فکر میکنم آدم باید هر از گاهی با آدمهایی نامرد، خودخواه و متکبر -در هر صنفی- روبرو شود تا قدر کسانی که صفاتی خلاف این صفات را دارند را بداند.
اساتیدی میشناسم با وجود دغدغهها و گرفتاریهای روزمرهای که دارند باز هم برای افرادی که در حد سؤال به آنها نیاز دارند، وقت دارند. سپس این عزیزان، با نهایت توان خود، سعی در برطرف کردن نیاز مراجعه کننده هستند.
آیا این عزیزان خودشان وقت ندارند؟ کار ندارند؟ گرفتاری ندارند؟ دلمشغولی ندارند؟ افکار و خیالات گوناگون ندارند؟ چرا دارند! بیشتر از همهی آن متکبرهایی که میشناسم.
درست است که هر پنج انگشت مثل هم نیستند اما همهی کسانی که صاحب علم هستند، الزاما اخلاق ندارند. روشن است که به سبب علم خود غره شدهاند در حالی که از یاد بردهاند که در برابر علم الله متعال، قطره به دریا هم نیستند.
این مثال تنها برای کسانی است که صاحب علماند. در تمام جنبههای زندگی هم صدق میکند. یکی با زیباییاش، یکی با ثروتش، دیگری با اصالتش، یکی دیگر با پُست و جاهش، یکی با ملیت و... خود مغرور است.
چنین افرادی را تقریبا اگر همهمان در اطراف نداشته باشیم، قطعا با آنها برخورد داشتهایم. به نوعی شبیه مرض میمانند. وقتی میآیند، آدم تازه قدر سلامتی و عافیتش را میداند. هر از گاهی لازم است آدم با این نوع افراد برخورد داشته باشد تا به خود بگوید: «اون اینجوریه، من اینجوری نباشم!»
#نقد #تفکرات #تلنگر
اساتیدی میشناسم با وجود دغدغهها و گرفتاریهای روزمرهای که دارند باز هم برای افرادی که در حد سؤال به آنها نیاز دارند، وقت دارند. سپس این عزیزان، با نهایت توان خود، سعی در برطرف کردن نیاز مراجعه کننده هستند.
آیا این عزیزان خودشان وقت ندارند؟ کار ندارند؟ گرفتاری ندارند؟ دلمشغولی ندارند؟ افکار و خیالات گوناگون ندارند؟ چرا دارند! بیشتر از همهی آن متکبرهایی که میشناسم.
درست است که هر پنج انگشت مثل هم نیستند اما همهی کسانی که صاحب علم هستند، الزاما اخلاق ندارند. روشن است که به سبب علم خود غره شدهاند در حالی که از یاد بردهاند که در برابر علم الله متعال، قطره به دریا هم نیستند.
این مثال تنها برای کسانی است که صاحب علماند. در تمام جنبههای زندگی هم صدق میکند. یکی با زیباییاش، یکی با ثروتش، دیگری با اصالتش، یکی دیگر با پُست و جاهش، یکی با ملیت و... خود مغرور است.
چنین افرادی را تقریبا اگر همهمان در اطراف نداشته باشیم، قطعا با آنها برخورد داشتهایم. به نوعی شبیه مرض میمانند. وقتی میآیند، آدم تازه قدر سلامتی و عافیتش را میداند. هر از گاهی لازم است آدم با این نوع افراد برخورد داشته باشد تا به خود بگوید: «اون اینجوریه، من اینجوری نباشم!»
#نقد #تفکرات #تلنگر
«اگر حق همیشه پیروز میبود، یقینا صف دعوتگران پر از منافقان میشد؛ و اگر باطل همیشه پیروز میشد، دعوتگران در درستی راهشان شک میکردند، اما گاه این و گاه آن.»
#منقول
امام ابن قیم (رحمه الله)
#منقول
1
در تمام زندگی همین تو را بس که «همهی» احوالاتت را به هیچ احدی از بنی بشر گره نزنی. حال خوبت کاملا وابسته به شخص خاصی نباشد. انسانها فانیاند و این تغییرناپذیر است. نمیتوانم بگویم که آدم وابسته کسی نیست. خانواده همه چیز است. میگویم خداوند متعال، والاتر و گرامیتر از همه چیز است. ایمان به او تکیهگاهی محکم است که هیچگاه فرو نمیریزد. همواره پایدار و استوار است. تنهایی گور، مصداقی برای حرفم است. خانواده رهایت میکنند؛ تو میمانی و داستانی که تا آخرین صفحه نوشتهای...
دوستِ من، حال خوبت را کاملا به کسی گره نزن...!
#دلنوشته
دوستِ من، حال خوبت را کاملا به کسی گره نزن...!
#دلنوشته
Forwarded from Passenger | مُسافر
وقتی خوشحال بود صورتش مثل ماه میدرخشید🥹❤️
کعب بن مالک در وصف پیغمبرﷺ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🤍
کعب بن مالک در وصف پیغمبرﷺ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🤍
میگفت: «بدترین چیزی که تجربهاش کردم، برگشتن از راهی بود که با ذوق رفتم...»
«هرگاه چشمت به گناهکاری افتاد در درون خود مغرور نشوی و نگویی که بهتر از او هستی، چرا که او دچار فتنه گناه شده اما تو به وسیله رحمت الله متعال نجات پیدا کردهای. پس، از خداوند برای او هدایت و برای خودت ثبات و پایداری طلب کن.»
#منقول
امام حسن بصری (رحمه الله)
#منقول
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با خودم خیلی کلنجار رفتم تا به این نتیجه برسم که این ویدیو را آپلود کنم. کلمات، همان کلماتاند، اما جوری بود که انگار در اعماق قلبم رسوخ کردند. دوست عزیزی این ویدیو را در اینستاگرام برایم فرستاد. شاید بالای ۲۰ بار آن را دیدم و هر بار چون دفعهی اول، تازگی دارد و اثرگذار است. علت این که نمیخواستم آپلودش کنم به خاطر تبلیغاتش بود که شاید عزیزان همراه، فکر کنند دارم تبلیغ میکنم.
از انگشتشمار ویدیوهایی بود که تاثیر عمیقی روی روحم گذاشت... دیدنش را هم به شما توصیه میکنم.
#ویدیو
از انگشتشمار ویدیوهایی بود که تاثیر عمیقی روی روحم گذاشت... دیدنش را هم به شما توصیه میکنم.
#ویدیو
«هيچ کس از وضع و روزگار خود راضى نيست،
اما همه کس از عقل و خِرد خود رضايت دارد...!»
#منقول
اما همه کس از عقل و خِرد خود رضايت دارد...!»
لئو_تولستوی
#منقول
ترجیح میدهم به خاطر اشتباهم یا ضعفی که میتوانم از پسش بربیایم سرزنش و به شدت نقد شوم تا این که تشویق شوم بعدا میتوانم جبرانش کنم! تشویق یک ضعف، گاهی از سر دلسوزی نیست، بردن آدم لبهی پرتگاهی است که سقوطش از آن جا شروع میشود. الزاما هر تشویقی مفید نیست و گاهی نتیجهی عکس میدهد. هر انتقاد و سرزنشی هم کوبنده نیست. سیلیِ مهربانی پدرت را به یاد بیاور. به کسی هم که کانون این تشویق یا سرزنش است، نگاه کن... همه چیزهایی که از دور میدرخشند، الماس نیستند؛ ممکن است یک قوطی حلبی رانی باشد. فعل یا سخنی که میبینی یا میشنوی، کاملا وابسته فردی است که از او ساطع میشود. هر دستی که به سویت دراز میشود، دست دوستی نیست و گاهی برای کشیدن تو درون چاهی است که خودشان در آن مدتهاست جا خوش کردهاند.
#تفکرات #تلنگر
#تفکرات #تلنگر
تابستان تمام شد. البته برای من. تقریبا غیر از خواندن دو کتاب و کار کردن در مزرعهی روستای پدری برای دو هفته، کار مفید دیگری انجام ندادم. تقریبا اول ماه، باید برای امتحاناتی که عقب افتادند برگردم و پس از امتحانات، ترم جدید با کارآموزیهای بخش کودکان شروع میشود.
دیشب برنامه کارآموزی ترم ۶ را که دیدم، تقریبا تا اواسط آذرماه کارآموزیهایمان ادامه دارند. پشت سر هم و ادامه دار... ترم جدید، آخرین ترمی است که در دانشگاه کلاس داریم. پس از آن ترم ۷ و ۸ همهاش میشود حضور در بیمارستان و ستاد و پایگاه.
شوخی شوخی ترم ۶ شدیم! هنوز برایم هضم نشدنی است که این همه راه را چگونه آمدم. دانشگاه واقعا خیلی چیزها را به من داد و خیلی از چیزها را هم از من گرفت. بیشتر چیزهایی که به من داد، مثبت بود و بیشتر چیزهایی که از من گرفت، منفی.
با خودم کلی کتاب جمع کردهام که دو هفته آخر شهریور و کل سه ماهه پاییز، بنشینم کتاب بخوانم. در زبان انگلیسی پلهای بالاتر بروم و مهارتهایم را ارتقا دهم. در این میان -همانند قبل- از نوشتن غافل نمیشوم و در کنار عزیزان خواهم بود انشاءالله.
نمیدانم چرا اما نوشتن برایم مثل آب و غذا شده. شاید به این دلیل است که از دوم ابتدایی تا به الآن، مینویسم و عادتم شده. اگر آب و غذا برای جسمم لازم و ضروریاند، نوشتن و خواندن نیز برای روحم حیاتیاند. قبل از هر چیز، سعی میکنم خودم از نوشتن و نوشتههای لذت ببرم؛ و صد البته همگی خطاب به خودماند.
یک داستان کوتاه جدید را در ذهنم دارم طراحی میکنم. انشاءالله اگر خداوند متعال اجازه دهد، در طول پاییز امسال، مینویسمش و همینجا هم منتشرش میکنم. شاید هم دنبالهای بر داستان احسان شود... هنوز به جمعبندی کاملی نرسیدهام. حتی ممکن است بسیار طولانی شود و در قالب یک رُمان بیرون بیاید! پتانسیل هر چیزی را دارد!
به قول ژول ورن فقید: «وقتی مینویسم زنده هستم و وقتی قلم را بر زمین میگذارم، آثار حیات از من دور میشود.» ژول ورن من را وارد دنیای جدید خواندن و مطالعه کرد. آن قدری که من در دنیای کتابهای ژول ورن سیر کردهام، کمتر کسی سیر کرده است.
در هر صورت، از خداوند متعال توفیق و اخلاص میخواهم. هدفهای بزرگی داریم و توشهای بسیار اندک و قلمی که نوکش شکسته... اگر عمری باشد و توفیقی که خداوند متعال حاصل کند، خستگی را پس میزنیم و کمر همت برای کارهای بزرگتر میبندیم.
این برادر کوچکتان را در دعاهای خیرتان یاد کنید. خیلی مخلصم ❤️
مسافر
#خاطرات
دیشب برنامه کارآموزی ترم ۶ را که دیدم، تقریبا تا اواسط آذرماه کارآموزیهایمان ادامه دارند. پشت سر هم و ادامه دار... ترم جدید، آخرین ترمی است که در دانشگاه کلاس داریم. پس از آن ترم ۷ و ۸ همهاش میشود حضور در بیمارستان و ستاد و پایگاه.
شوخی شوخی ترم ۶ شدیم! هنوز برایم هضم نشدنی است که این همه راه را چگونه آمدم. دانشگاه واقعا خیلی چیزها را به من داد و خیلی از چیزها را هم از من گرفت. بیشتر چیزهایی که به من داد، مثبت بود و بیشتر چیزهایی که از من گرفت، منفی.
با خودم کلی کتاب جمع کردهام که دو هفته آخر شهریور و کل سه ماهه پاییز، بنشینم کتاب بخوانم. در زبان انگلیسی پلهای بالاتر بروم و مهارتهایم را ارتقا دهم. در این میان -همانند قبل- از نوشتن غافل نمیشوم و در کنار عزیزان خواهم بود انشاءالله.
نمیدانم چرا اما نوشتن برایم مثل آب و غذا شده. شاید به این دلیل است که از دوم ابتدایی تا به الآن، مینویسم و عادتم شده. اگر آب و غذا برای جسمم لازم و ضروریاند، نوشتن و خواندن نیز برای روحم حیاتیاند. قبل از هر چیز، سعی میکنم خودم از نوشتن و نوشتههای لذت ببرم؛ و صد البته همگی خطاب به خودماند.
یک داستان کوتاه جدید را در ذهنم دارم طراحی میکنم. انشاءالله اگر خداوند متعال اجازه دهد، در طول پاییز امسال، مینویسمش و همینجا هم منتشرش میکنم. شاید هم دنبالهای بر داستان احسان شود... هنوز به جمعبندی کاملی نرسیدهام. حتی ممکن است بسیار طولانی شود و در قالب یک رُمان بیرون بیاید! پتانسیل هر چیزی را دارد!
به قول ژول ورن فقید: «وقتی مینویسم زنده هستم و وقتی قلم را بر زمین میگذارم، آثار حیات از من دور میشود.» ژول ورن من را وارد دنیای جدید خواندن و مطالعه کرد. آن قدری که من در دنیای کتابهای ژول ورن سیر کردهام، کمتر کسی سیر کرده است.
در هر صورت، از خداوند متعال توفیق و اخلاص میخواهم. هدفهای بزرگی داریم و توشهای بسیار اندک و قلمی که نوکش شکسته... اگر عمری باشد و توفیقی که خداوند متعال حاصل کند، خستگی را پس میزنیم و کمر همت برای کارهای بزرگتر میبندیم.
این برادر کوچکتان را در دعاهای خیرتان یاد کنید. خیلی مخلصم ❤️
مسافر
#خاطرات
«سعادت انسان را میتوان با درختان مقایسه نمود. هر هنگام که از دور به تماشای آنها مینشینی بسیار زیبا و دلنشین به نظر میرسند، امّا وقتی به میان آنها میروی این زیبایی محو میشود و دیگر قادر به تماشای آن نیستی. دلیل حسادت ورزیدن ما به دیگران نیز همین است.»
#منقول
آرتور شوپنهاور
#منقول
بحرانها، فرصتهایی برای رشد هستند. خودمان را شبیه بعضی از دانههایی میبینم که باید سوختگی یا ساییدگی را تجربه کنند، پوستشان کنده کنده شود تا به درخت تبدیل شوند. برای مثال، از دست دادن آدمهای زندگیمان، بحرانی غیرقابل انکار است. چه دوستهای قدیمی باشد، چه عزیزان خانواده و اقوام! کسانی که یک روزهایی هوایت را داشتند، وقتی یکهو ناپدید میشوند -بنا به هر دلیلی- فرصتی برای شکوفا شدن است. باید پشتت خالی شود، باید احساس تنهایی کنی (کسی را اطراف نیابی)، هر طور شده روی زانوهای سستت بایستی و قد علم کنی! انسان، عجیب در سختی پرورش مییابد. زیر بار فشارهایی که گاهی حتی صدای خرد شدن استخوانهایت را هم میشنوی، رشد میکنی. لحظه قبل از سر در آوردن از خاک، هنوز تاریک است. نوری نمیبینی. فکر میکنی خداوند تنهایت گذاشته اما یادت رفته که به تو نیرو و حرکت بخشیده که داری همچنان جلو میروی! او هوایت را دارد و تنها باید رو به بالا حرکت کنی. نمیگویم به زودی، چون نمیدانم نور را کی میبینی، اما بالاخره خواهی دید!
#روزنوشت #خودنصیحتی
#روزنوشت #خودنصیحتی
Passenger | مُسافر
بحرانها، فرصتهایی برای رشد هستند. خودمان را شبیه بعضی از دانههایی میبینم که باید سوختگی یا ساییدگی را تجربه کنند، پوستشان کنده کنده شود تا به درخت تبدیل شوند. برای مثال، از دست دادن آدمهای زندگیمان، بحرانی غیرقابل انکار است. چه دوستهای قدیمی باشد،…
گاهی انگار آدم زیر سایه است. همواره نه، گاهی. زیر سایهی کس یا کسانی است که واقعا رشدش را از او گرفتهاند. آن گونه که باید نمیتواند به هدفش نزدیک شود. جدا شدنها بی حکمت نیستند. الزاما نمیتواند روابط انسانی باشد. گاهی وسیلهای را به شکل عجیبی از دست میدهی. شاید تقریبا همه ما از این موارد برایمان پیش آمده باشد. در مسیر جادههای کردستان و شهرهای کوردنشین آذربایجان غربی، درختهایی را کنار جاده، در کوهپایهها میبینی که تعجب میکنی بدون آب و در شرایط سخت چگونه هنوز سرسبز ماندهاند! آنها ریشههایشان را به اعماق زمین میفرستند تا بالاخره رطوبت را حس کنند و از آن تغذیه کنند. درختهایی هم داریم که به آبیاری زود به زود عادت دارند و اگر مدتی آبیاری نشوند، خشک میشوند. درست است که جنس آدمها با درختها متفاوت است، اما انسان میتواند ساختارشکنی کند و به نتایجی باورنکردنی دست یابد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«هرجا آرامیِ روحت را یافتی، بمان..
آنجا خانه توست.»
آنجا خانه توست.»
«باید بپذیری بعضی از افراد برای همیشه در قلبت جای خواهند داشت، بدون آن که در زندگیات جایی برایشان باشد.»
#منقول
هاروکی موراکامی
#منقول
نمیدانم اگر شب نبود، چگونه و کجا میتوانستم اخفتا کنم. شب را تنها برای این دوست دارم که میتوانم با خیال راحت، ساعتها -تا قبل از اذان صبح- با محبوبم صحبت کنم. شکایت کنم، گلایه کنم، فریاد بزنم، کمک بخواهم، ناراحت باشم، خوشحال باشم، از خودم نزدش بدگویی کنم و در مورد همه چیز با او صحبت کنم و متوجه گذر زمان نشوم. گاهی دلم میخواهد کاش این مدتی که خیلیها خواب هستند و زمزمههایم را نمیشنوند، بیشتر بود. به یاد گناهانم که میافتم، زبانم بند میآید. به یاد رحمت خداوند میافتم، نطقم باز میشود. گاهی آنقدر دلم پُر میشود که زبانم بند میآید. نمیدانم از کجا شروع کنم و از چه بگویم. برای همین، دهانم را میبندم و در قلبم با او حرفها میزنم. او نشانهاش را از چشمانم هم میبیند.
راستش را بخواهی، او دیگر پناهِ روزهای بیکسیام شده (بیکسی یعنی این که کسی نمیتواند مشکلم را حل کند). تعجب نکن که این جور وقتها را دوست دارم. گاهی موقعیتهایی پیش میآورم و خودم را در دردسرهایی میاندازم که تقریبا کسی نمیتواند حلش کند. اگر کسی هم پیدا شود، چپر چلاقی حلش میکند و یا میزند چشمش را هم کور میکند.
اما اعتماد من به یگانه خالقم، سقفی ندارد. این را سخت یاد گرفتم. آسان به دست نیامد. دروغ چرا، هنوز هم گاهی اعتماد کردن برایم سخت است؛ آن زمان که گشایش هنوز خودش را نشان نداده.
حاضرم بارها قلبم بشکند اما رابطهام با محبوبم عمیقتر از قبل گردد. قلب شکستهی دنیوی، بگذار بشکند. محبوب نرنجد، محبوب نظرش برنگردد، محبوب راضی باشد، محبوب مرا بخواهد...
یقین دارم اگر او من را دوست داشته باشد، یک تنه تمام شکنندگیها را حریفم. گاهی گناهانم رمق پاهایم را میگیرند. پاهایی که به سوی او روان است. به سینه میافتم و سینهخیز میروم. نه با پاکی ملائکگونه بلکه با گرد و غبار راه به سوی او میروم.
کاش میشد بیشتر بنویسم و بیشتر بگویم... من از ذوق و شوق او، خودم را فراموش میکنم و با هیجان از او برای همه میگویم. اگر شنوندهای نداشته باشم، تنها برای او میگویم. او در هر صورت شنونده است. صدایم را قبل از انتشار میشنود. هر چه میخواهد بشود، فقط او، من را، دوست داشته باشد. فقط او، من را، بخواهد... .
#مسافر #دلنوشته
راستش را بخواهی، او دیگر پناهِ روزهای بیکسیام شده (بیکسی یعنی این که کسی نمیتواند مشکلم را حل کند). تعجب نکن که این جور وقتها را دوست دارم. گاهی موقعیتهایی پیش میآورم و خودم را در دردسرهایی میاندازم که تقریبا کسی نمیتواند حلش کند. اگر کسی هم پیدا شود، چپر چلاقی حلش میکند و یا میزند چشمش را هم کور میکند.
اما اعتماد من به یگانه خالقم، سقفی ندارد. این را سخت یاد گرفتم. آسان به دست نیامد. دروغ چرا، هنوز هم گاهی اعتماد کردن برایم سخت است؛ آن زمان که گشایش هنوز خودش را نشان نداده.
حاضرم بارها قلبم بشکند اما رابطهام با محبوبم عمیقتر از قبل گردد. قلب شکستهی دنیوی، بگذار بشکند. محبوب نرنجد، محبوب نظرش برنگردد، محبوب راضی باشد، محبوب مرا بخواهد...
یقین دارم اگر او من را دوست داشته باشد، یک تنه تمام شکنندگیها را حریفم. گاهی گناهانم رمق پاهایم را میگیرند. پاهایی که به سوی او روان است. به سینه میافتم و سینهخیز میروم. نه با پاکی ملائکگونه بلکه با گرد و غبار راه به سوی او میروم.
کاش میشد بیشتر بنویسم و بیشتر بگویم... من از ذوق و شوق او، خودم را فراموش میکنم و با هیجان از او برای همه میگویم. اگر شنوندهای نداشته باشم، تنها برای او میگویم. او در هر صورت شنونده است. صدایم را قبل از انتشار میشنود. هر چه میخواهد بشود، فقط او، من را، دوست داشته باشد. فقط او، من را، بخواهد... .
#مسافر #دلنوشته