Telegram Group Search
🌹شهید علی محمودوند🌹

تاریخ تولد: 43/4/6
سن: 36
محل تولد: تهران
تحصیلات: راهنمایی
تاریخ شهادت: 79/11/22
محل شهادت: فکه
عملیات: تفحص
علت شهادت: انفجار مین
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا/ق٢٧
کتاب مربوط به شهید: یادگاران

@eivanet | اِیـوا
20🕊2
📝آشنایی با شهید محمودوند

🟢تولد و تحصیلات:
شهید محمودوند در سال ۱۳۴۳ در تهران به دنیا آمد و تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد.

🟡شروع فعالیت و حضور در جنگ:
در ۱۷ سالگی و همزمان با عملیات رمضان، به جبهه رفت و در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله مشغول به فعالیت شد.

🟠مجروحیت و جانبازی:
در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه دست(25ساچمه) زخمی شد و در عملیات والفجر ۸ برای همیشه پایش را از دست داد؛ ۷۰ درصد جانباز شد.

⚪️زندگی خانوادگی:
در سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند(یک دختر و یک پسر) شد، که عباس پسرش نابینا و فلج بود.

🔴فعالیت پس از جنگ:
به عضویت سپاه درآمد و ۸ سال فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله بود، برای یافتن پیکر شهداء تلاش کرد.

🟡ویژگی‌های شخصیتی:
با وجود جانبازی شدید، مشکلات جسمی و داشتن فرزند معلول، هیچ‌وقت خسته نشد و همیشه با اراده قوی کار می‌کرد.

⚫️شهادت و یادبود:
در ۲۲ بهمن ۱۳۷۹ در منطقه فکه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

@eivanet | اِیـوا
18💔1
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

با پای مصنوعی و ناراحتی کلیه برای تفحص به منطقه می‌رفت!


در هرکاری که برای شهدا بود خودش را فراموش می‌کرد با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول برای تفحص به منطقه می‌رفت حتی خانواده هم همراه او می‌شدند ولی یک بار نشد بگوید خسته شدم استراحت کنیم. او از هیچ کاری ابایی نداشت وقتی می‌خواست موتور بیل مکانیکی را تعمیر کند با تمام وجود می‌رفت داخل موتور. ما آستین‌هایمان را بالا می‌زدیم و مراقب بودیم روغنی نشویم ولی او به این جور چیزها توجهی نداشت وقتی شهیدی پیدا می‌شد منتظر بیل نمی‌ماند کاری نداشت زمین نرم است یا سفت با دستش زمین را می‌کند و یا حسین یاحسین گویان خاک‌ها را کنار می‌زد و شهید را روی دستان خود پای پیاده عقب می‌برد.

@eivanet | اِیـوا
14💔6
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

به فرمانده تان بگو بیاید امضا کند


برای مقر تانکر آب آورده بودیم.
اولین بارم بود کسی را نمی شناختم ظهر بود که وارد مقر شدم.
خبری نبود مثل اینکه همه خواب بودند فقط یک نفر داشت کنار چادرها را جارو می زد.
گفتم :بیا آب را خالی کن لنگ میزد با سختی رفت بالای تانکر و آب را خالی کرد.
گفتم:به فرمانده تان بگو بیاید امضا کند خودکار را گرفت و خودش امضا کرد
کلی خجالت کشیدم...

برگرفته از کتاب «یادگاران»

@eivanet | اِیـوا
19
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

پوتین پاره


پوتین یکی از رزمنده‌ها پاره شده بود و علی متوجه می‌شود. بدون جلب توجه، پوتین خود را به او می‌دهد و خودش با دمپایی به شناسایی می رود.

@eivanet | اِیـوا
17😢1
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

علی در جبهه همیشه تبعیت از دستورات را در اولویت قرار می‌داد، حتی اگر کار با روحیه‌اش سازگار نبود. در عملیاتی در مهران به دلیل کمبود نیرو، قرار شد بچه‌های تخریب خط پدافندی را تحویل بگیرند. این کار وظیفه آن‌ها نبود و با روحیاتشان همخوانی نداشت اما علی به عنوان مسئول بالا بدون مخالفت پذیرفت. آن شب، علی با تدبیر و شجاعت خود به تنهایی مسافت زیادی از خط فاصله گرفت و کانال را با مین و تله گذاری کرد. نتیجه این اقدام او کشته شدن پنج نفر از نیروهای بعثی بود.

@eivanet | اِیـوا
19
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

سردار گمنام تفحص


برای امینت مقر قرار شد دور محوطه خاک‌ریز زده شود علی آقا بیل مکانیکی را برداشت و شروع به کار کرد بچه‌ها هم هرکدام مشغول کاری شدند ولی چون کار نیمه تمام ماند قرار شد شب پست بدهیم. لیستی نوشته شد هرکس باید به نوبت نگهبانی می‌داد بچه‌ها آنقدر خسته بودند که نفر اول خوابش برد و به دنبال آن چون نفر بعدی را نتوانسته بود صدا کند همه خواب ماندند علی آقا خودش تا سحر ایستاد که بچه‌ها راحت بخوابند

@eivanet | اِیـوا
21💔5
و سومین گناه بزرگ تاریخی
در جهان خلقت، #حسادت بوده..
اولین قتل و برادرکشی، برای حسادت بوده
اولین ولی‌الهی بخاطر حسادت کشته شد..
قابیل حسود، زد هابیل رو کشت..
هابیلی که بعنوان پیامبر بعدی
برگزیده خدا شد.. 🌱

#پندانـه
@eivanet | اِیـوا
👍1610🔥1👌1
🔹شهید روز هفتم🔹

🌹شهید عباس دانشگر🌹

برای اسامی زیر دعای ویژه فرمایید👇

268.یگانه خانم(حاجت دلی،شادی روح پسرم)
323.سمیه حسنی(حاجت دلی)
36.علیرضا قاسمی(خانه دار شدن)
200.آمنه گلزار(حاجت دلی)
177.خانم هیام(ازدواج و خوشبختی همه جوانان دم بخت)
350.امین محمودی(حاجت دلی)
290.فائزه جمالی(حاجت دلی)
127.سارا سبحانی‌‌(حاجت دلی)

[1404/7/30]
6
🌹شهید عباس دانشگر🌹

تاریخ تولد: 1372/2/18
سن: 23
محل تولد: سمنان
تاریخ شهادت: 1395/3/20
محل شهادت: حلب-سوریه
علت شهادت: اصابت موشک تاو
مزار: امامزاده حضرت علی اشرف سمنان
کتاب مربوط به شهید: آخرین نماز

@eivanet | اِیـوا
7😢2🕊1
📝 آشنایی با شهید دانشگر

#یک
🔹از سن هشت سالگی به بعد به طور مرتب در نماز جماعت حضور می یافت.

🔸هر سال به همراه دوستانش در مراسم اعتکاف شرکت میکرد.

🔹در سال ۱۳۹۰ در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه سمنان و در رشته نرم افزار قبول شد.

🔸در آزمون دانشگاه امام حسین هم شرکت کرد و قبول شد. به دلیل عشق و علاقه ای که به سپاه تحصیل در دانشگاه امام حسین را انتخاب کرد.

🔷بخشی از حقوقش را به افراد نیازمند می داد قبل از اینکه به سوریه برود هم فرمی را در سپاه پر کرده بود تا ماهیانه مبلغی از حسابش کسر و به حسابی برای کمک به مردم سوریه واریز شود.

🔸او در بهمن ماه سال ٩۴ با دختر عموی خود نامزد کرد

🔹دو ماه از نامزدی آنها نگذشته بود که عباس عزم سفر به سوریه کرد و برای مبارزه با داعش در دوم اردیبهشت ماه سال 95 به جبهه مقاومت در سوریه پیوست.

🔶او تلاش میکرد که حداکثر شباهتهای رفتاری را به معیارهای حضرت آقا داشته باشد؛ از جمله اینکه تمام خریدهای مربوط به ازدواجش را از کالاهای ایرانی انجام داد تا به فرمایش رهبر مبنی بر حمایت از کالاهای ایرانی عمل کرده باشد.

@eivanet | اِیـوا
4
📝 آشنایی با شهید دانشگر

#دو
🔸به نماز اول وقت مقید بود هر روز حداقل نیم صفحه قرآن با تفسیر می خواند.

🔹اهل نماز شب و سجده های طولانی بود

🔸بسیار نجیب، باحیا و مؤدب بود. بشاش بود و روحیه شادی داشت، به دلیل همین طراوت و شادابی بود که دوستان زیادی داشت.

🔹خیلی وقتها در حرف زدن خویشتن داری میکرد و کم حرف میزد و همین باعث میشد که به خیلی از گناهان زبان آلوده نباشد.

🔸اهل مطالعه بود و برای حرفهایش دلایل منطقی داشت و میدانست که راه استدلال درست، از انصاف میگذرد بر مطالعه کتابهای شهید مطهری تأکید داشت.

🔹به ورزش علاقه داشت مدتی کنگ فو و کاراته کار میکرد؛ مدتی هم روی فوتبال تمرکز کرده بود.

🔸در شبکه های اجتماعی حضور فعالی داشت

🔹نسبت به آثار سینمایی بی تفاوت نبود هم فیلمهای ایرانی و خارجی را تماشا می کرد و هم تحلیلشان می کرد.

🔸عده قابل توجهی با توسل به شهید دانشگر حاجت روا شدند.

@eivanet | اِیـوا
6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙نحوه شهادت به زبان برادرشان👆

عباس بین در و دیوار سوخت💔🥀


در حال بررسی موقعیت منطقه بودند
و گمان میکردند نقطه ای که در آن قرار دارند در تیررس دشمن نیست.
در کنار دیواری ایستاده بودند و تصور میکردند که دشمن در جهت مقابل آنان قرار دارد، در حالی که دشمنان به آن روستا نفوذ کرده بودند و آنها را زیر نظر داشتند. در همین حال، موشکی از نوع تاو آمریکایی به سوی آنان شلیک میشود. درهنگام پیاده شدن از ماشین، نارنجکی که عباس به کمر بسته بود هم منفجر میشود و پهلوی او میسوزد. دقایقی بعد موشک دوم هم به ماشین اصابت میکند و پیکر نیمه سوخته عباس درحالی که بین در ماشین و دیوار قرار داشت آتش باردیگر شعله می کشد🥀💔

@eivanet | اِیـوا
💔72
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

اذان به وقت حلب


بعد از دو هفته از شهادتش،ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمه‌های شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد...
روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب»

راوی: پدر شهید

@eivanet | اِیـوا
9
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

کار، کار، کار


از زمانی که عباس شهید شده بود با خودم می‌گفتم یعنی می‌شود عباس را در خواب ببینم واز او بپرسم چطور به این مقام رسیدی؟ این تصور دائما در ذهنم خطور می‌کرد بعد از مدتی او را در خواب دیدم

🍃خوشحال بود ومثل همیشه خندان از عباس پرسیدم من باید چه کار کنم تا رحمت ولطف شامل حالم شود
عباس سه بار گفت:
«کار کنید، کار کنید، کار کنید»
وبعد گفت: اگه میخواید لذت معنوی کار کردن رو تجربه کنید، نماز شب بخوان

راوی: همرزم شهید

@eivanet | اِیـوا
5❤‍🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂گلبرگی از خاطرات🍂

🌸اگر دیندار ماندیم، شهیدیم...🌸


یکبار صحبت از شهید و شهادت بود.
عباس میگفت ما کجا و شهدای جنگ کجا.
آنها از لحظه شهادتشان خبر داشتند.
بعد حرف جالبی زد و گفت:
این همه شبکه های ماهواره ای و اینترنت و شبکه های اجتماعی، فضای شهر را پر کرده اند، اما خودمان باید دیندار باشیم.
اینکه توانستیم دیندار بمانیم، یعنی به مرز شهادت رسیدیم و شهیدیم...

راوی:برادر شهید

@eivanet | اِیـوا
7
چت ونامه شهیددانشگربه همسرش🥲💔

🎥مصاحبه با همسر شهید دانشگر 👇

https://www.aparat.com/v/e69env5

@eivanet | اِیـوا
💔7😭3
azan.pdf
12.2 MB
"اذان به وقت حلب"

📚کتابی از زندگی نامه و خاطرات شهید

#کتاب
#کتاب_شهدا
@eivanet | اِیـوا
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙صوت شهید عباس دانشگر

📜فرازی از وصیت نامه شهید

درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد..
انسان خواب نمی‌فهمد...
درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد.
راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟
مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم!
قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد...🥀💔

@eivanet | اِیـوا
6💔2😭1
2025/10/22 02:35:03
Back to Top
HTML Embed Code: