group-telegram.com/shoulamchannel1/46661
Last Update:
به قول قدیمی ها نقلی کَرم نقلاسون از شولم تا کرداسون.
داستان ما در مورد محرم دهه چهل و پنجاه شولم است.
شاید خیلی ها بدانند و شاید هم عده ای ندانند که ساخت مسجد سرکه حاصل اختلافی بود که در زمانهای خیلی قدیم بین اعضای هییت امناء مسجد اصلی شولم یعنی مسجد شهدا بوجود امد.
اینکه سر چه موضوعی بود و چه کسانی با هم اختلاف پیدا کردند متاسفانه سن وسال ما به ان اقتضا نمی کند و شاید بعضی به جا ماندگان ان دوران که البته فکر نکنم کسی عمرش کفاف داده و مانده باشد چیزی از ان بدانند و البته مهم هم نیست .
به هر حال ان اختلاف مایه خیر شد و مسجد بزرگی در محله سرکه ساخته شد.
ما که در محله لات محله شولم سکنی داشتیم به چند دلیل بیشتر به مسجد سرکه می رفتیم.
اول اینکه راه های مختلفی به مسجد سرکه ختم می شد که از میان جنگل کشیده شده بود.
یک راه از کنار منازل مرحومان میرزا بابا(مشته سیا) عاشوری، شعبان و مرحوم میرزا عابدین پور و مرحوم نازه غلامپور رد میشد .
دومی از کنار منازل مرحوم نوری ( قنبر) ارمیون و شعبان و میرزا عابدین پور و نازه غلامپور عبور می کرد و راه سوم از کنار منازل مرحومان حسن اروانه و بخشی عاشوری و قنبر اروانه رد می شد .
این سه تا راه چون از مسیر جنگل بودند در روزهای بارانی راحت میشد از میان علفهای جنگل رد شد .
اما رفتن از محل ما به مسجد شهدا کمی سخت بود.
اول اینکه دورتر بود.
دوم این که راه درست و حسابی به انجا کشیده نمیشد و باید از میان راه های تنگ مزارع رد می شدیم تا به محل مدرسه ابتدایی شولم برسیم و از انجا تا مسجد ادامه بدهیم.
جاده که نبود راه مرز مزرعه ها بود .
البته راه تردد حدو پنجاه شست سانتی متر عرض داشت. گلی بود.
در مواقع بارانی راه گل و لایی و لیز و لغزنده می شد و عبور سخت می گردید .
این مقدمه را گفتیم تا انهایی که ان دوران را تجربه نکرده اند با حال هوای ان زمان کمی آشنا شوند.
مسجد سرکه بر ستیغ یک تپه مشرف به دیلمبیجار، سیاچلافت و لات محله است.
هر چند لات محله از انجا کاملا دیده نمی شود.
محرم که شروع می شد شور و شوق عجیبی در دلها ایجاد می شد.
شولم در دهه چهل و پنجاه مثل خیلی از روستاهای دیگر یک روستای محروم و خودکفا بود.
بعدها که جاده ساخته شد چیز مهم دیگری در روستا به وقوع نپیوسته بود .
نه برق بود و نه تلفن و نه تلویزیون و از این خرت و پرتهای مدرن امروز
فقط بعضی ها رادیو ترانزیستوری داشتند که با قوه کار میکرد.
قوه ها کار برق امروزی را برای مردم ایفا می کردند.
رادیو با ان روشن می شد و چراغ قوه را روشن میکرد.
شروع محرم و دعوت به حضور مردم در مسجد با شیپور بلند و دسته دار مرحوم مشهدی قنبر ارمیون اعلام می گردید.
او از اولین روز محرم تا اخرین روز ان اولین کسی بود که به مسجد می رفت و در حیاط مشرف به اطراف ان با زدن یک قطعه آلت که از چوب باریک خیزران درست کرده بود و به ان مَمَزَه می گفت به نوک شیپور ( کرنا) و دمیدن در جای خاصی از ممزه ، شیپور را با صدای شیون گونه و حزین به صدا در می اورد:
دادیییااا.......دادییا
دادییا دیییا دییا دییا دیاد دیادیا.....
صدای شیپور تقریبا به همین عروض بود .
دمیدن در ان تخصص لازم داشت و جز سید محمد حقی و مشته قنبر کس دیگری بلد نبود ان را درست بدمد .
این شیپور با دسته ای که موازی از نزدیک سر تا ته ان تقریبا یک متر درازا داشت از برنج بود و طلایی رنگ.
مشته قنبرپس از اینکه چندین بار به اطراف با شیپور خود می دمید و مردم را اگاه و دعوت به حضور در مسجد میکرد داخل مسجد می شد و در سماور بزرگ اب می ریخت و فتیله نفتی اش را روشن می کرد، استکانهای کوچک و کمر باریک و نعلبکی ها را در سینی بزرگی می چید.
با قند شکن قندها را خرد می کرد و در قندانها می ریخت.
و همه چیز را برای پذیرایی از عزاداران مهیا می کرد.
بعد از مشهدی قنبر و گاه هم پا و همراه او سید محمد حقی که خانه اش نزدیک مسجد بود کار اماده سازی مسجد در هر شب از شبهای محرم را بر عهده می گرفتند.
شب که کاملا مستولی می شد مردم به طرف مسجد حرکت می کردند.
جاده که نبود . راههای طبیعی و معمولی بود.
مردم دیلمبیجار از شرق اهالی سیاهچلافت از شمال و اهالی لات محله از غرب و جنوب به سمت مسجد به راه می افتادند.
بعضی ها با فانوس و بعضی ها با چراغ قوه مسیر خود را روشن کرده و حرکت می کردند.
اکر فصول گرما بود چون راهها خشک بود راه رفتن راحت تر بود.
مردم مناطق یاد شده از گوشه و کنار تک و توک یا چند نفره به سمت مسجد راه می افتادند.
غالب پوشش پاهها کفش های لاستیکی به اشکال مختلف بود و خیلی کم کسی کفش چرمی داشت.
ما ها که خردسال بودیم به همراه پدران خود به سمت مسجد راه می افتادیم.
پس از پیمودن مسافت خانه تا سرکه، به مسجد می رسیدیم.
کفشدار که هنوز باب نشده بود.
کفشهایمان را در محلی که شبیه کفشداری بود در جایی می گذاشتیم و سلام گویان وارد مسجد می شدیم.
ادامه دارد
BY سرزمین سر سبز
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/shoulamchannel1/46661