#خاطرات_خدمت_افتخاری
خاص
خانم جوان پاکستانی در بابالجواد(ع) خواستهاش را در یک کلمه بیان کرد:
شکلاتی تقدیمش کردم. به انگلیسی بیلهجه گفت:
خواستم تسبیحی پیشکش کنم که ذهنم سراغ چیز دیگری رفت:
و کیف پولم را پیش چشمش باز کردم:
هیجانزده شد:
چند پر برداشت؛ اما دلش بیشتر میخواست:
خیالش را راحت کردم:
تقریباً همه را برداشت: پرهای سفید و تروتازه.
چندی بود که پرهایم ته کشیده بود. فرصتی میجستم تا برای زائران پر جمع کنم. روزیِ او بود پرهایی که ساعتی پیشتر از حیاطخلوت آسایشگاه جمع کرده بودم.
۱۸ فروردین ۱۴۰۴
۸ شوال ۱۴۴۶
#بابالجواد(ع) • #آسایشگاه • #تبرک • #هدیۀ_متبرک • #کبوتر • #پر_کبوتر • #تسبیح • #شکلات • #پاکستان • #زبان_انگلیسی • #لهجه • #کیف • #پول
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
خاص
خانم جوان پاکستانی در بابالجواد(ع) خواستهاش را در یک کلمه بیان کرد:
تبرّوک.
شکلاتی تقدیمش کردم. به انگلیسی بیلهجه گفت:
I want something special.
یک هدیۀ متبرک خاص میخواهم.
خواستم تسبیحی پیشکش کنم که ذهنم سراغ چیز دیگری رفت:
I have something special. It's very special to myself. I really love it.
هدیۀ خاص هم دارم. برای خودم که خیلی خاص است. خیلیخیلی دوستش دارم.
و کیف پولم را پیش چشمش باز کردم:
Feathers of...
پَرِ...
هیجانزده شد:
Oh! The feathers of the pigeons in the Haram!
وای! پرِ کبوترهای حرم!
چند پر برداشت؛ اما دلش بیشتر میخواست:
How many can I take? I want some for my brothers and sisters.
چند تا میتوانم بردارم؟ برای برادرها و خواهرهایم هم میخواهم.
خیالش را راحت کردم:
As many as you want. For your brothers, sisters, friends...
هر چند تا که دوست داری: برای برادرها، خواهرها، دوستان و...
تقریباً همه را برداشت: پرهای سفید و تروتازه.
چندی بود که پرهایم ته کشیده بود. فرصتی میجستم تا برای زائران پر جمع کنم. روزیِ او بود پرهایی که ساعتی پیشتر از حیاطخلوت آسایشگاه جمع کرده بودم.
۱۸ فروردین ۱۴۰۴
۸ شوال ۱۴۴۶
#بابالجواد(ع) • #آسایشگاه • #تبرک • #هدیۀ_متبرک • #کبوتر • #پر_کبوتر • #تسبیح • #شکلات • #پاکستان • #زبان_انگلیسی • #لهجه • #کیف • #پول
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤6
کبوتر حرم
#خاطرات_خدمت_افتخاری خاص خانم جوان پاکستانی در بابالجواد(ع) خواستهاش را در یک کلمه بیان کرد: تبرّوک. شکلاتی تقدیمش کردم. به انگلیسی بیلهجه گفت: I want something special. یک هدیۀ متبرک خاص میخواهم. خواستم تسبیحی پیشکش کنم که ذهنم سراغ چیز دیگری…
#خاطرات_خدمت_افتخاری
پَرروزی
این خاطره را که در گروه مجازی کشیکمان بازگو کردم، یکی از دوستان نوشت:
نوشتم:
در کشیک هفتۀ بعد، از سر پاس که بالا آمدم، پر درآوردم با دیدن یک پر کبوتر روی کیفم. چند دقیقه بعد، همکشیکم گفت روی فرشهای جلوی رواق امامخمینی پیداش کرده و برایم هدیه آورده است.
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#رواق_امامخمینی • #آسایشگاه • #تبرک • #هدیۀ_متبرک • #کبوتر • #پر_کبوتر • #روزی • #خاطره • #فرش
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
پَرروزی
این خاطره را که در گروه مجازی کشیکمان بازگو کردم، یکی از دوستان نوشت:
حاجاحمدآقا، دستت درد نکنه. از این هفته دیگه پَر پیدا نمیکنید. چون پر شد یه هدیۀ خاص.
نوشتم:
روزیِ هرکس که باشه، پیدا میکنه.
در کشیک هفتۀ بعد، از سر پاس که بالا آمدم، پر درآوردم با دیدن یک پر کبوتر روی کیفم. چند دقیقه بعد، همکشیکم گفت روی فرشهای جلوی رواق امامخمینی پیداش کرده و برایم هدیه آورده است.
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#رواق_امامخمینی • #آسایشگاه • #تبرک • #هدیۀ_متبرک • #کبوتر • #پر_کبوتر • #روزی • #خاطره • #فرش
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤7
#خاطرات_خدمت_افتخاری
بازجویی
استاد دورۀ فیلمسازیمان بچهها را به چند گروه تقسیم کرده بود تا هریک برای تمرین کلاسی، فیلمی کوتاه بسازد در همان محل (لوکیشن) کلاس و آموزشگاه.
آن روز نوبت اولین گروه بود که فیلمش را در کلاس تمرین کند. هنوز از فیلمنامۀ کامل خبری نبود و فقط طرح کلی فیلمنامه میگفت با صحنۀ بازجویی طرفیم. من برای نقش بازجو انتخاب شدم. پشت میز نشستم و شروع کردم بهصورت بداهه اطلاعاتی از طرف مقابلم به دست آورم.
شمّ بازیگریام میگفت باید در حین بازجویی، با انجام حرکتی خودم را خونسرد نشان دهم تا فشار روانیِ متهم بیشتر شود! چشمم به شکلاتهای روی میز افتاد: شکلاتهای حرمی که هر هفته برای استاد و همکلاسیها هدیه میبرم. دست که به شکلات بردم و شروع کردم به بازکردن، لبخند همکلاسیها گل کرد. وقتی پوست شکلات را پرت کردم پشت سرم، کلاس از خنده منفجر شد!
شکلات حرم همیشه معجزه میکند.😊
۲۴ فروردین ۱۴۰۴
#شکلات • #فیلمسازی • #فیلم_کوتاه • #انجمن_سینمای_جوانان • #سینما • #فیلم • #کارگردان • #کارگردانی • #بازیگر • #بازیگری • #بداهه • #بداههپردازی • #فیلمنامه • #بازجویی • #بازجو • #متهم
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
بازجویی
استاد دورۀ فیلمسازیمان بچهها را به چند گروه تقسیم کرده بود تا هریک برای تمرین کلاسی، فیلمی کوتاه بسازد در همان محل (لوکیشن) کلاس و آموزشگاه.
آن روز نوبت اولین گروه بود که فیلمش را در کلاس تمرین کند. هنوز از فیلمنامۀ کامل خبری نبود و فقط طرح کلی فیلمنامه میگفت با صحنۀ بازجویی طرفیم. من برای نقش بازجو انتخاب شدم. پشت میز نشستم و شروع کردم بهصورت بداهه اطلاعاتی از طرف مقابلم به دست آورم.
شمّ بازیگریام میگفت باید در حین بازجویی، با انجام حرکتی خودم را خونسرد نشان دهم تا فشار روانیِ متهم بیشتر شود! چشمم به شکلاتهای روی میز افتاد: شکلاتهای حرمی که هر هفته برای استاد و همکلاسیها هدیه میبرم. دست که به شکلات بردم و شروع کردم به بازکردن، لبخند همکلاسیها گل کرد. وقتی پوست شکلات را پرت کردم پشت سرم، کلاس از خنده منفجر شد!
شکلات حرم همیشه معجزه میکند.😊
۲۴ فروردین ۱۴۰۴
#شکلات • #فیلمسازی • #فیلم_کوتاه • #انجمن_سینمای_جوانان • #سینما • #فیلم • #کارگردان • #کارگردانی • #بازیگر • #بازیگری • #بداهه • #بداههپردازی • #فیلمنامه • #بازجویی • #بازجو • #متهم
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
😁7
#خاطرات_خدمت_افتخاری
از خود
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
صحن غدير
#غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #مهمانسرا • #صحن_غدیر • #نعیم_رضوان • #نسیم_رضوان • #اصفهان • #لهجه • #لهجۀ_اصفهانی
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
از خود
ـ حجآقا! شوما ژتونی غذا ندارین؟
ـ نه پسرم. باید بری اون روبهرو، دفتر نعیم رضوان ثبتنام کنی.
ـ اِز خودتونا؟!
ـ نه. ما نداریم پسرم.
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
صحن غدير
#غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #مهمانسرا • #صحن_غدیر • #نعیم_رضوان • #نسیم_رضوان • #اصفهان • #لهجه • #لهجۀ_اصفهانی
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤1
#خاطرات_خدمت_افتخاری
کامل
بعد از نماز صبح که با محبت سید همکشیک از خانه به پارکینگ حرم رسیدیم، سید گفت:
منظورش پیامی بود که هر هفته روز پیش از کشیک در گروه مجازیمان مینویسم:
وسط پاس دوم خدمت، ناگهان دلدرد امانم را برید. معدهام چنان آشوب بود و تنم لرزان که راهیِ آسایشگاه شدم.
پزشک اورژانس حرم معاینهام کرد و دو قرص ریز بهم خوراند. در بستر افتادم و از پاس آخر محروم شدم. دوستانِ بامحبت همه جویای احوالم بودند. ولی یکیشان قصهای شنیدنی داشت:
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#آسایشگاه • #پارکینگ • #کشیک • #دلدرد • #بیماری
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
کامل
بعد از نماز صبح که با محبت سید همکشیک از خانه به پارکینگ حرم رسیدیم، سید گفت:
خب، اینهم از کشیک امروز.
منظورش پیامی بود که هر هفته روز پیش از کشیک در گروه مجازیمان مینویسم:
خدایا! ما را به کشیک فردا برسان.
وسط پاس دوم خدمت، ناگهان دلدرد امانم را برید. معدهام چنان آشوب بود و تنم لرزان که راهیِ آسایشگاه شدم.
پزشک اورژانس حرم معاینهام کرد و دو قرص ریز بهم خوراند. در بستر افتادم و از پاس آخر محروم شدم. دوستانِ بامحبت همه جویای احوالم بودند. ولی یکیشان قصهای شنیدنی داشت:
امروز عصر کاری داشتم و میخواستم دو تا پاس رو بمونم و بعدش برم خونه. سر پاس با خودم گفتم: «چه کاریه حرم رو ول کنم برای کار غیرضروری؟!» من موندنی شدم، شما که قصد داشتی کامل بری سر پاس، مریض شدی. حالا از این به بعد بنویس: «خدایا! ما را به کشیک «کامل» فردا برسان!»
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#آسایشگاه • #پارکینگ • #کشیک • #دلدرد • #بیماری
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤7
کبوتر حرم
#خاطرات_خدمت_افتخاری کامل بعد از نماز صبح که با محبت سید همکشیک از خانه به پارکینگ حرم رسیدیم، سید گفت: خب، اینهم از کشیک امروز. منظورش پیامی بود که هر هفته روز پیش از کشیک در گروه مجازیمان مینویسم: خدایا! ما را به کشیک فردا برسان. وسط پاس دوم خدمت،…
#خاطرات_خدمت_افتخاری
دلدرد
دوست زائرم از زیارت کربلا برایم تسبیح تربت سوغات آورده بود. «قرار ما حرم توست یا امامرضا» تا من هم غذای حضرتیام را تقدیمش کنم.
وسط پاس دوم خدمت، ناگهان دلدرد امانم را برید. بعد از خوردن قرص و استراحت، دیدم نمیتوانم تا زمان تشرف دوستم منتظر بمانم. بهش پیام دادم که با همکشیکم غذا را به محل اسکانش خواهیم برد. دم در، غذا به دستش رسید و تسبیح تربت به دستم.
چند ساعت بعد پیام داد:
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#کربلا • #تسبیح • #غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #دلدرد • #بیماری
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
دلدرد
دوست زائرم از زیارت کربلا برایم تسبیح تربت سوغات آورده بود. «قرار ما حرم توست یا امامرضا» تا من هم غذای حضرتیام را تقدیمش کنم.
وسط پاس دوم خدمت، ناگهان دلدرد امانم را برید. بعد از خوردن قرص و استراحت، دیدم نمیتوانم تا زمان تشرف دوستم منتظر بمانم. بهش پیام دادم که با همکشیکم غذا را به محل اسکانش خواهیم برد. دم در، غذا به دستش رسید و تسبیح تربت به دستم.
چند ساعت بعد پیام داد:
به دوستم پیام دادم، گفتم: «چی میشد غذا میاومد دم در؟» دوستم نوشت: «چه پررو هستی! بگو کره هم بذارن!»
بعد، شما اگه دلدرد نمیشدی که غذا دم در نمیاومد!🤣
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
#کربلا • #تسبیح • #غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #دلدرد • #بیماری
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
😁3🥰2
کبوتر حرم
#خاطرات_خدمت_افتخاری کامل بعد از نماز صبح که با محبت سید همکشیک از خانه به پارکینگ حرم رسیدیم، سید گفت: خب، اینهم از کشیک امروز. منظورش پیامی بود که هر هفته روز پیش از کشیک در گروه مجازیمان مینویسم: خدایا! ما را به کشیک فردا برسان. وسط پاس دوم خدمت،…
#خاطرات_خدمت_افتخاری
جبران
صبح تا کارت حضورم را زدم، معاون کشیک فرمود:
عصر پس از سه پاس پرزائر، چایی نوشیدم و همراه دوستان برای ساماندادن نماز مغرب و عشا در شب شهادت امامصادق علیهالسلام، راهی بابالرضا(ع) شدم. در راه یادم آمد که وسط کشیک هفتۀ پیش، ناخوشاحوال شده و از پاس آخر محروم مانده بودم. حس کردم حضرت این فوقالعاده را برایم نوشتهاند بهجبران آن دو ساعتِ ازکفرفتۀ هفتۀ پیش.
۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
#امامصادق(ع) • #بابالرضا(ع) • #نماز • #کشیک_فوقالعاده • #دلدرد • #بیماری • #چای
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
جبران
صبح تا کارت حضورم را زدم، معاون کشیک فرمود:
ـ ساعت ۵ تا ۷ هم باید وایستی برای فوقالعادۀ نماز.
ـ چَشم.
عصر پس از سه پاس پرزائر، چایی نوشیدم و همراه دوستان برای ساماندادن نماز مغرب و عشا در شب شهادت امامصادق علیهالسلام، راهی بابالرضا(ع) شدم. در راه یادم آمد که وسط کشیک هفتۀ پیش، ناخوشاحوال شده و از پاس آخر محروم مانده بودم. حس کردم حضرت این فوقالعاده را برایم نوشتهاند بهجبران آن دو ساعتِ ازکفرفتۀ هفتۀ پیش.
۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
#امامصادق(ع) • #بابالرضا(ع) • #نماز • #کشیک_فوقالعاده • #دلدرد • #بیماری • #چای
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤3
#خاطرات_خدمت_افتخاری
بیسوادانه
سفرۀ خدمت فوقالعادۀ نماز در شب شهادت حضرت امامصادق علیهالسلام داشت جمع میشد که سرکشیک بغل گوشم گفت:
در آسایشگاه که از نماز فارغ شدیم، دوستان امر کردند روضه بخوانم. وقت گذشته بود و رویم نشد بگویم منتظر بمانند تا سرکشیک هم برسد.
رفتم گوشی را از شارژ کشیدم و تا سلام و صلوات مقدمه را بگویم، مراثی حضرت را در گوشیام آماده کردم. روضهٔ مختصرمان که تمام شد، سرکشیک سر رسید:
دوباره با همان سهچهار نفر اهل روضۀ قبلی نشستیم. این بار دست به گوشی نبردم و بیسوادانه خواندم. رسیدم به عبارتی از دعای توسل:
این روضۀ کوتاهتر و بیآدابوترتیب به دل خودم بیشتر نشست و بهگمانم به دل گریهکنها هم. گویا روضههای خاکی و بیادا گیراتر است.
۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 نرجس شاکری
#امامصادق(ع) • #کشیک_فوقالعاده • #نماز • #آسایشگاه • #روضه • #گوشی • #سواد • #بیسواد • #دعای_توسل • #بقیع • #سرکشیک
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
بیسوادانه
سفرۀ خدمت فوقالعادۀ نماز در شب شهادت حضرت امامصادق علیهالسلام داشت جمع میشد که سرکشیک بغل گوشم گفت:
ـ بالا رفتِم، یگ روضه بُخوان. خیلی گریه دِرُم.
ـ چَشم. حتماً. ایشالّا.
در آسایشگاه که از نماز فارغ شدیم، دوستان امر کردند روضه بخوانم. وقت گذشته بود و رویم نشد بگویم منتظر بمانند تا سرکشیک هم برسد.
چَشم. واستِن بُرُم سِوادِمه بییِرُم!
رفتم گوشی را از شارژ کشیدم و تا سلام و صلوات مقدمه را بگویم، مراثی حضرت را در گوشیام آماده کردم. روضهٔ مختصرمان که تمام شد، سرکشیک سر رسید:
ـ نِگفتُم خیلی روضه مُخوام؟!
ـ ببخشِن دِگه. ولی بیا همی الان بِرَت یگ روضهیْ یگدِقیقهای بُخوانُم.
دوباره با همان سهچهار نفر اهل روضۀ قبلی نشستیم. این بار دست به گوشی نبردم و بیسوادانه خواندم. رسیدم به عبارتی از دعای توسل:
وَقَدَّمناکَ بَينَ يَدَى حاجاتِنا. حاجت ما اینه که توی بقیع نوکریِ زائرات رو بکنیم.
این روضۀ کوتاهتر و بیآدابوترتیب به دل خودم بیشتر نشست و بهگمانم به دل گریهکنها هم. گویا روضههای خاکی و بیادا گیراتر است.
۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 نرجس شاکری
#امامصادق(ع) • #کشیک_فوقالعاده • #نماز • #آسایشگاه • #روضه • #گوشی • #سواد • #بیسواد • #دعای_توسل • #بقیع • #سرکشیک
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤6😭1
شیعه بهشوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد
آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد
هادی جانفدا
📷 محمد رحمتی
@kaboutarharam
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد
آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد
هادی جانفدا
📷 محمد رحمتی
@kaboutarharam
❤4
#خاطرات_خدمت_افتخاری
مخاطب
این را بر پیشانی عکسم با چند تن از همکشیکها در پایان مراسم شب قدر نوزدهم نوشتم و در صفحۀ اینستاگرامم قصه کردم.
از صفحۀ مخاطبان گوشیام عکس گرفتم: ۶۵۸ مخاطب. آن را هم قصه کردم و زیرش نوشتم:
پای نقارهخانه وسط راهنماییِ خانوادهای زائر در شب بیستویکم، دو بوسه از پشت سر بر گونۀ راست و چپم فرود آمد. برگشتم و همکشیک قدیمیام را دیدم که چند سالی است تهراننشین شده و حالا هر چند ماه به کشیک جدیدش مشرف میشود.
قصۀ دعا برای مخاطبان گوشیام در شب نوزدهم را دیده بود.
رفیق قدیمی هنگام خداحافظی دستهای اسکناس تانخورده بهم داد برای تقدیم به دخترکوچولوهای باحجاب.
۱ فروردین ۱۴۰۴
شب ۲۱ رمضان ۱۴۴۶
#ماه_رمضان • #شب_قدر • #نقارهخانه • #زیارت_امینالله • #گوشی • #اینستاگرام • #عکس • #دعا • #حجاب • #پول • #اسکناس • #تهران
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
مخاطب
و در تقدیرمان بنویس عمری نوکرت باشیم
این را بر پیشانی عکسم با چند تن از همکشیکها در پایان مراسم شب قدر نوزدهم نوشتم و در صفحۀ اینستاگرامم قصه کردم.
از صفحۀ مخاطبان گوشیام عکس گرفتم: ۶۵۸ مخاطب. آن را هم قصه کردم و زیرش نوشتم:
بهرسم هر سال، همۀ عزیزان را در شب قدر «اسُمبرد» کردم (بهاسم دعا کردم).
پای نقارهخانه وسط راهنماییِ خانوادهای زائر در شب بیستویکم، دو بوسه از پشت سر بر گونۀ راست و چپم فرود آمد. برگشتم و همکشیک قدیمیام را دیدم که چند سالی است تهراننشین شده و حالا هر چند ماه به کشیک جدیدش مشرف میشود.
قصۀ دعا برای مخاطبان گوشیام در شب نوزدهم را دیده بود.
ـ اسم ما یم تو مخاطبین گوشیت هست یا نِه؟!
ـ بله حمید آقا... کو واستا نگاه کنُم!
ـ اگه نِباشه، باید یگ امینالله ازطِرفُم بُخوانی. مو که شمارهته دِرُم.
ـ باشه. واستا... اگه تو یم شمارهمه ذخیره نِداشتی که هیچچی! ولی اگه داشتی امینالله مُخوانُم! آخآخ نِدِرُم!
ـ واستا مو یم نگاه کنُم: صفر نهصد و پونزده...
ـصد و نوزده...
ـ بفرما: احمد عبداللهزاده، حرم.
ـ چَشم. یگ امینالله افتادِم دِگه!
رفیق قدیمی هنگام خداحافظی دستهای اسکناس تانخورده بهم داد برای تقدیم به دخترکوچولوهای باحجاب.
۱ فروردین ۱۴۰۴
شب ۲۱ رمضان ۱۴۴۶
#ماه_رمضان • #شب_قدر • #نقارهخانه • #زیارت_امینالله • #گوشی • #اینستاگرام • #عکس • #دعا • #حجاب • #پول • #اسکناس • #تهران
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
🥰5
#خاطرات_خدمت_افتخاری
دین بزرگان!
آخرین دقیقههای خدمت در بست پایین در ازدحام نماز مغرب ایام دهۀ کرامت، آقایی جوان ازم سؤالی پرسید:
باورم نمیشد؛ ولی او داشت نشان قبر هارون را با شور و شوقی عجبب میپرسید. گفتم:
پناه بر خدا! پناه بر خدا! پناه بر خدا! این چه تفکری است که به زیارت آمده؟! این کدام تولّای تهی است بدون تبرّی؟! این چه عقیدهای است که به جبر میانجامد و از قاتل امام سلب مسئولیت میکند؟! یاد یکی از بزرگان افتادم که در کتاب عرفانیاش شیطان را «سگ دستآموز خداوند» خوانده بود و او را چندان مستحق شماتت نمیدید!
دلم پر کشید به زیارتنامۀ امام غریبم:
اَللّهُمَّ الْعَنِ الَّذینَ بَدَّلُوا نِعمَتَکَ، وَاتَّهَمُوا نَبِیَّکَ، وَجَحَدُوا بِآياتِکَ، وَسَخِرُوا بِاِمامِک، وَحَمَلُوا النَّاسَ عَلیٰ اَکتافِ آلِ مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیکَ بِاللَّعنَةِ عَلَیهِم، وَالْبَراءَةِ مِنهُم فِی الدُّنیا وَالْآخِرَةِ یا رَحمانُ.
خدایا! لعنت کن کسانی را که نعمتت را دگرگون کردند، و به پیامبرت اتهام زدند، و آیاتت را منکر شدند، و امامِ (منصوبِ) تو را مسخره کردند، و مردم را بر خاندان محمّد(ص) مسلط ساختند. خدایا! من با لعنت بر آنان و بیزاری ازشان در دنیا و آخرت به تو تقرب میجویم، ای مهربان.
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 وداع، اثر زهرا کیانی
🔗 کارتبهکارت
#دهۀ_کرامت • #بست_شیخ_حر_عاملی • #بست_پایینخیابان • #بست_پایین • #نماز • #هارونالرشید • #مأمون • #تولی • #تبری • #عرفان
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
دین بزرگان!
آخرین دقیقههای خدمت در بست پایین در ازدحام نماز مغرب ایام دهۀ کرامت، آقایی جوان ازم سؤالی پرسید:
ـ حاجآقا! هارونالرشید کجاست؟
ـ چیِ هارونالرشید کجاست؟
ـ قبر هارونالرشید. قبر مأمون.
ـ خب، قبر هارون که پایینپای امامرضاست.
ـ چطور میشه رفت دیدش؟
باورم نمیشد؛ ولی او داشت نشان قبر هارون را با شور و شوقی عجبب میپرسید. گفتم:
ـ جاش مشخص نیست دیگه. طبیعتاً انتظار ندارید که برای قاتل موسیبنجعفر(ع) سنگ قبر و نامونشان بذاریم!
ـ حاجآقا! یه چیزی بگم؟
ـ بفرمایید.
ـ ما شیعه و مسلمانیم دیگه. مأمون خیلی بد کرد. امامرضا رو به شهادت رسوند. جهنمی شد. ما هم همه لعنتش میکنیم. ولی اگه مأمون این بدنامی رو به جون نمیخرید، الان امامرضا پیش ما بود؟! اینهمه برکت داشتیم بهخاطر وجودش؟! اگه با امامرضا کنار میاومد، خب امام برمیگشت به مدینه دیگه. درسته؟!
ـ یعنی اگه امام توی مدینه بود، دیگه برکاتش به ما نمیرسید؟!
ـ میرسید، ولی نه مثل الان.
ـ من که جرئت نمیکنم همچین حرفی بزنم.
ـ بله. حقیقت ترس داره.
ـ پس شمر هم اگه امامحسین رو نمیکشت، اینهمه برکت به مردم کربلا نمیرسید!
ـ نه. شمر فرق داره.
ـ نه دیگه! چه فرقی داره؟!
ـ شمر قطعاً میره جهنم. ما لعنتش میکنیم. ولی همین رو هم یکی از بزرگان میگفت اگه شمر نبود، اینهمه برکات از امامحسین به ما نمیرسید!
پناه بر خدا! پناه بر خدا! پناه بر خدا! این چه تفکری است که به زیارت آمده؟! این کدام تولّای تهی است بدون تبرّی؟! این چه عقیدهای است که به جبر میانجامد و از قاتل امام سلب مسئولیت میکند؟! یاد یکی از بزرگان افتادم که در کتاب عرفانیاش شیطان را «سگ دستآموز خداوند» خوانده بود و او را چندان مستحق شماتت نمیدید!
دلم پر کشید به زیارتنامۀ امام غریبم:
اَللّهُمَّ الْعَنِ الَّذینَ بَدَّلُوا نِعمَتَکَ، وَاتَّهَمُوا نَبِیَّکَ، وَجَحَدُوا بِآياتِکَ، وَسَخِرُوا بِاِمامِک، وَحَمَلُوا النَّاسَ عَلیٰ اَکتافِ آلِ مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیکَ بِاللَّعنَةِ عَلَیهِم، وَالْبَراءَةِ مِنهُم فِی الدُّنیا وَالْآخِرَةِ یا رَحمانُ.
خدایا! لعنت کن کسانی را که نعمتت را دگرگون کردند، و به پیامبرت اتهام زدند، و آیاتت را منکر شدند، و امامِ (منصوبِ) تو را مسخره کردند، و مردم را بر خاندان محمّد(ص) مسلط ساختند. خدایا! من با لعنت بر آنان و بیزاری ازشان در دنیا و آخرت به تو تقرب میجویم، ای مهربان.
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 وداع، اثر زهرا کیانی
🔗 کارتبهکارت
#دهۀ_کرامت • #بست_شیخ_حر_عاملی • #بست_پایینخیابان • #بست_پایین • #نماز • #هارونالرشید • #مأمون • #تولی • #تبری • #عرفان
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
👍5👌2
#خاطرات_خدمت_افتخاری
قدر نعمت
نیسان آبی دندهعقب بهسمت چایخانۀ صحن کوثر آمد و دیگهای عدسی را تحویل داد. صف کوتاه چای به صف طولانیِ صبحانه تبدیل شد. نیسان هنوز پشت به چایخانه ایستاده بود که آقایی میانسال سراغم آمد:
اشک در چشمانش حلقه زد:
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 رضا باقری شرف
#صحن_کوثر • #چایخانه • #رواق_امامخمینی • #عدسی • #چای • #صبحانه • #غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #شیرینی • #نیسان
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
قدر نعمت
نیسان آبی دندهعقب بهسمت چایخانۀ صحن کوثر آمد و دیگهای عدسی را تحویل داد. صف کوتاه چای به صف طولانیِ صبحانه تبدیل شد. نیسان هنوز پشت به چایخانه ایستاده بود که آقایی میانسال سراغم آمد:
الان ای نیسانه دیدُم، یادُم آمد با خاور میآمدِم تو صحن امام - او موقع [رواق امامخمینی] هنوز صحن بود - شیرینیا ره میآوُردِم بِرِی مراسما تو تالار آینه. چی زود گذشت!
اشک در چشمانش حلقه زد:
اینجه هستِن، خیلی قدر بدِنِن. بهترین جایه. هیچچی از ای بالاتر نیست. به مو مِگَن بِرِیچی نِمِری غِذایْ حضرت بیگیری! مُگُم مگه کم خوردِهم سر سفرهیْ ای آقا! همو آب لوله یم که مُخورِم از برکت وجود ای آقایه.
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
📷 رضا باقری شرف
#صحن_کوثر • #چایخانه • #رواق_امامخمینی • #عدسی • #چای • #صبحانه • #غذای_حضرتی • #غذای_حضرت • #شیرینی • #نیسان
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤8🥰1
این دردها بدون تو درمان نداشتند
این ابرها بدون تو باران نداشتند
بود آخرالزمان چقدَر هولناک اگر
ایرانیان امامرضاجان نداشتند
مشهد اگر نبود که اینگونه پنجتن
لحظهبهلحظه لطف به ایران نداشتند
این ملت امامحسینی بدون تو
در فتنهها که جرئت طوفان نداشتند
جانم فدات، دست گرفتی چقدر از
آنان که ذرهای به تو ایمان نداشتند
ای بهترین پناه برای همه، سلام
ای مهربان امامرضای همه، سلام
محمدحسین رحیمیان
سلام بر کشیک عید میلاد.
@kaboutarharam
این ابرها بدون تو باران نداشتند
بود آخرالزمان چقدَر هولناک اگر
ایرانیان امامرضاجان نداشتند
مشهد اگر نبود که اینگونه پنجتن
لحظهبهلحظه لطف به ایران نداشتند
این ملت امامحسینی بدون تو
در فتنهها که جرئت طوفان نداشتند
جانم فدات، دست گرفتی چقدر از
آنان که ذرهای به تو ایمان نداشتند
ای بهترین پناه برای همه، سلام
ای مهربان امامرضای همه، سلام
محمدحسین رحیمیان
سلام بر کشیک عید میلاد.
@kaboutarharam
❤7
#خاطرات_خدمت_افتخاری
فرشتهداری
صباسادات برایم بوس فرستاد.
ظهر عید میلاد ولینعمتمان آقا امامرضا علیهالسلام، در راه چایخانۀ صحن امامحسن مجتبی عليهالسلام پدری چرخبهدست ازم نشانیِ پنجرهفولاد را پرسید. گفتم بخشی از مسیرمان مشترک است و شکلاتی گذاشتم در دست فرزند چرخنشینِ دوازدهسیزدهسالهاش:
پدرش نرم و مهربان گفت:
و مادرش به این آرامش افزود:
خانمی از پشت سرمان بغل گوشم گفت:
هنوز سبکسنگین میکردم بهشان بگویم یا نه که پدر پرسید:
به نقطۀ جدایی رسیدیم. گفتم:
پدر گفت:
با زحمت به لبهایش لبخند کمرنگی داد.
مرید آن پدر و مادر شدم. چهها کشیده بودند برای درمان دخترک معصومشان! نه از دارو و درمان دست شسته بودند و نه از پنجرهفولاد. معجزۀ امامرضا علیهالسلام را داشتم پیش چشمم میدیدم: چه آرامشی! چه رضایتی!
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۱ ذیالقعدۀ ۱۴۴۶
📷 امین فائضی
#صحن_امامحسن_مجتبی(ع) • #چایخانه • #پنجرهفولاد • #کودک • #بیمار • #چرخ • #ویلچر • #پزشک • #تهران • #کانادا • #شفا • #فرشته • #شکلات • #بوس • #بوسه • #معجزه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
فرشتهداری
صباسادات برایم بوس فرستاد.
ظهر عید میلاد ولینعمتمان آقا امامرضا علیهالسلام، در راه چایخانۀ صحن امامحسن مجتبی عليهالسلام پدری چرخبهدست ازم نشانیِ پنجرهفولاد را پرسید. گفتم بخشی از مسیرمان مشترک است و شکلاتی گذاشتم در دست فرزند چرخنشینِ دوازدهسیزدهسالهاش:
اینهم برای پسر گلم.
پدرش نرم و مهربان گفت:
ـ نمیتونه بگیره. دختره: صباسادات.
ـ پس بفرمایید شما بهش بدید. بهبه! صباسادات! چه اسم قشنگی!
ـ این فرشتهست. گاهی توی خونه اسم خودش رو صدا نمیزنم. صداش میزنم فرشته.
و مادرش به این آرامش افزود:
برکت خونهمونه.
خانمی از پشت سرمان بغل گوشم گفت:
من میخوام بهشون بگم؛ ولی میترسم ناراحت بشن. یک دکتر فلانی میشناسم توی تهران. از کانادا میآد. شما بهشون بگین.
هنوز سبکسنگین میکردم بهشان بگویم یا نه که پدر پرسید:
ـ چی میگفت اون خانوم؟
ـ یه دکتر معرفی کرد توی تهران. گفت شاید شما ناراحت بشید، من بهتون بگم.
ـ نه. چرا ناراحت بشیم؟ میشناسم اون دکتر رو. دکتر فلانی رو میگه، خانوم.
به نقطۀ جدایی رسیدیم. گفتم:
خب، من دیگه با صباسادات دوست شدم.
پدر گفت:
صباسادات خادمها رو خیلی دوست داره. صباسادات، بوس کن عموخادم رو.
با زحمت به لبهایش لبخند کمرنگی داد.
بوس فرستاد براتون.
مرید آن پدر و مادر شدم. چهها کشیده بودند برای درمان دخترک معصومشان! نه از دارو و درمان دست شسته بودند و نه از پنجرهفولاد. معجزۀ امامرضا علیهالسلام را داشتم پیش چشمم میدیدم: چه آرامشی! چه رضایتی!
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۱ ذیالقعدۀ ۱۴۴۶
📷 امین فائضی
#صحن_امامحسن_مجتبی(ع) • #چایخانه • #پنجرهفولاد • #کودک • #بیمار • #چرخ • #ویلچر • #پزشک • #تهران • #کانادا • #شفا • #فرشته • #شکلات • #بوس • #بوسه • #معجزه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤6👌2
#خاطرات_خدمت_افتخاری
پشتکوارو!
غروب روز عید میلاد، جلوی رواق امامخمینی داشتم فکر میکردم که پاس امروزم در مسیر عقدخانه نبود و عروس و دامادی روزیام نشد. ناگهان زوجی نوپیمان جلویم سبز شدند. لبخند و شکلات و تبریک و آرزوی سپیدبختی. ولی عروسخانم داشت دانهدانه اشک میریخت:
و شاهداماد «خستهگلِ» عروسخانم را شاهد آورد.
و خب، همین واژۀ «پشتکوارو» لبخندی بر لب عروسخانم نشاند.😊
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۱ ذیالقعدۀ ۱۴۴۶
#رواق_امامخمینی • #عقد • #عروس • #داماد • #دستهگل • #شکلات • #گریه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
پشتکوارو!
غروب روز عید میلاد، جلوی رواق امامخمینی داشتم فکر میکردم که پاس امروزم در مسیر عقدخانه نبود و عروس و دامادی روزیام نشد. ناگهان زوجی نوپیمان جلویم سبز شدند. لبخند و شکلات و تبریک و آرزوی سپیدبختی. ولی عروسخانم داشت دانهدانه اشک میریخت:
ـ بعضی از همکاراتون خیلی اذیت میکنن.
ـ من معذرت میخوام. چی شده؟!
ـ دستهگل من رو اِنقدر اینور و اونور کردن که خراب شد.
ـ ای وای! من بازهم معذرت میخوام. البته به اونها هم حق بدید: شلوغی روز عید و حساسیت و...
ـ میدونم. ولی این دستهگل مگه چی داره؟!
و شاهداماد «خستهگلِ» عروسخانم را شاهد آورد.
ـ آقای شاهداماد! شما اگه نتونی گریۀ عروسخانوم رو بند بیاری، رد صلاحیتی ها!
ـ آخه مشکل اینه که من هیچ نقشی نداشتهم توی ناراحتیش!
ـ بالاخره شما باید رفعورجوعش کنی دیگه. من نمیدونم: میخوای براش جوک بگی، میخوای پشتکوارو بزنی!😄
و خب، همین واژۀ «پشتکوارو» لبخندی بر لب عروسخانم نشاند.😊
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۱ ذیالقعدۀ ۱۴۴۶
#رواق_امامخمینی • #عقد • #عروس • #داماد • #دستهگل • #شکلات • #گریه
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
❤3👍2😁1