جایی نرفتهای که
در صدا یا که متنی صدا کنم تو را
برسد به دست یا که گوش او
که یادهایی به بعد مرگ حتی پرندگانی هستند
بر شاخهی اسکلتهایی به حرکتها
اما چون هر یا همه چیز به یک مه بزرگ
و
شکل عوض بکند عذابی که رویاها را نیز قادر است که دیوانه کند
یا این طور است که گاهی وقتها چیزی سرشاری کند از شعر شاعری را
که به نقطهایست
که بینیاز از نوشتنهاست انگار که
به مثل بعضی خموشیها که ترکیبی از
بغض و رویا و سایههایی هستند که
وزیدن گندمزارها و علف مشیت آنهاست
جایی نرفتهای که
جایی نرفتهام که
با یادهایمان بساط جور میکنیم
بیگانهاند
باقی
همه
گفتم که
#هرمز_علی_پور
@kontamagz
در صدا یا که متنی صدا کنم تو را
برسد به دست یا که گوش او
که یادهایی به بعد مرگ حتی پرندگانی هستند
بر شاخهی اسکلتهایی به حرکتها
اما چون هر یا همه چیز به یک مه بزرگ
و
شکل عوض بکند عذابی که رویاها را نیز قادر است که دیوانه کند
یا این طور است که گاهی وقتها چیزی سرشاری کند از شعر شاعری را
که به نقطهایست
که بینیاز از نوشتنهاست انگار که
به مثل بعضی خموشیها که ترکیبی از
بغض و رویا و سایههایی هستند که
وزیدن گندمزارها و علف مشیت آنهاست
جایی نرفتهای که
جایی نرفتهام که
با یادهایمان بساط جور میکنیم
بیگانهاند
باقی
همه
گفتم که
#هرمز_علی_پور
@kontamagz
👏2
و من از تفریق خودم بر میگردم
به ابتدای پوستی نازک
که از نشست چیزها نمیهراسد
چون کوچهای بن بست
که بست/برای هیچ عابری نمینشیند
اصلا این خرده زندگیها برای تو
این خرده نسیمها که هی وعدهی طوفان میدهند
یا اصلا همین خرده برگها که ادعای پاییز دارند
هیچ رنگی اعتبار فصول نیست!
نمیدانی
این خردههای چموش به ویرانی آستانهها مشغولند
به شکست قطبها
تو میدانی
من زادهی آستانهام
و «درگاه» مادر من است
بشنو صدای قیژ قیژ لولا را
ببین چگونه به پیشگاه در افتاد است
من از زورآزمایی لولاها بر میگردم
و در باجگیری فعلها
به امنیت خانه تن نمیدهم
و روی دوش هیچ بزرگراهی
کوچک نمیشوم
نگو این ویراژهای افتاده توی استخوانهایت آزادیست!
اصلا تمام لامسههای معلق/ سهم تو
وقتی پلهای معلق اجداد مناند
و پدرم بزرگترین پل معلق تاریخ است
این پوست در قرابت افعال حقیر
تن به کلفتی نمیدهد
مگر میشود مدام زیر آب بود؟
وقتی زیستن در میانهها بزرگ میشود
باید دوزیست شد
و روی درگاه
به آزادی سلام گفت...
#صحرا_کلانتری
@kontamagz
به ابتدای پوستی نازک
که از نشست چیزها نمیهراسد
چون کوچهای بن بست
که بست/برای هیچ عابری نمینشیند
اصلا این خرده زندگیها برای تو
این خرده نسیمها که هی وعدهی طوفان میدهند
یا اصلا همین خرده برگها که ادعای پاییز دارند
هیچ رنگی اعتبار فصول نیست!
نمیدانی
این خردههای چموش به ویرانی آستانهها مشغولند
به شکست قطبها
تو میدانی
من زادهی آستانهام
و «درگاه» مادر من است
بشنو صدای قیژ قیژ لولا را
ببین چگونه به پیشگاه در افتاد است
من از زورآزمایی لولاها بر میگردم
و در باجگیری فعلها
به امنیت خانه تن نمیدهم
و روی دوش هیچ بزرگراهی
کوچک نمیشوم
نگو این ویراژهای افتاده توی استخوانهایت آزادیست!
اصلا تمام لامسههای معلق/ سهم تو
وقتی پلهای معلق اجداد مناند
و پدرم بزرگترین پل معلق تاریخ است
این پوست در قرابت افعال حقیر
تن به کلفتی نمیدهد
مگر میشود مدام زیر آب بود؟
وقتی زیستن در میانهها بزرگ میشود
باید دوزیست شد
و روی درگاه
به آزادی سلام گفت...
#صحرا_کلانتری
@kontamagz
👏3❤1
تا دوست داشتن تو
شمعدانیها را
تا آمدنت روی تراس
تا قرمزتر شدن گونههای شمعدانی
از شرم حضورت
گرم شدن شعر من
در این مردادی
که ازخجالت یخ کرده است
و بانوی مرداد شدنت را
در خیابان ها
زیر گوش عابران کم حوصله
نمیتواند شادی کند
باز تا پیمودن صدایت
پر شدن این همه فاصلهی میان ما
شنیدن شمعهای تولدت
پناه گرفتن دوبارهی ما
پشت انگورهای آبستن
و گوش سپردن
به همه نالیدنهای تاریخ
دیدن تانکها در خیابانها
با زنان لکاتهی سرخاب و سفیداب
که از مهر و ماه سواری میگیرند
و شکستن استخوان آسفالتها را
در گوش مردان لوبیا و عرق چتولی
عربده و چماق میکنند
مردانی که بر طراوت انگور تف کردهاند
برای بهانههای زندگی سگی
...
آه!
این گلوی گیر کرده
با مرداد خجالت زده پیش تو
چگونه میتواند
خود را نکوبد به جان کودتا
به بیست و هشتمین روز...
#رضا_عابد
@kontamagz
شمعدانیها را
تا آمدنت روی تراس
تا قرمزتر شدن گونههای شمعدانی
از شرم حضورت
گرم شدن شعر من
در این مردادی
که ازخجالت یخ کرده است
و بانوی مرداد شدنت را
در خیابان ها
زیر گوش عابران کم حوصله
نمیتواند شادی کند
باز تا پیمودن صدایت
پر شدن این همه فاصلهی میان ما
شنیدن شمعهای تولدت
پناه گرفتن دوبارهی ما
پشت انگورهای آبستن
و گوش سپردن
به همه نالیدنهای تاریخ
دیدن تانکها در خیابانها
با زنان لکاتهی سرخاب و سفیداب
که از مهر و ماه سواری میگیرند
و شکستن استخوان آسفالتها را
در گوش مردان لوبیا و عرق چتولی
عربده و چماق میکنند
مردانی که بر طراوت انگور تف کردهاند
برای بهانههای زندگی سگی
...
آه!
این گلوی گیر کرده
با مرداد خجالت زده پیش تو
چگونه میتواند
خود را نکوبد به جان کودتا
به بیست و هشتمین روز...
#رضا_عابد
@kontamagz
👏2❤1
#نویسه_ادبی_کنتا
نم نم
مَن میبارد
مِن مِنها میآیند میروند
میسایند میرو/بند بند به بند
میلی/لیسند می ریرا سند
سندها را ببین
تنهاییها نشستهاند روی صندلیهای پا/رک
فقيد
تکه/پا/ره
گره خوردهاند طنابوار دور گردن خوشحالی
و زوزههای سگی را تداعی میکنند در گلوی باد
و دره صفت تو را
تشویق میکنند طای معلای سقوط را به سبک طاعون تألیف کنی
جلگههایی جمیلاند گاهی/
جملههای ناقص
و عزیمتی که از اذعان آن عاجزی
چه تبانی مومنی میان
من و مِن مِن هایِ نمیتوانم نمیتوانم گوشههای خودم را
قورت بدهم/
دهانش را باز و بسته میکند
به احتمال صعود فکر میکنی
به عودی که ممکن است در عوعویی محتضرانه پنهان شده باشد
و استخوانی در سفیدی کافور
دارم نگاه میب/خشم به هفتسالگیِ دُخ/ترسی داخل قاب عکس
و فریزِ رکاب میزندِ دوچرخهای از نامعلوم....
بیا بپذیریم نمیشود از تنهایی سر در آورد
مثل سری از طنابیدن دار
مثل خیلی از چی/زیها
و بعضی چیزها هم چه نان چه مشت/رکند
هم چهنان غریوند
غریبهاند
مثل اذان صبح
و پاهایی که تکانهایی غلیظ دارند
مثل ستارگان ملاقهای شکل که بسیاری راههای متروک را
نتوانستند در وا/ریس پاهایمان
شریفانه
من/حل کنند
#سولماز_نصرآبادی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
نم نم
مَن میبارد
مِن مِنها میآیند میروند
میسایند میرو/بند بند به بند
میلی/لیسند می ریرا سند
سندها را ببین
تنهاییها نشستهاند روی صندلیهای پا/رک
فقيد
تکه/پا/ره
گره خوردهاند طنابوار دور گردن خوشحالی
و زوزههای سگی را تداعی میکنند در گلوی باد
و دره صفت تو را
تشویق میکنند طای معلای سقوط را به سبک طاعون تألیف کنی
جلگههایی جمیلاند گاهی/
جملههای ناقص
و عزیمتی که از اذعان آن عاجزی
چه تبانی مومنی میان
من و مِن مِن هایِ نمیتوانم نمیتوانم گوشههای خودم را
قورت بدهم/
دهانش را باز و بسته میکند
به احتمال صعود فکر میکنی
به عودی که ممکن است در عوعویی محتضرانه پنهان شده باشد
و استخوانی در سفیدی کافور
دارم نگاه میب/خشم به هفتسالگیِ دُخ/ترسی داخل قاب عکس
و فریزِ رکاب میزندِ دوچرخهای از نامعلوم....
بیا بپذیریم نمیشود از تنهایی سر در آورد
مثل سری از طنابیدن دار
مثل خیلی از چی/زیها
و بعضی چیزها هم چه نان چه مشت/رکند
هم چهنان غریوند
غریبهاند
مثل اذان صبح
و پاهایی که تکانهایی غلیظ دارند
مثل ستارگان ملاقهای شکل که بسیاری راههای متروک را
نتوانستند در وا/ریس پاهایمان
شریفانه
من/حل کنند
#سولماز_نصرآبادی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
Telegram
نویسه ادبی کنتا
کنتا مستقل است؛ بدون هرگونه وابستگی.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
❤2👏1
#نویسه_ادبی_کنتا
پنجره، چشم به راه
دوستت دارمها خشکیده به لبها
تنهایی بوی سیگار گرفته
دچار بیخوابیاند
کلمهها
کاش این زندگی سگی
دمی دم تکان میداد.
#پوران_کاوه
@kontamagz
پنجره، چشم به راه
دوستت دارمها خشکیده به لبها
تنهایی بوی سیگار گرفته
دچار بیخوابیاند
کلمهها
کاش این زندگی سگی
دمی دم تکان میداد.
#پوران_کاوه
@kontamagz
❤3👏2
#نویسه_ادبی_کنتا
یک)
زن؟
نه، ماه بود
چه ماهی بود
ماه را با تیر زدند
افتاد روی دریاچه
هرچه کردند فرو نرفت
تمام نقشههایشان را نقش بر آب کرد.
دو)
اینجا کنار خیابان رو به دریاچه
هر شب طلوع میکنی
پا میگذاری بر موجها بر ساحل
بر خیابان که از خون همیشه تازهات
همیشه سرخ میشود
میدود به ساحل به دریاچه
به آسمانی که از آنجا میخندی
به آن گلولهها
آن تفنگ
بهاین خیال قشنگی که در آن میپیچمت
از اول خوابهایم
که ندایی در آنها میپیچد در هم
طومار زمان را هر شب و از خواب میپرم
سه)
چگونه میتوانستم
با خیالی که تو در آن نیستی
کنار بیایم
این تویی
روی دریاچه
نمیگذاری خوابم ببرد
#علیرضا_حسنی
@kontamagz
یک)
زن؟
نه، ماه بود
چه ماهی بود
ماه را با تیر زدند
افتاد روی دریاچه
هرچه کردند فرو نرفت
تمام نقشههایشان را نقش بر آب کرد.
دو)
اینجا کنار خیابان رو به دریاچه
هر شب طلوع میکنی
پا میگذاری بر موجها بر ساحل
بر خیابان که از خون همیشه تازهات
همیشه سرخ میشود
میدود به ساحل به دریاچه
به آسمانی که از آنجا میخندی
به آن گلولهها
آن تفنگ
بهاین خیال قشنگی که در آن میپیچمت
از اول خوابهایم
که ندایی در آنها میپیچد در هم
طومار زمان را هر شب و از خواب میپرم
سه)
چگونه میتوانستم
با خیالی که تو در آن نیستی
کنار بیایم
این تویی
روی دریاچه
نمیگذاری خوابم ببرد
#علیرضا_حسنی
@kontamagz
👏3
#نویسه_ادبی_کنتا
بهدرون میکِشی مرا و نمیکُشی
بهدرون میبَری سر و بهکُشتن نمیدهی
به اتاق بروم، مشغول جنازه شوم
خیره بمانم به فسادِ تن، تحلیل رفتنِ استخوانِ فک
به زاویهها، سقف، پنجره
به کُشتن نمیدهیام چرا؟
این همه از شلوغی بپروازانم ذهن، بپروازانم خویش،
هیجان برود اغتشاش بنشیند، لیوان تهی شود از دلشوره
به کُشتن نمیدهیام چرا؟
مرا که بر دوش بُردهای چون بَرهای مدهوش
چون به مراقبه خو گرفتم هی میکنی،
نمیکُشیام اما
باز میکنی لای کتاب، میخوانی آن قطعهی متعالی
میخوانی و در پیاله میریزی خونِ موافقِ من
نمیکُشیام اما
یکی میگوید: آشوب رسیده است به محیط
و ما باید جور دیگری بمیریم.
جور دیگری برویم، بیفتیم، بلند نشویم، نمانیم
اصلا آگاهی از توهم نشئت میگیرد یا تو همان برهی نظر کردهای که از خونِ موافقت نوشیدهاند و زمین نقطهٔ صُلب توست.
اصرار به رفتن دارم
پرنده از مفاصلم بپرانم
به آیندگان سلام دهم.
به آسیبِ پوست رسیدهام
مشغولِ بریدنم،
چاقو به امیالِ شب میکشم
تاریکی میخزد به درون
به نرمهی گوش، به محتوای بدن، چیزی شبیه بچه در من حلول میکند
ماغ میکشد،
اما نمیکُشدم،
میبلعدم، پرتم میکند به موهوم،
سیاهی اما سر ندارد، چشم و گوش و دهان ندارد، بدون صورت میپاشد تنهاییاش بر بدن
افتادهام بیرونِ مکان و سر نمیجنبد از خمارِ شب
دو پیاله بیار و خون بریز، رگ از جنازه بکش بیرون
بوی کافور بگیرد فضا،
موی پریشان به باد دهیم
پنجشنبهی مغموم به باد دهیم
صدای بره به باد دهیم
روز و شب و زبالههای اتاق
گربههای سیاه، مینای دندان بهباد دهیم.
بیا و لاجرعه بکُش مرا
جایی میانِ هوا، دست است که میرود، جان است که میرود،
بوی بچه میماند.
#سمیه_جلالی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
بهدرون میکِشی مرا و نمیکُشی
بهدرون میبَری سر و بهکُشتن نمیدهی
به اتاق بروم، مشغول جنازه شوم
خیره بمانم به فسادِ تن، تحلیل رفتنِ استخوانِ فک
به زاویهها، سقف، پنجره
به کُشتن نمیدهیام چرا؟
این همه از شلوغی بپروازانم ذهن، بپروازانم خویش،
هیجان برود اغتشاش بنشیند، لیوان تهی شود از دلشوره
به کُشتن نمیدهیام چرا؟
مرا که بر دوش بُردهای چون بَرهای مدهوش
چون به مراقبه خو گرفتم هی میکنی،
نمیکُشیام اما
باز میکنی لای کتاب، میخوانی آن قطعهی متعالی
میخوانی و در پیاله میریزی خونِ موافقِ من
نمیکُشیام اما
یکی میگوید: آشوب رسیده است به محیط
و ما باید جور دیگری بمیریم.
جور دیگری برویم، بیفتیم، بلند نشویم، نمانیم
اصلا آگاهی از توهم نشئت میگیرد یا تو همان برهی نظر کردهای که از خونِ موافقت نوشیدهاند و زمین نقطهٔ صُلب توست.
اصرار به رفتن دارم
پرنده از مفاصلم بپرانم
به آیندگان سلام دهم.
به آسیبِ پوست رسیدهام
مشغولِ بریدنم،
چاقو به امیالِ شب میکشم
تاریکی میخزد به درون
به نرمهی گوش، به محتوای بدن، چیزی شبیه بچه در من حلول میکند
ماغ میکشد،
اما نمیکُشدم،
میبلعدم، پرتم میکند به موهوم،
سیاهی اما سر ندارد، چشم و گوش و دهان ندارد، بدون صورت میپاشد تنهاییاش بر بدن
افتادهام بیرونِ مکان و سر نمیجنبد از خمارِ شب
دو پیاله بیار و خون بریز، رگ از جنازه بکش بیرون
بوی کافور بگیرد فضا،
موی پریشان به باد دهیم
پنجشنبهی مغموم به باد دهیم
صدای بره به باد دهیم
روز و شب و زبالههای اتاق
گربههای سیاه، مینای دندان بهباد دهیم.
بیا و لاجرعه بکُش مرا
جایی میانِ هوا، دست است که میرود، جان است که میرود،
بوی بچه میماند.
#سمیه_جلالی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
Telegram
نویسه ادبی کنتا
کنتا مستقل است؛ بدون هرگونه وابستگی.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
❤2👏1
#نویسه_ادبی_کنتا
تو روز نیستی، ای زرد زننده
که بر ما
از تاریکی درونت میتابی!
تو شب نیستی،
ای سیاهی پیشرونده
که خواب و قرار از ما ربودهای!
تو چیستی
که رنگها را بیرون میآوری از اعتدال
و صلابت پوشالی تو بار خاطر ماست.
همیشه پیشانی خبر سرخ است
و رنگ خاطره گوگردی...
چگونه از بلا برهد سبز
وقتی شلیک میکنی گلوله به معنا
و راه میبندی به ساز و عطر و شراب
و ما
به هر طرف که میدویم
به درک کاملی از درد میرسیم...
ای جنگ!
بر خاکستر ما دست میافشانی پیش از وقوع
پای میکوبی بعد از وقوع
و کودکانمان را
کودکانمان را
کودکانمان را
سه بار توبه میدهی پیش از مرگ.
#زهرا_حیدری
@kontamagz
تو روز نیستی، ای زرد زننده
که بر ما
از تاریکی درونت میتابی!
تو شب نیستی،
ای سیاهی پیشرونده
که خواب و قرار از ما ربودهای!
تو چیستی
که رنگها را بیرون میآوری از اعتدال
و صلابت پوشالی تو بار خاطر ماست.
همیشه پیشانی خبر سرخ است
و رنگ خاطره گوگردی...
چگونه از بلا برهد سبز
وقتی شلیک میکنی گلوله به معنا
و راه میبندی به ساز و عطر و شراب
و ما
به هر طرف که میدویم
به درک کاملی از درد میرسیم...
ای جنگ!
بر خاکستر ما دست میافشانی پیش از وقوع
پای میکوبی بعد از وقوع
و کودکانمان را
کودکانمان را
کودکانمان را
سه بار توبه میدهی پیش از مرگ.
#زهرا_حیدری
@kontamagz
👏4❤1
#نویسه_ادبی_کنتا
شاعرها زود عاشق میشوند
اگر
فروشنده با لبخند بگوید
قابل شما را ندارد
از مترو جا بمانند
برفی آشفته ببارد
ماشینی پر از هلهله
از کنارشان بگذرد
و گاهی یاد شیر مادر کنند
فرقی نمیکند
شاعر موجودی ست
که هنگام سقوط از بنایی مرتفع
در جستجوی واژه ایست
تا تنفر را کنار بزند
و قلبش روی آسفالت
از نو بروید
#قباد_حیدر
@kontamagz
شاعرها زود عاشق میشوند
اگر
فروشنده با لبخند بگوید
قابل شما را ندارد
از مترو جا بمانند
برفی آشفته ببارد
ماشینی پر از هلهله
از کنارشان بگذرد
و گاهی یاد شیر مادر کنند
فرقی نمیکند
شاعر موجودی ست
که هنگام سقوط از بنایی مرتفع
در جستجوی واژه ایست
تا تنفر را کنار بزند
و قلبش روی آسفالت
از نو بروید
#قباد_حیدر
@kontamagz
👏7❤1
#نویسه_ادبی_کنتا
کودک درون
دستم را تا پای پلهی ایوان خردسالی میکشد
آنجا که مشرف است به تنهایی تنور و عطر پراکندهی واپسین نان.
