میدانستید اشکها هم طبع دارند؟!
طبع همه ی اشک ها، سرد است؛
جز اشک برای سیدالشهدا علیهالسلام!
به همین دلیل بعد از
گریه برای دنیا،
معمولا کرخت هستید،
وبعد از روضه در شعف!
#اباعبدالله
طبع همه ی اشک ها، سرد است؛
جز اشک برای سیدالشهدا علیهالسلام!
به همین دلیل بعد از
گریه برای دنیا،
معمولا کرخت هستید،
وبعد از روضه در شعف!
#اباعبدالله
به سیدالشهدا وصیت کرده بود
که کنار پیامبر و مادرشان فاطمه
به خاک سپرده شود.
عایشه با همدستی بنی امیه و مروان
سوار بر قاطری خاکستری
از راه رسیدند و مانع حرکت عزاداران شدند.
گفت: " خانه خانه ی من است،
و اجازه نمیدهم کسی در آن دفن شود "
ابن عباس به او گفت:
گویا دوست داری
روزی هم به نام "قاطر"
در تاریخ ثبت شود،
همانطور که روزی به نام "جمل"
در یادها ماند!
_ در آخر پیکر مطهر امام مجتبی را
تیرباران کردند،
و طبق ادامهی همان وصیت، در کنار
مادر امیرالمومنین به خاک سپرده شد.
| تاریخ یعقوبی،ج۲،ص۲۲۵
که کنار پیامبر و مادرشان فاطمه
به خاک سپرده شود.
عایشه با همدستی بنی امیه و مروان
سوار بر قاطری خاکستری
از راه رسیدند و مانع حرکت عزاداران شدند.
گفت: " خانه خانه ی من است،
و اجازه نمیدهم کسی در آن دفن شود "
ابن عباس به او گفت:
گویا دوست داری
روزی هم به نام "قاطر"
در تاریخ ثبت شود،
همانطور که روزی به نام "جمل"
در یادها ماند!
_ در آخر پیکر مطهر امام مجتبی را
تیرباران کردند،
و طبق ادامهی همان وصیت، در کنار
مادر امیرالمومنین به خاک سپرده شد.
| تاریخ یعقوبی،ج۲،ص۲۲۵
بعد از نیشابور در کاروانسرایی توقف کردند.
به دستور مامون،
ملاقات با امام ممنوع بود.
پیرمردی به بهانهی اینکه
سر و صورت امام اصلاح میخواهد
و من نیز سلمانی بلدم
خود را به ایشان رساند.
در حین اصلاح، با امام
مشغول صحبت بودند
تا اینکه در ذهن خود گفت:
کاش تقاضای اجرت کنم!
همینکه این فکر به سرش زد
امام رضا علیهالسلام با اشاره به
سنگی که با آن تیغ خود را تیز میکرد،
آن را به طلا تبدیل کرد.
عرض کرد: مولای من،
من چند صباحی بیشتر زنده نیستم
اجرت دنیوی نمیخواهم،
• اول اینکه: پیراهنی که
با آن نماز خواندهاید و
عبادت کردهاید را میخواهم تا کفنم باشد.
• دوم: از سکرات موت میترسم
بزرگواری کنید و لحظهی مرگم
در کنار من باشید.
روزها گذشت و اباصلت میگوید
در مجلس مامون ملعون بودیم
که دیدم امام نیست!
هر چه گشتند او را نیافتند؛
تا اینکه خود حضرت بعد از مدتی
تشریف آورد و فرمود:
اکنون لحظهی جان دادن او بود،
و ما نیز به قولمان عمل کردیم...
| همایسعادت،ص۱۱۵
به دستور مامون،
ملاقات با امام ممنوع بود.
پیرمردی به بهانهی اینکه
سر و صورت امام اصلاح میخواهد
و من نیز سلمانی بلدم
خود را به ایشان رساند.
در حین اصلاح، با امام
مشغول صحبت بودند
تا اینکه در ذهن خود گفت:
کاش تقاضای اجرت کنم!
همینکه این فکر به سرش زد
امام رضا علیهالسلام با اشاره به
سنگی که با آن تیغ خود را تیز میکرد،
آن را به طلا تبدیل کرد.
عرض کرد: مولای من،
من چند صباحی بیشتر زنده نیستم
اجرت دنیوی نمیخواهم،
• اول اینکه: پیراهنی که
با آن نماز خواندهاید و
عبادت کردهاید را میخواهم تا کفنم باشد.
• دوم: از سکرات موت میترسم
بزرگواری کنید و لحظهی مرگم
در کنار من باشید.
روزها گذشت و اباصلت میگوید
در مجلس مامون ملعون بودیم
که دیدم امام نیست!
هر چه گشتند او را نیافتند؛
تا اینکه خود حضرت بعد از مدتی
تشریف آورد و فرمود:
اکنون لحظهی جان دادن او بود،
و ما نیز به قولمان عمل کردیم...
| همایسعادت،ص۱۱۵