Telegram Group Search
روباه گفت: تو برای من پسربچه‌ای بیش نیستی، مثل صدها هزار پسربچهٔ دیگر و من نیازی به تو ندارم، تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر، ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود. هیچ‌چیز را تا اهلی نکنی نمی‌توانی بشناسی.
بدان که جز با چشم دل نمی‌توان دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است. آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود. چیزی که بیابان را زیبا می‌کند چاه آبی است که در گوشهٔ آن پنهان است. آدم اگر تن به اهلی شدن بدهد، باید پیهٔ گریه کردن را به تن خود بمالد.

#شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
ترجمهٔ ابوالحسن نجفی

#کتاب_خوان
@zahrasharifii
4
با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان
ای پشيمان
تا زخم‌هايم را به تو باز نمايم
من كه اينک
از شيارهای تازيانه‌ٔ قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم.

#هوشنگ_چالنگی

#شعر
@zahrasharifii
5🕊1
گفتند کدام‌کس است که می‌رود و شاد است؟
ابومظاهر گفت آنکه وطنش بر تنش تنگ آمده باشد.
گفتند وطن چیست؟
ابومظاهر گفت آنجا که عشق و حزن در تصرف آن بجنگند.


#حسن_مشکور_گنجوی

#عارفانه‌ها
@zahrasharifii
👏4
من بر درت از روزی که درخت بود، کوبیده‌ام...
👏42
صبح
که خانه را ترک می‌کنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه بازمی‌گردم
با اندوهی هزارساله
چهار دیواری خانه‌ام،
آرام و صبور
پذیرای پیرمردی است که
سحرگاهان
جوان برمی‌خیزد.

#عباس_کیارستمی

#شعر
@zahrasharifii
6💔1
درآ که در دلِ خسته توان درآید باز
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز

بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز

به پیشِ آینهٔ دل هر آنچه می‌دارم
به‌جز خیالِ جمالت نمی‌نماید باز

بدان مَثَل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می‌شِمُرَم تا که شب چه زاید باز

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گُلبُن وصل تو می‌سُراید باز

#حافظ

#غزل_خوان
@zahrasharifii
3
در جنگ و در عشق
همیشه
این بی‌گناهان هستند
که کشته می‌شوند.

#نجیب_محفوظ
#شعر
@zahrasharifii
😢4❤‍🔥2💔1
چنان گرفته دلم از جهان که مثل سکوت
اگر به نام صدایم کنند، می‌شکنم

#سعید_صاحب_علم

#بیت_باز
@zahrasharifii
10
اما ما...
چنان چسب زخم
هر کجای وطن خراشی برداشت
عاشقانه آن را در آغوش کشیدیم...‌

#سعید_هلیچی

#شعر
@zahrasharifii
9
دنیای بی‌عشق، دنیایی مرده است و همیشه زمانی می‌رسد که انسان از زندانَش، کارش و وظیفه‌اش بیزار می‌شود و تنها چیزی که می‌خواهد یک چهرهٔ محبوب و قلبی گرم و آکنده از عشق است.

#طاعون
#آلبر_کامو
ترجمهٔ پرویز شهدی

#کتاب_خوان
@zahrasharifii
5👍4
‏چیزی را صاحب مشو که سیر و سلوک معنوی تو را مانع بتواند شد یا آزادیِ درونی‌ات را از تو تواند ربود.

#توماس_آکمپیس

#عارفانه‌ها
@zahrasharifii
👍32
تمام شب
با تبری
بر اندوه من می‌کوفت
خواب اما آمد و
سنگ‌های خونین را
با آب تیره پاک کرد.
دوباره امروز زنده‌ام.
دوباره تو را بر شانه‌های خویش بلند می‌کنم
ای زندگی.

#پابلو_نرودا

#شعر
@zahrasharifii
4😢1💔1
گرهِ گریه ز بیرون گلویم پیداست...
😭7👍1💔1
از من بپرس! آری
من آخرین ستارهٔ شب را شکسته‌ام
از شام ناامیدی تا صبح ناامیدی
بیدار بوده‌ام

با دست‌های مردهٔ چشم سفید خویش
دروازهٔ سیاه افق را گشوده‌ام
سحری درون قلعهٔ شب نیست!

#منوچهر_آتشی

#شعر
@zahrasharifii
3💔3
زندگی همین است، یا باید خودت را با سعادت‌های زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادت‌های دیریاب و غیرمعمول مثل شعر و سینما و هنر و از این چیزها!...
اما به‌هرحال همیشه تنها هستی و تنهایی تو را می‌خورد و خرد می‌کند،

من قیافه‌ام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده و فکر آینده خفه‌ام می‌کند،
ولی بگذریم...
بگذریم...

💌 از نامه‌های فروغ فرخزاد به فریدون فرخزاد

#نامه_نویس
@zahrasharifii
5😢3
جانم دریغ نیست ولیکن دلِ ضعیف
صندوق سِرّ توست نخواهم که بشکنند

#سعدی

#بیت_باز
@zahrasharifii
4
نابینایی در شب تاریک چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می‌رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ نابینا بخندید که این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی‌خرد است تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.

#جامی
#بهارستان

#عارفانه‌ها
@zahrasharifii
5👍4
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جان‌فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد
دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک
هرگه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

#سعدی

#غزل_خوان
@zahrasharifii
4
تو را
ز وحشت توفان
به سینه می‌فشارم
عجب سعادت غمناکی...


#منوچهر_آتشی

#شعر
@zahrasharifii
4
آیا این دل نازک من است که آزار می‌بیند، یا زندگی رنج بی‌حدی بر من روا داشته است؟

#ونسان_ونگوگ

#جمله_خوان
@zahrasharifii
💔32
2025/08/20 18:58:00
Back to Top
HTML Embed Code: