Telegram Group Search
Forwarded from FOu! (Ava🪷)
نوشته بود: " با همه چیز کنار نیا، تو لایق این هستی که باهات درست رفتار بشه‌."
6
Forwarded from فانوس
اون روزی که آدم ها بپذیرند در بحث و گفتمان نباید حتما یک طرف قانع بشه تا بحث تمام بشه، و میشه بحث تموم بشه اما هر دو طرف نظرات خودشون رو برای هم نگه دارند و بهم احترام بذارند روز عید و جشن منه

و یا اون روزی که، نظر مخالفی دیدیم مته دستمون نگیریم و شروع به حفاری کنیم که الا و بلا اینی که تو داری میگی غلطه و حرف من اینه و باید تو هم بپذیری و بتونیم بپذیریم که هر کس برای خودش چارجوب ذهنی داره و باید به اون عقاید احترام گذاشت روز عید و جشن منه

و یا حتی اون روزی که نظر کاملا مخالف نظر خودمون دیدیم، بتونیم احترام بذاریم و اتفاقا ارزش قائل باشیم برای اون نظر و سبک عقیده اون روز عید و جشن منه

و در آخر اون روزی که سوار موج نشدیم و برداشت خودمون از مسائل روز رو بنا بر اندیشه و مطالعات خودمون به دست بیاریم و از گفتن عقاید خودمون نترسیم حتی با وجود بی اعتبار شدن در نگاه افراد مخالف خودمون اون روز هم روز عید و جشن منه


🔴می خوام یک خودستایی کنم و اون این که من تو زندگیم سعی کردم از این روزها با احترام به آراء و اندیشه ای دیگران خیلی داشته باشم و واسه خودم و شخصیت خودم جشن های زیادی تو ذهنم گرفتم
🕯
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
6👍1👏1
Forwarded from روزمرگیهای طبیب مبتلا
خدایا ، تو شفا دادی اما نزد بندگانت افتخارش را بمن دادی!
تا ابد شرمنده بزرگی ات❤️🥲
#مود #شکر
13
روزمرگیهای طبیب مبتلا
خدایا ، تو شفا دادی اما نزد بندگانت افتخارش را بمن دادی! تا ابد شرمنده بزرگی ات❤️🥲 #مود #شکر
این قشنگترین چیزی بود که در مورد طبابت تو زندگیم دیده بودم.
اگر روزی مطبی داشتم که بیمارها رو خوب کنم اینو قاب میکنم و میزنم به دیوارش.
#طبیب
13
Forwarded from _lettersto_
من قصه‌هایی رو دوست دارم که آخرش زن‌ها خودشون رو نجات می‌دن.

• نیل گیمن

@letterssto
👌12
Forwarded from لیمو تلخ
نمیدونم الان تو کدوم نقطه از زندگیتی.
اونجایی که آرزو میکنی اونی که میخای بشه؟ اونجایی که اونی که میخواستی نشده و ناامیدی؟ اونجایی که داری لجبازی میکنی و چشمتو روی همه چی بستی چون اونی که میخواستی نشده؟
نمیدونم تو کدوم نقطه ایستادی الان، فقط میخواستم بگم من تو زندگیم از مدرسه رفتنم گرفته تا دانشگاه رفتنم تا همین طرح اومدنم، همش اونی که میخواستم نشد. همش خیلی فرق داشت با خواسته ی قلبم. اما اونی که پیش اومد خیلی بهتر از خواسته ی من از آب در اومد.
این بهتر بودن رو گاهی زود فهمیدم و گاهی دیر و یه سریش رو هم هنوز نفهمیدم.
فقط میخوام بگم باور داشته باش اگه تلاش کردی و اونی که خواستی نشد، چیزی که اتفاق افتاده بهتره برات.
برو جلو بذار زمان بهت نشون بده:)
👍8👎1
Forwarded from صُراحی
دانشمندان باید روی این‌هایی که توی چشمات نگاه می‌کنند و دروغ میگن؛ تحقیقات مفصلی انجام بده تا ببینیم چه فعل و انفعالاتی باعث میشه که یک نفر با اطمینان توی تخم چشمات نگاه کنه و بگه: تو اینطوری گفتی!
4
ازمعایب زبان خوندن تو کلینیک این بود که بنده ویدیو رو دیده بودم کلمه های جدید رو چک کرده بودم بعد با دفتر و دستک( شونصدتا دفتر و خودکار رنگی و اینا دارم) رفتم سرکلاس. رسیدم به بخش توضیح فیلم و هی از کلمه های جدید استفاده میکردم، استاد گفت سوال نداری؟
گفتم چرا چند تا جمله رو میخواستم بپرسم هرچی تو دفترم گشتم پیداشون نکردم.
نگو تو سرنسخه نوشته بودم😐
هیچی دیگه با کمک حافظه ام کلاس رو جمع کردم.
حالا جالبه بدونید که من معمولا یه دفترچه یادداشت کوچیک هم دارم برای درس خوندن های خارج از برنامه.
سرنسخه اخه دختر خوب؟😒
😁13👍2
Forwarded from پتریکور
یه بار یه آقای جوونی چند وقت پیش اومد خون بده، سرحال و قوی بود ولی یه لحظه وقتی داشت حرف میزد از نظرم لباش کمی pale به نظر اومد، شک کردم آنمیک باشه، هموگلوبینش رو همون جا تست کردم، ۱۱ شد. منظم هم میومد خون میداد هر چند ماه ولی کسی تا حالا هموگلوبینش رو چک نکرده بود تا بتونم مقایسه کنم ببینم افت شدیدی داشته یا کلا این جوری بوده. پرسیدم تالاسمی داری؟ گفت نه! خون‌ریزی داشتی اخیرا؟ نه. مدفوع سیاه؟ نه. اصرار هم داشت که خون بده. دیگه دیدم اصلا متوجه نیست مشکلش چیه، به امید این که حرفم رو جدی بگیره گفتم ببین خون دادن رو ول کن اصلا، به جاش سریع برو این آزمایشا که مینویسم رو بده و با جوابش برو هر متخصص داخلی‌ای که زودتر نوبت داد و حتی اگه گفتن هیچیت نیست تو یه کلونوسکوپی هم برو.
اونم خوشبختانه گوش داد و همون روز رفت یه آزمایشگاهی همون بغل اونجا و به اونا هم گفته که رفتم خون بدم بهم گفتن این آزمایشا رو بدم و اینا.
پس فرداش از آزمایشگاهه زنگ زدند گفتن شماره‌ای از آقای فلانی دارین؟ چون اشاره کرده بود اومده خون بده امیدوار بودیم شما یه شماره دومی ازش داشته باشین؟ گفتیم چرا چی شده؟ گفت همه رده‌های سلولی CBC اش پایینه و ما هرچی بهش زنگ میزنیم که سریع بره پیگیری کنه جواب نمیده. دیگه ما دو سه تا شماره‌ای که ازش داشتیم رو دادیم به آزمایشگاهه.
دو سه روز قبل یه همکارا زنگ زد به یه بهونه‌ای به آقاهه تا ببینه چی شد.
آقاهه هم گفته من لوسمی دارم و حتی شیمی درمانیمم شروع کردم و اگه اون روز نمیومدم خون بدم عمرا شک هم نمیکردم به این که مشکلی دارم کلا.
یعنی کافی بود اون روز بگم وا مرد به این تنومندی و جوونی، چرا الکی اورتینک کنم و تو این شلوغی هموگلوبین چک کنم و بذار مهر بزنم بره سریع خون بده تا منجر به این شم که کلی عقب‌تر بیفته تشخیصش. 😭
از اون موقع این قشنگ ملکه ذهنم شده که دیفالت مغزم تا جایی که میشه روی این بایاس که اینم هیچیش نیست نباشه و هرکسی رو مستقل آنالیز کنم. 😭
26🦄1
Forwarded from پتریکور
ولی زیبایی‌ و احساس مفید بودنی که در طبابت و تشخیص واقعی هست در کارهای انتقال خون و ترک اعتیاد و زیبایی و اینا نیست. 😭
11
Forwarded from صُراحی
این پیام رو توی کانال‌تون ارسال کنید تا بر اساس انرژی و حسی که از نوشته‌هاتون می‌گیرم؛ براتون یه بیت از حافظ بنویسم 🍷

+پیام‌ها به مرور زمان ارسال میشه و در صورت ازدياد، زمان محدود داره.
5👎4👍1
Forwarded from شبانه نویس
نمی‌دونم بالن‌های قدیمی رو دیدی یا نه.
حتماً تو عکس‌ها یا فیلم‌ها دیدی که چطور با طناب به زمین وصل می‌شن،
و اینکه نیروی بالابرنده‌شون شعله‌ی کوچیکیه توی دل‌شون، که هرچی گرم‌تر باشه، بیشتر بالا می‌ره.
شبها خاموش می‌کنن ولی اگر به هر دلیلی، وقتی همه خوابن، شب‌هنگام، شعله شون روشن بمونه،
طناب‌ها آرام‌آرام و نخ‌به‌نخ...بریده شده،
بالن ناخواسته رها می‌شه و جوری بالا می‌ره، که انگار هیچ‌وقت روی زمین نبوده.
و چیزی ازش نمی‌مونه مگر
یه جای خالیِ خالیِ خالی

راستش امشب حس می‌کنم ما همه‌مون بالن‌هایی هستیم معلق میان امید و ناامیدی،
میان بودن و نبودن، میان رفتن و موندن...


که گاهی باید کسی بیاد به طنابهامون سر بزنه،
که گاهی باید شعله‌ی اندوه‌مون رو پایین بیارن

وگرنه… ناخواسته، یه شب ناگهان رها می‌شیم، می‌بریم؛ و برای همیشه می‌ریم....

#شب
🤔5😢3🕊1
اینترنت هم رفت جانب خدا دوباره.
5🕊1
Forwarded from صُراحی
@divanenevesht🍷
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد

نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
6🕊1
معده ام اینقدر 👌 مونده تا از درد بترکه.
معده درد عصبی هم درد بدیه که کمتر در جوامع بهش پرداخته شده.
😢101😐1
یه پیجی رو از دیروز دنبال میکنم، پوشاک.
خیلی کارهاش خوشگله.الان رفتم رو سایتش، دیدم هودی سه میلیون!
تی شرت لانگ یک میلیون و پانصد😊
چرا خب؟ این با تی شرت لانگ سیصد تومنی که ما میخریم چه فرقی داره؟( البته خدایی خیلییی وقته پوشاک نخریدم، و نمیدونم تی شرت لانگ چقدره؟ ولی هودی چهار میلیون؟)
👍15
باشگاه کتابخوانی سَمَر برگزار می‌کند:


یک وقتایی آن‌قدر در نقش‌ها و مسئولیت‌هایمان گم می‌شویم
که یادمان می‌رود خودمان هم چراغی هستیم.
چراغی که سال‌هاست فقط برای دیگران روشن مانده!

در این دوره‌ی کتاب‌خوانی و گفت‌وگو،
با الهام از زندگی آرام و پرتنش کلاریس،
به خاموشی‌ها، خواسته‌ها و انتخاب‌های خودمان سر می‌زنیم.
می‌خوانیم. حرف می‌زنیم و کمی خودمان را روشن‌تر می‌کنیم.


---

📘 عنوان دوره: چراغ خودم را روشن می‌کنم
🕯 بر پایه‌ی رمان: «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» – زویا پیرزاد
🗓 در ۴ جلسه‌ی گفت‌وگومحور
🎯 همراه با تمرین‌های کوچینگ و خودآگاهی


---

در این مسیر یاد می‌گیریم:
چطور نقش‌های همیشگی‌مان را ببینیم و بازتعریف کنیم؛
مرز بین نیاز و عشق را بشناسیم؛
خودِ فراموش‌شده‌مان را دوباره صدا کنیم!

📍ویژه‌ی همه‌ی کسانی که دوست دارند
از دل یک داستان آشنا،
به زندگی درونی و چراغ‌های خاموش‌شان سر بزنند.


شروع دوره: ۲۱ آبان ماه
زمان: چهارشنبه‌ها ساعت ۲۰
به مدت ۴ هفته
تسهیلگر: سیده‌زهرا محمدی

هزینه‌ی دوره: یک میلیون تومان

ثبت‌نام از طریق آیدی:
@SeyedeZahraMohammadii
1😁1
2025/10/21 19:42:18
Back to Top
HTML Embed Code: