایم عادی نشود، عادت نکنم!
حاضرم روزها تلخی دوری را احساس کنم، اما هیچ گاه دوری از اذان و نماز جمعه برایم عادی نشود.
ای کاش عادت نکنم...


#دلنوشته
من هر وقت کم می‌آوردم، به مسجد پناه می‌بردم. گوشه‌ی خلوتی که کسی من را نبیند یا در دید کسی نباشم، اختیار می‌کردم.

احساس می‌کردم این جا خداوند به من رحم‌ می‌کند. نمی‌دانم چرا. باور کنید نمی‌دانم. احساس می‌کردم این جا کمی بیشتر هوایم را دارد. بار سنگین روی شانه‌هایم را برمی‌دارد‌. بر هم می‌داشت.

به درونم نگاه می‌کنم. قلبم در آن جای همیشگی‌ام جا مانده. این جا من صدای اذان را نمی‌شنوم یا اگر هم می‌شنوم، صدای ضبط صوت است.

آن قدر این دلتنگی بیشتر شد، گردنم را فشرد، که نتوانستم ننویسم. من آدمش نیستم. الهی که این دوری با حق تعالی تمام شود. الله تعالی خشنود و راضی باشد...


#خاطرات #دلنوشته
Forwarded from بینش
بلال، نوجوانی است در نیویورک که با سرطان دست‌ و پنجه نرم می‌کند و در روزهای پایانی عمرش به دنبال یک قهرمان می‌گردد. او قهرمانش را نه در کتاب‌های کمیک، بلکه در دل تاریخ پیدا می‌کند: بلال حبشی.

اما این دو بلال تنها قهرمان‌های داستان نیستند. کد بلال داستان چند شخصیت است که به نوبت و از جهان شخصی خودشان روایت می‌شود. یک نویسندهٔ سرگردان با ریشه‌های شرقی و یک مادر فداکار، و رسیدن این شخصیت‌ها به یکدیگر در یک نقطه: چه چیز زندگی و مرگ را باارزش می‌کند؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان، کَـَـَـلِمْ
کَـَـَـلِمْ، دوستان


گربه به این تخسی دیده بودید؟!
گربه‌ی بیمارستان روان!😁
عکس‌‌های لات بیمارستان و حومه...
اصلا اعصاب نداشت! آخر سر که کارآموزی تموم شد، داشت به یه گربه نگون‌بخت دیگه زور می‌گفت!

میگم لات، لات بودااا! از آدم نمی‌ترسید!


#خاطرات #بیمارستان
خاطرات کارآموزی اورژانس‌های روان و رفتار در بیمارستان روان ش.ب

#قسمت_اول

قبل از هر چیز بیاید از روز اول بیمارستان روان برای‌تان بگویم. اگر بخواهم در یک جمله حق مطلب را ادا کنم می‌گویم: «در عین سادگی، وحشتناک!»

قرار بود از شنبه شروع شود که شنبه و یکشنبه استادمان، کارآموزی را لغو کرد. امروز روز اول بود و چه روزی هم بود! از همان اولش با شوک شروع شد! نه شوک به ما، بلکه شوک به بیماران روان...

طبق دستور دیشب استاد، ساعت ۷:۳۰ صبح در حیاط بیمارستان همراه با دوست و هم‌اتاقی‌ام حاضر شدیم. ما ۷:۱۵ دقیقه بیدار شدیم!!! در عرض ۵ دقیقه آماده شدیم و راس ۷:۳۰ در محوطه بودیم!!! چنین چیزی تا الآن برای خودم هم قفل بود که به پاس خواب ماندن، این مرحله نیز آنلاک شد!

سه نفری همراه با استاد وارد بخش ETC -همون شوک درمانی- شدیم. ۵ بیمار در انتظار دریافت الکتروشوک بودند. بیمارها Sedate یا آرام شدند و سپس بیهوش شدند. من و دوستم طبق راهنمایی استاد، لیدها را روی شقیقه‌های بیماران نگه داشتیم. دستگاه شوک را به بیماران اعمال کرد. بیماران دچار رعشه و لرزش‌هایی شدند که بعضی‌هایشان شدید بود.

سپس وارد بخش مراقبت‌های مردان شدیم. ساختمانش ظاهرا کهنه بود. وارد ساختمان که شدیم‌، دیدم که از درون هم پوکیده. آبی‌پوش‌ها (بیماران) در راهرو بخش قدم می‌زدند. عده‌ای هم در بالکن هواخوری هوا را با سیگار می‌خوردند. بالکن کاملا فنس و نرده کشیده شده بود و تنها هوا رد می‌شد!

دو کلاس درس برای دانشجویان وجود داشت. در یکی از کلاس‌ها استاد برایمان چگونگی شرح‌ حال گرفتن از بیماران روان را یادمان داد. مثل بیمارستان و بیماران که خودشان عجیب بودند، قوانین عجیبی هم در آن حاکم بود.

جمله‌ی اول استاد این بود: «هیچ‌گاه از پشت آن‌ها را صدا نزنید!!» سپس گفت: «نگویید خوبی؟! حالت خوبه؟!» و همچنین از کلمه‌ی «چرا» برای سوال کردن اصلا استفاده نکنید!

سپس به بخش مراقبت‌های زنان، برای آشنایی با بخش‌ها رفتیم. بخشی که واقعا در بهت و حیرت فرو رفتم و قلبم بسیار به درد آمد...



ان‌شاءالله ادامه دارد...

#خاطرات #بیمارستان
گلها به شما می‌آموزند که چیزهای زیبا در تمام سال شکوفا نمی‌شوند.
برای چندمین باره که مشاهده کرده‌ام و شنیده‌ام، شوک سپتیک ناشی از سوراخ شدگی مری!

حالا چرا؟ علت اعظمش قورت دادن استخوان و تلاش برای پایین دادن آن. قورت دادن یک اشتباه و تلاش برای پایین دادنش هم اشتباهی بدتر!

خواهش می‌کنم در خوردن غذاهایی که استخوان دارند حساسیت بیشتری به خرج دهید. بخش ICU که بودیم، یک مرد با قورت دادن یک تکه استخوان، مری‌اش به اندازه‌ی کمی سوراخ و از این طریق، عفونت به فضای قفسه‌ی سینه منتشر شده بود.

مدتی هم حتی این آقا از دستگاه ونتیلاتور جدا شده بود و فقط اکسیژن می‌گرفت. حالش بسیار خوب بود اما توانایی مقابله با شوک ناشی از عفونت و سپسیس را نداشت. در نهایت در این جنگ مغلوب شد و جان باخت! سر قورت دادن یک تکه استخوان کوچک!

شوک سپتیک چی هست؟!
شوک سپتیک آخرین و شدیدترین مرحلهٔ یک عفونت خارج از کنترل بدن است؛ یعنی جایی که بدن برای مبارزه با میکروب، آن‌قدر واکنش التهابی شدید نشان می‌دهد که همین واکنش، سیستم گردش خون و ارگان‌ها را از کار می‌اندازد!


خواهش می‌کنم در خوردن چیزی که می‌خورید حساس باشید تا خدای نکرده سر هیچ‌ و پوچ، زندگی‌تان به خطر نیفتد.


فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ》
{انسان باید به غذای خویش (و آفرینش آن) بنگرد!
} (عبس/۲۴)


#علمی #تذکر
دوری از قرآن و تدبر و تعمق در مضامین آن، هیچ توجیهی ندارد. هر اندازه سرت شلوغ هم باشد، اگر در روز نیم ساعت را به خواندن و تفکر در آیاتش نگذرانی، محروم و عقب‌مانده‌ای! اصلا جدا از ثواب و برکاتی که مستقیم و غیرمستقیم در زندگانی‌‌ات مشاهده می‌کنی، نحوه زندگی درست و تعامل صحیح با خود، خانواده و جامعه را یاد می‌گیری! همین آرامش روانی می‌شود که بتوانی از زندگی‌ات لذت ببری!

حواست به قرآن باشد. تو نه تنها در قبال خودت که در قبال دیگری نیز مسئولی حالا با هر نوع برخوردی که داری یا خواهی داشت. روز به روز مسئولیت‌هایت سنگین‌تر می‌شود. سوال این جا پیش می‌آید که چگونه می‌خواهی مسئولیت‌هایت را به نحو احسن انجام دهی؟ فرقی نمی‌کند چه باشد. این جمله مهم است: «تو مسئولی!»

خوشبختانه قرآن تو را در تکمیل رسیدن به اهدافت -چه دنیوی چه اخروی- و همچنین به حسن ختام رساندن مسئولیت‌هایت تو را یاری می‌کند.

حواست به قرآنت باشد.


#خودنصیحتی
هیچ وقت یادم نمی‌رود، چند وقت پیش یک نفر در ربات به من گفت: «علامه‌ی دهر بودن چیزیه که هر روز جارش می‌زنی...»
هر چند که به من خیلی برخورد (چون هیچ وقت خودم را مدعی ندانسته‌ام و این قلبی است) اما از آن روز همواره، بیشتر از قبل سعی می‌کنم در نوشته‌هایم تواضع و خاکی بودنم را نشان دهم.


#روزنوشت
2025/12/03 02:28:36
Back to Top
HTML Embed Code: