Telegram Group Search
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


🌹 دعا برای مریض هنگام عیادتش:

#پناهگاه_مسلمان

🎙گوینده: ماموستا ادریس شریفپور
🤲 الله به شنونده و نشر دهنده جزای خیر د
هد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆الحافظه☆
#داستان  : واقعی نرگس
#قسمت :  اول
#عنوان : در انتظار عشق 💔🖤

قبل از این که من شروع کنم به داستان زندگیم از همه شما خواهرهایم میخواهم برایم حرف بد نگوین بیازو عذاب وجدان دارم برای طلب مغفرت از خداوند بکنین لطفا از همه تان خواهش میکنم 😭😭😭😭😭😭😭
#سر آغاز ‌‌‌‌‌
اسم من نرگس است سه خواهر ها هستیم و دو برادر که یک خواهرم عروسی کرده و یکیش با من مجرد بود برادرهایم هم عروسی کردن
پدر و مادرم یک فامیل ۱۰ نفری بودیم
اقتصاد فامیلم در حد نرمال بود با همان وضع که داشتیم باز هم خوشبخت کنار هم بودیم
به حرف بزرگتر ها که میگن دختر یا در خانه پدرش آرام خوش میباشد یا در خانه شوهر که من در خانه پدرم بهترین زندگی داشتم 😔
من دختری قد بلندی چشم های بادامی موهای سیاه بلندی دارم رنگ پوستم هم گندمی
مکتب را تا صنف ۱۲ خواندم بعدش در دانشگاه کابل کامیاب هم نشدم دانشگاهی خصوصی هم برایم سخت بود قسمی به فامیلم گفته بودم که من شوق به درس اینا ندارم
اما ای کاش می‌خواندم درس هایم را
هر دختر در فکر خیالش همیشه اهداف بلندی میداشته باشد که من داشتم همیشه میگفتم بالاخره می‌رسم اما نخیر زندگی خیلی بی رحم بود در مقابل من قسمی که من میخواستم آن قسم نشد
درست یک روز که همرای خواهرم نشسته بودم حرف میزدیم که مادرم صدایم کرد
نرگس او دختر نرگس بیا اینجا
خواهرم خنده کرد گفت برو بیبین مادرم چی میگوید
گفتم چرا میخندی نمیدانم چرا مادر همیشه من را صدا میزند
خواهرم به پشتم زد گفت بلند شو برو که حالی قهر می‌شود
رفتم دیدم که در حویلی نشسته گفتم بلی مادر جان
گفت در نزدیکی خانه یک مدرسه جور شده امروز پدرت گفت برو آن‌جا قرآن شریف را بخوان
من خیلی دوست داشتم که قرآن را درست با تجوید و تفسیر یاد بگیرم که خداوند را شکر یاد گرفته ام دختری بودم که نمازم قضا نبود
سنم هم ۲۰ سال بود
همیشه به گفت و فرمان پدر و مادرم بودم نمیدانم چرا این قسم شد چرا زندگیم برعکس چیزی که من میخواستم شد😭😭😭😭😭😭😭😭
گفتم راستی مادر مدرسه اینجا جور شده مادرم گفت بلی برو رویا را گرفته برین اگر خانم های برادرهایت هم رفتن برن یکبار بپرس از شان
من به بسیار خوشحالی رفتم پیش خواهرم رویا گفتم رویا مدرسه جور شده بیا برویم او هم خوشحال شد گفت واقعن حالی برویم اگر مادر چیزی گفت چی
گفتم نخیر چرا چیزی بگوید بیا بریم او خودش گفت هر دو حجاب کردیم رفتیم به مدرسه خانم برادر بزرگم هم همرای ما خواست برود اما مادرم گفت بگذار این ها بپرسن اگر درست بود باز بعدش برو درس هایت را شروع کن
خانم برادرم نرفت من با رویا رفتم
رویا خواهرم که مثل یک دوست همرایم همیشه بوده و است در هر لحظه کمکم کرده مثل یک کوه پشت من بوده
رفتم آن‌جا پرسان کردیم گفتن بلی تازه دو هفته می‌شود این مدرسه جور شده اگر امروز میخواهین بیاین درس‌های تان را شروع کنین یا هم فردا
تا خواستم حرف بزنم خواهرم گفت حالی که نمی‌شود فردا بخیر میایم
خدا حافظی کرده رفتیم به سمت خانه بیحد خوشحال بودیم
خوب روز ها در گذشت بود ماه ها من هم با تمام شوق و علاقه هر روز میرفتم به سمت مدرسه اونجا با یک دختر خیلی صمیمی شده بودم اسمش هدیه بود
حالا می‌گویم ای کاش من مدرسه نمی‌رفتم ای کاش این دختر را نمیدیدم ای کاش دوست نمی‌شدم همرایش شاید زندگیم قسمی که حالی است نمیبود🖤
خوب این دختر خیلی همرایم صمیمی شده بود همیشه با همه هرجا می‌رفتیم او هم می‌آمد خانه ما اما من هیچ وقت نرفته بودم خانه شان باوجود که او خیلی میامد
از فامیل پولدار بودن خیلی چهار براد داشت و چهار خواهر داشت مادر و پدرش بود دو برادرش عروسی کرده بود جدا زندگی میکردن فقط دو برادرش مجرد بود که در خانه بودن اونا هم درس میخواند
همیشه پیش من میامد از برادرش خیلی تعریف می‌کرد من ندیده بودم برادرش را اصلا
درست یک روز که از مدرسه رخصت شدیم هدیه گفت بیاین تا خانه برسانم شما را بیازو برادرم آمده پشتم گفتم نخیر خانه ما نزدیک است خودت برو ما می‌رویم
اما هدیه قبول نکرد گفت نخیر بیا بیبین برادرم اونجا است حالی قهر می‌شود
بالاخره صد دل را یکی کردیم من و خواهرم با هم رفتیم دیدم برادرش از موتر پایین شد بیدون دیدن فقط سلام کرد پس
بعدش رو به هدیه کرد گفت قند لالا کجا بودی چرا دیر کردی میدانی از کی آمدیم اینجا منتظر هستم هدیه گفت ببخشی لالا جان دیر شد
بعدش رو بع من کرد هدیه گفت این دوستم است که همیشه می‌گویم در برایش این پسر هم که اسمش عبدالله بود طرفم دید گفت سلام خواهر
من همین قسم نگاه میکردم واقعن هم این قابل تعریف بود خداوند زیبایی خاصی برایش داده بود لباس های سیاه تنش بود
6
🌹رهروان دین🌹
☆الحافظه☆ #داستان  : واقعی نرگس #قسمت :  اول #عنوان : در انتظار عشق 💔🖤 قبل از این که من شروع کنم به داستان زندگیم از همه شما خواهرهایم میخواهم برایم حرف بد نگوین بیازو عذاب وجدان دارم برای طلب مغفرت از خداوند بکنین لطفا از همه تان خواهش میکنم 😭😭😭😭😭😭😭 #سر…
‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌من هم سلام کردم به گرفتن اسم خواهر هدیه جا خورد
بعدش عبدالله گفت خوب حالی بیاین بریم من کار دارم باید بروم
هر سه سوار موتر شدیم نمیدانم چرا  دوست داشتم فقط به او پسر نگاه کنم چشم هایش واقعن اوم را جذب خود میکرد چند بار نگاه کردم که او پسر مصروف راننده گی خود است اصلا توجی نداشت برای ماا در عالم خودش بود هدیه حرف می‌زد می‌خندید با خواهرم بس من فقط محو عبدالله شده بودم به فکر او بودم او هم در عالم خود بود نمی‌دانستم به چی فکر میکرد
بعد چند دقعه رسیدیم بع خانه خواهرم به دستم زد گفت نرگس خوابیدی گفتم نخیر گفت پس چرا اینقدر به فکر فرو رفتی بیا بریم رسیدیم
هر دو پایین شدیم خواهرم رفت از عبدالله و هدیه تشکری کردد
عبدالله سرش پایین با خیلی لحن مودبانه جواب داد قابل شما را ندارد خواهر عزیز
قسمی که خواهر هدیه جان هستین از من هم هستین خوشحال شدم
بعدش خدا حافظی کرد رفت
بعد از آن روز عبدالله اصلا از فکرم دور نبود با خود حرف میزدم خنده میکردم بعدش میگفتم او هم مثل من حالی است یعنی او من را خوش کرد
بعدش میگفتم نخیر اگر خوش میکرد که شماره من را میگرفت زنگ برایم میزد یا هم برایم پیام میداد
درست سه ماه گذشته بود در این مدت‌ من اصلاً عبدالله ندیده بودم حس می‌کردم خیلی دلم برش تنگ شده بود باوجودی که فقط یکبار دیدمش یکبار دیدنش من را این قسم کرده بود
بعد از گذشت سه ماه یک روز هدیه با خواهر هایش آمد خانه ما
بدون کدام حسی بیگانه گی که بار اولم بود آنها را می‌دیدم باز هم حرف زدم خندیدم...

#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
8
سلام شب جمعه تون بخوشی
امشب ازقافله عقب نمونی رفیق🙃
بیاین آسمون رو نوربارون کنیییممم😍 اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد💚
Anonymous Poll
23%
سهم من از این ضیافت 50 صلوات😍
27%
سهم من از این ضیافت 100 صلوات😍
50%
سهم من از این ضیافت..... صلوات👌😍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💚

صلوات بفرست بر کس کە روز قیامت
ندا میزند
امتـــی  🕊امتـــی🕊امتـــی

😍اَللَّهـُــمَّ صَلِّ عَلےَ سَیِّدِنَا مَحَمَّدِِ عَدَدَ مَافِی عِل٘مِ اللَّەِ صَلَاةً دَائِمَةً بِدَوَامِ مُل٘كِ اللَّهِ

😍اَللَّهُــــمَّ صَلِّ عَلےَ سَیِّدِنَا وَحَبِیبِنَا وَ شَفِیعِنَا
مُحَمَّدِِ وَعَلَے آلِهِ وَصَح٘بِهِ وَسَلِّم٘ اَج٘مَعِینَ

🥰اَللَّهُــــمَّ صَلِّ عَلَے سَیِّدِنَا مُحَمَّدِِ صَاحِبِ التَّاجِ وَال٘مِع٘رَاج٘
4
Forwarded from ختم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

🔹قاری مشاری العفاسی

#صفحه188
🔘جزء 10
🔘سوره التوبه آیات 13_7

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

في يوم الجُمعة: "اللهُمَّ إنّا نسألُك صحةً في إيمانٍ، وإيمانًا في حُسنِ خُلُقٍ، ونجاحًا يتبعُهُ فلاحٌ، ورحمةً مِنكَ وعافيةً، ومغـفرةً منكَ ورِضوانًا، ونصرًا على الظالمين."!🌸🤍

در روز جمعه: «خدایا از تو درخواست می‌کنیم سلامتی در ایمان، و ایمانی در حسن خلق، و موفقیتی که به دنبال آن رستگاری باشد، و رحمت از تو و تندرستی، و آمرزش از تو و رضایت، و پیروزی بر ستمگران.»🌸🤍
3

برات آرزو میکنم :
خدا سرنوشتت رو انقدر قشنگ بنویسه
که مادرت از ته دِل بخنده : )"🪴🙃"
5

🍃🌺سنت های مبارک جمعه:

🍃🌺اصلاح کردن سر و صورت و ناخن های دست و پا
🍃🌺غسل کردن و مسواک زدن
🍃🌺عطرزدن و اگر داشته باشیم لباس سفیدپوشیدن👇
☝️حدیث زیبا در باب استفاده از عطر و مواد خوشبو در روز جمعه...
عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ  قَالَ:
أَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ﷺ قَالَ:
«الْغُسْلُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُحْتَلِمٍ، وَأَنْ يَسْتَنَّ، وَأَنْ يَمَسَّ طِيبًا إِنْ وَجَدَ».
🔮صحیح بخارى۸۸۰🔮
ابوسعيد خدري مي گويد:
گواهي مي دهم بر اينكه
رسول اللّه ﷺ فرمود:
«غسل روز جمعه و مسواك زدن، بر هر فرد بالغ و مسلمان، لازم است. و اگر به مواد خوشبو، دسترسي داشت، استفاده كند».
🍃🌺زودرفتن و«پیاده اگرشد»به نمازجمعه
🍃🌺صلوات فرستادن زیاد در روز جمعه👇
☝️حدیث زیبا در باب فرستادن صلوات بر رسول اللّه ﷺ در شب و روز جمعه...
عن انس"رضی اللّه عنه":
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ :
أَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيَّ يَوْمَ الْجُمُعَةِ
وَلَيْلَةَ الْجُمُعَةِ؛
فَمَنْ صَلَّى عَلَيَّ صَلَاةً صَلَّى اللّه عَلَيْهِ عَشْرًا.
🔮رواه بیهقی،برقم:۵۹۹۴👇
از انس"رضی اللّه عنه"روایت است که:
رسول اللّه ﷺ فرمودند :
در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید،
و هر کس بر من صلوات بفرستد،
خداوند ده بار بر او صلوات می‌فرستد.
🍃🌸ٱللَّـﮬـُمَّ صـَلِِّےوَسَلِّـمْ عـلَے سیدنا ونَبِيِّنَا مُحَمـَّدْ وعلی آله وسلم🌸🍃
🍃🌺دعاکردن زیاد در شب و روز جمعه مخصوصا در عصر روز جمعه
🍃🌺تلاوت سوره مبارک کهف👇
ابود
ردا روایت می کندکه:
رسول اللّه ﷺ فرمود :
هر کس ده آیه اول سوره کهف راحفظ کنداز(فتنه ی)دجال محفوظ می ماند.
🔮صحیح مسلم۸۰۹🔮

🍃🌺به جای آوردن صله رحم

بهترین ها راباماتجربه کنید😍👇.
🦋
↶ '•🌿🦋
'
@rehrovan
🌹رهروان دین🌹
@Osvehaye_telavat – ودیع الیمنی/کهف
یادآوری اعمال مومن🌹
#دعاعصر_جمعه،
سوره الکهف، صلوات،دعای برای اهل غزه وجمیع مسلمانان فراموش نشه دوستان
التماس دعا عزیزان 🤲❤️

👌سوره الکهف نوشتاری وصوتی همراه با ترجمه صفحه به صفحه 👇👇

https://www.group-telegram.com/osveh_telavat/7643
2
🌹رهروان دین🌹
#آثـار_شـوم_گنـاه 🔶 #قسمت_هفتم 🔺از دیگر آثـار آن این است که، #قـلب و #جســم را سســـت میکند. 🌻#سستـــی در قلب آشکار است و چندان ادامه می یابد تــا حیات آن را میگیرد. 🔹امّـــا سستی در بـدن بدین دلیل است که، مـؤمن نیروی خود را از قلـبش میگیرد و هرچه قلبش…
#آثـار_شـوم_گنـاه

🔶#قسمت_هشتم
..
🌻یکی از آثـارِ دیگر گناه کم شدن طــاعت و عــبادت است.
..
🍁واگر برای گناه عقوبتی جز این نبود که مانــع از عبادتی میشد که میتوانست به جای آن انجام گیرد[همین بس بود]
..
🍁و هر گناه به جای طاعتی که باید به جای آن انجام میشد قرار میگیرد و راه را بر طاعت بعدی #مــیبندد.

🍁و هر گــناه راه را بر عـبادتی میبندد،
که از دنـیا و مافـیها با ارزشـتر است.
..
و انسان را از انجام آن محروم میکند.🍁

#ادامـه_دارد_ان_شــاءالله
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پست جدید


🌿در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) آمده است:
چشم زخم واقعیت دارد و مرد را در قبر و شتر را در دیگ قرار می‌دهد.

امام رضا علیه السلام در پاسخ سوال راوی که پرسید آیا چشم زخم واقعیت دارد؟ حضرت فرمود: آری، هرگاه تو را چشم زنند، کف دستت را مقابل صورتت قرار ده و سوره حمد و قل هو الله احد و معوذتین را قرائت کن و هر دو کف را به صورتت بکش. خداوند تو را از گزند آن حفظ می‌کند.

و همچنین از پیامبراکرم (ص) نقل شده است که فرمودند: هرگاه یکی از شما انسانی یا حیوانی را ببیند که از آن خوشش آید بگوید:

آَمَنتُ بِاللهِ وَ صَلَّی الله ُعَلَی مُحَمَّدٍ وَ اَلِه

تا چشم او به آن زیان نرساند


عضو کانال بشید تا بقیه قسمت ها رو ببینید.👍
💫
↶  '•🌿💫•'
 
@rehrovan
🪴الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی اشرف المرسلین سیدنا محمدوعلی اله وصحبه اجمعین

🕋اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ بِأَنَّكَ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ، الصَّمَدُ، الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ، أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ🤲🌷

🕋درودبر محمد
نبی مان‌به اندازه همه آنهایی که یادش میکنندوبه اندازه همه انهایی که از یادش غافل هستند
اللهم صل علی محمد وال محمد

🕋یارب یاالله
هر بنده ای که در این اوقات مبارک دست به دعاشده تو دعای اورا بپذیر چون تنها پذیرنده و مدد رسان  تویی یا رب🤲
یارب
🕋بیامرز گناهانی را که باعث از بین رفتن پرده عصمتم می شود و ببخشای آن لغزشهای که بدبختی برایم فرود آورده و درگذر از گناهانی که دلیل حبس شدن دعاهایم شده است🤲😔

🕋یاالله اسباب ازدواج جوانان را بخصوص مجردای عزیز این جمع نورانی را به جای نیک فراهم بفرما 🤲

🕋 یاالله گناهان صغیره و کبیره ماجــوانــان را معاف بفرما و رضایت خودت  نصیب همه ی امت محمد(ص)بفرما🤲

🕋یاالله قبل از مرگ توبه ی نصوح نصیب من و عزیزانم و تمام امت محمد(ص)بگردان🤲

🕋یاالله کلمه ی شهادتین را هنگام مرگ بر زبانمان جاری بگردان🤲

🕋یاالله ما را از عذاب قبر نجات بده قبرمون رو باغی از باغهای بهشت بگردان🤲

🕋یا الله سوالات ملکین منکر و نکیر را بر ما اسان بگردان🤲

🕋یاالله عبور از پل صراط رو بر ما اسان کن و مارو ب دوست و شفیعمون و رسولمون محمد (ص)برسان🤲

🕋یا الله روز محشر زیر سایه ی عرشت مارو جای بده و حساب و کتابمون رو اسان بکن🤲

🕋خدایا به زندگیِ پدر ومادرمان‌برکت عطا کن و در دلها و چهرهایشان نوری قرار بده و در روزیشان فراوانی عطا فرما و از همه بدی ها دورشان بدار!🤲

یارب اى زنـده و پا بـرجا! بـه وسیله ى رحمت تـو از تـو کمک مى خواهم، فرزندانمان را هدایت واصلاح بفرما، و به اندازه ى یک چشم به هم زدن به حال خودشان رها مکن🤲

🕋خدایا به قلبی که می خواهد در راه تو ثابت قدم بماند کمک کن، خدایا ما را از رحمت و فضل خودت عطا فرما که دل ما را شاد می کند و راهِ ما را آسان  .. 🤲

🕋یا الله نامه ی اعمالمون رو ب دست راستمون بده🤲

🕋یاالله باعث و بانی این جمع را خیر دنیا وآخرت  نصب بگردان و بهترین های دنیا وآخرت نصیبشون کن 🤲

رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّ‌حِيمُ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ عَلَی آلِ مُحَمَّد کَما صَلَّيْتَ عَلی إِبْرَاهِيمَ وَعَلَی آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد

اَللّهُمَّ بَارِكْ عَلی مُحَمَّد وَ عَلَی آلِ مُحَمَّد کَما بارَکتَ عَلی إِبْرَاهِيمَ وَعَلَی آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد

التمااااس دعااا دوستان🤲❤️
6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹رهروان دین🌹
‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌من هم سلام کردم به گرفتن اسم خواهر هدیه جا خورد بعدش عبدالله گفت خوب حالی بیاین بریم من کار دارم باید بروم هر سه سوار موتر شدیم نمیدانم چرا  دوست داشتم فقط به او پسر نگاه کنم چشم هایش واقعن اوم را جذب خود میکرد چند بار نگاه کردم که او پسر مصروف…

#داستان :  واقعی نرگس
# قسمت : دوم
# عنوان : در انتظار عشق💔🖤

چند ساعتی بودن بعدش رفتن هدیه دختری خوبی بود بیحد دل و زبانش یکی بود
بعد از رفتن انها مادرم گفت هدیه چرا این بار با دو خواهرش آمد اولین باری بود
حتمن چیزی به فکر دارن نکنه پشت تو خواستگاری میاین دختر
خجالت کشیدم قلبم خیلی به شدت میزد گفتم نخیر مادر چرا این قسم می‌گویی اونا کجا من کجا
مادرم گفت چرا این قسم می‌گویی مگم چی کمی داری که این قسم می‌گویی رویا گفت واقعن من خوش دارم خواهرم عروس آنها شوه چون فامیلی خوبی هستن تحصیل کرده پولدار خوشبخت می‌شود خواهرم
خواستگاری اگر کردن من قبول دارم
مادرم گفت درست است حالی ای حرف ها را بان هنوز هیچ گپی نیست همان حرف شد خانه داماد خیل خبر نی خانه دختر عروسی است شاید هم این حرف ها نباشد حالی برین بخوابین هر دو خواهر ها رفتیم به اتاق ما تمام شب اصلا خواب به چشم هایم نمی‌آمد به حرف مادرم فکر میکردم
دعا میکردم که خدایا ای کاش عبدالله از خودم شود بیاید خواستگاری پشت من هر قسم باشد من قبول دارم فقط کافی است او را بدست بیارم
از خداوند چیزی بی خیر خواستم چیزی که زندگیم را به دیگر روی کرد 😔😔😔😔😔
یک روز هدیه در مدرسه گفت نرگس مادرم همرای خانم برادرم و خالیم خانه تان می‌آید گفتم خانه ما تو نمیایی گفت برای من شرم است که بیایم تعجب کردم گفتم یعنی چی مگر بار اولت است که میایی خانه ما دیوانه جان
گفت نخیر بار بار آمدیم اما ای بار آمدن ما فرق می‌کند کار بزرگ ها است من چی کار کنم که بیایم
گفتم یعنی چی
یکبار به سرش زد رو به رویا کرد گفت نمیدانم چرا نرگس گاهی وقت این قسم حرف ها میزد اصلا نمیفهمد
بعدش گفت رویا جان خواهرهایم از نرگس خوش شان آمد بخیر میایم به خواستگاری به عبدالله
تا اسمی عبدالله را گرفت دیگه نفهمیدم تعجب کردم از طی دلم خیلی خوشحال شدم کومه هایم سرخ شده بود سرم را پایین انداختم هدیه گفت بیبین چی قسم زن بیدرم خجالت کشید بخیر زن بیدرم میشوی زیاد هم زجر ما را نتی زود قبول کن که بخیر عروسی کرده بیایی خانه ما
من از حرف زدن مانده بود چیزی نگفتم خواهرم گفت هرچی خیر باشد بعدش آمدیم خانه خواهرم همه حرف ها را به مادرم گفت هم خوشحال شد راضی بود به این پیوند خوب چرا نمیبود خدایی هم خیلی فامیل خوبی بودن
سه روز بعدش فامیل عبدالله به خواستگاری من آمدن من هم زود جواب ندادم چون گفتم مادرم شان فکر نکنن که شوقی عروسی اینا هستم
یک ماه اینا آمدن بالاخره مادر عبدالله گفت جواب ما را بتین یک ماه می‌شود ما پشت هم میایم جواب نگرفتیم هنوز
یا بلی بگوین یا نی
مادرم گفت امشب برای تان احوال میتیم اگر دخترم قبول کند جواب میدهم جواب مثبت را اگر نکرد که هیچ
شب شد مادرم همرایم حرف زد پدرم هم بود همه خیلی خجالت میکشدم بیحد همگی شان منتظر جواب من بودن برادرهایم هم بودن
پدرم گفت دخترم من سرت فشار نمیارم فقط جواب بتی میخواهیی یا نی کار زور نیست زندگی خودت است قبول داری که جواب مثبت بتیم
فردا روز نشود که بگویی پدر شما کردین خوب فکر هایت را بکن
گفتم پدر جان من هیچ جوابی ندارم جواب من در جواب خودت برادرهایم و مادرم است هرچی شما بگوین من به دو دیده قبول میکنم
بعدش بیرون شدم از اتاق
پدرم به مادر گفت ما که راضی هستیم از این حرف نرگس معلوم می‌شود که او هم قبول دارد گفت بگیر بع مادر هدیه زنگ بزن برایش بگو که ما قبول داریم
به مادر هدیه زنگ زد یکبار زنگ زد جواب نداد بعدش اونا زنگ زدن
مادرم بعد احوال پرسی گفت که جواب ما مثبت است که صدای چیغ از پشت فون آمد که همگی شان تبریکی میدادن خوشحال بودن قطع کرد مادرم
مادرم گفت تا جواب را برای شان گفتم خوشحال شدن شاید فردا بیاین
اگر فردا بیاین د دست دختر انگشتر کنن من چی بتم به پسر خانم برادرم گفت مادر جان شیرینی خوری که نکردیم شاید بکنن فردا هم شاید بخاطر حرف زدن بیاین نیاز نیست چیزی بدهی بع اونا
مادرم گفت نمیدانم دخترم دو پسرم را عروسی کردم دخترم را حقدر استرس نداشتم که به نرگس دارم خداوند خوشبخت کند این دختر را
آن شب با فکر و خیال راحت خوابیدم بعد از چند ماه خواب راحت کرده بودم چون به چیزی که میخواستم رسیده بودم عبدالله
فردا صبح شد مادرم گفت نرگس خسرانت می‌آید لباس های درست بپوش پیش شان بیا قسمی که قبلا خنده مزاق می‌کردی امروز نکنی سنگین باش
گفتم درست است مادر جان
ساعت دو بود که  آمدن چند مرد و زن عبدالله هم آمده بود
من هم چای بردم برای شان خیلی استرس داشتم بیحد یک بار مادر عبدالله رو به مادرم کرد گفت اگر اجازه تان باشد عبدالله میخواهد همرای نرگس جان حرف بزند اگر مشکل نداشته باشین
‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
3
🌹رهروان دین🌹
☆ #داستان :  واقعی نرگس # قسمت : دوم # عنوان : در انتظار عشق💔🖤 چند ساعتی بودن بعدش رفتن هدیه دختری خوبی بود بیحد دل و زبانش یکی بود بعد از رفتن انها مادرم گفت هدیه چرا این بار با دو خواهرش آمد اولین باری بود حتمن چیزی به فکر دارن نکنه پشت تو خواستگاری میاین…
مادرم طرف پدرم نگاه کرد به  اشاره چشم گفت که اجازه بتی
مادرم گفت باشه حرف بزنن مشکل نیست
مادرم گفت نرگس جان برو جان مادر همرای عبدالله جان حرف بزن
هر دو رفتیم به اتاق خودم خیلی استرس داشتم ترس خجالت می‌کشیدم
سرم پایین بود گفت فقط چند کلمه گپ برایت می‌گویم که بعدآ نگویی چرا برایم نگفتی
این که من به خواست خودم ترا نگرفتیم به حرف فامیلم ترا گرفتیم چون حرف اونا خیلی برایم با ارزش است از آینده کسی خبر ندارد که چی می‌شود و یک راز بزرگ است که اگر قبول کردی برایت خواهد گفتم آن هم به وقتش
حالی هرچی میخواهی بگویی بگو برایم
گفتم یعنی تو خوشحال نیستی از این پیوند وقتی که راضی نیستی چرا میخواهیی زندگی من را خراب بکنی فقط به خاطر اینکه فامیلت میخواهد خودت قبول داری
عبدالله گفت قسمی که گفتم از آینده کسی خبر ندارد چی خبر شاید قسمی که حالی هستم آینده نباشم
گفتم یعنی چی مگم حالی چی قسم هستین که او وقت باشین خندید گفت اهسته آهسته خواهد فهمیدی خیلی عجله نکن
بعدش گفت چیزی نمی‌گویی گفتم نخیر گفت پس به اجازه تان رفت
وقتی که رفت اشک از چشم هایم جاری شد با وجود عشق محبت که برایش داشتم او برايم نداشت او به خواست فامیلش من را قبول کرد من به خواست قلبم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ای کاشی قلبی وجود نداشت همین قلب است که هم به راهی درست ترا هدایت می‌کند هم به راهی بد
این خواست قلبم این عشقم باعث این بدبختی زندگیم شد
باوجود که این همه حرف ها را زد اندکی عشق او از قلبم کم نشد گفتم بالاخره امروز نی فردا عاشقم می‌شود زندگی مشترک خواهد داشتیم
من حرف هایش را نادیده گرفتم ای کاش نادیده نمیگرفتم ای کاش دوباره فکر میکردم ای کاش منصرف میشدم
بعد نیم ساعت دیدم خواهرم آمد گفت نرگس بیا بریم همه منتظر تو هستن
رفتم اتاق دیدم مادرش گفت بیا عروس گلم اینجا یک انگشتر بزرگ را کشید در انگشتم کرد چشمم به عبدالله خورد که در عالم خود بود قسمی که به جنازه آمده باشد همه خوشحال بودن به یکی دیگه تبریکی دادن بعدش د باری شیرینی خوری حرف زدن که پدر عبدالله گفت من از شیرینی خوری کرده میخواهم زود عروسی برگذار کنیم میخواهم عروسم بیاید خانه من دو پسرم را زن دادم همین قسم کردم حالا باز هم هرچی خواست شما باشد پدرم گفت یگانه چیزی که من  از شما میخواهم خوشبختی دخترم است که خوشبخت باشد بس همین
پدر عبدالله گفت یک عروسم اینجا است بپرس ازش که از دخترم اصلا کم نمیبینم شان را نرگس جان هم دخترم است عروسم هم خیال تان راحت هر قسم شما بخواهید همین قسم می‌شود همین قسم حرف می‌زدند عبدالله ساکت بود من هم دیدن این حالت عبدالله بیشتر دردم میداد از اتاق بیرون شدم
قلبم خیلی گرفته بود اشک هایم جاری شد گفتم خدایا هرچی در خیرم است همان را پیش رویم قرار بتی من چی کار کنم راهی خودم را گم کردیم از یک سو که عاشقش هستم از سوی دیگری او به خواست فامیلش من را گرفته خوشحال هم نیست...
#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❤️ختم قرآن و تهجد

دو رکعت  نماز شب همراه با دو صفحه قرآن
🌿💓بعداز نماز عشاء،یا نصف شب ،یا قبل صحرا هنگام تهجد بخوان

عزیزان از همین امشب شروع کنیم 💯

عاالییه ختم وتهجد 😍

حتمااا کلیپ رو ببینید و نشر بدید 💯💯

یا الله توفیق خواندنِ تهجد را نصیب همه ما بگردان. . . 🤲🏻

عضو کانال بشید تا بقیه قسمت ها رو ببینید.👍
💫
↶  '•🌿💫•'
 
@rehrovan
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Tools | ابزارک
لیستی از بهترین کانال های اسلامی


🕋
2025/10/25 03:22:36
Back to Top
HTML Embed Code: