Notice: file_put_contents(): Write of 9764 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 22052 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو | Telegram Webview: sarir209_com/1139 -
Telegram Group & Telegram Channel
💢روزهای برفی💢
سه‌شنبه 21 دی 1400

⭕️استاد تاریخ‌مان که خدا مثل او را زیاد کند و نمونه‌ی مجسم کتاب‌خوانی و کتاب‌خواریست، روزی لابلای بحثی که در فقره حضور خوارج در شاخ آفریقا در خلال سال‌های‌ قرن دوم هجری می‌کرد، بی‌مقدمه گفت «تاریخ را اگر بخواهید عینی ببینید و بخوانید، ردش را باید لابلای رمان‌ها و قصه‌ها و حکایت‌ها و داستان‌ها بجوئید.»
و شاهد مثال آورد از «قصه‌های هزار و یک شب» و «بینوایان» و «دُن آرام» و... که فکر می‌کنیم محض پر کردن اوقات فراغت نوشته شده‌اند و اگر درست نگاه کنی، از نحوه مراودات مردم کوچه و بازار در آن می‌شود یافت تا سطح رفاه و معادلات سیاسی و فراز و فرود حکومت‌ها.
می‌گفت «رمان، یعنی #فلسفه و #تاریخِ رقیق شده برای استفاده عموم!» و راست هم می‌گفت. حالا که فکرش را می‌کنم و با عینکی که استادمان به چشم داشت دنیا و کتاب‌ها و رمان و قصه‌ها را دوباره نگاه می‌کنم، چیزی غیر آن‌چه می‌دید را نمی‌بینم.

⭕️«روزهای برفی» داستان بلندی‌ست از «قاسم‌علی فراست» که حدود سی سال پیش نوشته و منتشر شده است. در سال‌های ابتدائی دهه هفتاد خورشیدی. آن‌زمان که جامعه ادبی، بعد از بلای #جنگ، داشت کمر راست می‌کرد به ثبت و ربط آن‌چه گذشته بود و قصه‌ مال «یداله» است، روستائی‌زاده‌ای که آمده شهر تا برود دبیرستان و درس بخواند و در شهر خانه گرفته و چشمش در بحبوحه‌ی روزهای نوجوانی به سیاست افتاده و پای درس معلم‌هائی نشسته که کله‌شان بوی قرمه سبزی می‌داده و از ظلم شاه شنیده و از حرف «آقا» و اعلامیه و نوار و کتاب و تظاهرات... .
#روزهای_برفی، مثل بیش‌تر رمان‌های دهه هفتادی که می‌خواهند فضای ایام انقلاب و مبارزه را به تصویر بکشند، لابلای سرمای زمستان نقاشی شده و بوی هیزمِ خشکی که رویش یک لایه برف نشسته را می‌دهد؛ وقتی که بیاندازیش توی بخاری.
سطر به سطر و خط به خط و به طرز ناخودآگاهی، سادگی روزهای دور از تکنولوژی و موبایل و تلویزیون و حتا یخچال را دارد وقتی که یداله و مرتضی آخر هفته‌ها با یک بغل رخت چرک برمی‌گردند روستا و عصر جمعه با یک بقچه نخود و گوشت و پنیر و نان برمی‌گردند شهر تا وقتی‌که حرف دبیر ریاضی را می‌شنود که گفته بود «من هم مثل شما محصل بودم، کار می‌کردم و درس می‌خواندم و همه کارهایم را خودم انجام می‌دادم» و از آن‌روز تصمیم می‌گیرند که لباس نَشسته به ده نبَرند... .

⭕️کتاب را حین سال‌های نوجوانی‌م خوانده‌ام. همان حوالی 73 یا 74. وقتی که #انتشارات_مدرسه تازه راه افتاده بود و نمی‌دانم کدام شیرِ پاک خورده‌ای اسم مرا نوشته بود بین مشترکین انتشارات که با پرداخت مبلغی بطور سالیانه، هر دو سه ماه یک‌بار کتاب‌های مناسب سن و سالَم را برایم می‌فرستادند.
سال‌هائی که هنوز بخاری خانه‌مان نفتی بود و سختیِ کشیدن نفت با تلمبه از تانکرِ تهِ حیاط و خِرکش کردنش تا خانه‌ای که فقط اتاق نشیمن و آشپزخانه‌اش گرم بود و کف پاهایت یخ می‌زد از لمس سرمای فرش و موکت هال؛ وقتی می‌خواستی فاصله درِ حیاط تا درِ اتاق نشیمن را بدوئی که سردیِ کمتری بخزد زیر پوستت و کم‌تر بلرزی از سرما.
حالا سال‌ها از آن روزها گذشته. نه خانه و شهر ما که قریب به اتفاق خانه‌ها در شهرها و روستا لوله‌کشی گاز دارند و نه فقط نشیمن و آشپزخانه که انباری خانه‌ها هم حتا وسط چله زمستان گرمند. دیگر نه از آن «روزهای برفی» که شب می‌خوابیدی و صبح با نیم متر برفِ فرش شده روی بام و حیاط و کوچه مواجه می‌شدی خبری هست و نه از تلمبه و تانکر و کوپن نفت و منتِ نفت‌چیِ محل را کشیدن.

⭕️حتا نمی‌دانم که آیا برغم این‌همه کارِ جدید که نوشته و چاپ شده و می‌شوند، مجالی برای تجدید چاپ و دیده شدنِ مجدد «روزهای برفی» هست یا خیر؟
یک‌ساعتی لابلای کتاب‌های قدیمی‌م را می‌گردم تا نسخه‌ای که سال‌ها از خوانده شدنش گذشته را پیدا کنم. حالا سال‌هاست که عادت دارم اولِ کتاب‌هایم را بنویسم؛ روز و ماه و سال و محل خریدن کتاب را و اسمم را. و اگر هم حالی بود، خط و خبری بعد از آن‌که کتاب را خوانده باشم. کتاب را به شوقِ دیدنِ دست‌خطِ آن روزهایم پیدا می‌کنم؛ پاکِ پاک است. بی‌هیچ نقطه و خط و ردی از خودکار و مداد که رویش کشیده شده باشد. ذوقم می‌ماسد به چشم‌هایم. روزهای اول دی ماه 1400 است. پرت می‌شوم به سالِ سردِ 73. شب‌هائی که این کتاب، با من تا رختخواب و دقائق پایانِ بیداری می‌آمد. سرما می‌خزد کف پایم... .
صبح فردا فروشگاه‌های آنلاین #کتاب را می‌گردم. بی‌هیچ تغییری در طرح و رنگ و اندازه، نسخه‌ای هست که گذاشته‌اند برای فروش. بی‌آنکه سردی سال‌های دور از انقلاب را داشته باشد... .
@SARIR209_COM



group-telegram.com/sarir209_com/1139
Create:
Last Update:

💢روزهای برفی💢
سه‌شنبه 21 دی 1400

⭕️استاد تاریخ‌مان که خدا مثل او را زیاد کند و نمونه‌ی مجسم کتاب‌خوانی و کتاب‌خواریست، روزی لابلای بحثی که در فقره حضور خوارج در شاخ آفریقا در خلال سال‌های‌ قرن دوم هجری می‌کرد، بی‌مقدمه گفت «تاریخ را اگر بخواهید عینی ببینید و بخوانید، ردش را باید لابلای رمان‌ها و قصه‌ها و حکایت‌ها و داستان‌ها بجوئید.»
و شاهد مثال آورد از «قصه‌های هزار و یک شب» و «بینوایان» و «دُن آرام» و... که فکر می‌کنیم محض پر کردن اوقات فراغت نوشته شده‌اند و اگر درست نگاه کنی، از نحوه مراودات مردم کوچه و بازار در آن می‌شود یافت تا سطح رفاه و معادلات سیاسی و فراز و فرود حکومت‌ها.
می‌گفت «رمان، یعنی #فلسفه و #تاریخِ رقیق شده برای استفاده عموم!» و راست هم می‌گفت. حالا که فکرش را می‌کنم و با عینکی که استادمان به چشم داشت دنیا و کتاب‌ها و رمان و قصه‌ها را دوباره نگاه می‌کنم، چیزی غیر آن‌چه می‌دید را نمی‌بینم.

⭕️«روزهای برفی» داستان بلندی‌ست از «قاسم‌علی فراست» که حدود سی سال پیش نوشته و منتشر شده است. در سال‌های ابتدائی دهه هفتاد خورشیدی. آن‌زمان که جامعه ادبی، بعد از بلای #جنگ، داشت کمر راست می‌کرد به ثبت و ربط آن‌چه گذشته بود و قصه‌ مال «یداله» است، روستائی‌زاده‌ای که آمده شهر تا برود دبیرستان و درس بخواند و در شهر خانه گرفته و چشمش در بحبوحه‌ی روزهای نوجوانی به سیاست افتاده و پای درس معلم‌هائی نشسته که کله‌شان بوی قرمه سبزی می‌داده و از ظلم شاه شنیده و از حرف «آقا» و اعلامیه و نوار و کتاب و تظاهرات... .
#روزهای_برفی، مثل بیش‌تر رمان‌های دهه هفتادی که می‌خواهند فضای ایام انقلاب و مبارزه را به تصویر بکشند، لابلای سرمای زمستان نقاشی شده و بوی هیزمِ خشکی که رویش یک لایه برف نشسته را می‌دهد؛ وقتی که بیاندازیش توی بخاری.
سطر به سطر و خط به خط و به طرز ناخودآگاهی، سادگی روزهای دور از تکنولوژی و موبایل و تلویزیون و حتا یخچال را دارد وقتی که یداله و مرتضی آخر هفته‌ها با یک بغل رخت چرک برمی‌گردند روستا و عصر جمعه با یک بقچه نخود و گوشت و پنیر و نان برمی‌گردند شهر تا وقتی‌که حرف دبیر ریاضی را می‌شنود که گفته بود «من هم مثل شما محصل بودم، کار می‌کردم و درس می‌خواندم و همه کارهایم را خودم انجام می‌دادم» و از آن‌روز تصمیم می‌گیرند که لباس نَشسته به ده نبَرند... .

⭕️کتاب را حین سال‌های نوجوانی‌م خوانده‌ام. همان حوالی 73 یا 74. وقتی که #انتشارات_مدرسه تازه راه افتاده بود و نمی‌دانم کدام شیرِ پاک خورده‌ای اسم مرا نوشته بود بین مشترکین انتشارات که با پرداخت مبلغی بطور سالیانه، هر دو سه ماه یک‌بار کتاب‌های مناسب سن و سالَم را برایم می‌فرستادند.
سال‌هائی که هنوز بخاری خانه‌مان نفتی بود و سختیِ کشیدن نفت با تلمبه از تانکرِ تهِ حیاط و خِرکش کردنش تا خانه‌ای که فقط اتاق نشیمن و آشپزخانه‌اش گرم بود و کف پاهایت یخ می‌زد از لمس سرمای فرش و موکت هال؛ وقتی می‌خواستی فاصله درِ حیاط تا درِ اتاق نشیمن را بدوئی که سردیِ کمتری بخزد زیر پوستت و کم‌تر بلرزی از سرما.
حالا سال‌ها از آن روزها گذشته. نه خانه و شهر ما که قریب به اتفاق خانه‌ها در شهرها و روستا لوله‌کشی گاز دارند و نه فقط نشیمن و آشپزخانه که انباری خانه‌ها هم حتا وسط چله زمستان گرمند. دیگر نه از آن «روزهای برفی» که شب می‌خوابیدی و صبح با نیم متر برفِ فرش شده روی بام و حیاط و کوچه مواجه می‌شدی خبری هست و نه از تلمبه و تانکر و کوپن نفت و منتِ نفت‌چیِ محل را کشیدن.

⭕️حتا نمی‌دانم که آیا برغم این‌همه کارِ جدید که نوشته و چاپ شده و می‌شوند، مجالی برای تجدید چاپ و دیده شدنِ مجدد «روزهای برفی» هست یا خیر؟
یک‌ساعتی لابلای کتاب‌های قدیمی‌م را می‌گردم تا نسخه‌ای که سال‌ها از خوانده شدنش گذشته را پیدا کنم. حالا سال‌هاست که عادت دارم اولِ کتاب‌هایم را بنویسم؛ روز و ماه و سال و محل خریدن کتاب را و اسمم را. و اگر هم حالی بود، خط و خبری بعد از آن‌که کتاب را خوانده باشم. کتاب را به شوقِ دیدنِ دست‌خطِ آن روزهایم پیدا می‌کنم؛ پاکِ پاک است. بی‌هیچ نقطه و خط و ردی از خودکار و مداد که رویش کشیده شده باشد. ذوقم می‌ماسد به چشم‌هایم. روزهای اول دی ماه 1400 است. پرت می‌شوم به سالِ سردِ 73. شب‌هائی که این کتاب، با من تا رختخواب و دقائق پایانِ بیداری می‌آمد. سرما می‌خزد کف پایم... .
صبح فردا فروشگاه‌های آنلاین #کتاب را می‌گردم. بی‌هیچ تغییری در طرح و رنگ و اندازه، نسخه‌ای هست که گذاشته‌اند برای فروش. بی‌آنکه سردی سال‌های دور از انقلاب را داشته باشد... .
@SARIR209_COM

BY یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/sarir209_com/1139

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Pavel Durov, a billionaire who embraces an all-black wardrobe and is often compared to the character Neo from "the Matrix," funds Telegram through his personal wealth and debt financing. And despite being one of the world's most popular tech companies, Telegram reportedly has only about 30 employees who defer to Durov for most major decisions about the platform. Telegram was co-founded by Pavel and Nikolai Durov, the brothers who had previously created VKontakte. VK is Russia’s equivalent of Facebook, a social network used for public and private messaging, audio and video sharing as well as online gaming. In January, SimpleWeb reported that VK was Russia’s fourth most-visited website, after Yandex, YouTube and Google’s Russian-language homepage. In 2016, Forbes’ Michael Solomon described Pavel Durov (pictured, below) as the “Mark Zuckerberg of Russia.” Meanwhile, a completely redesigned attachment menu appears when sending multiple photos or vides. Users can tap "X selected" (X being the number of items) at the top of the panel to preview how the album will look in the chat when it's sent, as well as rearrange or remove selected media. At this point, however, Durov had already been working on Telegram with his brother, and further planned a mobile-first social network with an explicit focus on anti-censorship. Later in April, he told TechCrunch that he had left Russia and had “no plans to go back,” saying that the nation was currently “incompatible with internet business at the moment.” He added later that he was looking for a country that matched his libertarian ideals to base his next startup. Messages are not fully encrypted by default. That means the company could, in theory, access the content of the messages, or be forced to hand over the data at the request of a government.
from us


Telegram یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو
FROM American