Telegram Group Search
نمی‌دونم ما داریم توی یه انیمه زندگی می‌کنیم یا یه انیمه داره توی ما زندگی می‌کنه، ولی این حجم از شرارت از طرف ضدقهرمان‌ها و این سطح از اضطراب و به‌هم‌ریختگی در محیط پیرامونی و این قدر درگیری و گرفتاری و بحران و چالش و دردسر در زندگی کاراکترها،
فقط توی انیمه‌ها، اون هم از دارک‌ترین ژانرهاش، قابل تصوره.
تازه ما اون رو هم به عنوان فانتزی می‌دیدیم نه به‌عنوان یک داستان باورپذیر!


#خنگ_دزوی_حکیم
آدم نیاز دارد که هرازگاهی، ماسکِ قوی‌بودن، ماسک‌ِ شکست‌نخورده‌بودن، ماسک موفق‌به‌نظر‌آمدن، ماسکِ سلطان‌بودن، ماسکِ نترسیدن، ماسکِ توانابودن، ماسکِ راهنما‌بودن، ماسکِ همه‌چیز‌را‌تحت‌کنترل‌داشتن و خلاصه همه‌ی این‌‌ها را از صورتش در بیاورد و برود یک گوشه‌ای حسابی زار بزند و خودش را خالی کند تا بتواند دوباره برای پوشیدن آن ماسک‌ها آماده شود و آدم مفید و قابل‌اتکایی به نظر برسد.

#خنگ_دزوی_حکیم
#تراپیات_حکیم
در منابع عربی گفته شده که فروختن شیر نزد عرب پیش از اسلام، کاری ناپسند بود. عرب بادیه‌نشین وقتی که میهمان یا رهگذری از او شیر درخواست می‌کرد، به‌رایگان او را با شیر شتر پذیرایی می‌کرد و در عیون‌الاخبار دینوری آمده که: "مردی از زنی بادیه‌نشین پرسید آیا شیری برای فروش داری؟ زن [برآشفت] و گفت: تو آدمی گدامَنِشی یا از میان قومی فرومایه برآمده‌ای"!
#تاریخ_اجتماعی_خوراک
@AndoneMila
کسی که هنوز دارد فحش می‌دهد،
هنوز کاملاً ناامید نشده‌است...


#خنگ_دزوی_حکیم
تعبیرِ "لقمه/ نان در خون زدن و خوردن" که در فارسی کنایه از شدت بدبختی و تیره‌روزی و شاخص نابرخورداریِ مادی و تحمل رنج و زحمت بسیار برای کسب اندکی روزی است، از این واقعیت در زندگی روزانه در شبه‌جزیره‌ی عربی در عصر پیشااسلامی برخاسته است که برخی از اعراب، از خون شتر در تغذیه‌ی روزانه به‌عنوان نان‌خورش (أُدم) استفاده می‌کردند. بنابر انبوهی از آگاهی‌های موجود در منابع اسلامی سده‌های اولیه، روشن است که مردم آن مناطق در آن دوره‌ خون را چونان غذا می‌خوردند ازآن‌رو که منابع غذایی در بیابان سخت محدود بود. به هرروی در قرآن، خوردن خون، حرام اعلام شد و اعراب به‌تدریج از نان در خون زدن و خوردن در زندگی واقعی دست کشیدند اما این تعبیر در زبان عربی باقی ماند و چونان کنایتی به فارسی راه یافت.

#تاریخ_اجتماعی_اسلام #تاریخ_اجتماعی_خوراک #تاریخ_اجتماعی_ادبیات
@AndoneMila

از منابع اسلامی استفاده می‌شود که خوردن خون در میان اعراب، پیش از اسلام، متداول بوده است و عرب‌های جاهلی، از خون، به شکل‌های گوناگون در تغذیه استفاده می‌کرده‌اند و آیات شریفه، در مقام نهی آنان از این کار هستند:
فاضل مقداد ، در ذیل آیه شریفه (حرمت علیکم المیتة والدم) می‌نویسد:
اَشار فی هذه الایة الی تحریم أشیاء کانت الجاهلیة لاتحرّمها... وکانوا یأکلون أنواعاً من الأکل، منها العلهز، کما قال علی (ع) فی بعض کلامه تقریعاً للعرب، و بیاناً لنعمة الله علیهم بتحریم الخبائث بقوله: {تأکلون العلهز} 
این آیه، اشاره دارد به تحریم چیزهایی که اعراب جاهلی، آن‌ها را حرام نمی‌دانستند و به گونه‌های مختلف، خون را می‌خوردند. از جمله: ( علهز ) همان طور که امیرالمؤمنین (ع) در یکی از سخنانش، در مقام مذمت و سرزنش اعراب جاهلی و یادآوری نعمت‌های خداوند بر آنان، به وسیله تحریم پلیدی‌ها فرمود: علهز می‌خوردند.
(علهز) غذایی بوده که از خون و پشم شتر تهیه می‌شده است. بدین گونه که خون را با پشم در می‌آمیخته اند، آن گاه بریان می‌کرده‌اند و می‌خورده‌اند. 
عبدالرحمان سیوطی ، در ذیل این آیه، از قول ابی امامة، نقل می‌کند:
بعثنی رسول اللّه (ص) الی قومی، أدعوهم الی اللّه ورسوله وأعرض علیهم شعائر الأسلام، فأتیتهم فبینما نحن کذلک اذ جائوا بقصعة دمٍ، واجتمعوا علیها یأکلونها، قالوا: هلّم یاصدی، فکل، قلت: ویحکم انّما اُتیتکم من عند من یحرم علیکم هذا و أنز اللّه علیه، قالوا: و ما ذاک؟ قال: فتلوت علیهم هذه الآیة: حرمت علیکم المیتة والدم ولحم الخنزیر. 
پیامبر (ص) مرا به میان عشیره‌ام فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کنم. وقتی رفتم، کاسه‌ای پر از خون آوردند و همه به دور آن گرد آمدند و شروع به خوردن کردند. از من نیز خواستند: از آن غذا بخورم. گفتم: وای بر شما، من از جانب کسی می‌آیم که این غذا را بر شما حرام کرده و خداوند آیه‌ای بر او فرو فرستاده است. گفتند: آن آیه چیست؟ من این آیه را بر آنان تلاوت کردم. (حرمت علیکم المیتة والدم...)
یا:
کان اهل الجاهلیة اذا جاع احدهم یأخذ شیئاً محدوداً من عظم ونحوه فیقصد به بعیره أو حیوانه فیجمع مایخرجه منه من الدم فیشربه.
در دوران جاهلیت ، هرگاه یکی از مردمان، گرسنه می‌شد، ابزار تیز و برنده‌ای از استخوان و مانند آن را به بدن شتر و یا حیوانی فرو می‌برد، خونی که خارج می‌شد، جمع می‌کرد و می‌نوشید.
امثال این تعابیر، درباره اعراب جاهلی، فراوان، وجود دارد. از این‌جا به دست می‌آید: حرمت در آیات مزبور، به (اکل) انصراف دارد.
خداوند، بدین وسیله می‌خواسته اعراب و دیگر مخاطبان را از این عمل ناپسند باز دارد. 



https://fa.wikifeqh.ir/%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%87_%D8%AE%D9%88%D9%86?hilight=%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%AF#foot11
این سنگکِ ۳۵ هزارتومانی مملکت ماست. البته خب درواقع با درنظرگرفتنِ این سوراخ‌ها، این فقط بخشی از سنگک ۳۵هزارتومانی مملکت اسلامی ماست که کاسب خداترسش طول نان را کم نکرده ولی چنان‌ سوراخ‌های گشادی در رزق مومنانه‌اش درست کرده که خیلی راحت حتی یَلِجّ الجَمَلُ فیها!
یارانه‌ی تئاتر
برای هزارمین بار می‌گویم اگر یک روزی خدا خواست و کار فرهنگ و هنر کشور به دست یک آدم اهل فرهنگ افتاد (فرض محال که محال نیست)، یادش باشد که برای تماشای تئاتر به مردم یارانه بدهد؛ آدمِ اهل تئاتر همیشه یک پله از دیگر مردمان بالاتر می‌نشیند و جامعه را بهتر می‌بیند. بهای بلیت‌ها گران است و باید هم باشد اما چاره در پرداخت یارانه‌ی فرهنگی است به‌ویژه برای تئاتر.
عکس بالا:
یادش به‌خیر، ده‌دوازده سال پیش، بلیت تئاتر ۱۶۰۰۰ تومان بود😭
@AndoneMila
فوری‌اندیشی و فوری‌گویی!


