Telegram Group Search
یک شهر خیلی آرامی در جنوب آلمان هست که اسمش اوبرلینگن است و در ایالت بادن وورتمبرگ واقع شده است. در روز اول ماه ژوئیه‌ی سال ۲۰۰۲، دو هواپیما در آسمان این شهر با یکدیگر برخورد کردند و یک حادثه‌ی تلخ را رقم زدند. چون حادثه در آسمان این شهر رخ داد، اسم حادثه را Überlingen mid-air collision یا تصادف هوایی اوبرلینگن گذاشتند. در این حادثه ۷۱ نفر که بیشترشان دانش آموزان روسی بودند که از اردو برمی‌گشتند، جان باختند. آن‌ها سوار بر‌ هواپیمای توپولوف TU-154M بودند که هواپیمایشان با هواپیمای بوئینگ 757 از نوع کارگو متعلق به پست آلمان (DHL) برخورد کرد. حدس می‌زنید علت این حادثه چه بود؟ علت این حادثه مخالفت با کامپیوتر بود. هواپیماهای غیرنظامی‌ مجهز به یک سیستمی هستند که وقتی دو هواپیما به هم نزدیک می‌شوند و ممکن است با یکدیگر برخورد کنند، این سیستم به یک هواپیما دستور می‌دهد که ارتفاع بگیرد و به دیگری دستور می‌دهد که ارتفاع خودش را کاهش دهد. به این شکل دو هواپیما از خط حرکت یکدیگر خارج می‌شوند و در هوا تصادف نمی‌کنند. اسم این سیستم، سیستم جلوگیری از برخورد یا TCAS است.


حالا در این حادثه چه اتفاقی می‌افتد؟ در این حادثه سیستم TCAS وقتی می‌بیند دو‌ هواپیما در حال نزدیک شدن به همدیگر هستند، به خلبان توپولوف فرمان می‌دهد که ارتفاعت را افزایش بده و از آن طرف، به خلبان بوئینگ فرمان می‌دهد که ارتفاعت را کاهش بده. تا اینجای کار همه چیز درست است. اما بدبختی یک بابایی در مرکز کنترل هوایی نشسته و خودش را قاطی می‌کند و عکس این دستورات را به دو هواپیما صادر می‌کند. یعنی به توپولوف فرمان می‌دهد که برو پایین و به بوئینگ فرمان می‌دهد که برو بالا. در این وضعیت، خلبان توپولوف به فرمان مسئول کنترل هوایی گوش می‌دهد و خلبان بوئینگ به فرمان سیستم TCAS و در نتیجه هر دو هواپیما همزمان ارتفاع خود را کاهش می‌دهند و در ارتفاع ۳۵ هزار پایی، دقیقا به شکل تصویر زیر، برفراز دریاچه‌ی کنستانس با یکدیگر برخورد می‌کنند. در این حادثه تمام سرنشنینان هر دو هواپیما کشته شدند. اما چرا حادثه را چرا تعریف کردم؟ سیستم TCAS در اکثر موارد کار خودش را درست انجام می‌دهد و علت این حادثه مشخصا این بود‌ که یک اپراتور انسانی، خودش را قاطی کرد.


اگر آن فرد خودش را قاطی نمی‌کرد، این دو هواپیما هیچوقت با هم برخورد نمی‌کردند و آن بچه‌ها اکنون خودشان پدر و مادر شده بودند. اما فلسفه‌ی این سیستم چیست؟ فلسفه‌ی آن کنترل یکپارچه است. یعنی همان الگوریتمی که روی توپولوف است، همان روی بوئینگ است و باز همان روی ایرباس است و هر هواپیمای دیگری. حالا هواپیما را ول کنیم و برگردیم روی زمین. فرض کنید شما به یک تقاطع رسیده‌اید و حق تقدم هم با شماست. شما یک نیش ترمز می‌زنید. فردی که از سمت دیگر تقاطع می‌آید فکر می‌کند شما می‌خواهید توقف کنید و سرعت خودش را افزایش می‌دهد. تا سرتان را بالا می‌آورید آن خودرو با شما برخورد می‌کند. علت بیشتر تصادفات همین است که دو طرف ماجرا، دو مغز مجزا هستند که نمی‌توانند رفتار مغز دیگر را مدیریت کنند. وگرنه آدم که با خودش تصادف نمی‌کند. حالا اگر یک سیستم یکپارچه، کنترل همه‌ی ماشین‌ها را در دست بگیرد چطور؟ آنوقت یک مغز تصمیم می‌گیرد که در این لحظه، کدام ماشین توقف کند و کدام حرکت کند. با حذف عامل انسانی، پیش‌بینی می‌شود که میزان سوانح رانندگی تا ۹۰ درصد کاهش یابد که بسیار عالی خواهد بود.



آیا به نظر شما با همه گیر شدن خودروهای خودران، آمار تصادفات کاهش می‌یابد؟



- ابا اباد



@AbaEbad
👍6👎2
آیا همه‌گیری استفاده از خودروهای بدون راننده، آمار تصادفات را کاهش خواهد داد؟
Anonymous Poll
64%
بله خیلی زیاد
21%
بله ولی نه زیاد
14%
بعید می‌دانم
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
در حوزه‌ی تخصصی خودش یک دانشمند و فیزیکدان عالی‌ست و بیشتر از هرکسی در گروه تحقیقاتی‌اش تلاش می‌کند. طوریکه می‌توانم بگویم که زندگی خودش را وقف پیشبرد علم کرده است. اما در کنار اینها، حسابی اهل مطالعه است و اخبار سیاسی جهان را هم خیلی خوب دنبال می‌کند. یک بار در وقت ناهار بحثی راجع به سیر تاریخی ایران در صد سال گذشته داشتیم. وقتی دیدم که چقدر خوب از حوادث مهم ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا کودتای ۲۸ مرداد تا جنگ ایران و عراق و … خبر دارد و حتی اشخاص تاثیرگذار در تاریخ ایران را به خوبی می‌شناسند، حسابی تعجب کردم. چرا که او اصلا ایرانی نیست و اروپایی‌ست و اینقدر خوب تاریخ ما را می‌داند. البته اطلاعاتش محدود‌ به تاریخ ایران نبود و دست روی هر نقطه از جهان می‌گذاشتیم، نظرات درست و دقیقی ارائه می‌داد. وقتی بحث سیاسی می‌شود، از اخبار روز دنیا باخبر است و مشخص است که حسابی اخبار را دنبال می‌کند و تحلیل‌های سیاسی متعددی را مطالعه می‌کند و نظرات درست و واقع بینانه‌ای ارائه می‌دهد. این همان دانشمند نمونه‌ای‌ست که می‌توان امید داشت که به پیشرفت جامعه‌ی بشری به طور واقعی کمک کند.


یک روز موقع نهار از او پرسیدم که به نظرت آیا با توجه به وضعیت موجود، چین به تایوان حمله خواهد کرد یا نه؟ پاسخی که داد برایم بسیار جذاب بود و این مقدمه را آوردم تا به پاسخ او بپردازیم. گفت من نمی‌توانم پیش‌بینی کنم که چین کی قرار است به تایوان حمله کند، اما می‌دانم که تایوان هنوز هم برای آمریکا مهم است و هنوز هم حمایت آمریکا را دارد. نه از بابت موقعیت جغرافیایی و استراتژیک تایوان یا اینکه آمریکا دلش برای جریان ملی‌گرای چینی در تایوان می‌سوزد. بلکه از این بابت ک مهم‌ترین و بزرگترین کمپانی‌ نیمه رسانای جهان یعنی کمپانی TSMC یا Taiwan Semiconductor Manufacturing Company یا “کمپانی ساخت نیمه رسانای تایوان” در تایوان واقع شده است. این کمپانی نقش بسیار حیاتی در زنجیره‌ی تامین تمام وسایل و تجهیزات الکترونیکی جهان دارد. اکثر غول‌های تکنولوژی جهان مثل اپل، NVIDIA و AMD برای تامین نیمه رسانای موردنیاز خودشان کاملا بر تولیدات این کمپانی متکی هستند و حدود شصت درصد نیمه رسانای تولیدی در جهان، تولید همین کمپانی‌ست. و همین باعث شده تایوان تا حد زیادی حمایت آمریکا و جهان را داشته باشد.


وقتی این توضیحات را می‌داد، ذهن من سریعا به سمت نوشتاری از استاد Daydaad | دِی‌داد که مدت‌ها قبل خوانده بودم رفت. در آن نوشتار استاد گفته بودند که "برخی کشورها را پاک‌کن دست بگیری و از روی نقشه‌ی کره‌ی زمین پاک کنی، انگار نه انگار؛ و هیچ تغییری در مناسبات جهان رخ نخواهد داد. انگار که اصلا وجود ندارند" و سپس از نگرانی‌شان از بابت اینکه ایران به چنین سرنوشتی دچار شود گفته بودند. مثال تایوان به خوبی نشان می‌دهد که این موضوع چقدر اهمیت دارد و چطور امنیت یک کشور بیشتر از قدرت نظامی‌اش، از این فاکتور مهم نشات می‌گیرد که به جهان چه چیزی عرضه می‌کند؟ آیا علم خاصی را به جهان عرضه می‌کند؟ آیا تکنولوژی خاصی دارد؟ آیا محصول خاصی را به جهان عرضه می‌کند که هیچ جایگزینی ندارد؟ آیا نقش خاصی در فلسفه و فرهنگ دارد و فکر خاصی را به جهان عرضه می‌کند؟ جهان از چه بابت به این کشور وابسته است؟ جهان از بابت تامین چه چیزی باید نگران امنیت آن کشور باشد؟ اصلا آن کشور چه نقشی در جهان دارد؟ در نهایت اینکه آیا اگر آن را از روی نقشه پاک کنی، آیا اتفاق خاصی برای جهان می‌افتد؟ پاسخ به این سوالات است که امنیت یک کشور را تعیین می‌کند.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍92
ما اخلاق را می‌آموزیم یا با اخلاق متولد می‌شویم؟ آیا یک کودک با بودن در محیط می‌فهمد خوبی و بدی چیست یا که نه، خودش هم چیزهایی درون خودش دارد که می‌فهمد خوبی چیست و بدی چیست؟ این سوال یک سوال مهم فلسفی‌ست که از گذشته تاکنون مطرح بوده است. به بیان فلسفی، آیا اخلاقیات سابجکتیو هستند و در ذهن ما هستند یا نه ابجکتیو بوده و در جهان خارج واقعیت دارند. شما غالبا می‌بینید که افراد زیادی با تمسک به مثال‌هایی سعی می‌کنند بگویند که اخلاق یک امر آموختنی‌ست و از همین بابت، خوبی و بدی مطلق نیست. کاری که در یک جغرافیا مورد ستایش و تحسین قرار می‌گیرد، در یک جغرافیای دیگر، مورد مذمت و نکوهش قرار می‌گیرد. مثلا همین مقوله‌ی تعارف در فرهنگ ما ایرانیان، نشانه‌ی ادب و مهربانی‌ست. اما اگر در فرهنگ دیگری صورت گیرد، احتمالا از آن دورویی و دروغگویی را برداشت می‌کنند. همانطور که گفته شد، بسیاری با تمسک به چنین مثال‌هایی سعی می‌کنند بگویند که اخلاق نسبی‌ست و نه مطلق.


و یک نتیجه‌ی طبیعی از این ادعا این است که اخلاقیات را چندان جدی نگیریم، چون اخلاق نسبی و ساخته و پرداخته‌ی فرهنگ جوامع بشری‌ست و ربطی به طبیعت آدمی ندارد. اما آیا واقعا چنین است؟ ما اکنون در قرن بیست و یکم و با پیشرفت چشمگیر علم، به انواع و اقسام روش‌های آزمایش مجهز شده ایم و می‌توانیم حتی برای بررسی بسیاری از موضوعات فلسفی نیز دست به آزمایش بزنیم و ببینیم که مثلا آیا اخلاق در ما نهادینه شده یا که نه، ما اخلاق را از دیگران می‌آموزیم. محض مثال، آیا چون از کودکی به ما گفته شده که مهربانی خوب است و بدجنسی بد است، حالا ما در این سن، مهربانی را دوست داریم و بدجنسی را دوست نداریم؟ آیا اگر در فرهنگ دیگری بزرگ می‌شدیم که بدجنسی را تقدیر و مهربانی را مذمت می‌کرد، ما اکنون بدجنسی را دوست داشتیم و مهربانی را مذمت می‌کردیم و نشانه‌ی بدی می‌دانستیم؟ چطور می‌توانیم بفهمیم که ما با داشتن این خصلت‌ها به دنیا آمده‌ایم یا آن‌ها را بعدا آموخته‌ایم؟ شاید بهترین راه این باشد که به سراغ نوزادانی برویم که چند ماه است که متولد شده اند‌ و ببینیم که آیا آن‌ها تفاوت مهربانی و بدجنسی را می‌فهمند یا نه؟


چون آن‌ها هنوز آنقدر در معرض آموز‌ه‌های اجتماعی نبوده‌اند، می‌توانند معیار خوبی برای این پرسش باشند. اما آن‌ها حرف نمی‌زنند تا بگویند که ما خوبی و بدی را می‌فهمیم و‌ خوبی را دوست داریم. اما می‌توان آزمایشاتی را طراحی کرد که متوجه این موضوع شد. ویدئوی زیر، یکی از این آزمایشات را نشان می‌دهد که در سال ۲۰۱۱ توسط محققان دانشگاه ییل آمریکا و بریتیش کلمبیا کانادا صورت گرفت. در این آزمایش، چند عروسک به نوزادان ۶ ماهه نشان داده می‌شود. یک عروسک رفتار کمک کننده (helper) داشته و به عروسکی که بالا می‌رود کمک می‌کند که بالا برود. دیگری اما رفتاری منع کننده (hinderer) دارد و عروسکی که بالا می‌رود را پایین می‌آورد. بعد از آزمایش دو عروسک در مقابل این نوزادان قرار می‌گیرد تا یکی را انتخاب کنند. برای جلوگیری از تاثیر رنگ و شکل و جایگاه (چپ یا راست) عروسک‌ها روی نتیجه‌ی آزمایش، این آزمایش در حالات مختلف صورت گرفت. نتایج خیره کننده بود. در نزدیک به ۱۰۰ درصد موارد، نوزادان عروسک کمک کننده را انتخاب کردند. پس این نوزادان بدون هیچ آموزشی، فرق مهربانی و بدجنسی را می‌فهمند و مهربانی را انتخاب می‌کنند. گویی این امر در درون این نوزادان است و از بیرون نمی‌آید. پس می‌توان تا حدی نتیجه گرفت که اخلاق امری طبیعی‌ست و نه ساختگی.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍6
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
ما همگی به خوبی می‌دانیم که زندگی ما سرشار از عدم قطعیت است. ما به طور قطعی نمی‌دانیم که تصمیمی که اکنون می‌گیریم، یک ساعت بعد و یک روز بعد و یک سال بعد منتهی به چه چیزی می‌شود. علت این عدم قطعیت هم پیچیدگی آدمی و زندگی اوست. در دنیای فیزیکی، ما ممکن است از یک قطعیت صحبت کنیم. مثلا بگوییم که ما اگر تمامی اطلاعات مربوط به حرکت این ابر را داشته باشیم، می‌توانیم شکل و سرعت و مکان و جهت حرکت این تکه ابر را در یک ساعت بعد پیش‌بینی کنیم. اما ما که همه‌ی این اطلاعات را نداریم. پس برای ما آینده‌ی ابر هم قطعی نیست. به صورت تئوری ما اگر تمام اطلاعات این ابر و محیط اطرافش را داشته باشیم، می‌توانیم با قطعیت بگوییم که اولین قطره‌ی باران از کدام قسمت ابر به زمین می‌افتد. بله به صورت تئوری اگر چنین اطلاعاتی داشته باشیم، می‌توانیم دقیقا و با قطعیت چنین چیزی را پیش‌بینی کنیم. اما در واقع که این اطلاعات را نداریم و در عمل، ما با یک عدم قطعیت روبرو هستیم. در اینجا ما با یک سیستم آشوبناک (chaotic) روبرو هستیم.


ما در بازار سهام هم نمی‌توانیم پیش‌بینی قطعی داشته باشیم. به این خاطر که یک تغییر کوچک در رفتار یک سهامدار، ممکن است آغازگر تغییرات بزرگ در بازار سهام باشد. پس ما در همین دنیای کلاسیک خودمان هم با نوعی عدم قطعیت روبرو هستیم و این عدم قطعیت، از نداشتن اطلاعات کافی از سیستم ناشی می‌شود. به صورت تئوری ما اگر اطلاعات روحی روانی تمام سیاستمداران و سهامداران و سرمایه داران و همچنین حوادث احتمالی جهانی و هزاران نوع اطلاعات دیگر را داشته باشیم، می‌توانیم با قطعیت، آینده‌ی بازار سهام را پیش‌بینی کنیم. ما اگر تمامی اطلاعات لازم راجع به دو نفر که در یک محیط هستند را داشته باشیم و تمامی اطلاعات لازم راجع به آن محیط را هم داشته باشیم، می‌توانیم با قطعیت پیش‌بینی کنیم که آیا آن‌ها با هم دوست می‌شوند یا خیر. اما چون این اطلاعات را نداریم، برایمان قطعی نیست که دوست می‌شوند یا نه و از همین بابت، آن‌ها را از بابت دوست شدن یا نشدن، دارای اراده‌ای آزاد می‌بینیم. علت تمام این عدم قطعیت‌ها، نداشتن اطلاعات کافی از آن سیستم است. حالا آن سیستم می‌خواهد آب و هوا باشد یا بازار سهام باشد یا روابط انسانی باشد. این عدم قطعیت، یک عدم قطعیت معرفت شناختی یا اپیستمیک (epistemic uncertainty) است و دلیلش هم این است که ما اطلاعات کافی نداریم.


اما این عدم قطعیت با عدم قطعیت سیستم‌های کوانتومی تفاوت عمده‌ای دارد. عدم قطعیت در سیستم‌های‌ کوانتومی، یک عدم قطعیت ذاتی (intrinsic uncertainty) است. یعنی به دانش و اطلاعات ما از سیستم ربطی ندارد. در آزمایش دو شکاف، ما حتی اگر اطلاعاتمان از سیستم تمام و کمال باشد، باز هم نمی‌توانیم‌ با قطعیت پیش‌بینی کنیم که این الکترون اکنون از کدام شکاف عبور خواهد کرد. ما صرفا می‌توانیم راجع به احتمال عبور الکترون از هر شکاف صحبت کنیم و نمی‌توانیم با قطعیت بگوییم که حتما از این شکاف عبور می‌کند. همانطور که گفته شد، این ویژگی ذاتی سیستم کوانتومی‌ست و ربطی به میزان دانش ما از این سیستم ندارد. اما بعضا به غلط، برای توجیه آزادی اراده‌ی انسان، به عدم قطعیت کوانتومی متوسل می‌شوند که اساسا بیربط است، چون ما سیستم کوانتومی نیستیم که قوانین کوانتوم بر ما حاکم باشد. اما اراده‌ی آزاد ما، معطوف به همان عدم قطعیت معرفتی‌ست. چون اطلاعات ما از خودمان و از جهان، کامل نیست، ما با یک عدم قطعیت مواجهیم و می‌توانیم بگوییم که دارای اراده‌ای آزاد هستیم.



- ابا اباد



@AbaEbad
3👏2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
خواهشا اینقدر روی حضور در محل کار اصرار نکنید و اجازه دهید گاهی کارکنان شما، دورکاری کنند و در هر محیطی که دوست دارند و راحت‌ترند کار کنند. گاهی اوقات همین تغییر محیط بازدهی آن‌ها را تا حد زیادی افزایش می‌دهد و کارهایی می‌کنند که شاید اگر در همان محیط کاری می‌ماندند، اصلا از پس آن بر نمی‌آمدند. می‌خواهید برایتان در این رابطه هزار تا مثال بیاورم؟ من در اینجا (محیط لینکتین) با محدودیت کاراکتر ۳۰۰۰ تایی مواجه هستم و راستش را بخواهید، هزار مثال هم توی ذهنم ندارم. اما می‌توانم یک مثال بیاورم که بعد از خواندن آن تصدیق بفرمایید که به اندازه‌ی هزاران مثال می‌ارزد. به تصویر زیر نگاه کنید. این تصویر جزیره‌ی هلگولند است که در شمال آلمان و در دریای شمال واقع شده. جزیره‌ی ساکتی‌ست و همانطور که می‌بینید هیچ دار و درختی هم ندارد. اما پیشنهاد می‌کنم حتما اگر روزی گذارتان به هامبورگ افتاد، یکی دو ساعت وقت بگذارید و به این جزیره سری بزنید. هرچند به لحاظ مناظر طبیعی قشنگ‌ترین جزیره‌ای نیست که از آن بازدید کنید، اما این جزیره‌ی‌ کوچک زادگاه مکانیک کوانتومی است.


در سال ۱۹۲۵، ورنر هایزنبرگ، در دانشگاه گوتینگن و در گروه تحقیقاتی ماکس برن، مشغول گذراندن دوره‌ی پسادکترای خودش بود. فصل بهار بود و گرده‌ی درختان حسابی امان هایزنبرگ جوان را بریده بود. او حساسیت شدیدی به گرده‌ داشت. از همین بابت از ماکس برن درخواست که مدتی را دورکاری کند و به همین جزیره‌ی هلگولند برود که هیچ درخت و در نتیجه گرده‌ای ندارد. او صرفا برای ده روز به این جزیره‌ی کوچک رفته بود. هایزنبرگ، در این جزیره فارغ از هرگونه حواس‌پرتی و با پیاده‌روی‌ها و شناهای طولانی، خود را وقف کارش کرد و به تناقضات نظریه‌ی مکانیک کلاسیک پرداخت. یک شب، او به یک موفقیت مهم دست پیدا کرد: قانون پایستگی انرژی در نظریه کوانتومی او درست مثل مکانیک کلاسیک صدق می‌کرد. بعد از کار شبانه‌روزی و انجام محاسبات بیشتر، او پیش‌نویس یکی از مهم‌ترین مقالات تاریخ علم را به پایان رساند. نه از این مقالات کیلویی که بعضی پژوهشگرنماها چپ و راست چاپ می‌کنند. بلکه از آن مقالاتی که علم را زیر و رو می‌کند و آرزوی هر محققی‌ست که در کل حیات حرفه‌ای خود، فقط یکی از آن‌ها چاپ کند.


در ۲۹ جولای، هایزنبرگ مقاله خود را با عنوان «درباره‌ی یک تفسیر جدید نظریه‌ی کوانتومی از روابط سینماتیکی و مکانیکی»، در ژورنال Zeitschrift für Physik، که یک ژورنال نسبتا جدید آلمانی بود، سابمیت کرد. هایزنبرگ در این مقاله، برای اولین بار فرمول‌بندی ماتریسی مکانیک کوانتومی را ارائه داد. استاد او ماکس برن ابتدا متوجه اهمیت و ارزش کار هایزنبرگ نشد. اما وقتی ریاضیدانان دیگر به کار هایزنبرگ سر و شکل درست در فرمالیسم ماتریسی دادند، ماکس برن متوجه اهمیت کار او شد. این مقاله آنچنان به سرعت مورد توجه جامعه‌ی علمی قرار گرفت که در مدت زمان بسیار کوتاهی به خلق نظریه‌ی کوانتومی مدرن منجر شد. تنها طی دو سال و تا سال ۱۹۲۷، این نظریه به اندازه‌ای بالغ شد که بور و انیشتین در پنجمین کنفرانس فیزیک سولوی در مورد پیامدهای فلسفی آن بحث می‌کردند. فقط چند سال بعد، هایزنبرگ جایزه‌ی نوبل فیزیک ۱۹۳۲ را از بابت ابداع مکانیک کوانتومی دریافت کرد. هایزنبرگ در همان ده روز دورکاری‌اش در جزیره‌ی هلگولند، مهم‌ترین خشت مهم‌ترین شاخه‌ی علم مدرن را گذاشت. از همین بابت، جزیره‌ی هلگولند به عنوان زادگاه کوانتوم معرفی می‌شود و این دورکاری را هم می‌توان مهم‌ترین دورکاری تاریخ نامید.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍6
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
سه مشاهده (observation) از جوایز نوبل ۲۰۲۵:


مشاهده‌ی اول : از بین ۹ نفر برندگان نوبل علمی (نوبل فیزیک، نوبل شیمی، نوبل فیزیولوژی یا پزشکی) امسال، ۶ نفر شهروند (یا با افیلیشن) ایالات متحده بودند. این یعنی آمریکا در بخش تحقیقات بنیادین همچنان نسبت به بقیه‌ی دنیا با اختلاف معناداری پیشتاز است. علت این موضوع می‌تواند تا حدی به سرمایه گذاری درست در حوزه‌های بنیادین علم در آمریکا باز گردد. سیاستمداران و سرمایه داران ایالات متحده به درستی اهمیت علوم بنیادین در تولید ثروت را درک کرده و همچنان روی این حوزه‌ها سرمایه گذاری می‌کنند. اما این همه‌ی موضوع نیست که اگر این چنین بود، بایستی محققان چینی سر و کله‌شان در بین برندگان نوبل پیدا می‌شد. اما می‌بینیم که علیرغم سرمایه گذاری بالای چین در تحقیقات بنیادین، هنوز هم محققان چینی جایی در لیست برندگان نوبل‌های علمی پیدا نکرده‌اند. شاید مهم‌تر از سرمایه گذاری، موفقیت ایالات متحده در جذب برترین دانشمندان جهان است. به هرحال علیرغم امکانات بالایی که دانشگاه‌های چین برای محققان فراهم می‌کنند، هنوز هم دانشمندان درجه یک دنیا، به رفتن به چین رغبتی نشان نمی‌دهند.


مشاهده‌ی دوم : کمیته‌ی نوبل بارها نشان داده که تحت تاثیر پروپاگاندا و هجمه‌های رسانه‌ای قرار نمی‌گیرد و کار خودش را بدون توجه به فشار رسانه‌ها و افکار عمومی انجام می‌دهد. این بار هم کمیته‌ی نوبل تحت فشار نماد پوپولیسم ( آقای د ت که از بابت احتمال حذف این پست نمی‌توان اسمش را برد) قرار نگرفت و نوبل صلح به فعال ونزوئلایی رسید. اما جدا از بحث‌هایی که راجع به آقای پوپولیست وجود دارد، این نکته باید بسیار مورد توجه ما قرار بگیرد که رئیس جمهور قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور جهان که می‌توان او را قدرتمندترین فرد روی کره‌ی زمین نامید، اینقدر برای دریافت جایزه‌ی نوبل خودش را به آب و آتش می‌زند و همکاران و طرفدارانش به خاطر برنده نشدن او، اینقدر جلز و ولز می‌کنند. این موضوع اهمیت و ارزش جوایز نوبل را نشان می‌دهد. پس نباید ارزش جوایز نوبل را دست کم گرفت. جایزه‌ی نوبل با هر جایزه‌ی دیگری فرق می‌کند و هر کشوری که شهروندش موفق شود یکی از جوایز نوبل را کسب کند، می‌تواند بسیار به این موضوع افتخار کند.


مشاهده‌ی سوم : امسال یک محقق عربستانی - آمریکایی شاید هم اردنی-آمریکایی به عنوان یکی از برندگان نوبل شیمی اعلام شد. البته قبلا دانشمندانی از ترکیه و پاکستان هم در بین برندگان نوبل‌های علمی بوده‌اند. اما هنوز جای ایرانیان در فهرست برندگان خالی‌ست و دستاورد ما تاکنون فقط دو نوبل صلح بوده است. علت این امر می‌تواند عوامل مختلفی باشد. یکی از این عوامل این است که بچه‌های باهوش ما خودشان را علاف رشته‌های پزشکی و مهندسی کرده‌اند و کمتر به سمت شاخه‌های بنیادین علم مثل فیزیک و شیمی می‌روند. در حالیکه علم واقعی از شاخه‌های بنیادین در می‌آید نه از پزشکی و مهندسی. علت این موضوع بخشی به خاطر سیاست‌ها بوده و بخشی به خاطر فشارهای اجتماعی. عامل دیگر نیز این است که دانشمندان ما به جای انجام پژوهش‌های عمیق و اصیل، به ماشین‌های چاپ مقاله تبدیل شده اند و هر سال اسمشان در لیست پراستنادترین دانشمندان جهان می‌آید، اما از کارهایشان یک تئوری اصیل و جدید در نمی‌آید و همچنان ما در حسرت این مانده‌ایم که اسم یک دانشمند ایرانی در بین برندگان نوبل علمی پیدا شود. امیدوارم در آینده با تغییر نگاه ما ایرانیان به علم و پژوهش، اسامی ایرانی نیز در بین برندگان نوبل علمی دیده شود.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍62
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
یک روزی دو فیزیکدان آمریکایی اهل تگزاس، به نام‌های دوین فارمر و نورمن پاکارد، تصمیم گرفتند که یک موسسه‌ی علمی ایجاد کنند که هدفش روشنگری در زمینه‌ی علم و دانش باشد. اما آن‌ها برای تاسیس این موسسه نیاز به پول داشتند و تنها راهی هم که به ذهنشان رسید، استفاده از خود علم برای پول در آوردن بود. البته شوخی می‌کنم شاید راه‌های دیگری هم به ذهنشان رسیده بود، اما در هر صورت به این نتیجه رسیدند که از علمی که دارند باید در یک جایی استفاده کنند و خودشان این را نشان دهند که علمشان برای پول در آوردن هم خوب است. چون فیزیکدان بودند هم قوانین فیزیک را خوب می‌شناختند و هم قوانین احتمال را. فکر کردند و فکر کردند که کجا این سه تا با هم وجود دارد. یعنی جاییکه قوانین فیزیک+قوانین احتمال+پول با یکدیگر حضور داشته باشند. چون اهل تگزاس بودند، اولین جایی که به ذهنشان آمد، کازینو بود. توی کازینوها وسیله‌ای به نام چرخ رولت وجود دارد که هم به قوانین فیزیک احترام می‌گذارد و هم به قوانین احتمال و هم اینکه پول زیادی را در دل خودش دارد.


برای تعیین عدد و رنگ برنده، یک متصدی چرخ را می‌چرخاند، سپس توپ کوچکی را در جهت مخالف بر مسیری مدور پیرامون چرخ به چرخش درمی‌آورد. توپ در نهایت می‌ایستد و بر روی چرخ و داخل یکی از ۳۷ (رولت اروپایی) یا ۳۸ (رولت آمریکایی) خانه‌ی رنگی و شماره‌دار می‌افتد. آنوقت شرکت کننده براساس عدد و رنگی که روی آن شرط بسته بود، شرط را می‌برد یا می‌بازد. اما در اکثر موارد، کازینو می‌برد نه شرکت کننده. اگر برعکس آن درست می‌بود که اینقدر کازینو در سراسر جهان دایر نمی‌شد. اما این دو فیزیکدان چه چیزی توی سرشان داشتند؟ برنامه از این قرار بود که یکی از این چرخ‌ها خریدند و خیلی دقیق نشستند و جنبه‌های تئوری و عملی این بازی را شناختند. از خودشان پرسیدند که چه چیزهایی بر حرکت این توپ تاثیر دارد. چیزهایی مثل سرعت اولیه‌ی پرتاب توپ، مقاومت هوا، جهت پرتاب و چیزهایی از این دست را در محاسباتشان لحاظ کردند و به یک مدلی رسیدند که به ظاهر می‌توانست رفتار توپ را خوب پیش‌بینی کند و با احتمال خوبی جواب درست را به آن‌ها بگوید. اما هنوز یک اشکال وجود داشت. اینکه توی کازینو فرصت و امکان چنین محاسباتی وجود نداشت.


حالا آنها تصمیم گرفتند که این مدل را به صورت یک برنامه‌ی کامپیوتری برنامه نویسی کنند. اما امکان بردن کامپیوتر به کازینو هم وجود نداشت. پس یک کامپیوتر خیلی کوچک طراحی کردند که در حد سه کیلوبایت حافظه داشت. این ماشین اینقدر کوچک‌ بود که زیر یک کفش مخصوص (تصویر زیر) تعبیه شده بود. یکی از این دو نفر، دکمه‌ای را در کفش خود فشار می‌داد تا موقعیت و سرعت توپ را پس از رها شدن توسط متصدی میز و شروع حرکت توپ به دور چرخ رولت اندازه‌گیری کند. سپس کامپیوتر از اطلاعات وارد شده برای محاسبه موقعیت احتمالی فرود توپ استفاده می‌کرد. سپس سیگنالی به نفر دوم ارسال می‌کرد که مثلا توپ فلان نقطه متوقف می‌شود. این کامپیوتر ابتدا خوب کار نمی‌کرد. اما بعد از اصلاحاتی که روی آن انجام دادند، پیش‌بینی‌های خیلی خوبی انجام می‌داد. طوریکه حالا درصد موفقیت آن‌ها ۲۰ درصد بیشتر از درصد موفقیت کازینو بود. آن‌ها کم کم توانستند پول خیلی خوبی از کازینوها در بیاورند. اما بعد از مدتی، کازینوها به درصد بالای موفقیت آن‌ها شک کردند و دیگر به آن‌ها اجازه‌ی ورود به کازینوها را نمی‌دادند و این کار جالبشان به خاطره تبدیل شد. آن‌ها بعدا یکی از اولین کمپانی‌های پیش‌بینی بازار سهام را تاسیس کردند.


- ابا اباد


@AbaEbad
👍51
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾

@AbaEbad
شما حتما مدت‌هاست که این بنای بسیار زیبا و جذاب یعنی اپرا هاوس سیدنی را دیده‌ اید و احتمالا کشور استرالیا را با آن می‌شناسید. از این بنا به عنوان یکی از مهم‌ترین و متمایزترین آثار معماری قرن بیستم یاد می‌شود. می‌توان بحث‌های زیادی راجع به این بنا در حوزه‌‌های معماری و زیبایی شناسی کرد. مثلا می‌توان پرسید که زیبایی این بنا در چیست؟ آیا اگر این بنا به جای قرن بیستم، مثلا در قرن پانزدهم ساخته می‌شد، باز هم برای مردم آن زمان زیبا بود یا زیبایی در چشم مردم آن زمان، با زیبایی در چشم مردم قرن بیستم و بیست و یکم اساسا متفاوت بوده است؟ آیا ما چون چشممان به دیدن بناهای با معماری مدرن و پست مدرن عادت کرده است، این بنا را یک شاهکار معماری می‌بینیم یا نه این بنا واقعا خودش به خودی خود، یک شاهکار معماری است و چشم هر بیننده‌ای از هر زمانی از تاریخ را می‌نوازد؟ آیا مثلا یک پادشاه در قرن پانزدهم حاضر بود برای ساختن چنین بنایی پولی بپردازد؟ آیا اگر یک نفر از قرن‌های گذشته این بنا را می‌دید، او نیز احساس می‌کرد که این یک تالار اپرا و محلی برای اجرای هنرهای نمایشی‌ست؟


راستش من که معمار نیستم و یک معمار یا کسی که فلسفه‌ی معماری یا فلسفه‌ی زیبایی شناسی می‌داند، باید به این سوالات پاسخ دهد. اینها سوالات بسیار مهمی هستند که همواره در حوزه‌های مختلف هنری مطرح می‌شوند و فیلسوفان در پاسخ به این سوالات، به سطوح عمیق‌تری از انسان و ارتباطش با انسان و جهان وارد می‌شوند. اما حالا فرض کنید که پاسخ سوالات فوق همگی بله است و یک معماری در قرن پانزدهم میلادی چنین طرحی به ذهنش رسیده و اتفاقا از نگاه او طرح زیبایی‌ست. او که معمار مشهوری‌ست، به نزد پادشاه مثلا بریتانیای کبیر می‌رود و به او پیشنهاد می‌کند که این اپرا هاوس را در ساحل رودخانه‌ی تیمز لندن بسازند. پادشاه هم که از تئاتر و موسیقی و هنرهای نمایشی خوشش می‌آید، دستور می‌دهد که هرچیزی که این معمار بزرگ لازم دارد برایش فراهم کنند و چون می‌خواهد که اسمش با ساخت این بنا در تاریخ ثبت شود و خودش را یک لحظه مثل فراعنه‌ی مصر تصور می‌کند، دستور می‌دهد که هرچقدر هزینه‌ی ساخت این بنا شد، به این معمار بپردازند تا او بنای مورد علاقه‌اش را بسازد و تاریخ ساز شود و اسم بریتانیا بالاتر و بالاتر برود.


خب تا اینجا همه چیز فراهم است، جز یک چیز که خواهیم دید. پادشاه از معمار می‌پرسد خب برای ساخت این سازه، به چه چیزهایی نیاز داری؟ معمار هم می‌گوید بام این سازه از ۲۱۹۴ قطعه بتونی ساخته می‌شود که وزن تقریبی هر کدام ۱۵ تن می‌باشد. این بلوک‌های بتنی با بیش از یک میلیون کاشی ساخت سوئد پوشیده خواهند شد. در این ساختمان ما ۶۲۲۵ متر مربع شیشه به کار خواهیم برد که باید از فرانسه تهیه کنیم و به لندن بیاوریم. برای روشنایی آن هم شمع جوابگو نیست و ما به بیشتر از ۱۵۰۰۰ لامپ و ۶۴۵ کیلومتر سیم نیاز داریم. چون نمی‌خواهیم بازدیدکنندگان داخل این سازه خفه شوند، ما به ۲۶ دستگاه تهویه مطبوع نیاز داریم که بیش از ۲۸۵۰۰ مترمکعب هوا را با سرعت ۲۰ کیلومتر در ساعت در داخل کانال‌ها بدمند. کل برق مصرفی این اپرا هاوس به اندازه‌ی یک شهر ۲۵ هزار نفری خواهد بود. با دادن این اطلاعات دهان پادشاه و اطرافیانش و حتی خود معمار باز می‌ماند و این طرح به شدت جذاب و زیبا، در نطفه خفه می‌شود. بله مشکل اصلی اینجاست که علم و تکنولوژی هنوز آنقدر پیشرفت نکرده که چنین بنایی ساخته شود. پس حتی پیشرفت‌های کنونی معماری نیز تا حد زیادی مرهون پیشرفت علم و تکنولوژی‌ست.


- ابا اباد


@AbaEbad
👍31
احتمالا شما در هفته‌های اخیر یا شاید ماه‌های اخیر، ویدئویی مانند ویدئوی زیر را دیده‌اید که عده‌ای از مردم کشور نیوزیلند، در وسط میدان مسابقه یا وسط پارلمان یا هر جای دیگری، در حال اجرای این آیین نمایشی خودشان هستند. اسم این نمایش، هاکای مائوری‌هاست. در میان ساکنین اولیه‌ی نیوزیلند یعنی مائوری‌ها، به طور سنتی، هاکا راهی برای استقبال و پذیرایی از قبایل مهمان بود، اما همچنین برای آماده‌سازی جنگجویان قبل از رفتن به نبرد نیز استفاده می‌شد. این نمایش قدرت فیزیکی بود، اما همچنین تجسم غرور فرهنگی، قدرت و وحدت بود. هاکا که معمولاً به صورت گروهی اجرا می‌شود، شامل سرودها و اعمالی مانند واوئه تاکاهیا (کوبیدن پا)، حرکات دست و حرکات صورت، از جمله پوکانا (چشم‌های برآمده) و وترو (بیرون آوردن زبان) است. امروزه، هاکا نمایانگر مانا (پرستیژ) و احترام است. هاکا در مناسبت‌های مهم مانند عروسی، مراسم تشییع جنازه و در مراسم سنتی خوشامدگویی یا مسابقات ورزشی انجام می‌شود. هاکا اکنون در موارد مختلف اجرا می‌شود و در تار و پود جامعه‌ی نیوزیلند تنیده شده است.


اتفاقا شکل‌هایی از این مراسم نیز برای اعتراض به تصویب بعضی قوانین در پارلمان نیوزیلند اجرا می‌شود. حتی در وبسایت‌های دولتی نیوزیلند هم از آن به عنوان یک حرکت فرهنگی یاد می‌گردد و دولت نیوزیلند نه تنها اجرای آن را منع نمی‌کند، بلکه حتی دانش آموزان در مدارس و دانشجویان در دانشگاه‌ها نیز در مراسم مختلف، به اجرای این نمایش تشویق می‌شوند. حالا دوباره به این ویدئو نگاه کنید. حداقل نصف اعضای این تیم ورزشی نیوزیلند، چهره‌های سفید پوست و کاملا اروپایی دارند و مشخص است که جزو گروه‌هایی هستند که اجدادشان از اروپا به نیوزیلند مهاجرت کرده‌اند. چهره‌ی بومیان نیوزیلند یا همان مائوری‌ها کاملا مشخص است. آن‌ها به لحاظ فرم چهره و همچنین رنگ پوست، به مردم جزایر پلی نزی در اقیانوس آرام شبیه هستند و خب این طبیعی‌ست. چون نخستین مردمانی که به نیوزیلند رفتند هم مردم این مناطق بودند و نه مردم اروپا یا سایر نقاط جهان. اما چرا باید نوادگان مهاجران اروپایی به نیوزیلند، اکنون آیین‌های نمایشی بومیان نیوزیلند را اجرا کنند؟ شاید اصلی‌ترین علت این موضوع، ایجاد هویت نیوزیلندی‌ باشد. چرا که این نمایش، مخصوص بومیان نیوزیلند است و در هیچ جای‌ دیگر از دنیا وجود ندارد.


پس مردم نیوزیلند با این کار سعی دارند یک ملت با یک هویت نیوزیلندی بسازند. یک هویت متکثر و رنگارنگ، اما واحد. مثال نیوزیلند برای ما ایرانیان یک درس بزرگ دارد. اینکه می‌بینیم کشوری مثل نیوزیلند سعی می‌کند با گرد آوردن آداب و رسوم قبایل بومی نیوزیلند مثل همین رقص هاکا و آمیختن آن با قواعد و جنبه‌های مدرن اروپایی مثل پارلمان و بازی راگبی، یک هویت جدید بسازد تا مردم نیوزیلند، خودشان را منحصر بفرد و متفاوت از بقیه‌ی دنیا و دارای هویت نیوزیلندی ببینند، به ما اهمیت و ارزش ملت سازی و هویت منتج از آن را نشان می‌دهد. حالا وقتی ما این را می‌بینیم که ملتی که تا پیش از این هویتی از آن خودش نداشته (حتی همان قبایل بومی نیوزیلند هم هویت واحدی به نام نیوزیلندی نداشته اند)، اینقدر تلاش می‌کند تا برای خودش هویتی دست و پا کند، ما ایرانیان که قرن‌هاست تحت هویت ایرانی بودگی بوده‌ایم، بایستی قدر این هویت داشتن و ملت بودن را بدانیم و به شکلی متعادل از این هویتی که داریم پاسداری کنیم. وگرنه روزی مجبور خواهیم شد که همانند کشورهایی مثل نیوزیلند، با مشقت فراوان به جستجوی هویت سازی برویم.


- ابا اباد


@AbaEbad
👍3👏1
تصویر : سمپوزیوم مهر ۰۴ لیگ فلاسفه. لیگ فلاسفه حتما خروجی نظام فکری و جهان‌بینی یک تاثیرگذار راستین مثل استاد Daydaad | دِی‌داد است که می‌تواند منتهی به جنبش فلسفه‌ی کاربردی و در نهایت یک فرهنگ شود.


@AbaEbad
1👏1
مدت‌هاست به این مساله فکر می‌کنم که با توجه به اینکه این روزها بسیاری از انسان‌ها ادعای تاثیرگذاری دارند یا حداقل به دنبال تاثیرگذاری هستند، شاید بد نباشد که یک دسته بندی از انواع تاثیرگذاری داشته باشیم.


سه دسته‌ی تاثیرگذاران از دیدگاه من:


دسته‌ی نخست (تاثیرگذاران بی تاثیر) : عده‌ی زیادی از افراد فعال در شبکه‌های اجتماعی، دوست دارند تاثیر بگذارند، اما تنبل هستند. این افراد نه مطالعه‌ی کافی دارند که بر مبنای آن دست به قلم شوند و بنویسند، نه اهل دنبال کردن موضوعات به شکل تخصصی هستند که حرف‌هایشان کمی عمق داشته باشد و نه متخصصین عرصه‌ی مورد علاقه‌شان را دنبال می‌کنند که لااقل حرف‌های آن‌ها را برای مخاطبینشان بازتکرار کنند. ورودی فکر این دسته، در بهترین حالت چیزهای روزمره‌ای است که در اطرافشان می‌بینند و یا در فیلم‌ها و پادکست‌ها و ویدئوهای اینستاگرامی چیزی می‌بینند و بعد از کمی تفکر سطحی، شروع به تولید محتوا می‌کنند. اتفاقا تعداد تاثیرگذاران بی تاثیر کم هم نیست و روز به روز به تعداد آن‌ها اضافه می‌شود. اما واقعیت این است که تولید چنین محتوایی اصلا اسمش تاثیرگذاری نیست و خروجی آن هم صرفا سرگرمی مخاطبین است. این اسمش تاثیرگذاری نیست و صرفا می‌توان اسمش را تولید محتوا گذاشت.


دسته‌ی دوم (تاثیرگذاران تسهیل‌گر) : این نوع تاثیرگذاران به اندازه‌ی خودشان اهل مطالعه هستند و یک یا چند حوزه را به صورت تخصصی دنبال کرده و می‌کنند. آنوقت روی چیزهایی که آموخته‌اند فکر کرده و آن را با یک فرم جدید به مخاطبینشان عرضه می‌کنند. کار آن‌ها به اصطلاح ریفرم (reform) است. اینها انسان‌های باسوادی هستند و اطلاعاتشان را با استفاده از منابع دسته اول مرتبا آپدیت می‌کنند و به مخاطبینشان ارائه می‌دهند. اما اگر کسی در کارهای آن‌ها دقیق شود متوجه خواهد شد که آن‌ها چیز جدیدی از خودشان عرضه نمی‌کنند و چون از هر جایی چیزی آموخته‌اند، می‌توان در محتواهای تولید شده بتوسط آن‌ها تناقضاتی را یافت. اما چون اهل مطالعه و یادگیری هستند، برخلاف دسته‌ی اول، به یک نظام ارزشی و ساختار فکری حداقلی دست پیدا کرده‌اند که محتوایی که تولید می‌کنند، حول آن نظام ارزشی باقی بماند. این دسته می‌توانند به افزایش آگاهی عمومی و همچنین تشویق جامعه به عمیق‌تر‌ شدن کمک کنند.


دسته‌ی سوم (تاثیرگذاران راستین) : دسته‌ی سوم یعنی تاثیرگذاران راستین، کسانی هستند که یک دستگاه فکری خاص خودشان را دارند و نظریات آنان، مبتنی بر اصول دستگاه فکری خودشان است. به اصطلاح تخصصی، نظرات اینها مبتنی بر یک متافیزیک است و از همین بابت، یک انسجام در کل نظراتشان مشاهده می‌شود. محض مثال، کل نظرات کانت مبتنی بر متافیزیک کانت است که بین دانش پیشی (Priori) و دانش پسی (Posteriori) تفکیک قائل می‌شود. یا مثلا نظرات ارسطو همگی مبتنی بر متافیزیک ارسطو یعنی تفکیک علت مادی و علت صوری یا همان ماده و صورت است. افراد این دسته متفکرین و تاثیرگذاران راستین هستند و تعداد آن‌ها نیز بسیار کمتر از دسته‌ی دوم است. اما کارهای این دسته از تاثیرگذاران، یک بینش و خرد جمعی می‌آفریند و منتهی به یک جهان‌بینی خاص می‌شود. اینها همان‌هایی هستند که کارهایشان تاثیری در ابعاد کل یک جامعه خواهد داشت و بعدا کارهایشان مورد مطالعه‌ی سایرین قرار خواهد گرفت.



- ابا اباد
3👏1
2025/10/19 18:49:22
Back to Top
HTML Embed Code: