Telegram Group Search
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


صدا می‌پَرد  در گلو
خودش را می‌سپارد به خیابانِ آخر
و دست‌اش گلوله‌ ای  از برف می‌شود
پرنده به روشنی می‌شنید
آوازی از  یخ را

  با دست‌هایی از  پرتقالِ خونی
وقتی که  بیدار می‌شویم
هر صبح‌  کوه ها آب شده دیگر
و  رؤیاها
در قله خواب دیده است
 
آن‌جا دو بار از من  تکرار  می‌شود
یکی در دامنه‌ای از دماوند
یکی‌های دیگر
در دامنی از فراموشی  .


شاعر: #رویا_الفتی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

بیشتر
گذر از کنارتابلوهای نقاشان گم‌نام
و چشمانی که می‌درخشید
با این که می‌دانستم
پیکاسو هم که باشد
جایی بالاتر را می‌بیند

تولد ستاره‌ در جایی که نیستم
مرگ، در جاهای دیگر

شانس رو می‌کرد
نقطه بود از هزار، و نقطه‌های دیگر که
احساس نمی‌کردم

دست‌های فرو رفته در چشمان
پشت چشم‌ها
توی مغز و امعا و احشا
و هیچکدام‌شان
را نمی‌دیدم
بعد بود که قسمت‌هایی از سرم، چشم‌ها
همان امعا / همان احشا درد می‌کرد، می‌گرفت، می‌سوخت
و نقطه‌های کنار من
یا این‌که مادرم بود

دوستی اثر گذاشته در یک روز
بر کاغذ

این‌طور بود
این طور هست
کلمه‌ها یک معنی می‌دهند
کلمه، معناهای بسیار
با سو تفاهمی که اثر گذاشته‌ یا نقش گرفته‌ایم

تنها یک خط
یا حتی نقطه
و قبول دارم این‌ها هیچ چیز را نشان نمی‌دهد
مثلن بیاید پیش مادرش یا کسی که حرف‌هایش را بشنود
بگوید:
یک نقطه، یک خط
این ها چه ارزشی دارند اگر عاشقشان شود؟


هزار معنای نهفته برای من یا تعریفی آشکار برای تو؟
نه دوربینی، نه حنجره‌ای، نه قلمی
تمام مخلوقات گرد می‌شوند یک سو
و تو در تمام جهات منتظر می‌مانی

حالا تو این فرمان را بگیر بیا تا خورشید
تا باران

شاعر: #على_نقويان

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

او که سرخیِ تمشک را یادم داد
گفته بود
که حتا روبه‌روی درختِ خانه‌ی خود
باید کلیدی در کف داشت
و من هر روز صبح می‌دیدم
که پدران چه‌گونه صورتک‌ها را
از لای پوشال‌های زردِ قدیمی درآورده
بر چهره می‌زدند
و زن‌ها - با نام‌های زیبای‌شان -
گوش و چشم و گیسوانی را که از شبِ قبل
در کاسه‌یی بالای رختِ‌خواب گذاشته بودند
- با دقت - بر ارواحی سوخته نصب می‌کردند

آری رنگ‌های رسمی، شناس‌نامه‌ی شهر بود
که در کودک‌سوزانِ آن جشنِ بزرگ
مفقود شد
اما هم‌چنان شناس‌نامه‌ی شهر بود
(مثلِ فرزندت
که هنگامِ چکاندنِ ماشه
انگشتِ تو را قرض می‌گیرد)

او که سرخیِ تمشک را یادم داد
گفته بود هر روز در آینه
به تصویرِ خود آن‌گونه رسمی سلام کن
که فکر نکند با تو نسبتی دارد
کسی چه می‌داند در پشتِ آینه چیست؟
کسی چه می‌داند؟

شاعر: #بهزاد_خواجات
از گزیده اشعار: #در_چشم_تو_اهسته_تر
کتاب دوم از #فروست_کتاب_های_هفتاد
نشر: مهر و دل

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

تجدیدِ چاپِ کتابِ #حرکت_و_شعر


کتابِ #حرکت_و_شعر شاملِ شرح و تبیینِ #شعر_حرکت به هم‌راهِ مثال‌ها و توضیحاتِ کافی در خصوصِ آن‌ها در سالِ هزاروسی‌صدوهفتادونه به همتِ #نشر_روزگار در دست‌رسِ مخاطبان قرار گرفت. بسیاری از علاقه‌مندان در سال‌های بعد خواستارِ تهیه‌ی این کتاب بودند تا آن‌که چاپِ دومِ آن به هم‌راهِ افزوده‌ها با عنوانِ #شعر_حرکت_و_پیوست_ها در #فروست_کتاب_های_هفتاد و به همتِ #نشر_کتاب_هرمز به چاپ رسید. این کتای شانزدهمین عنوان از فروستِ کتاب‌های هفتاد و دومین کتاب از رده‌ی نقدونظر در این فروست به شمار می‌آید.
علاقه‌مندان برای تهیه‌ی این کتاب با #پخش_صدای_امروز یا کتاب‌فروشی‌های معتبر در تماس باشند و یا
با آقای #شهرام_فروغی‌_مهر مدیرِ #نشر_کتاب_هرمز، با شماره‌ی
۰۹۱۶۷۳۰۴۷۱۱
تماس بگیرند یا در پیام‌رسانِ ایتا به همین شماره پیام بفرستند.

خبرهای زیباتری در راه است.

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


"گرگ را بپوش"

گله گله گوسفند
از کلمه‌ها بردار
گرگ را بپوش
بگذار مرگ به تو زل بزند
نه خیلی دور همین نزدیکی‌ها
رود خشک بر خون ماسیده تن کشیده
روزهای هفته بیمناک از هم می‌گذرند
وجمعه در عبور پنجشنبه از گله واهمه دارد
اینجا در خاورمیانه هر کلمه در سوختن اش سهیم است
از دیر کرد‌ها
هم همین همان همه
از تعریف‌شان برگشته‌اند 
کلمه‌ها از زبان افتاده‌اند
و بوی سوخته تن‌هاشان زغال شده
در معدن در خانه در خیابان
تو گرگ را نمی‌شناختی می‌دانم
اما من این کلمه را برمی‌دارم
تا گله‌ها به پیراهنم بیاویزند

شاعر: #آفاق_شوهانی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍  ‍〇🌿
🌿


سرم از خواب که بیرون می‌زند
رویا می‌بافد با طناب روی شاخه
حوصله‌ام که سر می‌رود
نبودن‌ات ته می‌گیرد
آشپزخانه دل به چای می‌دهد
قار از دهان می‌افتد تهِ استکان
دود می‌شوی نگاه می‌کنم
انگار همه‌ی حلقه‌ها دست در گردن‌ام دارد
تا از حلق‌ام بالا بیایی روی میز تخت
بریزی منی را که سیر از توست
تنها یک استکان کافی‌ست
که روی آب را بشویم

شاعر: #ویدا_جوان‌رودی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ 〇🌿
🌿

حرف بزن
وگرنه نیمى از حرف‌ها که مى‌زنند
از بلندى‌هاى خاکستر خواهد گذشت
و نیمى از بقیه
در انحناى شبى از خنکاى تبسم
بوسه بر یک سبد ستاره خواهد نواخت

این‌همه را که مانده‌گارم، مرا پذیرا باش
وگرنه بقیه را حرف مى‌زنم:
حرفى از آب‌شارانِ کهن‌سال
حرفى از سنگ‌هاى نودمیده
حرفى از روزمره‌ى فرداها
ببین که حرفِ من چه‌قَدَر از بقیه دارد؟

و این من‌ام که سایه‌ام به خاک مى‌افتد
وقتى که در مقابلِ حرفِ تو مى‌ایستم

شاعر: #ابوالفضل_پاشا

از کتابِ #با_همین_پنج_ضلعی  #نشر_کتاب_هرمز

این مجموعه شاملِ پنج کتاب از #ابوالفضل_پاشا در یک مجلد است:
#از_آن_همه_دیروز
#راه_های_در_راه
#این‌_جا_را_ورق_بزن
#نام_ابوالفضل_من_پاشاست
#کوچه_پس‌_کوچه‌_های_پر_از_من


#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

باز هم

باز هم مرده به دنیا آمدم
با یک جفتِ سلیکونی در بغل
و یک سبیلِ تا بعد در جعبه.‏
بالای سرم در هوا
پیرمردی مدادی به من داد و یک‌باره خشک شد
و دستی در لباده ‏
که اشاره می کرد به ناخن های نرگسی‌ام
نمی‌خواست در نور دیده شود.‏
مسئله این بود
که مرده ای جایش را عوض می‌کرد با مرده ای دیگر
و این را زمین نمی‌پذیرفت.‏
دست بردم و در تاریکی
‏ از لیموهای سنگی ترسیدم
دست بردم و در نور، از آینه‌ها ترسیدم
و همین که فوت می‌کردم به شمعِ هیچ سالگی‌ام
درنایی می‌آموخت به جفت
که چه گونه برای یک چارشنبه خدایی مجزا بسازد.‏
باز هم زنده از دنیا رفته‌ام
و خدعه می‌کنم تا تو لب‌هایم را نبینی
که ردِ شیر و شراب دارد .‏

شاعر: #بهزاد_خواجات
از نوزدهمین کتاب از مجموعه کتاب‌های داروگ /پاییز ۱۴۰۳

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

می‌‌برد / که نمی‌برد
سه نقطه ...
و ادامه نمی‌دهد / که نمی‌دهد

این قصه‌ی کوتاه نخوانده 
هرگز
کسی‌ که ادامه
نخوانده‌است / که نخوانده‌است

خواستم از ماه و آسمان عکس بگیرم
نگرفتم
که نمی‌گیرد

هر روز نقطه
هر روز
نقطه‌چین‌های چند صفحه‌ای/ که نمی‌گیرد

آمده‌بودم که برایت
پیام خودم را بگویم / که نمی‌گویم
و ما هر روز آمده‌بودیم / که نیامده‌بودیم

قصه کوتاه است
به اندازه‌ی سه نقطه
که بگذارم بالای سطری / که نمی‌گذارد

من مطمئن‌ام که آمده‌ام
من قصه را خودم آورده‌ام
که مطمئن‌ام / قصه نیست   

  سر از این سرِ مگو
کسی نیست که خوانده
از این سر مگو / که نخوانده‌است


شاعر: #حسن_سهولی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

بیابانی
که درخت می‌زاید

خواب
جنگل عریانی را دیده

و درختی
که فرار کرده از جنگل
خواب بیابان را

حالا گوش کن،

در صدای قلب تمام 
بیابان‌های جهان
نام یک جنگل نهفته است

که از دل ابرها گذشته است

شاعر: #رضوان_بهرامی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍  ‍〇🌿
🌿

از منتظر باران بودم
و تویی که در خیام زبان می‌ریختی
که گلویم زخم
که فرصت فریاااااااد می‌خواهم
از باران زخم در این گوشه‌ی خرابم بگو
در خیام چه قدر مستی می‌چسبد
سینه سینه
سپر کرده‌ام
و سپر در این حال و هوا نمی‌اندازم
من هم منتظرت بودم تا لبانت را ببوسم
بیایم به اول و آخر تن تن ات
دوره کنم الفبای شریفت را با چه طعمی؟
و گلویم را باز آغشته کنم به صدایت
عزیزم بیا و تن نمی زنیم بیا بالاتر
وچند بار
تکانم بده
رامم کن آرامم کن
در تو و باتو یک جماعت هستم واقعا"
زخم خورده و در باران برمی‌خیزیم کجا؟
بگو فرقی دیگر نمی کند
بگو در همین گوشه ها گر می‌گیریم در زبان
و خیام به این همه نزدیکی می‌ارزد
همین که زیر لب و امشب بخوانی‌ام آرزوست
یک تکه فقط
نگاهت را برندار از نسل من برندار
و بیا از مرزهایم بگذر و عرق بریزیم
بفرمایید
که گلویم زخم می پاشد
و تو به آب و آتش می زنی زنی در این جماعت
و نمی‌توانم از سینه‌های سپر
چشم بپوشم و فریاد م رابلند‌تر نکنم
چرا نکنم؟
حالا که دل داده‌ام
سپرده‌ام
اول و آخر
ودل به دریا می‌زنیم
و باز یک تکه می صرفد از نگاهت را برنگردانی
منحصر به فرد است عزیزم.

شاعر: #حسین_فرخی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

هنوز هم مقداری درخت لازم است
تا عکس های بخار شده از خاک را نشان‌ات دهند
تو بلند شوی
از دست هایت کبوتر بتابانی برای گریختن تاریکی
گدازه برای این همه رودخانه
البته که از منافذ مه غلیظ می شود
تا برگردی در نوسان خمیدن از عصر
برگردی و
سمت بیاورند از سیلان مدرج آوازی که مکاتبات زمینی اش فواصل ثانوی ست
توصیف ها مصورند و مدام در شقيقه نمی‌رویند
برای تجسم گلدان
لکنت در ذرات طبیعی گونه‌هاست که حجم معلق سایه اش در کمرکش سیلاب
دست کشیده و می‌برد
تا نت هایی که روی سنگ چیده‌اند
در گیتاری نواخته شود برای گذشتن

غلیظ برای این همه اصوات
دقیقه چسباندن به سوژه های مضاعفی‌ست
که در تقاطع استخوان
خنج می زند از حروف
خنج می زند رگ های سریده در سیلاب و تگرگ
بدون شرح ماسیده در اوهام مزین کابوسی که در شمایل هر غروب اثبات نیلگونی پنجه هاست
نقیضه ای که دود حتا خاکسترش را به آب می‌زند در فواصل موعود
و هر چه از بی‌حواسی پنجره
جهان‌شمولی کوچه داشت
با خاکستری که از آسمان
می‌گذشت
و نمی‌رسید.

شاعر: #افسانه_نجومی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


پیاده‌روهای بی‌عبورِ تو
خسته انگار که بعدازظهرِ تابستانِ پُر از مگس
به کوچه می‌پیچم
بن‌بستی که بگو کوتاه‌تر از خمیازه‌یی که خواب‌ام نخواهد بُرد

خواب‌های من چه‌گونه چنین؟
از یک تا ادامه می‌شمارم
عددها چنان خشک که تشنه‌گی هم از گلوی من پایین نمی‌رود
برمی‌خیزم و کورمال‌ اگر به جایی که می‌رسم کجاست؟

این چرا من آمده‌ام؟
من در این به دنبالِ کدام پیدا نمی‌کنم؟
می‌گردم و با دست‌های این همیشه خالی کنارِ پنجره برمی‌گردم

حرفِ من از تشنه‌گی به گلوی‌ام لخته بسته است
و از شیشه‌ها که چنان مشبک کسی چیزی نمی‌توان
به‌تر آن‌که از خوابِ خود مگر بروم پیاده‌رو
و اگر تو نباشی بگو که با این پیاده‌روها به جایی که نمی‌رسم کجاست؟

شاعر: #ابوالفضل_پاشا
از گزیده اشعار: #پله‌ها_برای_رهایی
فروست هفتم از #فروست_های_کتاب_هفتاد
نشر: ترنجستان

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

بانویی که در باد می‌رقصد
خانه بر شانه‌های من دارد
و زمین برای‌اش آن‌قدر کوچک است
که ام‌روز هم‌سالِ چشمانِ توست

چشمان‌ات چنان سیاه است
که عددِ چهل، ما را به تاریکی می‌رسانَد
و این خانه
همان غمِ دیرین است
که ام‌روز هم‌سالِ توست

بانویی که چشمان‌اش چنان سیاه
پرنده‌یی که میانِ آتش
کمانی رنگین می‌شود

: پرهای‌ات پرنده!
پرهای‌ات را درکدام افسانه به آتش داده‌یی؟
هنوز عددِ چهل، ما را به تاریکی می‌رسانَد
چشمان‌ات چنان سیاه است

شاعر: #محمد_حسین_عابدی
از گزیده اشعار: #تحریر_این_میز
فروست چهارم از #فروست_های_کتاب_هفتاد
نشر: مهر و دل

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


چاقو که بوی پاییز می‌دهد
پهلوی من نشسته
و اتوموبیل‌های بمب‌گذاری شده
راه های مسدود شده را باز می‌کنند
که او
عروس زیبای من است
از حافظه‌ی قدیم بیرون کشیده‌ام
به تماشا
-دست های خونین‌ات بیرون زده
گردن مرا می‌فشارند.
-خفه شو!
نام مرا روی خک و سنگ‌ات ثبت کرده‌اند
گفتم بشکند
خواب خودکامه
که به ماه شکسته‌‌ای می‌ماند
و جنگ
همین‌طور
دست و‌پاگیر شده
شما هم شریک جرم و جنایت شده‌اید
پنجره های روشن مرا کور می‌کنید
چاقو نشسته
پهلوی من
وحشی می‌دود
غزال می‌درد
هیولا از خواب بیدارشده
هذیان پی در پی می‌گوید
حالا که به تن من
طمع کرده‌اید
پرنده‌ها
به حمله‌ی عصبی دچار شده‌اند
و ما این‌جا
مستطیل چیده‌ایم
کشته‌های مان را خاک می‌کنیم
من
تمام کلماتم‌ را مصرف می‌کنم
دوزخ
دست های مرا سوزانده است
تو به خانه بر می‌گردی
با ابرهای سیاه پوش
و ذبح پدر پهلوی او اتفاق می‌افتد
بیا و ببین.

شاعر:#حسن_فرخی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


یک فلز توی گله تکان می‌خورد
یک میله توی خاطره فرو می‌رود می رود فرو
توی خاطره
خاطره توی خاطره چاک برمی‌دارد
چکه چکه می‌ریزد
همه آن فلزها و میله‌ها و قاشق‌ها
چق! چق، چچرق !
تویی که لب از اعتراض پرت می‌کنی
منی که لب از پرتگاه!
با بشقاب‌ها به جای قاشق
با قاشق‌ها به جای بشقاب
تق! توق! تتق، تق!
میز در هم‌خوانی با لب‌ها
لب در هم‌خوانی با میز
تیزترین جیغ بنفش، صورتی می‌شود
آیا صدایی در من بریده می شود؟
آیا حنجره ام می‌چرخد در حلقوم یک انتزاع؟
آیا من آن زنم
با سکوت بلعیده‌ی هجا توی گلو؟!

شاعر: #سمیه_امینی_راد

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿



دریکی از حرف‌هایت پیدا شدم
تعریف شده برای فروردین
روزهایم پهن شدن بر تقویم
و سال‌های سال در کجا به سر بردم
قصه بر پاشنه چرخید
از زیر پای رقصم استیج را کشیدن
و من ماندم چگونه کاساندرا باشم
وقتی که سالن زل زده به عریانی‌ام نمی‌دانم کجا اما عریانی‌ام را جای دیگر دیده بودم
حرف‌ها به سرم می‌زند
که در پیدا پیدا شوم
تا ببینی به ماه‌ها برنمی‌گردد
برگی از تقویم

شاعر: #آفاق_شوهانی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


به شکل اول خودم
به هر پهلو
که بچرخم 
خیره شده‌ای در من

و از این دست دست‌ها
که کوتاه است
به عبارتی
بعدن می‌فهمم
به شب یا که به روز

کنار خودم
نشسته باشم
به آهی کوتاه یا که بلند

باری به پهلو چرخیده‌ام و
ظاهرن یاد شما هم

شاعر: #اسماعیل_علی‌پور

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿


نه وقت نیست به کوچه آمدن را تاریکی
حالاست عریانی
تقصیر، روشنایی
تا به زمین بخوری
تا دوباره به آسمان برسی
دنبال گلویم
دنبال دیوار بگرد
تا قله‌هایی که قرارشان با من
دنیا را کنار می‌گذارد
سیب را دست نزده
فخر می‌فروشد دهان ِ گرسنه‌ام
و
شعله
و
پنجه
و
بازی
که شکل خمیر است
دستانت بر بوم
جاده من‌ را به خاک
می‌رساند
خاکستری از راه رسیده‌ام
علیه تکه تکه
علیه برگ ندادن
به گِل نشسته هر چه داشتم از آفتاب
عشق ها به ماهی‌های مرده خدمت می‌کنند
مشکلی دارم با چتر
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
چرا از این اید
چرا از آن اید
بیا بچرخیم
بیا دور دروغ بچرخیم
تا زبان از کوره در نرفته است

شاعر: #ابوالفضل_حکیمی

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
🌿

کسی که نامِ کلاغ‌ها را بداند
می‌تواند از سیاه‌ترین غار
یا که از تاریک‌ترین قارقارِ جهان عبور کند

من اما فقط ایستاده‌ام!
در این سالیان که زانوهای‌ام از فرطِ ایستادن
هم‌چنان کلاغ‌ها را هنوز هم به نام صدا می‌زنند
و احتمال هم اصلن نمی‌دهم که بعضی از تارهای موی تو را نشناسم

باید از عبورِ خود چرا می‌هراسم؟
گیرم که نام‌هایی از ذهنِ من کجا پرواز کرده باشند؟
آیا من از تو از صدای خودم را مگر نمی‌شنوم؟
پس چرا ایستاده‌ام فقط نگاه می‌کنم؟

من می‌توانم از سیاه‌ترین قارقار
و نزدیک‌تر که بیایم
می‌توانم از کلاغ‌ترین نامی که می‌شناسم
با تو سخن‌ها بگویم از همین‌که عبور می‌کنم

شاعر: #ابوالفضل_پاشا

📗●از کتاب: #پله_ها_برای_رهایی (هفتمین کتاب از #فروست_کتاب_های_هفتاد) | #نشر_ترنجستان | چ اول ۱۴۰۰ |

#کانال_شعر_هفتاد
🌿🆔 @haftadpoet
2025/08/23 17:13:21
Back to Top
HTML Embed Code: