اونقدر به من زمان نده که بتونم دلتنگی برای تو رو رام کنم... چون دیگه بعدش یاد میگیرم چطوری واسه هر چیزی فقط یه شونه بالا بندازم!
Forwarded from انار بنفش (بهارمسیحا) (zahra m)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نوشته بود «تایپ همهی دخترا پسریه که پیش همه نشون بده عاشقشه، نه فقط وقتی تنهان!»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from «سهشنبهها با دایانودو🦕.» (﮼دایان؛)
«انسان میتواند همزمان که دارد برای زندگی تلاش میکند و میجنگد، به رفتن و گم و گور شدن هم فکر کند.»
- بدتر از نداشتن؟
+ داشتن و از دست دادن!
+ داشتن و از دست دادن!
هر وقت جایی حس کردی داری زور میزنی تا کافی به نظر بیای، تا تو دل کسی جا شی، یه کاری کن! چی کار؟ یه کم برو عقب، فاصله بگیر، قشنگ نگاه کن. دیدی؟ مشکل از تو نیست، اونجا قدِ اندازهی تو نیست. زور نزن، فقط خودت رو خراب میکنی. اوکی عزیزم؟
طریقهی درست عشق ورزیدن شاید همین بود؛ بیهراس، بیحدومرز، بیاندیشهی فردا و سپس شاید بدون پشیمانی.
جولین بارنز
خردهروایتهای ذهنِ نیمههوشیارِ یک متناقضنما
حداقل نصف فرصتای زندگیمو "خجالت" ری.. توش. 👣
امروز، شاید هم دیروز؛ نمیدانم. 👣
کاش توی فیش حقوقی معلمها یه خط هم مینوشتن: «حقِ بیدار شدنِ اجباری وقتی روحت هنوز توی دردِ عمیقه.»
حداقلش این بود که رسمیت پیدا میکرد این جنگهای سرِ صبح، این زندهموندنهای بدونِ دل و دماغ.
حداقلش این بود که رسمیت پیدا میکرد این جنگهای سرِ صبح، این زندهموندنهای بدونِ دل و دماغ.
وقتی فاصلهی سنی معلم با شاگرداش کم باشه، کلاس تو یه لِوِل و وایبِ دیگه برگزار میشه.
تو دفتر که نشستم و حرفای همکارای بزرگتر رو میشنوم، فکر میکنم «اینها از همون بچههایی حرف میزنن که منم باهاشون کلاس دارم؟» چون سر کلاس من انگار یه رنگ و جنس دیگه دارن.
تو دفتر که نشستم و حرفای همکارای بزرگتر رو میشنوم، فکر میکنم «اینها از همون بچههایی حرف میزنن که منم باهاشون کلاس دارم؟» چون سر کلاس من انگار یه رنگ و جنس دیگه دارن.
به قدری خستمه که دلم میخواد همینجا سرم رو بذارم رو میز و خاموش شم. انرژیم ته کشیده و هنوز یه زنگ مونده با سی تا نوجوونِ شیطونبلا که علاوه بر تدریس باید حواسم باشه یه وقت نرن تو هپروت یا کلاس رو دست نگیرن! 🫠
ترفند جدیدی پیدا کردم! برای اولین بار با صدای گویندگیم شروع کردم به درس دادن که میخ شدن سر جاشون و فقط گوش شدن.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه سری دردها نه گریه میخوان، نه حرف... تو هم مجبوری تظاهر کنی همهچی اوکیه درحالیکه اون درد مثل سایهت هر جا میری پشت سرت میاد. ساکت میمونه و کنارِت راه میره تو مسیر، میشینه کنارت تو تاکسی و باهات میاد خونه. نه خودش میره، نه میشه فریادش زد. یاد گرفته باهات زندگی کنه، تو هم به مرور یاد میگیری چطور وانمود کنی نبینیش.
نوشته بود «اینکه برای خجالتزده نشدنِ کسی وانمود کنی چیزی رو ندیدی، یکی از عمیقترین و نادرترین درجاتِ شعوره.»
تسلای این جهان این است که رنج مدام و پیوسته وجود ندارد. غمی میرود و شادیای باز زاده میشود. اینها همه در تعادلاند. این جهان جهان جبرانهاست.
آلبر کامو
حس منم هست؛ اینکه «من کسی رو که همهچیز رو برام خوب توضیح میده خیلی لایق احترام میدونم، چون حس میکنم نگران بدفهمیهای منه و من براش آدم مهمیم.»