آخرین گردهمغزی،
لواش تازه
دستهای نیمپختهی مادر،
میپزد و میروبد و دسته میکند هنوز
کلاغی پنجاه و پنج ساله احوالم را میپرسد
با کمی دقت
یاد آشیانهی کلنگیاش
روی سپیدار مقابل جوانی ایوان میافتم
دستم را میکشد از دست شیطنت کودکانه
قبل از آنکه چیزی بگویم
یا چیزی بگوید
بیاختیاری کلاغ
پرواز میکند به آغوش آسمان!
باقیماندهی تنم،
طبلهی تنور ویران را میفشارد
هورست آوار
تازیانهی سرما را
میکشد به صورت آخرین روز قرن
چند قوم جلوتر،
پسماند خردهفرهنگها،
یکی پساز دیگری
عبور میکنند از الکها
سرند،
خالی میچرخد
موسیقای متن،
حماسه نمی سازد
صحنه عوض میشود
کودک،
دست تکان میدهد و میگذرد.
خرداد ۱۴۰۳
#علی_جانوند
@kontamagz
کودک درون
دستم را تا پای پلهی ایوان خردسالی میکشد
آنجا که مشرف است به تنهایی تنور و عطر پراکندهی واپسین نان.
آخرین گردهمغزی،
لواش تازه
دستهای نیمپختهی مادر،
میپزد و میروبد و دسته میکند هنوز
کلاغی پنجاه و پنج ساله احوالم را میپرسد
با کمی دقت
یاد آشیانهی کلنگیاش
روی سپیدار مقابل جوانی ایوان میافتم
دستم را میکشد از دست شیطنت کودکانه
قبل از آنکه چیزی بگویم
یا چیزی بگوید
بیاختیاری کلاغ
پرواز میکند به آغوش آسمان!
باقیماندهی تنم،
طبلهی تنور ویران را میفشارد
هورست آوار
تازیانهی سرما را
میکشد به صورت آخرین روز قرن
چند قوم جلوتر،
پسماند خردهفرهنگها،
یکی پساز دیگری
عبور میکنند از الکها
سرند،
خالی میچرخد
موسیقای متن،
حماسه نمی سازد
صحنه عوض میشود
کودک،
دست تکان میدهد و میگذرد.
خرداد ۱۴۰۳
#علی_جانوند
@kontamagz
👏2❤1
#نویسه_ادبی_کنتا
«برای پدر؛ که داسهای دروگر عمرش را کوتاه میکردند اما نه به کوتاهی حادثهای در موسم بهار، نیز برای شالیزاران بهائیان که به نام دین غارت شدهاند »
«اینجا شمال است»
اینجا شمال است
صدای مرا از حنجرهی دخترانی میشنوید
که آواز نشا میکنند.
پشت حرفهای من
گوشهی گُلدرشتِ چارقدهایی را میبینید
که پابندِ گلوی قبیلهی طبرند؛
بجایماندگانی از هزارهی البرز
که بیشرابهی کار سرمست نخواهند شد
دخترانی که زندگی را نشا مشق میکنند
و میآموزند که بوسه و باران و تشنگی را
باید
باید
باید در چشم برهمزدنی هِجّی کنند
تا برسند به رقص اندام شکوهمند شالیها
در هلهلههای بادِ مادری.
و مادران من
و رقاصههای سبز
و هلهلههای باد.
آه هلهلههای باد!
آه رقاصههای سبز!
آه مادران من که از کرت به شالیزار فرودآمده دامن گسترانیدهاید
تا شالیهای نیمقدِ نارس را آبستنی بیاموزید!
آه ای شکوفه پیراهنتان باد!
مگر نمیدانید اینجا
که هر دانهی شالی مریمیست با هفتاد عیسای پا به راه
اگر چه نشسته زیر سایهی یکی بیدِ باژگونه بر جینگاییِ1 کوتاه امّا
خم شده خواهد
زیر بارِ یکی تخمِ نابجا
ولدالزنا!؟
و مادران که میدانند، اینک و هر ساله اینک
عیسای تازهزاد است که سخن میگوید،
سکوت میکنند
-روزهی سکوت در چشمانشان لانه میبندد
تا چلچلهی تختگاهِ سینهی مردانشان به هراس نیفتد.
#
اینک عیسای تازهزاد است که سخن میگوید:
اینجا شمال است
در پس هر کوچه سکوهایی را میبینید
آفتابگیر
و در هر خانه اقلاً یکی مَرد
که در کشاکشِ تخم و شیار و خیش و شخم
به استخوانسالگی رسیده باشد.
مردانی همریشهی مازی
وَ همساقهی شالی
مردانی همبرگِ بید و
همغنچهی زنانشان
مردانی که نام دیگر آرشاند
با داسهای کمان.
حالا حوالیِ صبح است.
داسهای دروگر دارند عمر را کوتاه میکنند
با اینهمه
ریهی بیدهای جوان
از عطر شالیزار سرشار است
و دماوند
این آینهی هزارساله از دور میدرخشد.
1-"جینگا" یا "جینگایی" محلی برای خرمن شالی که معمولاً در گوشهی زمین برنجکاری واقع شده است و سطح آن از سطح زمین شالیزار بالاتر است بطوریکه دربهار و زمستان هم -بالاتر از سطح آب درون شالیزار- خشک میماند. این مکان که عموماً اطرافش را درختان، خصوصاً بید، در برگرفتهاند محل مناسبی برای صرف غذای کشاورزان و استراحت زیر سایهی درختان آن، خصوصاً در تابستان، است.
#غلامعلی_نعمتی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
«برای پدر؛ که داسهای دروگر عمرش را کوتاه میکردند اما نه به کوتاهی حادثهای در موسم بهار، نیز برای شالیزاران بهائیان که به نام دین غارت شدهاند »
«اینجا شمال است»
اینجا شمال است
صدای مرا از حنجرهی دخترانی میشنوید
که آواز نشا میکنند.
پشت حرفهای من
گوشهی گُلدرشتِ چارقدهایی را میبینید
که پابندِ گلوی قبیلهی طبرند؛
بجایماندگانی از هزارهی البرز
که بیشرابهی کار سرمست نخواهند شد
دخترانی که زندگی را نشا مشق میکنند
و میآموزند که بوسه و باران و تشنگی را
باید
باید
باید در چشم برهمزدنی هِجّی کنند
تا برسند به رقص اندام شکوهمند شالیها
در هلهلههای بادِ مادری.
و مادران من
و رقاصههای سبز
و هلهلههای باد.
آه هلهلههای باد!
آه رقاصههای سبز!
آه مادران من که از کرت به شالیزار فرودآمده دامن گسترانیدهاید
تا شالیهای نیمقدِ نارس را آبستنی بیاموزید!
آه ای شکوفه پیراهنتان باد!
مگر نمیدانید اینجا
که هر دانهی شالی مریمیست با هفتاد عیسای پا به راه
اگر چه نشسته زیر سایهی یکی بیدِ باژگونه بر جینگاییِ1 کوتاه امّا
خم شده خواهد
زیر بارِ یکی تخمِ نابجا
ولدالزنا!؟
و مادران که میدانند، اینک و هر ساله اینک
عیسای تازهزاد است که سخن میگوید،
سکوت میکنند
-روزهی سکوت در چشمانشان لانه میبندد
تا چلچلهی تختگاهِ سینهی مردانشان به هراس نیفتد.
#
اینک عیسای تازهزاد است که سخن میگوید:
اینجا شمال است
در پس هر کوچه سکوهایی را میبینید
آفتابگیر
و در هر خانه اقلاً یکی مَرد
که در کشاکشِ تخم و شیار و خیش و شخم
به استخوانسالگی رسیده باشد.
مردانی همریشهی مازی
وَ همساقهی شالی
مردانی همبرگِ بید و
همغنچهی زنانشان
مردانی که نام دیگر آرشاند
با داسهای کمان.
حالا حوالیِ صبح است.
داسهای دروگر دارند عمر را کوتاه میکنند
با اینهمه
ریهی بیدهای جوان
از عطر شالیزار سرشار است
و دماوند
این آینهی هزارساله از دور میدرخشد.
1-"جینگا" یا "جینگایی" محلی برای خرمن شالی که معمولاً در گوشهی زمین برنجکاری واقع شده است و سطح آن از سطح زمین شالیزار بالاتر است بطوریکه دربهار و زمستان هم -بالاتر از سطح آب درون شالیزار- خشک میماند. این مکان که عموماً اطرافش را درختان، خصوصاً بید، در برگرفتهاند محل مناسبی برای صرف غذای کشاورزان و استراحت زیر سایهی درختان آن، خصوصاً در تابستان، است.
#غلامعلی_نعمتی
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
Telegram
نویسه ادبی کنتا
کنتا مستقل است؛ بدون هرگونه وابستگی.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
👏3
#نویسه_ادبی_کنتا
از تو سخن میگویم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو میگویم
از عاشق از عارفانه میگویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
#یداله_رویایی
@kontamagz
از تو سخن میگویم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو میگویم
از عاشق از عارفانه میگویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
#یداله_رویایی
@kontamagz
❤4
نویسه ادبی کنتا pinned «#نویسه_ادبی_کنتا #دوره_سوم (181) به ناهارخوران رسیدیم به گرگی پشمالو که پشت به آفتاب دارد چشم در چشم میشنود شیری را دوست دارم کنار کشیده از نقش پتو (از همینجا تارش را بگیرید تا برسید پاورقی) پایین بیاید از تخت پیش از ویشاری روجا بی وحشتی از حیات…»
#نویسه_ادبی_کنتا
مثل شالی
که در عطر خود میپیچد
از دانش دانه
در شیار شالیزار
از نشاء بینشان
در شکاف زخم خویش
…
#مهرداد_مهرجو
ادامه شعر در هایپرلینک اندیشهایشده (اندیشه شبکهای):
https://hyperlinkedthought.com/شعری-از-مهرداد-مهرجو/
مثل شالی
که در عطر خود میپیچد
از دانش دانه
در شیار شالیزار
از نشاء بینشان
در شکاف زخم خویش
…
#مهرداد_مهرجو
ادامه شعر در هایپرلینک اندیشهایشده (اندیشه شبکهای):
https://hyperlinkedthought.com/شعری-از-مهرداد-مهرجو/
❤1👏1
#نویسه_ادبی_کنتا
روی راه
باصنوبر ها و
تبریزی زرد
بنر های آویخته از دار
دار و درخت
برگ ،آویزه از دمبرگ
بلبلان سرگشته
لابلای خارزار
با حلقوم در هم فشرده و پاهای چفت
درشن ریز راه دراز
ازین که بگذریم
خوف و خفت خواری
در دامان زنی که دیگر چشم ندارد
پیش از هجوم آژیر
در ابتدا ی بازار سرخ
تا دزدان
بخاک ساری در نغلتند
روی کاغد بی خط
مثل شیر می جنگی
هی شاعر ؛
لیتیومت را بخور
پیش از آنکه شیر سرد شود
آس باد
سکوت را میسابد
بنشین
پیش ازآن که
باد
بوی گل را ببرد
#عبدالرضا_سلماسی
@Kontamagz
روی راه
باصنوبر ها و
تبریزی زرد
بنر های آویخته از دار
دار و درخت
برگ ،آویزه از دمبرگ
بلبلان سرگشته
لابلای خارزار
با حلقوم در هم فشرده و پاهای چفت
درشن ریز راه دراز
ازین که بگذریم
خوف و خفت خواری
در دامان زنی که دیگر چشم ندارد
پیش از هجوم آژیر
در ابتدا ی بازار سرخ
تا دزدان
بخاک ساری در نغلتند
روی کاغد بی خط
مثل شیر می جنگی
هی شاعر ؛
لیتیومت را بخور
پیش از آنکه شیر سرد شود
آس باد
سکوت را میسابد
بنشین
پیش ازآن که
باد
بوی گل را ببرد
#عبدالرضا_سلماسی
@Kontamagz
👏1
#نویسه_ادبی_کنتا
ای ما که عدد فقط!
رثای معدنچیان ِ مدفونمان.🖤🌿
آوردهاند که
زندگی زیباست!
هست آری
یگانه موهبت ِ میان ِ دو نیست
گویا
"آتشگهی دیرنده پابرجا"*
یا
گوهر گرانبهای ِ هستی
خلقت
تکامل
یا هرچه
ههه!
راستی که عجب زیباست!
ما هم از نخست که به خشت
افتادیم
خانه به گور بودهایم
استخوانهامان
صیقلخورده به گرسنگی و رنج
تنستون ِ جانهامان
مستحکم ِ در
حسرت و
درد
پس راه ِ دوری نرفتهایم
هم اینک نیز!
عمری به ظلمات ِ اعماق
شعلهی چشمان ِ گودینشستهمان
سرخ درخشیده
در سیاهی ِ ملعون ِ معدن
و نانقاتق و
چای ِ جوشیدهمان
خشخش ِ شن و زغال داشته
به زیر دندان و
استکان شکستهی جرمگرفتهمان.
آه
که عروس سپیدپوش ِ ما
هم از شب ِ اول
دلهرهی رخت عزا به جان داشته
و کودکانمان
ترس ِ از تنهایی را
پناه به عروسک و توپ و کتاب ِ مدروس ِ خویش بردهاند.
زنده به گور بودهایم ما
هم از نخست
بر سفرهی کمرونق ِ ناگزیرمان
نیز
پس نه!
راه ِ دوری نرفتهایم
مایی که عدد
فقط!
چرا که چون
به زمانی
تقدیر را
به خشتاندر فرو افتادیم به ناخواست،
فرزندان ِ گور بودهایم
"دوزخیان ِ زمین"** بودهایم
ما!
#فواد_نظیری
۳ - مهرماه - ۱۴۰۳
* تعبیری به وام از "آرش کمانگیر" ساوش کسرایی.
** عنوان کتابی از فرانتس فانون.
موسیقی: "مارش عزا"/ شوپن/ پارهای از موومان سوم، سونات ۲.
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
ای ما که عدد فقط!
رثای معدنچیان ِ مدفونمان.🖤🌿
آوردهاند که
زندگی زیباست!
هست آری
یگانه موهبت ِ میان ِ دو نیست
گویا
"آتشگهی دیرنده پابرجا"*
یا
گوهر گرانبهای ِ هستی
خلقت
تکامل
یا هرچه
ههه!
راستی که عجب زیباست!
ما هم از نخست که به خشت
افتادیم
خانه به گور بودهایم
استخوانهامان
صیقلخورده به گرسنگی و رنج
تنستون ِ جانهامان
مستحکم ِ در
حسرت و
درد
پس راه ِ دوری نرفتهایم
هم اینک نیز!
عمری به ظلمات ِ اعماق
شعلهی چشمان ِ گودینشستهمان
سرخ درخشیده
در سیاهی ِ ملعون ِ معدن
و نانقاتق و
چای ِ جوشیدهمان
خشخش ِ شن و زغال داشته
به زیر دندان و
استکان شکستهی جرمگرفتهمان.
آه
که عروس سپیدپوش ِ ما
هم از شب ِ اول
دلهرهی رخت عزا به جان داشته
و کودکانمان
ترس ِ از تنهایی را
پناه به عروسک و توپ و کتاب ِ مدروس ِ خویش بردهاند.
زنده به گور بودهایم ما
هم از نخست
بر سفرهی کمرونق ِ ناگزیرمان
نیز
پس نه!
راه ِ دوری نرفتهایم
مایی که عدد
فقط!
چرا که چون
به زمانی
تقدیر را
به خشتاندر فرو افتادیم به ناخواست،
فرزندان ِ گور بودهایم
"دوزخیان ِ زمین"** بودهایم
ما!
#فواد_نظیری
۳ - مهرماه - ۱۴۰۳
* تعبیری به وام از "آرش کمانگیر" ساوش کسرایی.
** عنوان کتابی از فرانتس فانون.
موسیقی: "مارش عزا"/ شوپن/ پارهای از موومان سوم، سونات ۲.
Https://www.group-telegram.com/kontamagz.com
Telegram
نویسه ادبی کنتا
کنتا مستقل است؛ بدون هرگونه وابستگی.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
در انتخاب، انتشار کامل یا بخشی از یک شعر، و در ویرایش شعر آزاد است.
❤1👏1
Forwarded from Bahram Beyzaie
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتوگو با بهرام بیضایی دربارهی اجرای نمایش داش آکل به گفتهی مرجان (قسمت اول) در آمریکا.
@BeyzaieBahram
@BeyzaieBahram
❤2
#نویسه_ادبی_کنتا
فرزندان ما سیلی خوردهاند
مشت
دشنام
تازیانه
اما گلوله چیز دیگری ست
یادش در مغز استخوان می ماند
#قباد_حیدر
@kontamagz
فرزندان ما سیلی خوردهاند
مشت
دشنام
تازیانه
اما گلوله چیز دیگری ست
یادش در مغز استخوان می ماند
#قباد_حیدر
@kontamagz
👏5❤1
#نویسه_ادبی_کنتا
البته که دنیای پرندگانی نیز
ممکن است به یک وقت
این احتمال ظهور تازه خودرا
به کلمات بسپارند به نقش ها و
یادگارهای صیقل پذیر
به مثل یک آغازهایی که تا منتها
به زندگی به صورت ها درآیند
وفرصت خود به صحنه ها
ونامنتظر شاید چقدرهم یا که نه
البته این احتمال هم هست یاکه
ممکن که
اگر که زنده باشم بدون شرط وشروط
وموعدها وبعد دست بر
یاس بکشد به نوازش یک چیزی
که تا این که طاقت بیاورم
چیز هایی رابدون عهده زدن هاو
نهادن امضا و
بعد
به دیدنها وگفتنها هم ممکن باشد
بشود این
این که پس از تلالوهای اسبان و
زلف سواران
بدون خط های فاصله
چه طلایی و چه درحنایی ها و پر کلاغی ها به معرض خورشید
به تابیدن های بیرق گون
نفس لازم دارم
وچشم هایی که ممکن است نتواند
که به یاد وبه خاطر بیاورد
به خواب یا این که بیداری
که ببیند ای برف و
برف برف و ملافه محضی
که به جوانی من بود که دستخطی
از آتشها برای برف می بردم
بعد ظهور پرندگانی
به نام آدمها
دارد نفسم از یادهایی بگیرد
و اما به انتهای دیدن ها و باقی باز
حدس و گمان با سویه های گوناگون
که آغوش بر من بگشاید
من تنهایتان بگذارم
که تنهایم
بگذارید
به
این
چه؟
#هرمز_علی_پور
@kontamagz
البته که دنیای پرندگانی نیز
ممکن است به یک وقت
این احتمال ظهور تازه خودرا
به کلمات بسپارند به نقش ها و
یادگارهای صیقل پذیر
به مثل یک آغازهایی که تا منتها
به زندگی به صورت ها درآیند
وفرصت خود به صحنه ها
ونامنتظر شاید چقدرهم یا که نه
البته این احتمال هم هست یاکه
ممکن که
اگر که زنده باشم بدون شرط وشروط
وموعدها وبعد دست بر
یاس بکشد به نوازش یک چیزی
که تا این که طاقت بیاورم
چیز هایی رابدون عهده زدن هاو
نهادن امضا و
بعد
به دیدنها وگفتنها هم ممکن باشد
بشود این
این که پس از تلالوهای اسبان و
زلف سواران
بدون خط های فاصله
چه طلایی و چه درحنایی ها و پر کلاغی ها به معرض خورشید
به تابیدن های بیرق گون
نفس لازم دارم
وچشم هایی که ممکن است نتواند
که به یاد وبه خاطر بیاورد
به خواب یا این که بیداری
که ببیند ای برف و
برف برف و ملافه محضی
که به جوانی من بود که دستخطی
از آتشها برای برف می بردم
بعد ظهور پرندگانی
به نام آدمها
دارد نفسم از یادهایی بگیرد
و اما به انتهای دیدن ها و باقی باز
حدس و گمان با سویه های گوناگون
که آغوش بر من بگشاید
من تنهایتان بگذارم
که تنهایم
بگذارید
به
این
چه؟
#هرمز_علی_پور
@kontamagz
👏1