#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی‌_پور_بشلی

دوستی عزیز پیام داد و ابراز نگرانی کرد که نیستی و نمی‌نویسی؛ با سپاس از بابت احوال‌پرسی‌ ایشان، عرض می‌شود که من هم خوشم می‌آید که هر روز چیزی بنویسم اما ارج و احترام مخاطبانم برایم مهم‌تر است از این‌که هر روز هر چیزی را که به ذهنم آمد فورا در کانال بنویسم.
در حیرتم از جماعت روشن‌فکران و تحلیل‌گران تلگرامی که در کسری از ثانیه بعد از هر رویدادی تحلیل می‌کنند و نظر می‌دهند و تمام موضوعات و حوادث روز را در لحظه برای مخاطبان‌شان موشکافی می‌کنند.
من‌بنده با شرمندگی چنان عقل و دانش و توانی ندارم که با چنین سرعتی به‌ثانیه به رویدادها واکنش نشان بدهم و درباره‌شان حرف بزنم.
تا جایی هم که روش‌شناسی علوم اجتماعی و انسانی و به‌ویژه روش‌شناخت علم تاریخ به ما می‌گوید اهل این علوم قرار نبوده که مثل سخن‌گویان دولت‌ها یا سخن‌گویان پلیس به این سرعت و در لحظه درباره‌ی رویدادها سخن بگویند.
قرار این بوده که دولت‌مردان و سیاست‌مداران در لحظه پاسخ‌گو باشند و اطلاع‌رسانی کنند و اهل علوم اجتماعی و انسانی، بعد از صرف وقت مناسب و تحقیق و نقد و سنجش دقیق داده‌ها و شبه‌داده‌ها و... نظرشان را بگویند.

حالا گویا وضع برعکس شده؛ سیاسیون در قبال مسائل سکوت و تامل می‌کنند و یک عده که مدرکی در جامعه‌شناسی‌ یا تاریخ و کذا دارند، برای اظهار نظر و تحلیل فوریِ رویدادها با هم مسابقه‌ی سرعت می‌دهند! خب این هم شاید از خواص یا نتایج نظام تباه و منحط آموزش عالی ماست.

من در بچگی در ده‌ گوساله‌ای داشتم که دوست داشتم گاهی خودم بهش غذا بدهم. خب غیر از علف و ساقه‌ی ذرت و مغزه و خوراکی‌های متعارف گاوجماعت، گاهی پفکی تافی‌ای چیزی از این‌دست هم بهش تعارف می‌کردم. حتی یک بار هم پیش نیامد که گوساله‌ی خردکِ دانشگاه‌نرفته بدون آن‌که چند ثانیه‌ای آن خوراکی را بو کند و بررسی کند، فورا آن را ببلعد، چه برسد که نخورده، درباره‌ی طعمش واکنش نشان بدهد.
زیاده جسارت است...
Snap think & snap talk!
#چبدونم
@AndoneMila
#گربه
عکس از دلسا علی‌بابایی درمنی
تهران، بوستان لاله
#گربه
رفاه دیجیتال آقای گردو
عکس از رضا خبازها
پرند
#گربه
عکس از علی‌محمد طرفداری
تهران
#گربه
حالا یک موشی گرفته؛ اعتماد‌به‌نفس و زبان بدنش نکشَتمون!

عکس از علی‌محمد طرفداری
تهران
انجیرهای پوکِ زندگی ما

#روزگار_سپری_نشده_ی_کودکی_ما (۶)
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی

در دهات ما در مازندران، انواع و اقسام درخت‌های انجیر در حیاط_باغ‌ها می‌رویید و اغلب آن‌ها انجیرهای شیرین بار می‌آوردند. انجیرهای بومی در مازندران نیازی به کاشتن ندارند و خودشان بدون دخالت انسان، از هر شکافی که فکرش را بکنید سر بر می‌آورند. کافی‌ست خانه‌ای را برای مدتی کمتر از یک سال ترک کنند؛ قبل از پایان سال، از بیخ ستون‌های خانه و از گوشه‌وکنار پله‌ها و از هر شکافی در دیوارها یا سقف خانه، بوته‌ها و درختک‌های مختلف و به‌ویژه درختچه‌های انجیر می‌روید و تا چشم بر هم بزنیم، به درختی معقول بدل می‌شوند.
در کودکی عادت داشتیم که علاوه بر انجیرهای خانه‌ی خودمان انجیرهای خانه‌های همسایه‌ها را هم امتحان کنیم.

در کوچه‌ی ما در خانه‌ی بی‌بی‌خاله، درخت انجیری روییده‌بود که شاخه‌هایش از دیوار حیاط بیرون آمده بود و انجیرهایش یکسره به عابران چشمک می‌زدند.
من خردسال بودم و طبعا دستم به آن انجیرها نمی‌رسید.
این انجیرها شده بودند مترومعیار رشد و شکوفایی و موفقیتِ من! تا سال‌ها هر بار که از کنار دیوار باغ بی‌بی‌خاله می‌گذشتم، دست بلند می‌کردم که ببینم چه‌قدر قد کشیده‌ام و کِی دستم به آن انجیرها خواهد رسید.

نفهمیدم کِی ولی بالاخره یک روز دیدم دستم به انجیرهای بالای شاخه‌ها رسیده‌است.
انجیری درشت از شاخه کندم و پوست کندم. انجیر عجیبی بود که بر خلاف همه‌ی دیگر انجیرهای زندگی‌ام، به‌راحتی پوست‌کن نمی‌شد. تا انجیر معهود را در دهان گذاشتم، دیدم این انجیر قابل خوردن نیست!
انجیر دیگری چیدم و بردم پیش بچه‌ها. معلوم شد که این انجیر، غیرخوراکی و در اصطلاح مازندرانی‌ها، چِس‌انجیر (انجیرِ بادی) بوده است و این همه انتظار، صرف دست‌یابی به انجیری بی‌ارزش شده است؛ تجربه‌‌ای که در ده‌ها عرصه‌ی دیگر هم متاسفانه تکرارش کرده‌ام و البته که شاید شما هم تکرارش کرده‌اید!
۲۲ شهریور ۱۴۰۴
@AndoneMila

#کودکی #تاریخ_اجتماعی_کودکی #تاریخ_اجتماعی_روستا
#خاطرات
ذکر جمیل سعدی در ملفوظات چشتی / سابقه رواج شعر سعدی در حلقه‌های صوفیان طریقه چشتیه هند
مسعود فریامنش
چاپ اول ۱۴۰۴، انتشارات دوستان
قطع رقعی، ۱۹۲صفحه، جلد شومیز
قیمت: ۲۸۰۰۰۰تومان
خرید اینترنتی:
toosbook.ir/p/ذکر-سعدی
آیا ما علوم‌انسانی/اجتماعی‌چی‌های بدبخت، واقعاً بدبختیم؟

#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی‌_پور_بشلی

واقعیت این‌است که ما معمولاً از طریق تحصیلات‌ و تخصص‌مان امکان دست‌یابی به ابزارهای قدرت را نداریم و وقتی ابزارها و معداتِ قدرت‌یابی را نداریم، طبعاً اعتبار موثری هم در اجتماع نداریم. خب تا این‌جایش مشکل حادی نیست و اغلب اهالی علوم انسانی‌اجتماعی خودشان بلدند که بدون قدرت و نفوذ هم با قناعت و آزادگی و تا حد قابل قبولی حتی با رضایت زندگی کنند اما مشکل آن‌جایی رخ می‌نماید که دیگران، خاصه اطرافیان و بستگان و آشنایان‌شان ممکن است درباره‌ی این جماعت تصورات دیگری داشته باشند. ماها گاهی (این گاهی متاسفانه خیلی گاه‌هاست)، وقتی که مردم، دوست یا غریبه، از ما درخواستی می‌کنند، که در توان‌مان نیست، بلکه اصلاً در حوالی آن پتانسیل هم نیستیم، به‌روشنی از این بی‌فایدگی و ناتوانی‌مان در عرصه‌ی عمومی زندگی مردم، آگاه و در اثر آن، افسرده می‌شویم.
چیزهایی که ممکن است مردم بخواهند، ساده است؛ قرض مالی، معرفی به جایی، پارتی شدن برای کاری،‌ یک نوبت دکتر گرفتن، تهیه‌ی یک دارو، و ...همین درخواستهای انسانیِ ساده، ولی خب بیشتر ما اهالی علوم‌ انسانی‌اجتماعی، حتی یک مکانیک، یا یک گروهبان در یک کلانتری یا یک منشی مطبِ آشنا نداریم یا اصلا هیچ مدیر و مقامی یا رییس کارخانه‌ای یا تاجری یا ... را نمی‌شناسیم که بخواهیم برای فلان دوست‌مان کاری بکند (برعکس، مثلاً در یک جاهایی اگر طرف اسمی از ما ببرد، کارش راه نمی‌افتد هیچ، چهار تا پیچ اضافه هم در کارش وارد می‌کنند). به‌هرروی وقتی مردم مثلا به امثال ماها زنگ می‌زنند که آقا اگر می‌شود از اعتبارتان استفاده کنید و فلان کار کوچک ما را راه بیندازید، و نمی‌دانند که حوزه‌ی اقتدار و اعتبار ما محدود به یک کلاس ۱۲ متری با ده تا دانشجوجه‌ی از خودمان مفلس‌تر است، واقعاً از جنبه‌هایی مایه‌ی خجالت ماست. ما نمی‌توانیم برای کسی کار پیدا کنیم؛ نمی‌توانیم برای کسی وام بگیریم؛ نمی‌توانیم برای انتقال بچه‌اش از فلان واحد به بهمان واحد کاری بکنیم؛ نمی‌توانیم برای کسی یک خوابگاه جور کنیم؛ و خلاصه نمی‌توانیم به ساده‌ترین و انسانی‌ترین تقاضاهای کسی پاسخ بگوییم و از این بابت شرمنده‌ایم.

با این‌همه گرچه در جبهه‌ی بیرونی از این احساس بی‌کفایتی و ناکارآمدی‌مان ملول و شرمساریم، در جبهه‌ی درونی‌مان، تحملِ این ناتوانی‌ها و پذیرفتنِ این نتوانستن‌ها برای ما خیلی سخت نیست. چون برای این نتوانستن‌ها هزینه داده‌ایم؛ شرافت‌مان، غرورمان و آزادگی‌مان پشت این نتوانستن‌هاست اما در عین‌حال یک چیز دیگر هم این‌جا هست که باعث ناراحتی‌ می‌شود:

درست است که ما اهالی علوم انسانی‌اجتماعی معمولاً برای افراد کاری نمی‌توانیم بکنیم ولی کارهای زیادی برای کلیت انسان و اجتماع ازمان برمی‌آید که خب دقیقاً کسی در این حوزه از ماها تقاضایی نمی‌کند!
هزار کار دیگر هست که اهالی این علوم می‌توانند و اتفاقاً خیلی‌های دیگر نمی‌توانند انجامش بدهند اما هیچ کس آن توانایی‌هاشان را نمی‌خواهد؛ اصلا انگار هیچ کس نیازی به آن‌چه از این جماعت برمی‌آید ندارد.
انگار کسی برایش مهم نیست که اهالی علوم انسانی‌اجتماعی چه راه دشواری را طی کرده‌اند و چه یاد گرفته‌اند و در مقابلِ آن‌ ناتوانی‌ها، چه توانایی‌هایی دارند.
انگار فقط یک مجموعه‌ی معیار و متعارف و معمول از توانستن‌ها در ایران بین مردم به رسمیت شناخته‌شده و هر کس آن‌ها را نداشته باشد، در چشم مردم، ناتوان حساب می‌شود ولو هزار توانایی دیگر داشته باشد.

خب اگر این‌طور به قضیه نگاه کنیم، بله ما خیلی بدبختیم ولی برخی اهالی علوم‌ انسانی‌اجتماعی می‌گویند که خوشبختانه به قول بوردیو، اقلّاً ماها میدان خودمان را داریم و دست‌کم در میدان اختصاصی‌مان حرف و پیام و ارزش کارهای هم را درک می‌کنیم، پس ما می‌توانیم دل‌خوش به این مقدار باشیم و با یک برچسب عوام زدن به بقیه! از این‌که هم‌دیگر را داریم، احساس ایمنی کنیم و دست‌کم در درون میدان اجتماعی‌مان احساس عدم کفایت نکنیم.

اما مشکل دیگری هم هست: ماها نه‌تنها در حوزه‌ی خواسته‌های معمولیِ مردم عادی، کاری ازمان برنمی‌آید، در عصر پایان اتوریته‌های تخصصی و دانشگاهی خاصه در علوم انسانی‌واجتماعی، در حوزه‌های تخصصی‌مان هم، عوام ماها را قبول ندارند یعنی حتی وقتی مثلاً درباره‌ی زمان و زادگاه زردشت، یا ریشه‌ی فلان واژه یا نقد فلان روایت تاریخی، یا فلان سخن نیچه و هیوم یا فلان معضل اقتصادی یا فلان رویداد سیاسی یا ... هم نظر بدهیم، عوام نظر کسی را قبول می‌کنند که در چشم آن‌ها در حوزه‌ی نیازها و تقاضاهای معمول روزمره‌شان تواناتر باشد.

@AndoneMila
۲۴ شهریور ۱۴۰۴
ابومنصور ثعالبی، د. ۴۲۹ه.، التمثیل و المحاضره، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۱م. ص ۲۸۰:

"چوپان ندارد ولی بِدوش دارد! یعنی کسی را دارد که بدوشدش ولی کسی را ندارد که نصیحتش کند". 

عجب مثلی است؛ خود حکایت نقدِ حالِ [خیلی از] ما[هاست] آن!

#فیش #تاریخ_اجتماعی_خوراک
@AndoneMila
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در گردشِ خویش اگر مرا دست بُدی
خود را بِرهاندَمی ز سرگردانی

خیام

بطری از مرغک پرسید: «حالا آمد و من هیچ وقت نتوانستم این نقشه را ببینم و راه درست را پیدا کنم؛ تکلیف من چیست؟ چه معنی دارد که نقشه در درونم باشد و من تمام عمرم سرگردان باشم؟ به نظرت این مسخره نیست که من در این حالت به یک جای سفتی هم بخورم و بترکم و غرق بشوم و به ساحل نرسم؟».
@AndoneMila

کتاب مکالمات اقیانوسی اثر ابراهیم موسی‌پور بشلی | ایران کتاب
https://www.iranketab.ir/book/140776-oceanic-conversations
درخت‌افکن بُوَد کم‌زندگانی!

در نمایی از فیلم Slow West ساخته‌ی John Maclean از چشم دو شخصیت اصلی فیلم، اسکلت مردی را می‌بینیم که با تبری در دست، زیر تنه‌ی درختی مانده و مرده؛ در واقع گویی ریشه‌ی خودش را با تبر قطع کرده است. ذهنیت کارتونی کارگردان موجب خلق یک شات به‌یادماندنی شده است (گواین‌که این فیلم به‌طور کلی هم حاکی از دانش ستودنیِ کارگردان در گرافیک و فتوگرافیک و استفاده از آن‌ها در قاب‌بندی‌هاست).

#مکث ۷
@AndoneMila
#یادداشتهای_سینمایی #محیط_زیست
#گرافیک #گرافیک_در_سینما
Forwarded from | پنجه‌نامه: تاریخ و خاطره | (𝓟𝓐𝓝𝓙𝓔𝓗)
| پنجه‌نامه: تاریخ و خاطره |
🆔 www.group-telegram.com/HistoryandMemory
📘 زنان زرخرید در عصر سه‌شنبه‌های بخارا

کتاب زنان زرخرید، بررسی وضعیت کنیزان در ایران، پژوهش فریبا کاظم‌نیا را که انتشارات تیسا چاپ کرده در عصر سه‌شنبه‌های بخارا نقد و بررسی خواهد شد. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر سه‌شنبه بیست و دوم مهرماه ۱۴۰۴ با سخنرانی علی دهباشی، فریبا کاظم‌نیا، ابراهیم موسی‌پور بشلی، یونس فرهمند و معصومعلی پنجه در باغ موزه نگارستان برگزار خواهد شد.
کتاب زنان زرخرید کوششی است در راستای بازسازی بخشی از تاریخ اجتماعی ایران که در روایت‌های رسمی و نخبه‌گرایانه مغفول مانده است. نویسنده با بهره‌گیری از طیفی متنوع از منابع تاریخی، فقهی، ادبی و سفرنامه‌ها، وضعیت کنیزان را در ابعاد اقتصادی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که نهاد برده‌داری در ایران نه صرفاً پدیده‌ای حاشیه‌ای، بلکه ساختاری درهم‌تنیده با قدرت سیاسی، اقتصاد و نهادهای دینی و خانوادگی بوده است. این پژوهش با تأکید بر نقش کنیزان در بازتولید روابط سلطه و بازنمایی آنان به مثابه «کالا»، بر پیچیدگی تجربه زیسته این زنان فرودست صحه می‌گذارد و ابعادی چون آموزش، پیشه‌ها، جایگاه خانوادگی، امکان آزادی و هویت اجتماعی آنان را تحلیل می‌کند. بدین‌ترتیب، اثر حاضر در چارچوب تاریخ اجتماعی و مطالعات جنسیت، تلاشی است برای پر کردن خلأ پژوهشی در حوزه تاریخ زنان بی‌نام و نشان و آشکار ساختن سازوکارهای جنسیتی-طبقاتی در جامعه ایرانی پیشامدرن.

▪️میدان بهارستان، خیابان دانشسرا، خیابان شریعتمدار رفیع، باغ موزه نگارستان
سه‌شنبه، ۲۲ مهر ۱۴۰۴/ ساعت ۵ عصر

🆔 www.group-telegram.com/HistoryandMemory
2025/10/10 06:36:48
Back to Top
HTML Embed Code: