Dele Man Migeryad
Homayoun Shajaryan
عجب پریشانام! گیسوی درهمِ تو کجاست؟
روالِ گفتوگوی مستان را میمانم.
روالِ درهمِ گیسویت کو؟
به خانه خواهم آمد، میدانی؛
اگرچه دیر، به شبگیر.
به خانه خواهم آمد و پردهها را خواهم کشید و شهر نابود خواهد شد.
و از سپیدهی لبخند تا آفتاب اندامت را خواهم نوشید.
و چشمهایم را
به کوری همهی روشنان کاذب این آسمان شعبده، خواهم بست.
و هرچه جز تو، چو گیسویت یا چون سیگارم، دود خواهد شد؛
و در نوازش چشمانت چون دودی در آسمان، از هم خواهم گسیخت، از خود خواهم رست...
#اسماعیل_خویی
#موسیقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
روالِ گفتوگوی مستان را میمانم.
روالِ درهمِ گیسویت کو؟
به خانه خواهم آمد، میدانی؛
اگرچه دیر، به شبگیر.
به خانه خواهم آمد و پردهها را خواهم کشید و شهر نابود خواهد شد.
و از سپیدهی لبخند تا آفتاب اندامت را خواهم نوشید.
و چشمهایم را
به کوری همهی روشنان کاذب این آسمان شعبده، خواهم بست.
و هرچه جز تو، چو گیسویت یا چون سیگارم، دود خواهد شد؛
و در نوازش چشمانت چون دودی در آسمان، از هم خواهم گسیخت، از خود خواهم رست...
#اسماعیل_خویی
#موسیقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
🔥2❤1🙏1🕊1😍1🦄1
هر کسیکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشد از رنج و شادی بینصیب نیست. بیاحساسِ رنج حتی شادی را نمیتوان بیان کرد. اما رنج سرچشمه نیست زیرا به خودی خود کور است و جز این بسیار چیزهای دیگر میخواهد تا حتی خود رنج بیان شود و از آن میان یکی بیزاری از رنج است و شاید هم یکی عشق به آن.
#سوگ_مادر
#شاهرخ_مسکوب
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#سوگ_مادر
#شاهرخ_مسکوب
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
🙏1🕊1😍1🦄1
میانِ آفتابهای همیشه
زیباییِ تو لنگریست ــ
نگاهت شکستِ ستمگریست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا روزِ دیگریست.
#احمد_شاملو
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
زیباییِ تو لنگریست ــ
نگاهت شکستِ ستمگریست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا روزِ دیگریست.
#احمد_شاملو
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤2🙏1🕊1😍1🦄1
روزی که به مردی برخوردی
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من -
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی... و
موهایت را شانه کنی
آن روز میگویم
تردید نکن با او برو...
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است که مال شعر باشی
#نزار_قبانی
✦پ.ن
قلب این کتیبهی مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست بردهاند
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد...
#فروغ_فرخزاد
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من -
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی... و
موهایت را شانه کنی
آن روز میگویم
تردید نکن با او برو...
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است که مال شعر باشی
#نزار_قبانی
✦پ.ن
قلب این کتیبهی مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست بردهاند
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد...
#فروغ_فرخزاد
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1👍1🙏1🕊1😍1🦄1
در ستایش خاموشیِ باشکوه مردگان
«با الهام از شعر حسین پناهی»
چه مهمانان فروتنیاند این ساکنان خاک؛
بیدستاند، اما سنگی نمیافکنند. بیلباند، اما سخنی نمیرانند که دل را بلرزاند.
نه دستی ظرفی را چرکین میسازد، نه آوازی پردهی آرامش را میدرد.
به شمعی قانعاند، و به اندکی سکوت.
و این قناعتِ باشکوه، گویی اوج حضور است. در حالی که زندگان، هر صبح چونان سیلابی ناپایدار، به جان هم میریزند؛ با واژهای، خرمنی از اعتماد را میسوزانند و با نگاهی، عزتی را به تاراج میبرند.
آنجا که زندگی آکنده از صدای ناتمام خواهشهاست،
آنجا که زبانها تیزتر از شمشیر، در جان یکدیگر میخراشند،
آنان در گمنامیِ روشن، خوابیدهاند؛ بیخشم، بیطلب، بیادعا.
در ساحت بینامیِ ایشان، آموختن ِبودن آسانتر است.
بودنی که نیازی به صدا ندارد.
بودنی که خللی نمیآورد.
بودنی سبک، همچون غبارِ مه بر شاخههای خیس.
زندگی، اما، سنگینتر از آنیست که پنداشته میشود.
پُر است از حضورهای سنگین، نگاههای زهرآگین و گفتارهایی که زخمش تا همیشه میماند.
مردگان، در مقابل، سکوتی دارند که نه از تهیدستی، که از وقار است؛
نه از ناتوانی، که از بینیازی.
گورستان، مزاری نیست برای فراموشی،
بلکه پناهگاهیست برای آن سکوتِ راستین که در میان هیاهوی زندهها گم شده است.
و چه تلخ، که گاه تنها در کنار سردی سنگها، میتوان گرمای فهم را دریافت.
آنجا که دیگر نه حرفیست برای آزردن، نه حضوری برای بهدوش کشیدن.
تنها خاک است و خاموشی.
و شمعی، که بیچشمداشت، در تاریکی میسوزد.
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
#حسین_پناهی
#مازیار_اعتمادی
#نیم_نگاه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
«با الهام از شعر حسین پناهی»
چه مهمانان فروتنیاند این ساکنان خاک؛
بیدستاند، اما سنگی نمیافکنند. بیلباند، اما سخنی نمیرانند که دل را بلرزاند.
نه دستی ظرفی را چرکین میسازد، نه آوازی پردهی آرامش را میدرد.
به شمعی قانعاند، و به اندکی سکوت.
و این قناعتِ باشکوه، گویی اوج حضور است. در حالی که زندگان، هر صبح چونان سیلابی ناپایدار، به جان هم میریزند؛ با واژهای، خرمنی از اعتماد را میسوزانند و با نگاهی، عزتی را به تاراج میبرند.
آنجا که زندگی آکنده از صدای ناتمام خواهشهاست،
آنجا که زبانها تیزتر از شمشیر، در جان یکدیگر میخراشند،
آنان در گمنامیِ روشن، خوابیدهاند؛ بیخشم، بیطلب، بیادعا.
در ساحت بینامیِ ایشان، آموختن ِبودن آسانتر است.
بودنی که نیازی به صدا ندارد.
بودنی که خللی نمیآورد.
بودنی سبک، همچون غبارِ مه بر شاخههای خیس.
زندگی، اما، سنگینتر از آنیست که پنداشته میشود.
پُر است از حضورهای سنگین، نگاههای زهرآگین و گفتارهایی که زخمش تا همیشه میماند.
مردگان، در مقابل، سکوتی دارند که نه از تهیدستی، که از وقار است؛
نه از ناتوانی، که از بینیازی.
گورستان، مزاری نیست برای فراموشی،
بلکه پناهگاهیست برای آن سکوتِ راستین که در میان هیاهوی زندهها گم شده است.
و چه تلخ، که گاه تنها در کنار سردی سنگها، میتوان گرمای فهم را دریافت.
آنجا که دیگر نه حرفیست برای آزردن، نه حضوری برای بهدوش کشیدن.
تنها خاک است و خاموشی.
و شمعی، که بیچشمداشت، در تاریکی میسوزد.
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
#حسین_پناهی
#مازیار_اعتمادی
#نیم_نگاه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤2👍1🙏1🕊1😍1🦄1
معتقدم که هرگز نمیتوان خانه را ترک کرد. بر این باورم که فرد، سایهها، رویاها، ترسها و هیولاهای خانهاش را با خود همهجا میبرد، حتی زیر پوستش. در پنهانیترین زوایای چشمانش، و شاید حتی لابهلای غضروفهای گوشش.
خانه، آن منطقهی باطراوتی است که کودک، تنها ساکن زندهی واقعی آن است. والدین، برادران و خواهران و همسایهها اشباحی راز آمیزند که میروند، میآیند و کارهای عجیب و غریبی پیرامون کودک، این تنها شهروند دارای حقوق مدنی آن منطقه میکنند. جغرافیا هم برای کودکی که شاهد آن است، معنای چندانی ندارد. اگر کسی در جنوب غربی آمریکا بزرگ شده باشد، صحراها و آسمان فراخ به نظرش طبیعی میآید. نیویورک با آسانسورها و غرش مترو و میلیونها آدماش و جنوب شرقی فلوریدا با درختان نخل و آفتاب و ساحلاش برای بچههای آن مناطق شکلی است که جهان داشته و خواهد داشت. از آنجا که کودک نمیتواند آن محیط را کنترل کند، ناچار است جای خودش را پیدا کند، منطقهای که فقط او در آن زندگی میکند و هیچکس دیگر نمیتواند وارد آن شود.
#نامهای_به_دخترم
#مایا_آنجلو
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
خانه، آن منطقهی باطراوتی است که کودک، تنها ساکن زندهی واقعی آن است. والدین، برادران و خواهران و همسایهها اشباحی راز آمیزند که میروند، میآیند و کارهای عجیب و غریبی پیرامون کودک، این تنها شهروند دارای حقوق مدنی آن منطقه میکنند. جغرافیا هم برای کودکی که شاهد آن است، معنای چندانی ندارد. اگر کسی در جنوب غربی آمریکا بزرگ شده باشد، صحراها و آسمان فراخ به نظرش طبیعی میآید. نیویورک با آسانسورها و غرش مترو و میلیونها آدماش و جنوب شرقی فلوریدا با درختان نخل و آفتاب و ساحلاش برای بچههای آن مناطق شکلی است که جهان داشته و خواهد داشت. از آنجا که کودک نمیتواند آن محیط را کنترل کند، ناچار است جای خودش را پیدا کند، منطقهای که فقط او در آن زندگی میکند و هیچکس دیگر نمیتواند وارد آن شود.
#نامهای_به_دخترم
#مایا_آنجلو
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1👍1🙏1🕊1🤨1🦄1
مایلیم شر را از نو تعریف کنیم، به طوری که شر اجتماعی بهمثابه یک《معضل اجتماعی》دیده شود و شر فردی هم به یک《اختلال شخصیتی》تبدیل گردد. در پی علل شر میگردیم و این علل اغلب بیرون از گفتمان اخلاق قرار دارند. آنها یا عللی طبیعیاند یا اجتماعی، و طیفی را شامل میشوند از تمایلات طبیعی تا بیماری، فقر و آسیبهای روانی دوران کودکی. منتها اگر همهی شرارتهای بشری را محصول چنین عللی بینگارید _ یعنی علل خارج از فرد در مقام عامل اخلاقی _ تا بدینوسیله خیلی ساده یک توضیح《علمی》برای شر اقامه کنید، در این صورت شر اخلاقی را درجا به شر طبیعی فروکاستهاید و با این کار تکلیف خودتان را با هر معیار اخلاقیای یکسره کردهاید. اما چنین تقلیلگراییای کاملاً برخلاف تجربهی ما از خودمان و دیگران در مقام عامل اخلاقی است؛ عامل اخلاقیای که موضوع انگارههایی مانند قصور و مسئولیت است.
متن: فلسفهی شر، لارس اِسوندسن، ترجمهی احسان سنایی اردکانی، نشر بیدگل
#لارس_اسوندسن
#یادداشت_ها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
متن: فلسفهی شر، لارس اِسوندسن، ترجمهی احسان سنایی اردکانی، نشر بیدگل
#لارس_اسوندسن
#یادداشت_ها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1🕊1😍1🦄1
وانمود کردن هر خصوصیت و بالیدن به آن، اعتراف به این است که آدمی واجدِ آن خصوصیت نیست؛ چه جرئت باشد، چه فضل و دانش، چه توانایی ذهنی یا شوخ طبعی، یا اقبال نزد زنان، یا ثروت، یا اصل و نسب اشرافی، یا هر چیز دیگر که بتواند خود را با آن بزرگ جلوه دهد.
در این صورت میتوان نتیجه گرفت که درست در همان زمینه ضعف دارد؛ زیرا اگر کسی خصوصیتی را در حد کمال داشته باشد، به فکرش خطور نمیکند که آن خصوصیت را به معرض نمایش بگذارد، بلکه از وجود آن به قدر کافی خرسند است.
این معنا با این ضرب المثل اسپانیایی نیز گفته می شود که، نعلی که صدا میکند، حتماً یک میخ کم دارد».
#در_باب_حکمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
در این صورت میتوان نتیجه گرفت که درست در همان زمینه ضعف دارد؛ زیرا اگر کسی خصوصیتی را در حد کمال داشته باشد، به فکرش خطور نمیکند که آن خصوصیت را به معرض نمایش بگذارد، بلکه از وجود آن به قدر کافی خرسند است.
این معنا با این ضرب المثل اسپانیایی نیز گفته می شود که، نعلی که صدا میکند، حتماً یک میخ کم دارد».
#در_باب_حکمت_زندگی
#آرتور_شوپنهاور
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤2🙏1🦄1
شوپنهاور را میتوان پدرجد بدبینهای مدرن دانست؛ و بدبینی مدرن را هم احتمالاً باید نتیجهی فروپاشی جهانبینیهای سنتی انگاشت _ و ضروری است تا این بدبینی را بهوضوح از انگارههای کهنِ مربوط به《انحطاط》تفکیک کرد: انگارههایی که در بافتار تاریخی متفاوتی ریشه داشتند و بر دیدگاه تاریخیِ یکسره متفاوتی متکی بودند. یعنی بدبینی به این خاطر سر برآورد که دیگر به خوشبینی اعتمادی نبود. از دید شوپنهاور، جهان《جهنمی》بود که اصلاً نمیباید وجود میداشت. او خوشبینی را یک طرز فکر بیمسئولیت میداند، چون به《مصائب وصفناپذیر بشر》توجه کافی نشان نمیدهد.
...
به باور نیچه، باید از اخلاق《بندگی》دست برداشت؛ اخلاقی فاقد آرمانهای اصیل، که چهبسا در واقع در پی به حداقل رساندن《شر》باشد، اما نمیتواند هیچ تلقیای از خیر داشته باشد، جز غیاب شر. نزد نیچه، اخلاق بندگان رقتانگیز و عاجز از ساحشوری است. پس او رنج خودش و رنج دیگران را میستاید، زیرا《رنج عمیق موجد اصالت است》.
...
کسی که جسورانهتر از همگان از بدبینی مدرن میگوید، نه شوپنهاور و نه نیچه، بلکه ساد است. متنها طرز سخن او بهحدی افراطی است که به تناقض برمیخورد. کانت مینویسد اگر عدالت حکمفرما نشود، جهان ارزش زیستن نخواهد داشت. جهانی که ساد در آثار خود ترسیم کرده بهراستی زیستناپذیر است. مشکل ساد این است که اندیشهاش عمدتاً بر پایهی دوگانهها بنا نهاده شده است: جهان یا خیر است یا شر. و ازآنجاکه خیر نیست، پس میبایستی شر باشد. او در مقام یک نتیجه[گیریِ] هنجاری فرض میگیرد که ما باید پیرو شر باشیم. اما ساد این امکان واضح را در نظرش نمیگیرد که چهبسا جهان آمیزهای از خیر و شر باشد، و این وظیفهی ماست _ نه خدا یا تقدیر _ که جهان را به جای بهتری بدل کنیم.
متن: فلسفهی شر، لارس اِسوندسن، ترجمهی احسان سنایی اردکانی، نشر بیدگل
#شوپنهاور
#نیچه
#ساد
#کانت
#لارس_اسوندسن
#یادداشت_ها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
...
به باور نیچه، باید از اخلاق《بندگی》دست برداشت؛ اخلاقی فاقد آرمانهای اصیل، که چهبسا در واقع در پی به حداقل رساندن《شر》باشد، اما نمیتواند هیچ تلقیای از خیر داشته باشد، جز غیاب شر. نزد نیچه، اخلاق بندگان رقتانگیز و عاجز از ساحشوری است. پس او رنج خودش و رنج دیگران را میستاید، زیرا《رنج عمیق موجد اصالت است》.
...
کسی که جسورانهتر از همگان از بدبینی مدرن میگوید، نه شوپنهاور و نه نیچه، بلکه ساد است. متنها طرز سخن او بهحدی افراطی است که به تناقض برمیخورد. کانت مینویسد اگر عدالت حکمفرما نشود، جهان ارزش زیستن نخواهد داشت. جهانی که ساد در آثار خود ترسیم کرده بهراستی زیستناپذیر است. مشکل ساد این است که اندیشهاش عمدتاً بر پایهی دوگانهها بنا نهاده شده است: جهان یا خیر است یا شر. و ازآنجاکه خیر نیست، پس میبایستی شر باشد. او در مقام یک نتیجه[گیریِ] هنجاری فرض میگیرد که ما باید پیرو شر باشیم. اما ساد این امکان واضح را در نظرش نمیگیرد که چهبسا جهان آمیزهای از خیر و شر باشد، و این وظیفهی ماست _ نه خدا یا تقدیر _ که جهان را به جای بهتری بدل کنیم.
متن: فلسفهی شر، لارس اِسوندسن، ترجمهی احسان سنایی اردکانی، نشر بیدگل
#شوپنهاور
#نیچه
#ساد
#کانت
#لارس_اسوندسن
#یادداشت_ها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1😍1🦄1
بعجب بماندهام از حرص و مناقشت با یکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت، که درویش گرسنه در محنت و زحیر و توانگر با همه نعمت، چون مرگ فراز آید، از یکدیگر بازشان نتوان شناخت. مرد آن است که پس از مرگ نامش زندهبماند.
#تاریخ_بیهقی
#خلیل_خطیبرهبر
#نیمنگاه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#تاریخ_بیهقی
#خلیل_خطیبرهبر
#نیمنگاه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1🤨1🦄1
از یک سن و شرایطی به بعد، هیچچیز مثل قبل نمیچسبد. از یک سن و شرایطی به بعد هرچه تلاش میکنی مثل قبل خوشحال نمیشوی، هرچه میدوی، مثل قبل نمیرسی و هرچه میرسی مثل قبل ذوق نمیکنی. از یک سن و شرایطی به بعد، عادت کردهای و کسی که به زندگی عادت کرده، هیچ چیز برایش تازگی ندارد و آدمی که هیچ چیز برایش تازگی ندارد، نمیتواند از زندگیاش لذت ببرد و نمیتواند از خوشایندها به وجد بیاید و نمیتواند لحظات عمیق و عزیزِ عشق و اشتیاق و هیجان را تجربه کند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#نیرویی_فراتر_از_محدودیتها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#نرگس_صرافیان_طوفان
#نیرویی_فراتر_از_محدودیتها
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1🙏1😍1🦄1
این مردم
گاهی در تنهاییِ خود
از تشنگی سخن میگویند،
نگراناند
حق دارند.
این مردم
گاهی در ازدحامِ جهان
از قیامِ آب سخن میگویند،
نگراناند
حق دارند.
این مردم
گاهی در اندوهِ آدمی
از بارشِ نیزه و از گلوی بریده سخن میگویند
نگراناند
حق دارند.
حق دارند از تَحَکُم بیدلیلِ کلمات بترسند،
حق دارند از کیفرِ بیهودهٔ خستگی بترسند.
آنها برای اثباتِ صبوریِ خویش
نیازی به سوگندِ صبح و
صحیفهٔ نینوا ندارند،
غریبانا...تو بگو!
این مردم خسته
چرا از همین مردمِ خسته میترسند!؟
#سیدعلی_صالحی
#آهوی_الوداع_به_موسم_زایمان_آب
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
گاهی در تنهاییِ خود
از تشنگی سخن میگویند،
نگراناند
حق دارند.
این مردم
گاهی در ازدحامِ جهان
از قیامِ آب سخن میگویند،
نگراناند
حق دارند.
این مردم
گاهی در اندوهِ آدمی
از بارشِ نیزه و از گلوی بریده سخن میگویند
نگراناند
حق دارند.
حق دارند از تَحَکُم بیدلیلِ کلمات بترسند،
حق دارند از کیفرِ بیهودهٔ خستگی بترسند.
آنها برای اثباتِ صبوریِ خویش
نیازی به سوگندِ صبح و
صحیفهٔ نینوا ندارند،
غریبانا...تو بگو!
این مردم خسته
چرا از همین مردمِ خسته میترسند!؟
#سیدعلی_صالحی
#آهوی_الوداع_به_موسم_زایمان_آب
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1👍1🙏1😍1🦄1
دکتر میگفت ارزش قلم از تفنگ بیشتر است؛ انقلاب مشروطیت این را نشان داد. کاغذ اگر زبان داشته باشد، از هر چریکی چریکتر است. قلم بهترین چریکهاست. بیخود نیست که دولت زبان نویسندههای مملکت را بریده ...
#رضا_براهنی
#چاه_به_چاه
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#رضا_براهنی
#چاه_به_چاه
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1😍1🦄1
آفاق
#داستان_کوتاه #کلاغ_هندی #فرشته_مولوی #قسمت_ششم با ناباوری نگاهم میکند. سنگینی نگاه غمزدهی مرد تنها مانده بر شور و شوقم سایه میاندازد. با این همه، از دیدن او، از آمدن به خانهاش، و از تصمیم به بودن با او خوشحالم. کند و آهسته میگوید که مرا رفته، از…
#داستان_کوتاه
#کلاغ_هندی
#فرشته_مولوی
#قسمت_هفتم(آخر)
تاریکی نرم و پردهپرده پایین میافتاد. باغچهی ونیز، باغچهی مسافرخانهی کوچک ونیز را در خود میپوشاند. دخترم، هفت ساله، در آغوش گرم تبدارم به خواب رفته بود. همهی روز پرسهزدن در کوچههای تنگ ونیز، تماشای آن همه دیدنیهای غریب و غریبههای دیدنی، تصور عجیب راه رفتن بر روی آب، و تحمل سنگینی دلپذیر تن نرم و کوچک دخترم؛ نتوانسته بود خیال سمج آرزوی عشق را از سرم به در کند.
بازوی ونیزی را میگیرم. میگویم کاش بیست و هفت ساله دیده بودمش. میخندد و میپرسد همان سالی که به ونیز رفتم. سر تکان میدهم. میپرسد با خانوادهام. سر تکان میدهم. با خنده میپرسد همانجا بود که فهمیدم دیگر شوهرم را دوست ندارم. هیچ نمیگویم. آسمان پرستاره بالای سرم، غریبهای در کنارم، و، بختک تنهایی هولبرانگیز بر سینهام.
به خیابانی روشن میرسیم. از کنار سینمایی رد میشویم. دستهی گدایان به سویمان یورش میآورند. بیشترشان بچهاند. میگوید این هم نان بیات و کپکزدهی دیگری که باید به زور فرو داد. دست و دامنم را از هر طرف میکشند. یکی میرود، دیگری جایش سبز میشود. کیف پولم خالی میشود. میگوید گفتم که اگر شروع کنی دیگر پایانش دست خودت نیست. پا تند میکنیم. از خونسردیش حرصم میگیرد. میگوید که عادت ندارم. دختر جوان بچه به بغلی دست از سماجت برنمیدارد. چند متری در پی ما میآید. یک آن خیال میکنم دختر با ملاقهای از معجون جوشان فلفل سر در پیام گذاشته است. میخواهم بدوم. بازویم را میکشد و میگوید آرام باشم. در دل میگویم نمیتوانم. سر آخر دختر مأیوس میشود. با خشم و دشنامگویان قوطی خالی حلبیای را با پا به طرف ما پرت میکند. ونیزی قاهقاه میخندد. میپرسد مگر در تهران گدا نیست. جوابش را نمیدهم. از خودم بدم میآید. در دل میگویم تهران هم گدا دارد، هم آواره، هم آسمانِ …
در انتهای شب دهلی کنار او همچنان پرسه میزنم، اما، سایهها هردم مرا تنگتر در خود میگیرند: قصرشیرین، ونیز، دهلی؛ هفده ساله، بیست و هفت ساله، سی و هفت ساله. از صبح فروردین خیابان آزاد، بریدهام. در انتهای شب دهلی هنوز قارقار غروب دلگیر را میشنوم. کلاغ هندی، پنهان در تاریکی، همچنان میخواند و رویاهایم را پاره پاره میکند!
پایان
#باهم_کتاب_بخوانیم
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#کلاغ_هندی
#فرشته_مولوی
#قسمت_هفتم(آخر)
تاریکی نرم و پردهپرده پایین میافتاد. باغچهی ونیز، باغچهی مسافرخانهی کوچک ونیز را در خود میپوشاند. دخترم، هفت ساله، در آغوش گرم تبدارم به خواب رفته بود. همهی روز پرسهزدن در کوچههای تنگ ونیز، تماشای آن همه دیدنیهای غریب و غریبههای دیدنی، تصور عجیب راه رفتن بر روی آب، و تحمل سنگینی دلپذیر تن نرم و کوچک دخترم؛ نتوانسته بود خیال سمج آرزوی عشق را از سرم به در کند.
بازوی ونیزی را میگیرم. میگویم کاش بیست و هفت ساله دیده بودمش. میخندد و میپرسد همان سالی که به ونیز رفتم. سر تکان میدهم. میپرسد با خانوادهام. سر تکان میدهم. با خنده میپرسد همانجا بود که فهمیدم دیگر شوهرم را دوست ندارم. هیچ نمیگویم. آسمان پرستاره بالای سرم، غریبهای در کنارم، و، بختک تنهایی هولبرانگیز بر سینهام.
به خیابانی روشن میرسیم. از کنار سینمایی رد میشویم. دستهی گدایان به سویمان یورش میآورند. بیشترشان بچهاند. میگوید این هم نان بیات و کپکزدهی دیگری که باید به زور فرو داد. دست و دامنم را از هر طرف میکشند. یکی میرود، دیگری جایش سبز میشود. کیف پولم خالی میشود. میگوید گفتم که اگر شروع کنی دیگر پایانش دست خودت نیست. پا تند میکنیم. از خونسردیش حرصم میگیرد. میگوید که عادت ندارم. دختر جوان بچه به بغلی دست از سماجت برنمیدارد. چند متری در پی ما میآید. یک آن خیال میکنم دختر با ملاقهای از معجون جوشان فلفل سر در پیام گذاشته است. میخواهم بدوم. بازویم را میکشد و میگوید آرام باشم. در دل میگویم نمیتوانم. سر آخر دختر مأیوس میشود. با خشم و دشنامگویان قوطی خالی حلبیای را با پا به طرف ما پرت میکند. ونیزی قاهقاه میخندد. میپرسد مگر در تهران گدا نیست. جوابش را نمیدهم. از خودم بدم میآید. در دل میگویم تهران هم گدا دارد، هم آواره، هم آسمانِ …
در انتهای شب دهلی کنار او همچنان پرسه میزنم، اما، سایهها هردم مرا تنگتر در خود میگیرند: قصرشیرین، ونیز، دهلی؛ هفده ساله، بیست و هفت ساله، سی و هفت ساله. از صبح فروردین خیابان آزاد، بریدهام. در انتهای شب دهلی هنوز قارقار غروب دلگیر را میشنوم. کلاغ هندی، پنهان در تاریکی، همچنان میخواند و رویاهایم را پاره پاره میکند!
پایان
#باهم_کتاب_بخوانیم
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1😍1
آلبر کامو به ماریا کاسارس
ساعت پنج عصر، سهشنبه، ۱۱ آوریل ۱۹۵۰
من و تو هر دو مثل هم آرزو داریم که زندگیای مثل همهی مردم داشته باشیم و نمیتوانیم آن زندگی را به دست بیاوریم. و شاید ما دقیقاً مثل همهی مردم نیستیم و خوشیهایمان نمیتواند همان خوشیها باشد و رنجهایمان نمیتواند شکل روزمره به خودش بگیرد. شاید هم ما، چنین که ماییم، فقط میتوانیم با عبور از کورههایهایی که ما را توأمان هم به دیگران شبیه و هم با آنها متفاوت میکند این خوشبختی را از آن خود کنیم. از اینجا به بعد، به هر حال ماریا، ماریای نازنین، میدانم، در ژرفترین لایهی روح، بین ما جایی هست برای عشقی پرغرور و دشوار. و از تو میخواهم که نشکنی. اگر فقط با تمام نیروی جوشش خون و نیروی قلبی بخواهیمش میتوانیم شایستهی این باشیم که واقعیت خودمان را عینیت ببخشیم.
متن: خطاب به عشق، نامههای عاشقانهی آلبر کامو و ماریا کاسارس، دفتر دوم، ترجمهی زهرا خانلو، نشر نو
#آلبر_کامو
#روایتهای_شبانه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
ساعت پنج عصر، سهشنبه، ۱۱ آوریل ۱۹۵۰
من و تو هر دو مثل هم آرزو داریم که زندگیای مثل همهی مردم داشته باشیم و نمیتوانیم آن زندگی را به دست بیاوریم. و شاید ما دقیقاً مثل همهی مردم نیستیم و خوشیهایمان نمیتواند همان خوشیها باشد و رنجهایمان نمیتواند شکل روزمره به خودش بگیرد. شاید هم ما، چنین که ماییم، فقط میتوانیم با عبور از کورههایهایی که ما را توأمان هم به دیگران شبیه و هم با آنها متفاوت میکند این خوشبختی را از آن خود کنیم. از اینجا به بعد، به هر حال ماریا، ماریای نازنین، میدانم، در ژرفترین لایهی روح، بین ما جایی هست برای عشقی پرغرور و دشوار. و از تو میخواهم که نشکنی. اگر فقط با تمام نیروی جوشش خون و نیروی قلبی بخواهیمش میتوانیم شایستهی این باشیم که واقعیت خودمان را عینیت ببخشیم.
متن: خطاب به عشق، نامههای عاشقانهی آلبر کامو و ماریا کاسارس، دفتر دوم، ترجمهی زهرا خانلو، نشر نو
#آلبر_کامو
#روایتهای_شبانه
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1👍1🙏1😍1
کهن دیارترین خاک، باز غوغا کن
شکوه گم شدهات را دوباره پیدا کن
به آفتاب نشابور و مرو و بلخ و هرات
شب سیاه زمین را به نور احیا کن
چرا به بلخ تو امالبلاد میگویند؟
دلیل این همه تمجید چیست؟ افشا کن
قلم به سبک خراسانیات بزن در خون
به رسم و عادت گُردان حماسه بر پا کن
زمانه باز به کام من و تو میگردد
بساط شادی و عیش و طرب مهیا کن
ضماد غیرت را در بیاور از پستو
غرور زخمی این خاک را مداوا کن
هنوز بیرق نام بلند تو برپاست
اصالت کهنت را بگرد و پیدا کن
بگیر تیغ به کف؛ داستان رزمت را-
قصیده ساز قلمدان عنصریها کن
غرور تازه به دوران رسیده ها بشکن
بکوب و پشت رجزخوان این و آن تا کن
به تازیان بنویس این زمین خراسان است
به خط روشن یعقوب لیث امضا کن
بکوب بر دهن یاوه گو شکوهت را
دری به قدمت تاریخ خود بر او وا کن
قلم بگیر بدست چکامه پردازت
کلام رابعهها را به شور انشا کن
مباد خاک قرون بر تن تو بنشیند
غبار آینههای هزاره را ها کن
توی ای زمین کهن، مادرانه درد مرا
میان راحتی بازوان خود جا کن
شب است و خواب ندارم بدون لالایی
به گوش من سخن نرم عشق نجوا کن..
#سیده_تکتم_حسینی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
شکوه گم شدهات را دوباره پیدا کن
به آفتاب نشابور و مرو و بلخ و هرات
شب سیاه زمین را به نور احیا کن
چرا به بلخ تو امالبلاد میگویند؟
دلیل این همه تمجید چیست؟ افشا کن
قلم به سبک خراسانیات بزن در خون
به رسم و عادت گُردان حماسه بر پا کن
زمانه باز به کام من و تو میگردد
بساط شادی و عیش و طرب مهیا کن
ضماد غیرت را در بیاور از پستو
غرور زخمی این خاک را مداوا کن
هنوز بیرق نام بلند تو برپاست
اصالت کهنت را بگرد و پیدا کن
بگیر تیغ به کف؛ داستان رزمت را-
قصیده ساز قلمدان عنصریها کن
غرور تازه به دوران رسیده ها بشکن
بکوب و پشت رجزخوان این و آن تا کن
به تازیان بنویس این زمین خراسان است
به خط روشن یعقوب لیث امضا کن
بکوب بر دهن یاوه گو شکوهت را
دری به قدمت تاریخ خود بر او وا کن
قلم بگیر بدست چکامه پردازت
کلام رابعهها را به شور انشا کن
مباد خاک قرون بر تن تو بنشیند
غبار آینههای هزاره را ها کن
توی ای زمین کهن، مادرانه درد مرا
میان راحتی بازوان خود جا کن
شب است و خواب ندارم بدون لالایی
به گوش من سخن نرم عشق نجوا کن..
#سیده_تکتم_حسینی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1👍1🙏1😍1
تعریف هیچ لغتی در دنیا سختتر از «وفاداری» نیست. وفاداری همیشه بهعنوان یک ویژگی مثبت شناخته میشود، چون مردم اکثراً معتقدند که بسیاری از کارهای خوبی که در حق هم میکنند بهخاطر وفاداری است.
مشکل فقط اینجاست که خیلی از کارهای بدی هم که در حق هم میکنیم دقیقاً به همین دلیل است
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
مشکل فقط اینجاست که خیلی از کارهای بدی هم که در حق هم میکنیم دقیقاً به همین دلیل است
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1👍1🙏1🕊1😍1
اینگونه به دنیا آمدیم
در این وضعیت
آنسان که صورتهای گچی لبخند میزنند
آنسان که بانوی مرگ میخندد
آنسان که آسانسورها فرو میافتند
آنسان که دورنماهای سیاسی محو میشوند
آنسان که پسر کیسه پُر کن سوپرمارکت مدرک دانشگاهی میگیرد
آنسان که ماهیهای روغنی صیدهای چربشان را تف میکنند
آنسان که خورشید پوشیده شده
ما
اینگونه بدنیا آمدهایم
در این وضعیت
در این جنگهای دیوانهوارِ دقیقاً طراحی شده
در چشمانداز پنجرههای کارخانۀ پوچی
در مشروبفروشیهایی که دیگر مردم با یکدیگر سخن نمیگویند
در مشتزنیهایی که به گلوله و چاقو ختم میشود
در این وضعیت بدنیا آمدیم
در بیمارستانهایی گرانتر از مرگ
در میان وکلایی که اعلام به گناهکاری از مزد آنها ارزانتر است
در کشوری که زندان ها پُر و دیوانهخانهها بسته است
در جایی که خلایق احمقها را تا قهرمانانی ثروتمند بالا میکشند
در این وضع بدنیا آمدیم
با این حال زندگی میکنیم
به همین خاطر میمیریم
اخته میشویم
فاسد و بیمیراث میشویم
به همین دلیل است
که تحمیق شدهایم
به گند کشیده شدیم
دیوانه و بیمار،
وحشی،
و از انسانیت تهی گشتهایم
به همین خاطر است که
قلبها تیره،
دستها گلو را میگیرند
تفنگ را
چاقو را
بمب را
دست ها به خدایی ناپاسخگو دراز میشوند
دستان سراغ بطری میروند
سراغ قرص...
گَرد...
ما در این وضع مرگبار غمآلود به دنیا آمدهایم
ما در حکومتی بدنیا آمدهایم که شصت سال مقروض است
آنقدر مقروض که کم مانده از پرداختن بهرهی همان قرض هم ناتوان شود
و بانکها خواهند سوخت
پول بیفایده خواهد شد
قتل در خیابانها آزاد و بیمجازات خواهد بود
اسلحه و سارقان ولگرد
زمین بیحاصل خواهد شد
غذا بازدهی نزولی خواهد شد
خیلیها به قدرت هستهای دست خواهند یافت
انفجارها پیوسته زمین را خواهد لرزاند
...
و زیباترین سکوتی که هرگز شنیده نشده است
از آن زاده خواهد شد
خورشید همچنان آنجا پنهان است
و فصل بعد را انتظار میکشد
#چارلز_بوکفسکی
🔹پ.ن
اگر روزی در این کشور غم تمام شود،
شادی کردن را بلدی؟!
#حسین_پناهی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
در این وضعیت
آنسان که صورتهای گچی لبخند میزنند
آنسان که بانوی مرگ میخندد
آنسان که آسانسورها فرو میافتند
آنسان که دورنماهای سیاسی محو میشوند
آنسان که پسر کیسه پُر کن سوپرمارکت مدرک دانشگاهی میگیرد
آنسان که ماهیهای روغنی صیدهای چربشان را تف میکنند
آنسان که خورشید پوشیده شده
ما
اینگونه بدنیا آمدهایم
در این وضعیت
در این جنگهای دیوانهوارِ دقیقاً طراحی شده
در چشمانداز پنجرههای کارخانۀ پوچی
در مشروبفروشیهایی که دیگر مردم با یکدیگر سخن نمیگویند
در مشتزنیهایی که به گلوله و چاقو ختم میشود
در این وضعیت بدنیا آمدیم
در بیمارستانهایی گرانتر از مرگ
در میان وکلایی که اعلام به گناهکاری از مزد آنها ارزانتر است
در کشوری که زندان ها پُر و دیوانهخانهها بسته است
در جایی که خلایق احمقها را تا قهرمانانی ثروتمند بالا میکشند
در این وضع بدنیا آمدیم
با این حال زندگی میکنیم
به همین خاطر میمیریم
اخته میشویم
فاسد و بیمیراث میشویم
به همین دلیل است
که تحمیق شدهایم
به گند کشیده شدیم
دیوانه و بیمار،
وحشی،
و از انسانیت تهی گشتهایم
به همین خاطر است که
قلبها تیره،
دستها گلو را میگیرند
تفنگ را
چاقو را
بمب را
دست ها به خدایی ناپاسخگو دراز میشوند
دستان سراغ بطری میروند
سراغ قرص...
گَرد...
ما در این وضع مرگبار غمآلود به دنیا آمدهایم
ما در حکومتی بدنیا آمدهایم که شصت سال مقروض است
آنقدر مقروض که کم مانده از پرداختن بهرهی همان قرض هم ناتوان شود
و بانکها خواهند سوخت
پول بیفایده خواهد شد
قتل در خیابانها آزاد و بیمجازات خواهد بود
اسلحه و سارقان ولگرد
زمین بیحاصل خواهد شد
غذا بازدهی نزولی خواهد شد
خیلیها به قدرت هستهای دست خواهند یافت
انفجارها پیوسته زمین را خواهد لرزاند
...
و زیباترین سکوتی که هرگز شنیده نشده است
از آن زاده خواهد شد
خورشید همچنان آنجا پنهان است
و فصل بعد را انتظار میکشد
#چارلز_بوکفسکی
🔹پ.ن
اگر روزی در این کشور غم تمام شود،
شادی کردن را بلدی؟!
#حسین_پناهی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
Telegram
آفاق
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
@z_o_h_r_e_h_b
❤1🙏1🕊1😍1
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرمِ کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو
تویی نماز و منم مست، ماندهام چه کنم
که هم اقامه خطا، هم سبک شمردن تو
سپردهام به خدا هر چه کردهای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمیارزد به غصه خوردن تو...
#حسین_زحمتکش
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
تو گرمِ کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو
تویی نماز و منم مست، ماندهام چه کنم
که هم اقامه خطا، هم سبک شمردن تو
سپردهام به خدا هر چه کردهای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمیارزد به غصه خوردن تو...
#حسین_زحمتکش
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1🙏1🕊1😍1
انسان خردمند توسط خشونت رباتها نابود نخواهد شد. بلکه احتمالاً گام به گام خود را متحول خواهد کرد و در این فرآیند با رباتها و کامپیوترها ادغام خواهد شد، تا اینکه فرزندان ما به گذشته نگاه بیندازند و ببینند که دیگر آن موجودی که کتاب مقدس را نوشت، دیوار بزرگ چین را ساخت و به کُمدیهای چارلی چاپلین میخندید، نیستند.
#انسان_خداگونه
#نوح_هراری
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
#انسان_خداگونه
#نوح_هراری
#پاورقی
https://www.group-telegram.com/Afa_Gh.com
❤1🙏1🕊1😍1