group-telegram.com/ouraanos/11377
Last Update:
مادر همیشه با دست هایش جادوگری می کرد، چند تکه گوشت و سبزی، به همراه ادویه می ریخت درون قابلمه ای و وقتی درش را بعد از ساعتی باز می کرد می شد یک قورمه سبزی بسیار خوشمزه.
می گفتم: مامان فردا میخوام برای مهمونام ماهی درست کنم چیکار کنم بوی زهم ماهی بره؟
می گفت: قبل پختنش نشاسته ذرت و نمک و زردچوبه بهش بزن، بوش میره...
بعد از پشت گوشی ناگهان با صدای بلند تکرار می کرد: نه نه... نمی خواد درست کنی، خانواده شوهرت میخوان بیان؟ بذار خودم فردا میام برات درست می کنم...
کلاس اول ابتدایی که بودم فکر می کردم مادر قابلمه و کفگیر ملاقه هایش را بیشتر از من دوست دارد، مخصوصا گل و گیاه هایی که دورتا دور خانه می چید، با دست هایش به دقت برگ های هرز گیاهان را میچید و هر روز، صبح زود بلند می شد و پردههای خانه را کناری می زد و پنجره هارا باز می کرد و یکی یکی گردو خاک روی گل هایش را می گرفت، آن هم با دستمال نانویی که از طب سنتی به قیمت هنگفتی خریده بود.
او جز دمنوشِ بهسیب چیز دیگری نمی خورد و معتقد بود این کار به طول عمرش اضافه می کند.
مادر هر روز یوگا کار می کرد، می نشست رو به قبله و مدیتیشن می کرد، اگر کسی در طول زندگی اش توانسته باشد صنعتی و سنتی را باهم قاتی کند، او قطعا مادرِ من بود.
همیشه از مادر عصبانی می شدم که چرا روسری های رنگ روشنم که جوان پسندتر بودند را بدون اجازهام برای مهمانی ها سرش می کند، همیشه می گفتم این روسری های رنگی به تو نمی آید، تو پیر شده ای و باید چیزهای تیره تر و خانومانه تر سرت کنی...
وقتی مادر مُرد، گاهی به لباس های روشنِ به خاک نشستهی درونِ کمدِ لباسم نگاه می کنم و با خود فکر می کنم اگر مادر بود می گذاشتم روسری ها و مانتوها و همه چیزهای روشنم را بردارد برای خودش، اما فقط یک بار دیگر می توانستم در مکالمه ای تلفنی، دوباره از او بپرسم که چگونه بوی زهم ماهی ها را بگیرم!؟
✍🏻#مطهرهشفقتی
#داستانیناتمام
BY اورانوس
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/ouraanos/11377