وقتی باران پیانو می زند
کتاب: چشمانت اگر نیلی بود ناشر: مروارید شامل ۹۹ شعر سپید مولف: ساغر شفیعی
صدمین شعر کتاب که مجوز نگرفت، این شعر است👇
باز هم استخوان آوردهاند
در تابوتی پیچیده در پرچم
میان شنهای داغ
سرشانهٔ آفتابسوختهٔ کسی را جستهاند
که سالهاست
اسلحه را زمین انداختهاست
یکی از استخوانها اما
شاید در دهان شغالی
رفته باشد آنطرف مرز
تا در تابوتی
پیچیده در پرچمی دیگر
با احترام
تشییع شود
#ساغر_شفیعی
۱۳۹۰
باز هم استخوان آوردهاند
در تابوتی پیچیده در پرچم
میان شنهای داغ
سرشانهٔ آفتابسوختهٔ کسی را جستهاند
که سالهاست
اسلحه را زمین انداختهاست
یکی از استخوانها اما
شاید در دهان شغالی
رفته باشد آنطرف مرز
تا در تابوتی
پیچیده در پرچمی دیگر
با احترام
تشییع شود
#ساغر_شفیعی
۱۳۹۰
Forwarded from رضا اسماعیلی
🔻
| ۱
سرمای بیرون
یا گرمای درون
مدیون کدام محبت است
بخار روی شیشه؟!
| ۲
کنار آوار
سر بر شانه هم
در و پنجره آواره...!
| ۳
تمام سه ساعت
به خدا بیامرزدشان می گذرد
بغض می کنیم
وقت تماشای فیلم عروسی مان!
| ۴
و چه می دانست خورشید
غروبش
زیباترین لحظه وجودش
خواهد بود!
| ۵
خبر از زندگی می دهد
یا مرگ
آژیر بلند آمبولانس؟!
| قربان بهاری |
| ۱
سرمای بیرون
یا گرمای درون
مدیون کدام محبت است
بخار روی شیشه؟!
| ۲
کنار آوار
سر بر شانه هم
در و پنجره آواره...!
| ۳
تمام سه ساعت
به خدا بیامرزدشان می گذرد
بغض می کنیم
وقت تماشای فیلم عروسی مان!
| ۴
و چه می دانست خورشید
غروبش
زیباترین لحظه وجودش
خواهد بود!
| ۵
خبر از زندگی می دهد
یا مرگ
آژیر بلند آمبولانس؟!
| قربان بهاری |
Forwarded from ترنم اردیبهشت
میخواهم از حقیقت آینه برگردم
یکبار جای تو باشم
از دور
دستهایم را ببویم و ببوسم
میخواهم با چشمهای تو نگاه کنم
و خودم را زیبا ببینم
آنقدر که به گیسویم سوگند بخورم
میخواهم از دور
خودم را
آنطور که تو خیال میکنی ببینم:
پاک
صاف
صادق
با چشمهایی نجیبتر از یک کره اسب زیبا
میخواهم از زبان تو، نامم را
مثل یک قرص کوچک مسکن
هر چند ساعت
نه
هر چند دقیقه یکبار
نه...
درد عمیق است
ممتد است
طعم زهرمار هجران میدهد
حیران میمانم از این گردنهٔ مهآلود
که چشم، چشم را نمی بیند
میخواهم با دست تو
دستم را بگیرم
ببرم در کوه و جنگل
بدهم دست خرسی گرسنه
و آسوده برگردم
سیگاری بگیرانم
با لبانی آغشته به دود و ناسزا
و دوستت دارمی تلخ
ساغر شفیعی
@taranom_ordibehesht
یکبار جای تو باشم
از دور
دستهایم را ببویم و ببوسم
میخواهم با چشمهای تو نگاه کنم
و خودم را زیبا ببینم
آنقدر که به گیسویم سوگند بخورم
میخواهم از دور
خودم را
آنطور که تو خیال میکنی ببینم:
پاک
صاف
صادق
با چشمهایی نجیبتر از یک کره اسب زیبا
میخواهم از زبان تو، نامم را
مثل یک قرص کوچک مسکن
هر چند ساعت
نه
هر چند دقیقه یکبار
نه...
درد عمیق است
ممتد است
طعم زهرمار هجران میدهد
حیران میمانم از این گردنهٔ مهآلود
که چشم، چشم را نمی بیند
میخواهم با دست تو
دستم را بگیرم
ببرم در کوه و جنگل
بدهم دست خرسی گرسنه
و آسوده برگردم
سیگاری بگیرانم
با لبانی آغشته به دود و ناسزا
و دوستت دارمی تلخ
ساغر شفیعی
@taranom_ordibehesht
پرنده باش!
چرخ بزن در هوای من
که قفلی نیست
دری نیست
قفسی نیست
پرنده باش!
آوازی بخوان
که یک عمر از آن بشود نوشت
پرنده باش!
پرندهٔ من باش!
و آب از گودیِ دستم بنوش
بنوش و بخوان و بچرخ
بال بزن!
بال بزن مثل هر پرنده ای
و برو!
#ساغر_شفیعی
#باد_با_رفتنت_موافق_است
#انتشارات_ایهام
چرخ بزن در هوای من
که قفلی نیست
دری نیست
قفسی نیست
پرنده باش!
آوازی بخوان
که یک عمر از آن بشود نوشت
پرنده باش!
پرندهٔ من باش!
و آب از گودیِ دستم بنوش
بنوش و بخوان و بچرخ
بال بزن!
بال بزن مثل هر پرنده ای
و برو!
#ساغر_شفیعی
#باد_با_رفتنت_موافق_است
#انتشارات_ایهام
روباه آهکشان گفت:
زندگی یکنواختی دارم. من مرغها را شکار میکنم، آدمها مرا. همهٔ مرغها عین همند و همهٔ آدمها هم عین همند.این وضع خلقم را تنگ میکند. اما اگر تو مرا اهلی کنی، آنوقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند.صدای پای دیگران مرا وادار میکند در هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمهای مرا از لانهام میکشد بیرون. آن گندمزار را میبینی؟ چیز بیخاصیتی است. اما تو موهایت رنگ طلاست. پس وقتی اهلیام کردی محشر میشود! گندم طلایی رنگ مرا به یاد تو میاندازد و آنوقت صدای باد را هم که در گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت....
روباه مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد و گفت: اگر دلت میخواهد مرا اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: راهش چیست؟
روباه گفت:
باید خیلی خیلی صبور باشی، اولش یکخرده دورتر از من میان علفها مینشینی. من زیرچشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچی نمیگویی، چون سرچشمهٔ همهٔ سو تفاهمها زیر زبان است.عوضش میتوانی هرروز یک خرده نزدیکتر بنشینی.
فردای آنروز دوباره شازده کوچولو آمد پیش روباه.
روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیابی من از ساعت سه تودلم قند آب میشود و هرچه ساعت جلوتر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم.ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آنوقت است که قدر خوشبختی را میفهمم.
به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظهٔ جدایی که نزدیک شد، روباه گفت: آخ! نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: تقصیر خودت است. من که بدت را نمیخواستم. خودت خواستی اهلیات کنم.
روباه گفت: همینطور است.
شازده کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازیر میشود!
روباه گفت: همینطور است.
شازده کوچولو گفت: پس این ماجرا فایدهای به حال تو نداشته.
روباه گفت: چرا... برای خاطر رنگ گندم.
#شازده_کوچولو (داستان)
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری (نویسنده)
#احمد_شاملو (مترجم)
زندگی یکنواختی دارم. من مرغها را شکار میکنم، آدمها مرا. همهٔ مرغها عین همند و همهٔ آدمها هم عین همند.این وضع خلقم را تنگ میکند. اما اگر تو مرا اهلی کنی، آنوقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند.صدای پای دیگران مرا وادار میکند در هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمهای مرا از لانهام میکشد بیرون. آن گندمزار را میبینی؟ چیز بیخاصیتی است. اما تو موهایت رنگ طلاست. پس وقتی اهلیام کردی محشر میشود! گندم طلایی رنگ مرا به یاد تو میاندازد و آنوقت صدای باد را هم که در گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت....
روباه مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد و گفت: اگر دلت میخواهد مرا اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: راهش چیست؟
روباه گفت:
باید خیلی خیلی صبور باشی، اولش یکخرده دورتر از من میان علفها مینشینی. من زیرچشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچی نمیگویی، چون سرچشمهٔ همهٔ سو تفاهمها زیر زبان است.عوضش میتوانی هرروز یک خرده نزدیکتر بنشینی.
فردای آنروز دوباره شازده کوچولو آمد پیش روباه.
روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیابی من از ساعت سه تودلم قند آب میشود و هرچه ساعت جلوتر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم.ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آنوقت است که قدر خوشبختی را میفهمم.
به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظهٔ جدایی که نزدیک شد، روباه گفت: آخ! نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: تقصیر خودت است. من که بدت را نمیخواستم. خودت خواستی اهلیات کنم.
روباه گفت: همینطور است.
شازده کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازیر میشود!
روباه گفت: همینطور است.
شازده کوچولو گفت: پس این ماجرا فایدهای به حال تو نداشته.
روباه گفت: چرا... برای خاطر رنگ گندم.
#شازده_کوچولو (داستان)
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری (نویسنده)
#احمد_شاملو (مترجم)
بغضم را از گلو کشیدهام بیرون
نشاندهام جلوی چشم
گلویم خلاص شده
اما او
با آن دو چشم درشت هراسان
رهایم نمیکند
التماسم میکند:
با همان کلمههای نخنما
خیال بباف
شعر بباف
دروغ بباف
برهنه نشستهام پیش چشمت
لباس تنم کن!
#ساغرشفیعی
نشاندهام جلوی چشم
گلویم خلاص شده
اما او
با آن دو چشم درشت هراسان
رهایم نمیکند
التماسم میکند:
با همان کلمههای نخنما
خیال بباف
شعر بباف
دروغ بباف
برهنه نشستهام پیش چشمت
لباس تنم کن!
#ساغرشفیعی
پیامی از تو نیامد، تمام هفته کجایی؟
سراغ من نگرفتی، عزیز رفته کجایی؟
هنوز آنچه که خواهم، من از لبت نشنیدم
هنوز حرف دلم را لبم نگفته، کجایی؟
طلوع کن مه من از ورای پردهٔ ظلمت
که چشم من به امیدت دمی نخفته، کجایی؟
تو هم شبیه منی، حتم دارم از سر اندوه
صفای صورت ماهت ز اشک رُفته، کجایی؟
فدای آن دل تنگت، بپرس تا که بگویم:
ـ دلت گرفته برایم؟
ـ دلم گرفته، کجایی؟
#ساغر_شفیعی
سراغ من نگرفتی، عزیز رفته کجایی؟
هنوز آنچه که خواهم، من از لبت نشنیدم
هنوز حرف دلم را لبم نگفته، کجایی؟
طلوع کن مه من از ورای پردهٔ ظلمت
که چشم من به امیدت دمی نخفته، کجایی؟
تو هم شبیه منی، حتم دارم از سر اندوه
صفای صورت ماهت ز اشک رُفته، کجایی؟
فدای آن دل تنگت، بپرس تا که بگویم:
ـ دلت گرفته برایم؟
ـ دلم گرفته، کجایی؟
#ساغر_شفیعی
چرا باران نمیباری که همراهت ببارم من ؟
لب از لب واکند حرفی که در این سینه دارم من
نمیدانی مگر ،باران! نفس در سینه ها تنگ است؟
تَوانم آنقدرها نیست تا آهی برآرم من
تو هم مثل منی، بغضی نگفته در گلو داری
به این اندوهِ طولانی ،دچاری تو ، دچارم من
چرا باران نمیباری بر این جانِ خزان آلود؟
تواعجازِ بهارانی، اگر یک بوته خارم من
گره واکن از آن گیسو به روی شانهٔ صحرا
ببینم ناگهان خود را که سرتاپا بهارم من
گل از گل بشکفد در خندهٔ هر غنچهای اینجا
بگوید باغ ناباور: چه خوش نقش و نگارم من!
توضیح:
«چرا باران نمیباری که همراهت ببارم؟» مصرعی است که از استاد #تقی_محمدی_فکورزاده وام گرفتهام.
#ساغر_شفیعی
#غزل
#باران
#دلتنگی
لب از لب واکند حرفی که در این سینه دارم من
نمیدانی مگر ،باران! نفس در سینه ها تنگ است؟
تَوانم آنقدرها نیست تا آهی برآرم من
تو هم مثل منی، بغضی نگفته در گلو داری
به این اندوهِ طولانی ،دچاری تو ، دچارم من
چرا باران نمیباری بر این جانِ خزان آلود؟
تواعجازِ بهارانی، اگر یک بوته خارم من
گره واکن از آن گیسو به روی شانهٔ صحرا
ببینم ناگهان خود را که سرتاپا بهارم من
گل از گل بشکفد در خندهٔ هر غنچهای اینجا
بگوید باغ ناباور: چه خوش نقش و نگارم من!
توضیح:
«چرا باران نمیباری که همراهت ببارم؟» مصرعی است که از استاد #تقی_محمدی_فکورزاده وام گرفتهام.
#ساغر_شفیعی
#غزل
#باران
#دلتنگی
Forwarded from رضا اسماعیلی
🔻
چند خانه ی کلنگی دیگر
باید فرو بریزد؟
چند آپارتمان قد بکشد
تا این کوچه دیگر
مرا به یاد تو
نیندازد...؟!
| ساغر شفیعی |
چند خانه ی کلنگی دیگر
باید فرو بریزد؟
چند آپارتمان قد بکشد
تا این کوچه دیگر
مرا به یاد تو
نیندازد...؟!
| ساغر شفیعی |
رضا اسماعیلی
🔻 چند خانه ی کلنگی دیگر باید فرو بریزد؟ چند آپارتمان قد بکشد تا این کوچه دیگر مرا به یاد تو نیندازد...؟! | ساغر شفیعی |
https://www.group-telegram.com/sepidkhani1
شعرهای سپید کوتاه به انتخاب آقای رضا اسماعیلی را در کانال سپیدخوانی بخوانید.
شعرهای سپید کوتاه به انتخاب آقای رضا اسماعیلی را در کانال سپیدخوانی بخوانید.
Telegram
سپیدخوانی
سپیدسروده های کوتاه شاعران معاصر
Forwarded from شعرخانه،خانه پنجم از پنج خانه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
(کوچ)
بی صدا می آید
مثل جاری شدنِ سایه ی سروی در آب
نرم و آهسته به در خواهد زد
می گشایم در:
حتی وزشی پیدا نیست...
با ورودش هرگز
پرده ی توریِ پُرنقش، نخواهد لرزید.
در سکوتی بی مرز
سایه آهنگ سفر خواهد زد
روح من می رقصد
- چون حریری در باد -
سایه می گردم و بعد
به سبکبالیِ یک چلچله از شاخه ی هر خاطره
پَر خواهم زد...
ساغر شفیعی
#ساغر_شفیعی
ازکتاب(وقتی باران پیانو می زند)۱۳۸۱ نشر روزگار
#شعرـخانه
#پنجـخانه
https://www.group-telegram.com/panjkhanehpoem
https://www.group-telegram.com/+pA6-FlkawFRjZmU8
بی صدا می آید
مثل جاری شدنِ سایه ی سروی در آب
نرم و آهسته به در خواهد زد
می گشایم در:
حتی وزشی پیدا نیست...
با ورودش هرگز
پرده ی توریِ پُرنقش، نخواهد لرزید.
در سکوتی بی مرز
سایه آهنگ سفر خواهد زد
روح من می رقصد
- چون حریری در باد -
سایه می گردم و بعد
به سبکبالیِ یک چلچله از شاخه ی هر خاطره
پَر خواهم زد...
ساغر شفیعی
#ساغر_شفیعی
ازکتاب(وقتی باران پیانو می زند)۱۳۸۱ نشر روزگار
#شعرـخانه
#پنجـخانه
https://www.group-telegram.com/panjkhanehpoem
https://www.group-telegram.com/+pA6-FlkawFRjZmU8
Forwarded from ترانه وارش (Maede Abolfathi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانه وارش
#ساغر_شفیعی https://www.group-telegram.com/sagharshafiee.com 🎤مائده ابوالفتحی https://www.group-telegram.com/taranehvaresh
متن شعری که با صدای زیبای خانم مائده ابوالفتحی شنیدید👇
چرا باران نمیباری که همراهت ببارم من ؟
لب از لب واکند حرفی که در این سینه دارم من
نمیدانی مگر ،باران! نفس در سینه ها تنگ است؟
تَوانم آنقدرها نیست تا آهی برآرم من
تو هم مثل منی، بغضی نگفته در گلو داری
به این اندوهِ طولانی ،دچاری تو ، دچارم من
چرا باران نمیباری بر این جانِ خزان آلود؟
تواعجازِ بهارانی، اگر یک بوته خارم من
گره واکن از آن گیسو به روی شانهٔ صحرا
ببینم ناگهان خود را که سرتاپا بهارم من
گل از گل بشکفد در خندهٔ هر غنچهای اینجا
بگوید باغ ناباور: چه خوش نقش و نگارم من!
#ساغر_شفیعی
چرا باران نمیباری که همراهت ببارم من ؟
لب از لب واکند حرفی که در این سینه دارم من
نمیدانی مگر ،باران! نفس در سینه ها تنگ است؟
تَوانم آنقدرها نیست تا آهی برآرم من
تو هم مثل منی، بغضی نگفته در گلو داری
به این اندوهِ طولانی ،دچاری تو ، دچارم من
چرا باران نمیباری بر این جانِ خزان آلود؟
تواعجازِ بهارانی، اگر یک بوته خارم من
گره واکن از آن گیسو به روی شانهٔ صحرا
ببینم ناگهان خود را که سرتاپا بهارم من
گل از گل بشکفد در خندهٔ هر غنچهای اینجا
بگوید باغ ناباور: چه خوش نقش و نگارم من!
#ساغر_شفیعی
Telegram
وقتی باران پیانو می زند
ارتباط با من:
@sagharshafiee1348
@sagharshafiee1348
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پنجشنبه ۱۴۰۴/۸/۱۵
خانه شاعران/ حلقهٔ مهر
خانه شاعران/ حلقهٔ مهر
