Notice: file_put_contents(): Write of 8331 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 20619 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو | Telegram Webview: sarir209_com/1156 -
Telegram Group & Telegram Channel
💢مرگ دوباره ریحان چید💢
دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱

⭕️بهمن ۹۸، سخنران جلسه #معرفی_کتاب بودم. آن ماه قرار بود در کتابخانه عمومی پارک رَبَط کتاب #انقلاب_اسلامی در #خوی را معرفی کنم و درباره #تاریخ_شفاهی انقلاب اسلامی حرف بزنم.
او یکی از حضار در جلسه بود و حرف‌مان بعد از نشست گل انداخت و همه رفتند و ایستادیم به حرف زدن؛ آن‌قدر که غروب شد و ساعتی از شب گذشت.
قبلا او را دیده بودم. جوانی خوش بر و رو که جلسات فرهنگی شهر را می‌آمد و یکی دو بار هم سخنران همان جلسات بود و فضایش فضای ادبیات و متون کهن و نقد و نظر ادبی بود. حامد می‌گفت مغازه عطرفروشی دارد و ارشدِ ادبیات فارسی. آدم پُری بود و حرف از جانِ دلش برمی‌خواست.

⭕️در آن غروب منتهی به شبِ بهمن‌ماهیِ سرد، گرمِ حرف و نقد و نظر شدیم و کار کشید به سیاست و اجتماع و از خودش گفت و از زندگی پر از فراز و فرودی که داشته. راستش هم این است که اولش گارد داشت و فکر می‌کرد من هم نسبت به او و فکرهایش گارد داشته باشم. حکایتِ من و او حکایت ِعِنب و اوزوم و انگور مثنویِ مولانا بود و همان گپ خصوصی دو نفره‌ی سر پا، دم پارک بهارانِ رَبَط رفیق‌مان کرد و نزدیکِ هم شدیم. من و او. منِ پاسدارزاده و او که پدرش افسر شاهنشاهی بود. و چه تضادِ معانی‌ای!

⭕️بعدتر بود که فهمیدم گرفتارِ شورش سلولی در بدنش است و حالش هی حالی به حالی می‌شود و تحت درمان است و گاهی درمان جواب می‌دهد و خیلی وقت‌ها نه. چیزی که ما به‌ش #سرطان می‌گوئیم.
مهم اما روحیه‌اش بود. هرگز در این سال‌ها ندیدم که خودش را و قافیه را ببازد. همیشه و هربار هم که حرف بیماری لاعلاج و دردهای بی‌امانش پیش می‌آمد، دروغ چرا؛ من جای او دردم می‌گرفت و خودم را جای او می‌باختم.
او اما قرص و محکم ایستاده بود و مرگ را به نام بخشی از حیات پذیرفته بود و مهیا بود که برود و داشت اما زندگیش را می‌کرد؛ قرص و محکم! جلسات را می‌آمد و کار می‌کرد و تا جائی‌که درد امانش می‌داد، از رویدادی جا نمی‌ماند.

⭕️یک‌روز او را دیدم. اگر اشتباه نکنم در جلسه رونمائی کتاب مهلذان. کشیدم کنار و از تنها نگرانی‌ای که برایش مانده بود گفت. کاری بود که فقط از من برمی‌آمد و حرفی زد که زدنش جرات بزرگی می‌‌خواست. روحش در قاب تکیده‌ی تنش به تنگ آمده بود. او می‎گفت و من جای او لرز بر اندامم افتاده بود. تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که خاطرش را از نگرانی‌ای که داشت آسوده کنم. گفت شماره‌ات را می‌دهم به همسرم که در روزِ موعود خبرت کند… .

⭕️او را نوبت آخر در ارومیه دیدم. در حاشیه جلسه‌ای که اداره کل کتابخانه‌های عمومی برای تکریم مادر #شهید_شرفخانلو تدارک دیده بود. حسابی تکیده بود و درد، رنگ از رخش بریده بود. نتوانست تمام جلسه را بماند و من بالای سن بودم که اشاره کرد و اجازه خواست که برود.
بعد از جلسه به‌ش زنگ زدم که تشکر کنم بابت آمدنش. آن روزها بخاطر ادامه درمان و مشقتِ رفت و آمدِ بین خوی تا ارومیه، زندگیش را برده بود آن‌جا و تعارف زد که شب را با حامد و هادی و رامین، میهمانش شویم.

⭕️و رفت تا روز عید فطر. سر ضبط مستندی برای شهید محمد قنبرلو بودم که خانمش زنگ زد. که حال هادی خراب است و نفس‌هایش به شماره افتاده‌اند و دلم هری ریخت.
آن روز و روزهای بعد آمدند و نفس هنوز در جان هادی بود تا بامداد امروز. که خوابش را دیدم و صبحش همسرش دوباره تماس گرفت… .
او قالب عوض کرده بود و رنج زندگی را به حیاتی دیگر تاخت زده بود.
مرگ دوباره ریحان چیده بود… .


#قصه_قبرستون #مرگ #هادی_فروهیده
@SARIR209_COM



group-telegram.com/sarir209_com/1156
Create:
Last Update:

💢مرگ دوباره ریحان چید💢
دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱

⭕️بهمن ۹۸، سخنران جلسه #معرفی_کتاب بودم. آن ماه قرار بود در کتابخانه عمومی پارک رَبَط کتاب #انقلاب_اسلامی در #خوی را معرفی کنم و درباره #تاریخ_شفاهی انقلاب اسلامی حرف بزنم.
او یکی از حضار در جلسه بود و حرف‌مان بعد از نشست گل انداخت و همه رفتند و ایستادیم به حرف زدن؛ آن‌قدر که غروب شد و ساعتی از شب گذشت.
قبلا او را دیده بودم. جوانی خوش بر و رو که جلسات فرهنگی شهر را می‌آمد و یکی دو بار هم سخنران همان جلسات بود و فضایش فضای ادبیات و متون کهن و نقد و نظر ادبی بود. حامد می‌گفت مغازه عطرفروشی دارد و ارشدِ ادبیات فارسی. آدم پُری بود و حرف از جانِ دلش برمی‌خواست.

⭕️در آن غروب منتهی به شبِ بهمن‌ماهیِ سرد، گرمِ حرف و نقد و نظر شدیم و کار کشید به سیاست و اجتماع و از خودش گفت و از زندگی پر از فراز و فرودی که داشته. راستش هم این است که اولش گارد داشت و فکر می‌کرد من هم نسبت به او و فکرهایش گارد داشته باشم. حکایتِ من و او حکایت ِعِنب و اوزوم و انگور مثنویِ مولانا بود و همان گپ خصوصی دو نفره‌ی سر پا، دم پارک بهارانِ رَبَط رفیق‌مان کرد و نزدیکِ هم شدیم. من و او. منِ پاسدارزاده و او که پدرش افسر شاهنشاهی بود. و چه تضادِ معانی‌ای!

⭕️بعدتر بود که فهمیدم گرفتارِ شورش سلولی در بدنش است و حالش هی حالی به حالی می‌شود و تحت درمان است و گاهی درمان جواب می‌دهد و خیلی وقت‌ها نه. چیزی که ما به‌ش #سرطان می‌گوئیم.
مهم اما روحیه‌اش بود. هرگز در این سال‌ها ندیدم که خودش را و قافیه را ببازد. همیشه و هربار هم که حرف بیماری لاعلاج و دردهای بی‌امانش پیش می‌آمد، دروغ چرا؛ من جای او دردم می‌گرفت و خودم را جای او می‌باختم.
او اما قرص و محکم ایستاده بود و مرگ را به نام بخشی از حیات پذیرفته بود و مهیا بود که برود و داشت اما زندگیش را می‌کرد؛ قرص و محکم! جلسات را می‌آمد و کار می‌کرد و تا جائی‌که درد امانش می‌داد، از رویدادی جا نمی‌ماند.

⭕️یک‌روز او را دیدم. اگر اشتباه نکنم در جلسه رونمائی کتاب مهلذان. کشیدم کنار و از تنها نگرانی‌ای که برایش مانده بود گفت. کاری بود که فقط از من برمی‌آمد و حرفی زد که زدنش جرات بزرگی می‌‌خواست. روحش در قاب تکیده‌ی تنش به تنگ آمده بود. او می‎گفت و من جای او لرز بر اندامم افتاده بود. تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که خاطرش را از نگرانی‌ای که داشت آسوده کنم. گفت شماره‌ات را می‌دهم به همسرم که در روزِ موعود خبرت کند… .

⭕️او را نوبت آخر در ارومیه دیدم. در حاشیه جلسه‌ای که اداره کل کتابخانه‌های عمومی برای تکریم مادر #شهید_شرفخانلو تدارک دیده بود. حسابی تکیده بود و درد، رنگ از رخش بریده بود. نتوانست تمام جلسه را بماند و من بالای سن بودم که اشاره کرد و اجازه خواست که برود.
بعد از جلسه به‌ش زنگ زدم که تشکر کنم بابت آمدنش. آن روزها بخاطر ادامه درمان و مشقتِ رفت و آمدِ بین خوی تا ارومیه، زندگیش را برده بود آن‌جا و تعارف زد که شب را با حامد و هادی و رامین، میهمانش شویم.

⭕️و رفت تا روز عید فطر. سر ضبط مستندی برای شهید محمد قنبرلو بودم که خانمش زنگ زد. که حال هادی خراب است و نفس‌هایش به شماره افتاده‌اند و دلم هری ریخت.
آن روز و روزهای بعد آمدند و نفس هنوز در جان هادی بود تا بامداد امروز. که خوابش را دیدم و صبحش همسرش دوباره تماس گرفت… .
او قالب عوض کرده بود و رنج زندگی را به حیاتی دیگر تاخت زده بود.
مرگ دوباره ریحان چیده بود… .


#قصه_قبرستون #مرگ #هادی_فروهیده
@SARIR209_COM

BY یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/sarir209_com/1156

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Channels are not fully encrypted, end-to-end. All communications on a Telegram channel can be seen by anyone on the channel and are also visible to Telegram. Telegram may be asked by a government to hand over the communications from a channel. Telegram has a history of standing up to Russian government requests for data, but how comfortable you are relying on that history to predict future behavior is up to you. Because Telegram has this data, it may also be stolen by hackers or leaked by an internal employee. Friday’s performance was part of a larger shift. For the week, the Dow, S&P 500 and Nasdaq fell 2%, 2.9%, and 3.5%, respectively. As the war in Ukraine rages, the messaging app Telegram has emerged as the go-to place for unfiltered live war updates for both Ukrainian refugees and increasingly isolated Russians alike. The regulator said it had received information that messages containing stock tips and other investment advice with respect to selected listed companies are being widely circulated through websites and social media platforms such as Telegram, Facebook, WhatsApp and Instagram. In this regard, Sebi collaborated with the Telecom Regulatory Authority of India (TRAI) to reduce the vulnerability of the securities market to manipulation through misuse of mass communication medium like bulk SMS.
from us


Telegram یادداشت‌های پراکنده حسین شرفخانلو
FROM American