سبزیِ سوپ نداشتم؛ با یک بسته سبزیِ قرمهسبزی سوپ درست کردم، خیلی هم عالی.
معلوم میشه دستورهای آشپزی که خیال میکنیم وحی مُنزَل یا وحیِ مَنزِلاند، خیلی هم جدی نیستند.
البته خونهی بوی قرمهسبزی گرفته ولی این هم خودش یک امتیازه. مردیکه توی اسنپفود یه کاسهی کوچیک سوپ سرماخوردگی رو زده، ۲۰۰ هزار تومن.
#خنگ_دزوی_حکیم
#دروس_آشپزی
@AndoneMila
معلوم میشه دستورهای آشپزی که خیال میکنیم وحی مُنزَل یا وحیِ مَنزِلاند، خیلی هم جدی نیستند.
البته خونهی بوی قرمهسبزی گرفته ولی این هم خودش یک امتیازه. مردیکه توی اسنپفود یه کاسهی کوچیک سوپ سرماخوردگی رو زده، ۲۰۰ هزار تومن.
#خنگ_دزوی_حکیم
#دروس_آشپزی
@AndoneMila
طبقات المقامات: در آیینِ شهرداری [شهریاری؟]
* این قطعه از روی نسخهی ترجمهی کهن فارسی، بر اساس دو نسخهی کتابخانهی بریتیش میوزیم و کتابخانهی فلورانس، احتمالاً متعلق به قرن ششم ه. برگزیده شده است.
"در آیینِ شهرداری [بر اساس نسخهی فلورانس: شهریاری]
"و شهردار باشد کی [که] هیچ خیر در او نبُوَد و از او ساختن نیاید اِلّا که خراب بتواند کردن. جز از این [تا] نام خویش یگانه گرداند و در خاطرِ عام بازماند کی ارسطاطالیسِ [در متن: سطالیس] یونانی گفته است مرد را کی خواهد نام جاودان گردد او را باید نیکی و بزرگی کردن یا بزرگی را باید اوباریدن [فروبلعیدن] یا نام نیک کسی را ضایع باید ساختن، یا بنایی بلند باید ساختن یا بنایی بلند را ناچیز باید گرداندن. پس هر کس اندر گیهان [جیهان۱] به مقامی رسد اگر خود آدمی شریف باشد و صیتِ او چون خضر و بختش چون مسیح بُوَد کی هیچ، اگر نی، او را باید که چیزی را تباه گرداند و بدان ضایعکردن در یاد مردمان جاودان گردد چنانکه سیفالدین حیرتالدوله [در متن: حسرتالدوله]ی زاکانیِ رازی را گویند کی به دو معنی نام بلند گشت که درختان بسیار ببرید و دودیگر کی بناهای آباد وا تیشه خراب کرد و مردمان بسیار مر او را یاد همیکنند".
*نسخهی اصلی عربی طبقات المقامات در دست نیست و ترجمهی کهن فارسی فقط شامل دو فصل است که فصلِ در آیین شهرداری را مترجمی گمنام به فارسی برگردانده است. پرفسور فورجر، د. ۱۸۹۸، استاد مدرسهی السنهی شرقی، دانشگاه آکسفورد، این ترجمه را بهسبب سادگی نثرش متعلق به نیمهی دوم قرن پنجم دانسته بااینحال دکتر اوموریستا فالساریو، استاد ادبیات فارسی دانشگاه فلورانس، در مقالهای در اکتا اورینتال، ۲۰۰۲، کوشیده است ثابت کند که متن در قرن ششم ترجمه شده است.
پرفسور خنگدزو، در یک فرصت مطالعاتی در خانهی اندیشهمندان علوم انسانی در دانشگاه مِنگ (آنهویی) چین، در سال ۲۰۲۴، ترجمهی کهن فارسی را از روی نسخههای بریتیش میوزیم و فلورانس به همراه یادداشتهای فورجر، لندن ۱۸۸۲ و فالساریو، فلورانس، ۲۰۰۲م.، تصحیح و در انتشارات شهرداری تهران منتشر کرده است.
۱. خنگدزو عبارت گیهان [قرائت فورجر] یا جیهان [قرائتِ فالساریو] را نادرست میداند و در چاپ خود آن را ایران خوانده است. در یادداشت ش. ۳ ص ۲۳ آمده که توصیههای کتاب طبقاتالمقامات مشخصاً مربوط به ایران است و ازاینرو قرائت گیهان/جیهان (یعنی جهان) درست نیست.
#خنگ_دزوی_حکیم
#احیای_متون_کهن
#خانهی_اندیشه_مندان_علوم_انسانی
@AndoneMila
* این قطعه از روی نسخهی ترجمهی کهن فارسی، بر اساس دو نسخهی کتابخانهی بریتیش میوزیم و کتابخانهی فلورانس، احتمالاً متعلق به قرن ششم ه. برگزیده شده است.
"در آیینِ شهرداری [بر اساس نسخهی فلورانس: شهریاری]
"و شهردار باشد کی [که] هیچ خیر در او نبُوَد و از او ساختن نیاید اِلّا که خراب بتواند کردن. جز از این [تا] نام خویش یگانه گرداند و در خاطرِ عام بازماند کی ارسطاطالیسِ [در متن: سطالیس] یونانی گفته است مرد را کی خواهد نام جاودان گردد او را باید نیکی و بزرگی کردن یا بزرگی را باید اوباریدن [فروبلعیدن] یا نام نیک کسی را ضایع باید ساختن، یا بنایی بلند باید ساختن یا بنایی بلند را ناچیز باید گرداندن. پس هر کس اندر گیهان [جیهان۱] به مقامی رسد اگر خود آدمی شریف باشد و صیتِ او چون خضر و بختش چون مسیح بُوَد کی هیچ، اگر نی، او را باید که چیزی را تباه گرداند و بدان ضایعکردن در یاد مردمان جاودان گردد چنانکه سیفالدین حیرتالدوله [در متن: حسرتالدوله]ی زاکانیِ رازی را گویند کی به دو معنی نام بلند گشت که درختان بسیار ببرید و دودیگر کی بناهای آباد وا تیشه خراب کرد و مردمان بسیار مر او را یاد همیکنند".
*نسخهی اصلی عربی طبقات المقامات در دست نیست و ترجمهی کهن فارسی فقط شامل دو فصل است که فصلِ در آیین شهرداری را مترجمی گمنام به فارسی برگردانده است. پرفسور فورجر، د. ۱۸۹۸، استاد مدرسهی السنهی شرقی، دانشگاه آکسفورد، این ترجمه را بهسبب سادگی نثرش متعلق به نیمهی دوم قرن پنجم دانسته بااینحال دکتر اوموریستا فالساریو، استاد ادبیات فارسی دانشگاه فلورانس، در مقالهای در اکتا اورینتال، ۲۰۰۲، کوشیده است ثابت کند که متن در قرن ششم ترجمه شده است.
پرفسور خنگدزو، در یک فرصت مطالعاتی در خانهی اندیشهمندان علوم انسانی در دانشگاه مِنگ (آنهویی) چین، در سال ۲۰۲۴، ترجمهی کهن فارسی را از روی نسخههای بریتیش میوزیم و فلورانس به همراه یادداشتهای فورجر، لندن ۱۸۸۲ و فالساریو، فلورانس، ۲۰۰۲م.، تصحیح و در انتشارات شهرداری تهران منتشر کرده است.
۱. خنگدزو عبارت گیهان [قرائت فورجر] یا جیهان [قرائتِ فالساریو] را نادرست میداند و در چاپ خود آن را ایران خوانده است. در یادداشت ش. ۳ ص ۲۳ آمده که توصیههای کتاب طبقاتالمقامات مشخصاً مربوط به ایران است و ازاینرو قرائت گیهان/جیهان (یعنی جهان) درست نیست.
#خنگ_دزوی_حکیم
#احیای_متون_کهن
#خانهی_اندیشه_مندان_علوم_انسانی
@AndoneMila
الان یک عده از استادان پژوهش هنر میان میگن: "هنرمندِ عارف در این مرقعِ عرفانی، افیون مثالی رو در نظر داشته نه افیون ناسوتی رو. در این مجلس، این جماعت، معتاد به حقیقت نوریهاند که چون حجاب ظلمت ناسوتی بر اون پرده انداخته، فقط حقیقت دودیهش رو هنرمند اینجا تصویر کرده. اونی که اون وسطه، به نقطهی وحدت حقیقیه خیره و منجذب شده. همهی عناصر در مرقع در یک دایره قالببندی شدهن که نمادی از وحدت در کثرته. همهی افراد در عین اینکه پراکندهاند، در یک گردش دوری مثالی به سمت مرکز تصویر رو کردهن و ...".
به نظرتون دارم شوخی میکنم؟
فقط کافیه که به صورت کاملاً تصادفی، یکی از مقالات این حضرات رو بخونید!
#هنر
#هنر_قدسی #رایگان_گویی #دانشگاه
@AndoneMila
به نظرتون دارم شوخی میکنم؟
فقط کافیه که به صورت کاملاً تصادفی، یکی از مقالات این حضرات رو بخونید!
#هنر
#هنر_قدسی #رایگان_گویی #دانشگاه
@AndoneMila
Forwarded from Miniature4everyone/ نگارگری برای همه
"گنجشک، در تمام زمستان
ز اشتیاق
از بس که بهر باغ و بهار انتظار دید
گلهای نقش کاشی مسجد را
در نیمههای دی
صبح بهار دید"
(شفیعی کدکنی)
اینجا البته قُمری پشت پنجرهام، نقش کاشیِ کوسن را...
@AndoneMila
ز اشتیاق
از بس که بهر باغ و بهار انتظار دید
گلهای نقش کاشی مسجد را
در نیمههای دی
صبح بهار دید"
(شفیعی کدکنی)
اینجا البته قُمری پشت پنجرهام، نقش کاشیِ کوسن را...
@AndoneMila
#داستانهای_واقعی_زندگی_روزانه
کفشها و فحشها
امروز بعد از کار، سه کیلومتر پیاده خیابونها رو گز کردم تا یک کفاشِ بساطی پیدا کنم که کفشم رو بدم تعمیر کنه. هیچ کس نبود.
کفشم هم پارهتر شد😂
رسیدم به یک مغازه که نوشته بود انواع کفشهای طبی. رفتم داخل و دیدم پر است از مشتری. با خودم به طرز احمقانهای گفتم خب وقتی اینقدر مشتری داره لابد که کفشهاشم ارزونه!
اونقدر شلوغ بود که ده دقیقهای منتظر شدم تا یکی از چندین فروشندهی بیسیمبهدستشون جوابمو بده.
پرسیدم: "از این کفشها که پام هست دارید"؟
(خب من این کفشم رو چهار سال پیش خریده بودم پونصد هزار تومن و افقِ انتظارم با توجه به صعودی که به قلهی اقتصاد کردیم یه چیزی در حدود یک تا یکودویست بود!).
فروشندهی خوشریشِ مغازه نگاهی به لبخندِ وسط درز رویهی کفشم کرد و گفت:
"اینو نداریم ولی مثلش هست". به چند تا نمونه اشاره کرد.
گفتم: "خدا رو شکر، حالا چنده"؟
گفت: "شش میلیون و هشتصد و هشتاد هزار تومن"!!!
ضمن سپاسگزاریِ بیدرنگ از ایشان، از آن وحشتکده گریختم (در واقع گرخیدم) و حدود یکونیم کیلومترِ باقیمونده تا خونه رو صرف نجواهایی عارفانه راجع به ارواح یک عدهی بخصوص کردم. انشالله در روزهای آینده مجددا میرم سمت دیگرترِ شهر که یک کفاش بساطی کنار یک پیادهرویی پیدا کنم و یا برم ببینم اون کفاش صاحبسبک در فحش تمدنی (که چهار سال پیش کفشهامو تعمیر کرد) زنده است هنوز؟
👇👇👇
سال ۱۴۰۰، سه جفت کفش قدیمی رو که هر یک، دوسهبار تعمیر شده بود، برداشتم و بردم دو تا خیابون اون ورتر بدم به کفاش دیگری. چون دیگه روم نمیشد ببرمش پیش کفاش محله.
کنار سلمونیای که همیشه پیشش میرم یه کفاش سالخورده بود که رفتم داخل مغازهش. کفشها رو که دید با عصبانیت گفت:
"اینا رو که دیگه نمیشه کاریش کرد. بندازشون دور دیگه".
داشتم ناامید میشدم که در همین حین، اوستای سلمونی برای اینکه سفارشی در حق من پیش همسایهی کفاشش کرده باشه، اومد و گفت:
"اوستا! کفشهای این آقای دکترِ ما رو قشنگ تعمیر کنیها!!!".
اوستای کفاش تا این رو شنید، همزمان با شفقتی بیمانند و پوزخندی تاریخی، گفت: "تو دکتریییی؟؟؟".
اوستای سلمونی گفت:
"آقا ایشون از استادای نخبه!ی مملکته..."؛ چند تا تعریف دیگه هم کرد که کاش نمیکرد😂
اوستای کفاش عینکش رو در آورد و با پارچهی چرکی تمیزش کرد و دوباره زد به چشماش و ریش زبرش رو خاروند و نفسی گرفت و گفت:
"ای رییییدم به ...، ای شاشیدم به اون ... که استاد دانشگاهش ...".
بعد هر سه جفت کفش پارهم رو روی جعبهای گذاشت و گفت:
"باشه، یه کاریشون میکنم اقلاً هر کدومو بتونی یه دو ماهی بکنی پات. بعدشم خدا کریمه"!
حالا به نظرم باید برم دوباره پیشش که اگه زنده باشه، اگه حتی کفشمو تعمیر هم نکنه، با چند تا بیان ادبی سنگین، باعث انبساط خاطر بشه 😂😂😂
۲۰ آبان ۱۴۰۴
@AndoneMila
کفشها و فحشها
امروز بعد از کار، سه کیلومتر پیاده خیابونها رو گز کردم تا یک کفاشِ بساطی پیدا کنم که کفشم رو بدم تعمیر کنه. هیچ کس نبود.
کفشم هم پارهتر شد😂
رسیدم به یک مغازه که نوشته بود انواع کفشهای طبی. رفتم داخل و دیدم پر است از مشتری. با خودم به طرز احمقانهای گفتم خب وقتی اینقدر مشتری داره لابد که کفشهاشم ارزونه!
اونقدر شلوغ بود که ده دقیقهای منتظر شدم تا یکی از چندین فروشندهی بیسیمبهدستشون جوابمو بده.
پرسیدم: "از این کفشها که پام هست دارید"؟
(خب من این کفشم رو چهار سال پیش خریده بودم پونصد هزار تومن و افقِ انتظارم با توجه به صعودی که به قلهی اقتصاد کردیم یه چیزی در حدود یک تا یکودویست بود!).
فروشندهی خوشریشِ مغازه نگاهی به لبخندِ وسط درز رویهی کفشم کرد و گفت:
"اینو نداریم ولی مثلش هست". به چند تا نمونه اشاره کرد.
گفتم: "خدا رو شکر، حالا چنده"؟
گفت: "شش میلیون و هشتصد و هشتاد هزار تومن"!!!
ضمن سپاسگزاریِ بیدرنگ از ایشان، از آن وحشتکده گریختم (در واقع گرخیدم) و حدود یکونیم کیلومترِ باقیمونده تا خونه رو صرف نجواهایی عارفانه راجع به ارواح یک عدهی بخصوص کردم. انشالله در روزهای آینده مجددا میرم سمت دیگرترِ شهر که یک کفاش بساطی کنار یک پیادهرویی پیدا کنم و یا برم ببینم اون کفاش صاحبسبک در فحش تمدنی (که چهار سال پیش کفشهامو تعمیر کرد) زنده است هنوز؟
👇👇👇
سال ۱۴۰۰، سه جفت کفش قدیمی رو که هر یک، دوسهبار تعمیر شده بود، برداشتم و بردم دو تا خیابون اون ورتر بدم به کفاش دیگری. چون دیگه روم نمیشد ببرمش پیش کفاش محله.
کنار سلمونیای که همیشه پیشش میرم یه کفاش سالخورده بود که رفتم داخل مغازهش. کفشها رو که دید با عصبانیت گفت:
"اینا رو که دیگه نمیشه کاریش کرد. بندازشون دور دیگه".
داشتم ناامید میشدم که در همین حین، اوستای سلمونی برای اینکه سفارشی در حق من پیش همسایهی کفاشش کرده باشه، اومد و گفت:
"اوستا! کفشهای این آقای دکترِ ما رو قشنگ تعمیر کنیها!!!".
اوستای کفاش تا این رو شنید، همزمان با شفقتی بیمانند و پوزخندی تاریخی، گفت: "تو دکتریییی؟؟؟".
اوستای سلمونی گفت:
"آقا ایشون از استادای نخبه!ی مملکته..."؛ چند تا تعریف دیگه هم کرد که کاش نمیکرد😂
اوستای کفاش عینکش رو در آورد و با پارچهی چرکی تمیزش کرد و دوباره زد به چشماش و ریش زبرش رو خاروند و نفسی گرفت و گفت:
"ای رییییدم به ...، ای شاشیدم به اون ... که استاد دانشگاهش ...".
بعد هر سه جفت کفش پارهم رو روی جعبهای گذاشت و گفت:
"باشه، یه کاریشون میکنم اقلاً هر کدومو بتونی یه دو ماهی بکنی پات. بعدشم خدا کریمه"!
حالا به نظرم باید برم دوباره پیشش که اگه زنده باشه، اگه حتی کفشمو تعمیر هم نکنه، با چند تا بیان ادبی سنگین، باعث انبساط خاطر بشه 😂😂😂
۲۰ آبان ۱۴۰۴
@AndoneMila
آیا ما ایرانیان، بدخلق و خودخواهیم؟ (۱)
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی
... شماری از روشنفکران ایرانی از دورهی قاجاری به این سو متوجه یک بحران یا آشوب در خلقیات ما ایرانیان بودهاند و در این زمینه به نقد و بحث و علتیابی پرداختهاند. این تلاشها هم در دورهی خود آن متفکران و هم بعد از آنها، از منظرها و با انگیزههای مختلف شرح و تایید یا نقد و تکذیب شده است. اندکی از این تلاشها هم صرف نقد روششناسانهی این دست کتابها شده است. اغلب این کتابها با رویکردی دلسوزانه و اصلاحجویانه نوشته شدهاند و نویسندگانشان زحمت و رنج انتقاداتی گاه زهراگین را هم بر خود هموار کردهاند.
اما بیآنکه کتاب خاصی را در نظر بگیریم در نقد این گفتمان میشود اشارهای کرد که برای سنجش و ارزیابی برخی از ادعاها دربارهی اینکه مثلا رفتار عمومی مردم ایران در بلایای طبیعی و جز آن معلول استبدادزدگی یا حوادثی چون ورود فرهنگ عربی یا حملهی مغول یا اصلا مولود طبع خودخواه ایرانی است یا سایر علتهای مشابه، باید مبانی روششناختی مختلفی را مدنظر داشته باشیم از آنرو که اغلب این تحلیلها و تبیینها بهروشنی دچار خطاهای روششناختیاند.
صرفنظر از خطاهای روشتحقیقیِ مربوط به طرز گردآوری و گزینش دادهها و میزان اتکاپذیری این دادهها و مطالب دیگر، یکی از عمدهترین خطاهای روششناختی در این زمینه این است که اغلب این تبیینها تکعلتیاند و در آنها متفکر ما یک علت مشخص را که به نظرش بسیار مهم و حیاتی و تعیینکننده بوده، برکشیده و به شبکهی علّی و معلولی توجه کافی نداشته است.
در تاریخ اجتماعی اصولا این نوع تبیینها پذیرفته نیست که الف، علت ب بوده است، بلکه همواره ابتدا تلاش میشود تا شبکهی مفصلی از علتهای ممکن برای یک پدیده جستوجو و نقشمندی و عاملیت هر علتِ ممکن در این شبکه ارزیابی شود. به اینترتیب است که اصلِ شایدپذیری در تبیین مطرح میشود که اغلب تبیینهای موجود در حوزهی موردنظر بحث حاضر، در این زمینه دچار نارساییاند.
وقتی ما برای یک پدیده فقط یک تبیین به نظرمان میرسد، در واقع یعنی هیچ تبیینی برای آن پدیده نداریم....
دیدگاهی که مسالهی ژنتیک ایرانی را مطرح میکند و میگوید ما ایرانیها ذاتا جنس خرابیم! هم علاوه بر اینکه دچار خطای پیشگفته است، پوچ هم هست. رفتارهای بیقاعده و بینظمی و خودخواهی در هنگام حوادث و احتکار کردنها و سایر رفتارهای قابل نقد در زمان بروز بلایای عمومی، مختص مردم ایران نیست و در تمام نژادها و اقوام و ملتها دیده میشود. در همه جای دنیا در همهی دورههای تاریخی این حوادث روی میداده و تقریبا در همهی موارد مردم به همین شکل رفتار کردهاند. این امری طبیعی و انسانی است. انسان بهمثابهی یک حیوان، طبیعتا از خطرها میترسد و اولویتش فرار و خلاصی خودش از این خطر است.
آموزشهای اخلاقی و فرهنگی و دینی و قوانین، همگی تا جایی میتوانند رفتارهای مردم را در هنگام بروز بحران و مصیبتهای عمومی کنترل کنند که فرد انسانی به اثربخشی آنها بیش از اقدامی که خودش برای نجات خودش میکند، امیدوار باشد.
در بسیاری از موارد این امیدواری و اعتماد پدید نمیآید و انسانها صرفنظر از اینکه در کدام کشور و متعلق به چه نژادی باشند، خودشان، با اولویت دانستن خودشان، برای نجات خودشان تلاش میکنند. نسبت دادن این رفتار طبیعی غیرقابل کنترل به توحش ذاتی و بیفرهنگی و این دست تعبیرات، به هر روی با منطق روششناسی علمی هماهنگ نیست.
دو چیز میتواند مردم را از دست زدن به تدبیرهای خودمدارانهی شخصی برای فرار از بلاها بازدارد یا این دست تلاشهای خودمحورانهی مردم را کنترل کند. اول وجود همبستگیهای اجتماعی در قالب یک جامعه و دیگر حکومتی که اولویتش حفظ این جامعه باشد.
وقتی مردم احساس کنند به یک جامعه تعلق دارند و سرنوشت فردفرد مردم، سرنوشت جامعه است، و براساس آموزشها و تربیت جامعهای از قبل، قانع شده باشند که هویت اجتماعی را بر هویت فردی مقدم بدارند، طبعا در هنگام بروز بحرانها، تلاشهای فردی خودمحورانه را در اولویت قرار نمیدهند و برای یک تلاش هماهنگ اجتماعی با اعضای دیگر جامعه، همکاری و تعامل میکنند. ما به عنوان مورخ شواهدی داریم که همین مردم ایران که امروز به طرز وحشتناک و غیرقابل باوری خودمدارانه رفتار میکنند، در سالهای اول جنگ، که احساس هویت اجتماعی و اعتماد به دولت در سطح بالایی جریان داشت، برای حفظ کشور، دست به دست هم داده بودند و شاید بشود گفت که بالاترین نرخ تعامل ملی در ایران را در سالهای 1357 تا 1360 به نمایش گذاشتند.
برای متن کامل این گفتوگو، نک.
احساس تعلق به جامعه، اثربخشتر از آموزشهای اخلاقیست - ایبنا https://share.google/hJkBs13bYEINxX2r4
ایبنا
احساس تعلق به جامعه، اثربخشتر از آموزشهای اخلاقیست
به گفته ابراهیم موسیپور بشلی، آموزشهای اخلاقی و فرهنگی و دینی و قوانین، همگی تا جایی میتوانند رفتارهای مردم را در هنگام بروز بحران و مصیبتهای عمومی کنترل کنند و احساس تعلق به جامعه از این موضوع بسیار مهمتر است.
آیا ما ایرانیان، بدخلق و خودخواهیم؟ (۲)
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی
... ولی یک واقعیت در این زمینه این است که ما هنوز به مفهوم جاافتاده و مستقری از حکومت هم دست نیافتهایم. ما هنوز در ایران به طور منسجمی مفهوم حکومت و دولت را متبلور نکردهایم هر چند میزان تبلور مفهوم حکومت به مراتب از تبلور مفهوم جامعه در ایران بیشتر است. حکومت کردن بر خلاف تصور برخی از روشنفکران در ایران مفهوما عنصری پایدار و مستمر و بدون گسست بوده است، ولی به صورت امری فردی و شخصی نه به عنوان امری اجتماعی. حکومت در ایران مثل تقریبا همه چیزهای دیگر امری شخصی است. این بحث ربطی به مسالهی استبداد و دموکراسی ندارد. منظورم این نیست که اشخاص حکومت میکنند بلکه میگویم حکومت (به معنای فنون و روشهای اداریای که در دوایر و نهادهای اداری و دیوانی اعمال میشود) در ایران، «امر»ی شخصی است.
طبیعی است که این سبک از ادارهی دستگاهها، زندگیِ برخی افراد خاص را بهتر و آسانتر میکند، ولی بنا بر تعریف، کارکرد نهادهای حکومتی باید در راستای امر اجتماعی و برای همهی مردم باشد.
در این شرایط نه همبستگیهای جامعهای وجود دارد که رفتارهای هیجانی و خودمحورانهی مردم را در هنگام بحرانها کنترل کند و نه حکومت میتواند بهسادگی چونان نهادی اجتماعی به وظایف خودش عمل کند و اعتمادی را در میان مردم شکل دهد که آنها را از رفتارهای خودمحورانه باز دارد.
از طرف دیگر، صرفنظر از علتهای متعددی که باعث شده روشنفکران و نخبگان فرهنگی در زمینههای مختلف زندگی روزانه، مرجع و الگوی عموم مردم قرار نگیرند، یکی از علتها این است که روشنفکران در تحلیل و تعلیل این رفتارهای مردم و به اصطلاح عوام، همواره رویکردی تحقیرآمیز داشتهاند و مردم عادی را از بالا نگاه میکردهاند. این هم چیز تازهای نیست و از نخستین دوران شکلگیری علم و فلسفه در جهان باستان رایج بوده است و در همین سنت اسلامی هم وضع به همین قرار بوده که نخبگان فرهنگی مردم عادی را موجوداتی بیفرهنگ میدانستهاند که کنترل و آموزششان بسیار دشوار و گاه غیرممکن است. ابنعبدربه در العقدالفرید، از قول خالد بنصفوان آورده که «مردمان بر سه طبقهاند: علما، خطبا و ادبا؛ و بقیهی مردم مشتی بیشعورند که صرفا باعث بالارفتن قیمتها میشوند و راه آمدوشد از کوچهها را تنگ و آبها را آلوده می کنند»!
این طرز فکر و نگرشِ بسیاری از نخبگان به عوام بدبخت بوده است و هنوز هم این طرز فکر در زبان بسیاری از روشنفکران معاصر جاری است. خواص معمولا به عوام نگاهی تخفیفآمیز داشتهاند و اغلب نقدهایی که دربارهی خلقیات ما ایرانیان شده از همین موضع فرادستانه و خودبرتربینانه صورت گرفته است. این در حالی است که همین نخبگان که هم به حکومتها و رفتارهای عناصر حکومتی در برهههای مختلف ایراد میگرفتهاند، وقتی در جایگاه یک مسوول و مقام حکومتی قرار گرفتهاند همان رفتارهایی را مرتکب شدهاند که قبلا در جایگاه غیرحکومتی، آنها را نقد میکردهاند!
این وضعیت بحرانی که امروز پیش آمده مختص دوران ما نیست. در کشورهایی که ظاهرا بحرانهای مشابه را به نحو بهتری سامان میدهند، هم ساختار و بافتار جامعهشان بسیار قویتر و مستحکمتر است و هم حکومتهاشان به سبب راهکارهای قانونی و ساختاری به گونهای هستند که باید این بحرانها را مدیریت کنند. حاکمیت قانون و اهتمام به اجرای دقیق و بدون چشمپوشی آن است که شان و خاصیت یک حکومت کارآمد است وگرنه انسان در همه جای جهان در درجهی اول به منافع خودش میاندیشد و دنبال مصالح و نفع شخصیاش میرود و در این راه چه بسا منافع دیگران را زیر پا میگذارد.
برای متن کامل این گفتوگو، نک.
احساس تعلق به جامعه، اثربخشتر از آموزشهای اخلاقیست - ایبنا https://share.google/hJkBs13bYEINxX2r4
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی
... ولی یک واقعیت در این زمینه این است که ما هنوز به مفهوم جاافتاده و مستقری از حکومت هم دست نیافتهایم. ما هنوز در ایران به طور منسجمی مفهوم حکومت و دولت را متبلور نکردهایم هر چند میزان تبلور مفهوم حکومت به مراتب از تبلور مفهوم جامعه در ایران بیشتر است. حکومت کردن بر خلاف تصور برخی از روشنفکران در ایران مفهوما عنصری پایدار و مستمر و بدون گسست بوده است، ولی به صورت امری فردی و شخصی نه به عنوان امری اجتماعی. حکومت در ایران مثل تقریبا همه چیزهای دیگر امری شخصی است. این بحث ربطی به مسالهی استبداد و دموکراسی ندارد. منظورم این نیست که اشخاص حکومت میکنند بلکه میگویم حکومت (به معنای فنون و روشهای اداریای که در دوایر و نهادهای اداری و دیوانی اعمال میشود) در ایران، «امر»ی شخصی است.
طبیعی است که این سبک از ادارهی دستگاهها، زندگیِ برخی افراد خاص را بهتر و آسانتر میکند، ولی بنا بر تعریف، کارکرد نهادهای حکومتی باید در راستای امر اجتماعی و برای همهی مردم باشد.
در این شرایط نه همبستگیهای جامعهای وجود دارد که رفتارهای هیجانی و خودمحورانهی مردم را در هنگام بحرانها کنترل کند و نه حکومت میتواند بهسادگی چونان نهادی اجتماعی به وظایف خودش عمل کند و اعتمادی را در میان مردم شکل دهد که آنها را از رفتارهای خودمحورانه باز دارد.
از طرف دیگر، صرفنظر از علتهای متعددی که باعث شده روشنفکران و نخبگان فرهنگی در زمینههای مختلف زندگی روزانه، مرجع و الگوی عموم مردم قرار نگیرند، یکی از علتها این است که روشنفکران در تحلیل و تعلیل این رفتارهای مردم و به اصطلاح عوام، همواره رویکردی تحقیرآمیز داشتهاند و مردم عادی را از بالا نگاه میکردهاند. این هم چیز تازهای نیست و از نخستین دوران شکلگیری علم و فلسفه در جهان باستان رایج بوده است و در همین سنت اسلامی هم وضع به همین قرار بوده که نخبگان فرهنگی مردم عادی را موجوداتی بیفرهنگ میدانستهاند که کنترل و آموزششان بسیار دشوار و گاه غیرممکن است. ابنعبدربه در العقدالفرید، از قول خالد بنصفوان آورده که «مردمان بر سه طبقهاند: علما، خطبا و ادبا؛ و بقیهی مردم مشتی بیشعورند که صرفا باعث بالارفتن قیمتها میشوند و راه آمدوشد از کوچهها را تنگ و آبها را آلوده می کنند»!
این طرز فکر و نگرشِ بسیاری از نخبگان به عوام بدبخت بوده است و هنوز هم این طرز فکر در زبان بسیاری از روشنفکران معاصر جاری است. خواص معمولا به عوام نگاهی تخفیفآمیز داشتهاند و اغلب نقدهایی که دربارهی خلقیات ما ایرانیان شده از همین موضع فرادستانه و خودبرتربینانه صورت گرفته است. این در حالی است که همین نخبگان که هم به حکومتها و رفتارهای عناصر حکومتی در برهههای مختلف ایراد میگرفتهاند، وقتی در جایگاه یک مسوول و مقام حکومتی قرار گرفتهاند همان رفتارهایی را مرتکب شدهاند که قبلا در جایگاه غیرحکومتی، آنها را نقد میکردهاند!
این وضعیت بحرانی که امروز پیش آمده مختص دوران ما نیست. در کشورهایی که ظاهرا بحرانهای مشابه را به نحو بهتری سامان میدهند، هم ساختار و بافتار جامعهشان بسیار قویتر و مستحکمتر است و هم حکومتهاشان به سبب راهکارهای قانونی و ساختاری به گونهای هستند که باید این بحرانها را مدیریت کنند. حاکمیت قانون و اهتمام به اجرای دقیق و بدون چشمپوشی آن است که شان و خاصیت یک حکومت کارآمد است وگرنه انسان در همه جای جهان در درجهی اول به منافع خودش میاندیشد و دنبال مصالح و نفع شخصیاش میرود و در این راه چه بسا منافع دیگران را زیر پا میگذارد.
برای متن کامل این گفتوگو، نک.
احساس تعلق به جامعه، اثربخشتر از آموزشهای اخلاقیست - ایبنا https://share.google/hJkBs13bYEINxX2r4
ایبنا
احساس تعلق به جامعه، اثربخشتر از آموزشهای اخلاقیست
به گفته ابراهیم موسیپور بشلی، آموزشهای اخلاقی و فرهنگی و دینی و قوانین، همگی تا جایی میتوانند رفتارهای مردم را در هنگام بروز بحران و مصیبتهای عمومی کنترل کنند و احساس تعلق به جامعه از این موضوع بسیار مهمتر است.
خوشنویسی برای ایران
#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی
هرچند در ایران ساسانی، مهارت داشتن در فنِ خوشنویسی از شرایط استخدام دبیران در دستگاههای دیوانی کشور بود و طبعاً خوشنویسان، باید فرهیختگانی بادانش میبودند، در دورهی اسلامی، شاید از جمله بهسبب کثرت نیاز به خوشنویسانِ کاتب، برای استنساخ انبوه کتابها، هر کسی با اندک مایهای از هنروری در این فن هم میتوانست در کنار شمار نسبتاً اندکی از استادان خبره، جایی برای خویش در مدرسهای یا دکان وراقیای و جز اینها بیابد و از همینروست که راوندی در راحهالصدور بهصراحت و با قدری خشم دربارهی خوشنویسان عصر خویش نوشته که: "خط، بیشتر، با جهل بُوَد".
یعنی که بیشترِ خوشنویسان عصر او صرفاً چیزی از تکنیک خطاطی میدانستهاند و از فضل و دانش و فرهیختگی عاری بودهاند.
از دورانی که من مختصر درسی در خط میگرفتم (سیچهل سال پیش) تا امروز، نگارش خطاطانه و نگرش به خطاطی در ایران سخت متحول شدهاست. من هم مانند شمار بزرگی از علاقهمندان به خوشنویسی، مدتهاست که دیگر از سیاحتِ آثار استادان (از جمله آثارِ برخی همکاران و دوستانم حتی) که گرچه بسیار عالی اما در سبک کاملاً سنتی نستعلیق و شکسته و ... نوشته میشوند هیچ لذتی نمیبرم. دنبال بحث و جدل نیستم؛ میگویم مثلاً وقتی میرزا غلامرضا کار را تمام کرده، سخت است که از نستعلیق دیگران لذتی تمام ببرم.
اما اعتراف میکنم که هنر خوشنویسی هرگز با هیچ استادی حتی با خدایگان غلامرضا به پایان نرسیده است و هر کسی که بتواند با آگاهی و ابتکار، طرز تازهای دراندازد، میتواند به سهم خویش در کاخ زیبایِ خوشنویسی، خشتی زرین یا سیمین یا حتی گلین، بیفزاید و چرا نکند؟
امروز پس از سالها که از دیدن هیچ کاری در نمایشگاههای خوشنویسی لذتی نبرده بودم، در همان اولین دمِ ورود به نمایشگاه ایرانِ فردوسی، و دیدن تابلوهای استاد حسین قنواتی، بار دیگر آن شعف یزدانی و لذت روحانیای که خداوند فقط آن را نصیب اهل مشق میکند، به سراغم آمد.
اول که، قنواتی، خلافاً للعاده، ابیاتی از شاهنامه را برای خوشنویسی انتخاب کرده؛ و دوم، بعد از صرف وقت بسیار، گویی لبِّ لبابِ شاهنامه را در این آثار برکشیده است. خودِ انتخاب این ابیات، ثابت میکند که قنواتی از جنس خطاطانی که راوندی بر آنان طعن کرده نیست. خطاطی که میداند و میفهمد که دارد چه مینویسد و چرا مینویسد و چرا این ابیات را مینویسد، در روزگار ما هم چونان روزگار راوندی، کمیاب است.
سوم، انتخاب تکنیک کمتر معمولِ کاغذبری_برجستهسازی و نیز درک درست و کارآمد و بیانگرانه از رنگها و رعایت تناسب زیباییشناختیِ رنگهای هر اثر بر اساس محتوای بیت و نیز فضای کلی شاهنامه و همچنین در تطابق با بیانیهی نمایشگاه، تحسینبرانگیز و در چند اثر، کمنظیر و خیرهکننده بود.
قنواتی مشخصا یک خوشنویسِ آرتیست است. باری به هر جهت دست به تولید اثر نمیزند و چشم و دل بینندگان آثارش را پاس میدارد.
خواستم شما دوستان را هم در این لذت زیباییجویانه شریک کرده باشم و شما را هم به دیدن آثار نمایشگاهِ ایران فردوسی در گالری بهار در طبقهی دوم خانهی هنرمندان تهران دعوت کنم، به هزار دلیل، و یکیش اینکه:
این آثار برای ایران نوشته شده است.
۲۴ تا ۲۹ آبان، ساعت ۱۳ تا ۲۰؛ خانهی هنرمندان تهران، گالری بهار.
#خوشنویسی #هنر
@AndoneMila
#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی
هرچند در ایران ساسانی، مهارت داشتن در فنِ خوشنویسی از شرایط استخدام دبیران در دستگاههای دیوانی کشور بود و طبعاً خوشنویسان، باید فرهیختگانی بادانش میبودند، در دورهی اسلامی، شاید از جمله بهسبب کثرت نیاز به خوشنویسانِ کاتب، برای استنساخ انبوه کتابها، هر کسی با اندک مایهای از هنروری در این فن هم میتوانست در کنار شمار نسبتاً اندکی از استادان خبره، جایی برای خویش در مدرسهای یا دکان وراقیای و جز اینها بیابد و از همینروست که راوندی در راحهالصدور بهصراحت و با قدری خشم دربارهی خوشنویسان عصر خویش نوشته که: "خط، بیشتر، با جهل بُوَد".
یعنی که بیشترِ خوشنویسان عصر او صرفاً چیزی از تکنیک خطاطی میدانستهاند و از فضل و دانش و فرهیختگی عاری بودهاند.
از دورانی که من مختصر درسی در خط میگرفتم (سیچهل سال پیش) تا امروز، نگارش خطاطانه و نگرش به خطاطی در ایران سخت متحول شدهاست. من هم مانند شمار بزرگی از علاقهمندان به خوشنویسی، مدتهاست که دیگر از سیاحتِ آثار استادان (از جمله آثارِ برخی همکاران و دوستانم حتی) که گرچه بسیار عالی اما در سبک کاملاً سنتی نستعلیق و شکسته و ... نوشته میشوند هیچ لذتی نمیبرم. دنبال بحث و جدل نیستم؛ میگویم مثلاً وقتی میرزا غلامرضا کار را تمام کرده، سخت است که از نستعلیق دیگران لذتی تمام ببرم.
اما اعتراف میکنم که هنر خوشنویسی هرگز با هیچ استادی حتی با خدایگان غلامرضا به پایان نرسیده است و هر کسی که بتواند با آگاهی و ابتکار، طرز تازهای دراندازد، میتواند به سهم خویش در کاخ زیبایِ خوشنویسی، خشتی زرین یا سیمین یا حتی گلین، بیفزاید و چرا نکند؟
امروز پس از سالها که از دیدن هیچ کاری در نمایشگاههای خوشنویسی لذتی نبرده بودم، در همان اولین دمِ ورود به نمایشگاه ایرانِ فردوسی، و دیدن تابلوهای استاد حسین قنواتی، بار دیگر آن شعف یزدانی و لذت روحانیای که خداوند فقط آن را نصیب اهل مشق میکند، به سراغم آمد.
اول که، قنواتی، خلافاً للعاده، ابیاتی از شاهنامه را برای خوشنویسی انتخاب کرده؛ و دوم، بعد از صرف وقت بسیار، گویی لبِّ لبابِ شاهنامه را در این آثار برکشیده است. خودِ انتخاب این ابیات، ثابت میکند که قنواتی از جنس خطاطانی که راوندی بر آنان طعن کرده نیست. خطاطی که میداند و میفهمد که دارد چه مینویسد و چرا مینویسد و چرا این ابیات را مینویسد، در روزگار ما هم چونان روزگار راوندی، کمیاب است.
سوم، انتخاب تکنیک کمتر معمولِ کاغذبری_برجستهسازی و نیز درک درست و کارآمد و بیانگرانه از رنگها و رعایت تناسب زیباییشناختیِ رنگهای هر اثر بر اساس محتوای بیت و نیز فضای کلی شاهنامه و همچنین در تطابق با بیانیهی نمایشگاه، تحسینبرانگیز و در چند اثر، کمنظیر و خیرهکننده بود.
قنواتی مشخصا یک خوشنویسِ آرتیست است. باری به هر جهت دست به تولید اثر نمیزند و چشم و دل بینندگان آثارش را پاس میدارد.
خواستم شما دوستان را هم در این لذت زیباییجویانه شریک کرده باشم و شما را هم به دیدن آثار نمایشگاهِ ایران فردوسی در گالری بهار در طبقهی دوم خانهی هنرمندان تهران دعوت کنم، به هزار دلیل، و یکیش اینکه:
این آثار برای ایران نوشته شده است.
۲۴ تا ۲۹ آبان، ساعت ۱۳ تا ۲۰؛ خانهی هنرمندان تهران، گالری بهار.
#خوشنویسی #هنر
@AndoneMila
Telegram
زندگی روزانه
خوشنویسی در ایران ساسانی.
از میان شواهدی که نشان میدهند مهارت داشتن در فن "خوشنویسی"، از شرایط استخدام دبیران در دورهی ساسانی بوده است، یکی همین عبارت معروف از رسالهی «خسرو کواتان و ریدک» است که:
u-m dibīrīh ŏwŏn kū khub- nibêg ud rag-nibêg; bārīk-dāniŝn;…
از میان شواهدی که نشان میدهند مهارت داشتن در فن "خوشنویسی"، از شرایط استخدام دبیران در دورهی ساسانی بوده است، یکی همین عبارت معروف از رسالهی «خسرو کواتان و ریدک» است که:
u-m dibīrīh ŏwŏn kū khub- nibêg ud rag-nibêg; bārīk-dāniŝn;…
