Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍30❤16👏3
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍53❤13👏10👌3🤔1
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍34❤9👏8🤣1
یکی از مهمترین عواملی که میتواند بیان معاشقه را از «علامتدهی آشکار» به «علامتدهی پنهان» و لاس زدن مبدل نماید، هزینهای است که مخاطب یا دریافتکنندۀ پیام میتواند بر فرستند تحمیل کند. سرشت برخی روابط به نحوی است که بیان آشکار نیت عاشقانه یا جنسی از سوی یک طرف، میتواند منجر به آسیب جدی به رابطه شود. مطالعاتی که در بر روی دوستی میان جنس مخالف صورت گرفته نشان میدهند که بیان آشکار نیت عاشقانه یا جنسی از طرف یکی از طرفین، اغلب به «بلاتکلیفی در رابطه» و بیثباتی در رفاقت میانجامد (منبع و منبع). از آنجایی که شبکۀ دوستان اغلب به عنوان متحدانی مهم برای فرد تلقی میشوند، آسیب زدن به روابط دوستی، فرد را در معرض هزینۀ اجتماعی بالا قرار میدهد (منبع و منبع). در برخی دیگر از محیطها، بیان آشکار نیت عاشقانه یا جنسی، منجر به کاهش سرمایۀ اجتماعی فرد میشود (منبع و منبع). برای مثال، بیان آشکار نیتهایی عاشقانه یا جنسی میان مدیر و زیردست یا استاد و دانشجو نه تنها میتواند به وجهه افراد لطمه وارد کند، بلکه منجر به سرزنش اخلاقی فرد و متزلزل شدن روابط قدرت میان او و دیگران میشود.
گاهی آگاه شدن شخص ثالث از نیت عاشقانه یا جنسی افراد میتواند هزینهای ناخواسته بر آنها تحمیل کند. برای مثال، آشکار شدن نیت جنسی فردی که در رابطۀ انحصاری قرار دارد توسط همسر یا شریک عشقی او یا شریک عشقی طرف مقابل، میتواند با واکنش شدید و خشن آنها روبرو شود. در موقعیتهای دیگر، آگاه شدن شخص ثالث از نیت عاشقانه یا جنسی فرد، میتواند موقعیت اجتماعی و منابع هر دو طرف را در معرض آسیب قرار دهد (منبع و منبع و منبع). به عنوان نمونه، گوش ایستادن و کشف رابطۀ پنهان افراد در محیطی که روابط عاشقانه یا جنسی تایید نمیشود، میتواند برای هر دو طرف پیامدهای اخلاقی، اجتماعی، حقوقی و حتی مادی به همراه داشته باشد (منبع).
علاوه بر موارد فوق، استفاده از زبان به انسانها این امکان را داده است که اطلاعات را خارج از ظرف محدود زمان و مکان در اختیار هم قرار دهند. مثلا دانبار نشان داده است که چطور غیبت کردن با کارکردهایی مثل تبادل اطلاعات مهم درباره رفتار دیگران و کمک به ارزیابی و مدیریت روابط در گروهها به تقویت پیوندهای اجتماعی میانجامد. این ویژگی باعث میشود که میزان «اعتبار» فرد ورای محدودۀ زمان از طریق «غیبت» افراد با یکدیگر دست به دست شده و کاهش یابد (نگاه کنید به این اثر و همینطور این و این). برای مثال، بیان آشکار نیت عاشقانه یا جنسی استاد به دانشجو با ریسک بالایی همراه است چرا که چنین کاری نه تنها میتواند «هزینۀ مخاطب» و شاید «هزینۀ شخص ثالث» را بر وی تحمیل کند، بلکه به وسیلۀ «غیبت» اعتبار و وجهۀ فرد در میان طیف گستردهتری از افراد - حتی در سالهای آینده - آسیب میبیند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍31🤣15❤11👌7👎3👏1
وقتی نوعی طوطی – به اسم طوطیچههای دمگاهسبز (با نام علمی Forpus passerinus) - حسابی عاشق هم میشوند اما جای مناسب برای لانه ساختن ندارند، گاهی جوجههای زوج دیگر را میکُشند به این امید که والدین آنها لانه را رها کرده و بروند. اینگونه است که «عشاق قاتل» میتوانند به آسانی به لانۀ خالیشده نقل مکان کنند.
بله، طبیعت همیشه هم گل و بلبل نیست!😈
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
بله، طبیعت همیشه هم گل و بلبل نیست!
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤16👍14🤣12😭9🤔4
خنجر را پشت لبخند پنهان کن
به تازگی مقالهای خواندم دربارۀ رقابت در جوامع فردگرا و جمعگرا. اغلب تصور میکنیم که رقابت در جوامع فردگرا بیشتر و شدیدتر از جوامع جمعگراست. اما نویسندگان مقاله با بازبینی پژوهشهای نیم قرن اخیر استدلال میکنند که رقابت در جوامع جمعگرا -چه بین گروه و چه در درون گروه- بیشتر است تا در جوامع فردگرا. اما شیوۀ رقابت زیرکانه و پنهان در جوامع جمعگرا به این باور اشتباه دامن زده که افراد در این جوامع در همکاری و سازگاری و هماهنگی با هم به سر میبرند. عنوان مقاله جان کلام را به روشنی میگوید «خنجر را پشت لبخند پنهان کن».
مقاله مملو از بینشهای تازه و ارجاعات فراوان است به پژوهشهای دیگر در این حوزه. از این رو به علاقهمندان پیشنهاد میکنم اصل مقاله که لینک آن در انتهای این نوشته آمده است را مطالعه کنند. اما بخشی از مقاله که اکنون مایلم بر آن تمرکز کنم مربوط است به «اکولوژی اجتماعی رقابت» (Social Ecology of Competition).
پیش از این در نوشتهام در خصوص تبیین تکاملی «لاسزدن» (اینجا) توضیح دادم که چطور در برخی شرایط منطق هزینه-فایده میتواند «علامتدهی پنهان» و به طبع آن «لاسزدن» را بهینهتر از «علامتدهی آشکار» کند. نویسندگان مقاله با به کارگیری همین منطق، ادعا میکنند که اکولوژی اجتماعی جوامع جمعگرا به گونهای است که رقابت پنهان را بهینهتر از رقابت آشکار میکند. یکی از عوامل تعیینکننده در این موضوع «تحرک رابطهای» (Relational Mobility) است. تحرک رابطهای یعنی اینکه فرد چقدر در انتخاب روابط خود – روابط دوستی، عاشقانه، کاری و غیره – از آزادی عمل برخوردار است. اگر در محیطی باشید که روابط شما حاصل انتخابهای فردیتان است و میتوانید آنها را تغییر دهید، این یعنی آن محیط از تحرک رابطهای بالایی برخوردار است. اما اگر در محیطی باشید که روابط شما ثابت است و کنار گذاشتن آنها ممکن نبوده یا بسیار هزینهبر است این یعنی آن محیط از تحرک رابطهای پایینی برخوردار است.
شواهد نشان میدهد که بسیاری از روابط در جوامع جمعگرا عموما ثابت و پایدارند در حالی که در جوامع فردگرا چنین نیست. این یعنی افراد در جوامع جمعگرا از تحرک رابطهای پایینتری برخوردارند تا در جوامع فردگرا. اما این بحث در اکولوژی اجتماعی چگونه میتواند بر شیوۀ رقابت افراد اثر گذارد؟ اگر در جامعهای باشیم که روابط در آن نسبتاً پایدار است و روابط آسیبخورده و خراب را نتوان به آسانی جایگزین کرد، بهترین استراتژی این است که اختلافات خود را آشکار نکنیم چه آنکه روشن شدن اختلاف میتواند موقعیت ما را در گروه تضعیف کند یا – در بدترین حالت – به طرد ما از گروه بینجامد آن هم در شرایطی که امکان جایگزینی وجود ندارد.
اما از طرفی دیگر نباید فراموش کنیم که اطرافیان ما هم در شرایط یکسان هستند و به احتمال زیاد آنها نیز از همین منطق پیروی کرده و اختلافاتشان را بروز نمیدهند. بنابراین، نزدیکترین دوستان ما در گروه شاید ریاکاران فرد اعلی باشند که خنجر را پشت لبخند پنهان کردهاند و هر لحظه مترصد آنند که از آن استفاده کنند. در چنین محیطی، ویژگیهایی همچون تظاهر، چربزبانی و فرصتطلبی تبدیل به خصیصههای روانی میشوند که در آن اکولوژی اجتماعی بخصوص، دارای کارکرد هستند.
نکتۀ آخر اینکه – و این چیزی است که در مقاله نیامده – لزوماً همۀ ما در طول عمر در یک سطح تحرک رابطهای باقی نمیمانیم. در دوران کودکی به دلیل وابستگی به خانواده، تحرک رابطهای پایینتری را تجربه میکنیم و این اعضای درجه یک مثل پدر و مادر هستند که تحرک رابطهای ما را شکل میبخشند. اما با دستآوردن استقلال شخصیتی و مالی در بزرگسالی، این خود ما هستیم که بیشتر روابطمان را تعریف کنیم. شاید بسیاری از ما تجربۀ این را داشتیم که مثلا مادرمان مجبورمان کرده سال نو را به داییای تبریک بگوییم که از او خوشمان نمیآمد (تحرک رابطهای پایین) اما بعدها که بزرگتر شدیم این خود ما بودیم که تصمیم میگرفتیم با او صحبت کنیم یا نه (تحرک رابطهای بالا).
بنابراین، اگر دفعۀ بعد از شما خواستند با کسی صحبت کنید که از او متنفرید، ابتدا نگاهی به تحرک رابطهایتان بیندازید و ببینید بهتر است خنجر را پشت لبخند پنهان کنید یا آن را در سینۀ او بنشانید😈
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
به تازگی مقالهای خواندم دربارۀ رقابت در جوامع فردگرا و جمعگرا. اغلب تصور میکنیم که رقابت در جوامع فردگرا بیشتر و شدیدتر از جوامع جمعگراست. اما نویسندگان مقاله با بازبینی پژوهشهای نیم قرن اخیر استدلال میکنند که رقابت در جوامع جمعگرا -چه بین گروه و چه در درون گروه- بیشتر است تا در جوامع فردگرا. اما شیوۀ رقابت زیرکانه و پنهان در جوامع جمعگرا به این باور اشتباه دامن زده که افراد در این جوامع در همکاری و سازگاری و هماهنگی با هم به سر میبرند. عنوان مقاله جان کلام را به روشنی میگوید «خنجر را پشت لبخند پنهان کن».
مقاله مملو از بینشهای تازه و ارجاعات فراوان است به پژوهشهای دیگر در این حوزه. از این رو به علاقهمندان پیشنهاد میکنم اصل مقاله که لینک آن در انتهای این نوشته آمده است را مطالعه کنند. اما بخشی از مقاله که اکنون مایلم بر آن تمرکز کنم مربوط است به «اکولوژی اجتماعی رقابت» (Social Ecology of Competition).
پیش از این در نوشتهام در خصوص تبیین تکاملی «لاسزدن» (اینجا) توضیح دادم که چطور در برخی شرایط منطق هزینه-فایده میتواند «علامتدهی پنهان» و به طبع آن «لاسزدن» را بهینهتر از «علامتدهی آشکار» کند. نویسندگان مقاله با به کارگیری همین منطق، ادعا میکنند که اکولوژی اجتماعی جوامع جمعگرا به گونهای است که رقابت پنهان را بهینهتر از رقابت آشکار میکند. یکی از عوامل تعیینکننده در این موضوع «تحرک رابطهای» (Relational Mobility) است. تحرک رابطهای یعنی اینکه فرد چقدر در انتخاب روابط خود – روابط دوستی، عاشقانه، کاری و غیره – از آزادی عمل برخوردار است. اگر در محیطی باشید که روابط شما حاصل انتخابهای فردیتان است و میتوانید آنها را تغییر دهید، این یعنی آن محیط از تحرک رابطهای بالایی برخوردار است. اما اگر در محیطی باشید که روابط شما ثابت است و کنار گذاشتن آنها ممکن نبوده یا بسیار هزینهبر است این یعنی آن محیط از تحرک رابطهای پایینی برخوردار است.
شواهد نشان میدهد که بسیاری از روابط در جوامع جمعگرا عموما ثابت و پایدارند در حالی که در جوامع فردگرا چنین نیست. این یعنی افراد در جوامع جمعگرا از تحرک رابطهای پایینتری برخوردارند تا در جوامع فردگرا. اما این بحث در اکولوژی اجتماعی چگونه میتواند بر شیوۀ رقابت افراد اثر گذارد؟ اگر در جامعهای باشیم که روابط در آن نسبتاً پایدار است و روابط آسیبخورده و خراب را نتوان به آسانی جایگزین کرد، بهترین استراتژی این است که اختلافات خود را آشکار نکنیم چه آنکه روشن شدن اختلاف میتواند موقعیت ما را در گروه تضعیف کند یا – در بدترین حالت – به طرد ما از گروه بینجامد آن هم در شرایطی که امکان جایگزینی وجود ندارد.
اما از طرفی دیگر نباید فراموش کنیم که اطرافیان ما هم در شرایط یکسان هستند و به احتمال زیاد آنها نیز از همین منطق پیروی کرده و اختلافاتشان را بروز نمیدهند. بنابراین، نزدیکترین دوستان ما در گروه شاید ریاکاران فرد اعلی باشند که خنجر را پشت لبخند پنهان کردهاند و هر لحظه مترصد آنند که از آن استفاده کنند. در چنین محیطی، ویژگیهایی همچون تظاهر، چربزبانی و فرصتطلبی تبدیل به خصیصههای روانی میشوند که در آن اکولوژی اجتماعی بخصوص، دارای کارکرد هستند.
نکتۀ آخر اینکه – و این چیزی است که در مقاله نیامده – لزوماً همۀ ما در طول عمر در یک سطح تحرک رابطهای باقی نمیمانیم. در دوران کودکی به دلیل وابستگی به خانواده، تحرک رابطهای پایینتری را تجربه میکنیم و این اعضای درجه یک مثل پدر و مادر هستند که تحرک رابطهای ما را شکل میبخشند. اما با دستآوردن استقلال شخصیتی و مالی در بزرگسالی، این خود ما هستیم که بیشتر روابطمان را تعریف کنیم. شاید بسیاری از ما تجربۀ این را داشتیم که مثلا مادرمان مجبورمان کرده سال نو را به داییای تبریک بگوییم که از او خوشمان نمیآمد (تحرک رابطهای پایین) اما بعدها که بزرگتر شدیم این خود ما بودیم که تصمیم میگرفتیم با او صحبت کنیم یا نه (تحرک رابطهای بالا).
بنابراین، اگر دفعۀ بعد از شما خواستند با کسی صحبت کنید که از او متنفرید، ابتدا نگاهی به تحرک رابطهایتان بیندازید و ببینید بهتر است خنجر را پشت لبخند پنهان کنید یا آن را در سینۀ او بنشانید
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤20👍16🤣8
وقتی صحبت از دودیسی جنسی انسان به میان میآید - یعنی تفاوتهای ظاهری بین زن و مرد - اغلب به مواردی مثل قد، وزن و حجم عضلات اشاره میشود. اما جالب است بدانید که یکی از نمونههای دودیسی جنسی، رشد بیشتر بینی پسرها در مقایسه با دخترها در دوران بلوغ است. به طور میانگین، دماغ پسرهای نوجوان در مقایسه با دخترهای هم اندازۀ آنها، ده درصد بیشتر رشد میکند تا بتواند اکسیژن مورد نیاز عضلات و همچنین نگهداری بافتها را تامین کند.
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍39👏11❤5🤣4👌3
در میان انسانها اغلب مادران مایلند از پستان چپ خود به نوزادشان شیر بدهند. هرچند تابحال نظرات گوناگونی برای این موضوع مطرح شده اما به نظر میرسد در میان ما انسانها ماهیچۀ سمت چپ صورت درعلامتدهی اجتماعی چالاکتر از ماهیچۀ سمت راست است. به همین جهت در فرهنگها و دورههای تاریخی گوناگون بین ۶۰ تا ۹۰ درصد مادران بیآنکه خود بدانند ترجیح میدهند که نوزاد را -خصوصاً در سه ماهۀ نخست- از پستان چپ شیر بدهند چه آنکه از این طریق سمت چپ صورت مادر در معرض دید نوزاد قرار گرفته و کوچکترین تغییرات هیجانی او را آشکار میکند. همچنین، دادههایی که از طریق چشم چپ ارسال میشوند، بیشتر به نیمکرۀ راست مغز منتقل میگردند؛ بخشی از مغز که وظیفۀ اصلی آن پردازش و تفسیر نشانههای اجتماعی و عاطفی است.
بنابراین، در هنگام شیر دادن چشم چپ مادر با دقت به چهرۀ نوزاد نگاه میکند و حالت عاطفی او را تفسیر میکند و همزمان نوزاد با دقت به پر احساسترین سمت چهرۀ مادر خیره میشود و میآموزد چگونه هیجانات او را بخواند و پاسخ دهد. از اینرو میتوان گفت شیر دادن نوعی گفتگوی خاموش است میان مادر و نوزاد.
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
بنابراین، در هنگام شیر دادن چشم چپ مادر با دقت به چهرۀ نوزاد نگاه میکند و حالت عاطفی او را تفسیر میکند و همزمان نوزاد با دقت به پر احساسترین سمت چهرۀ مادر خیره میشود و میآموزد چگونه هیجانات او را بخواند و پاسخ دهد. از اینرو میتوان گفت شیر دادن نوعی گفتگوی خاموش است میان مادر و نوزاد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍39❤25👏9👎1🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماهی تلسکوپی، شاهکار تکاملی
در اعماق تاریک اقیانوس، جایی که نور خورشید هرگز بدان نمیرسد، زنده ماندن وابسته به توانایی تشخیص ضعیفترین ردههای نور است. ماهی تلسکوپی (با نام علمی Gigantura chuni) یکی از شگفتانگیزترین سیستمهای بینایی را در دنیای حیوانات داراست که محصول میلیونها سال تکامل است.
چشمهایی شبیه تلسکوپ
چشمهای این ماهی رو به جلو و شبیه لولۀ بلند تلسکوپ است که حساسیت آن را نسبت به نور کم افزایش میدهد. برخلاف بیشتر ماهیها که چشمهایشان به طرفین است، این ماهی با داشتن چشمهایی تلسکوپی روبه جلو میتواند عمق و فاصله را دقیق تشخیص دهد و شکار در تاریکی را برایش ممکن سازد.
آینههای درون چشم
سیستم بینایی این ماهی تنها به عدسی چشم تکیه ندارد؛ بلکه از آینههای شبکیه برای متمرکز کردن نور استفاده میکند. این ساختارهای آینهای میتوانند فوتونهای نور را بازتاب داده و روی سلولهای حساس به نور متمرکز کنند. این ویژگی خاص به جانور اجازه میدهد تا در تاریکی تقریباً مطلق، طعمهاش را ببیند.
استراتژی تغذیه
علاوه بر چشمهای تلسکوپی، فکها و معدۀ کشسان ماهی تلسکوپی به آن اجازه میدهد تا طعمهای بزرگتر از خودش را ببلعد. چنین قابلیتی در محیطی که غذا کمیاب و غیرقابل پیشبینی است، از اهمیت حیاتی برخوردار است.
زیستتقلید و آیندهٔ فناوری
مطالعه موجوداتی مثل ماهی تلسکوپی نه تنها نشان میدهد که چگونه تکامل، موجودات را برای زندگی در شرایط سخت سازگار میکند بلکه میتواند الهامبخش مهندسان زیستتقلید (biomimetics) در طراحی فناوریهای نوری و تصویربرداری پیشرفته در آینده شود.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
در اعماق تاریک اقیانوس، جایی که نور خورشید هرگز بدان نمیرسد، زنده ماندن وابسته به توانایی تشخیص ضعیفترین ردههای نور است. ماهی تلسکوپی (با نام علمی Gigantura chuni) یکی از شگفتانگیزترین سیستمهای بینایی را در دنیای حیوانات داراست که محصول میلیونها سال تکامل است.
چشمهایی شبیه تلسکوپ
چشمهای این ماهی رو به جلو و شبیه لولۀ بلند تلسکوپ است که حساسیت آن را نسبت به نور کم افزایش میدهد. برخلاف بیشتر ماهیها که چشمهایشان به طرفین است، این ماهی با داشتن چشمهایی تلسکوپی روبه جلو میتواند عمق و فاصله را دقیق تشخیص دهد و شکار در تاریکی را برایش ممکن سازد.
آینههای درون چشم
سیستم بینایی این ماهی تنها به عدسی چشم تکیه ندارد؛ بلکه از آینههای شبکیه برای متمرکز کردن نور استفاده میکند. این ساختارهای آینهای میتوانند فوتونهای نور را بازتاب داده و روی سلولهای حساس به نور متمرکز کنند. این ویژگی خاص به جانور اجازه میدهد تا در تاریکی تقریباً مطلق، طعمهاش را ببیند.
استراتژی تغذیه
علاوه بر چشمهای تلسکوپی، فکها و معدۀ کشسان ماهی تلسکوپی به آن اجازه میدهد تا طعمهای بزرگتر از خودش را ببلعد. چنین قابلیتی در محیطی که غذا کمیاب و غیرقابل پیشبینی است، از اهمیت حیاتی برخوردار است.
زیستتقلید و آیندهٔ فناوری
مطالعه موجوداتی مثل ماهی تلسکوپی نه تنها نشان میدهد که چگونه تکامل، موجودات را برای زندگی در شرایط سخت سازگار میکند بلکه میتواند الهامبخش مهندسان زیستتقلید (biomimetics) در طراحی فناوریهای نوری و تصویربرداری پیشرفته در آینده شود.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍27❤18😱7👏4👌1
نتایج نخستین پیوند رفتار در جهان
امروزه، مفهوم پیوند عضو (Organ Transplant) بهطور گستردهای شناخته شده است، اما پدیده پیوند رفتار (Behaviour Transplant) کشف نوین و بیسابقه در علم زیستشناسی محسوب میشود. دانشمندان ژاپنی برای نخستینبار در جهان توانستهاند یک رفتار پیچیده را از یک گونه جانوری به گونهای دیگر منتقل کنند. این دستاورد با انتقال رفتار جفتگیری از مگس سرکه زیرمات (Drosophila subobscura) به مگس سرکه معمولی (Drosophila melanogaster) صورت گرفته که به طور طبیعی فاقد چنین رفتاری است.
مبانی زیستی رفتار جفتگیری
در مگس سرکه زیرمات، رفتار جفتگیری نر شامل ارائه «هدیه آمیزش» (Nuptial Gift) به ماده است. این هدیه، مادهای مغذی است که نر از چینهدان خود بالا آورده و پیش از جفتگیری به ماده میدهد. از آنجا که مادههای این گونه معمولاً با یک نر جفتگیری میکنند، کیفیت هدیه به عنوان شاخصی از کیفیت ژنتیکی و وضعیت فیزیولوژیک نر عمل میکند. دریافت این مواد مغذی به ماده امکان میدهد تا تعداد تخمهای بیشتری بگذارد. از منظر تکاملی، این رفتار نوعی سرمایهگذاری والدینی است که شانس موفقیت تولیدمثلی نر را افزایش میدهد.
در مقابل، مگس سرکه معمولی استراتژی جفتگیری متفاوتی دارد. این دو گونه حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون سال پیش از یک نیای مشترک جدا شدهاند و در طول تاریخ تکاملی خود تحت فشارهای انتخابی متفاوتی قرار گرفتهاند. در مگس سرکۀ معمولی، نر با لرزاندن یکی از بالهای خود «آواز» تولید کرده که همراه با فرمونهای مخصوص، نقش کلیدی در جذب جفت ایفا میکند.
اساس ژنتیکی و عصبی پیوند رفتار
تفاوت در این رفتارهای جفتگیری توسط یک ژن مشترک به نام fru (fruitless) کنترل میشود، اما بیان ژن و مدارهای عصبی ایجادشده توسط آن در هر گونه متفاوت است. در Drosophila subobscura، ژن fru نورونهای تولیدکننده انسولین را به مدار عصبی مرتبط با جفتگیری متصل میکند و رفتار هدیه دادن را امکانپذیر میسازد. این در حالی است که در Drosophila melanogaster، این اتصالات عصبی وجود ندارند و به جای آن، مدارهای مربوط به آواز جفتگیری تکامل یافتهاند.
دانشمندان با دستکاری ژنتیکی و فعالسازی ژن fru در مگس سرکه معمولی، توانستند زنجیرهای از وقایع مولکولی و عصبی را آغاز کنند که منجر به تشکیل مدارهای عصبی جدید و در نهایت بروز رفتار «هدیه آمیزش» در این گونه شد. در واقع، این مگس بیچاره مجبور به رفتار عاشقانهای شده که تا قبل از این «بلد» نبوده.
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
امروزه، مفهوم پیوند عضو (Organ Transplant) بهطور گستردهای شناخته شده است، اما پدیده پیوند رفتار (Behaviour Transplant) کشف نوین و بیسابقه در علم زیستشناسی محسوب میشود. دانشمندان ژاپنی برای نخستینبار در جهان توانستهاند یک رفتار پیچیده را از یک گونه جانوری به گونهای دیگر منتقل کنند. این دستاورد با انتقال رفتار جفتگیری از مگس سرکه زیرمات (Drosophila subobscura) به مگس سرکه معمولی (Drosophila melanogaster) صورت گرفته که به طور طبیعی فاقد چنین رفتاری است.
مبانی زیستی رفتار جفتگیری
در مگس سرکه زیرمات، رفتار جفتگیری نر شامل ارائه «هدیه آمیزش» (Nuptial Gift) به ماده است. این هدیه، مادهای مغذی است که نر از چینهدان خود بالا آورده و پیش از جفتگیری به ماده میدهد. از آنجا که مادههای این گونه معمولاً با یک نر جفتگیری میکنند، کیفیت هدیه به عنوان شاخصی از کیفیت ژنتیکی و وضعیت فیزیولوژیک نر عمل میکند. دریافت این مواد مغذی به ماده امکان میدهد تا تعداد تخمهای بیشتری بگذارد. از منظر تکاملی، این رفتار نوعی سرمایهگذاری والدینی است که شانس موفقیت تولیدمثلی نر را افزایش میدهد.
در مقابل، مگس سرکه معمولی استراتژی جفتگیری متفاوتی دارد. این دو گونه حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون سال پیش از یک نیای مشترک جدا شدهاند و در طول تاریخ تکاملی خود تحت فشارهای انتخابی متفاوتی قرار گرفتهاند. در مگس سرکۀ معمولی، نر با لرزاندن یکی از بالهای خود «آواز» تولید کرده که همراه با فرمونهای مخصوص، نقش کلیدی در جذب جفت ایفا میکند.
اساس ژنتیکی و عصبی پیوند رفتار
تفاوت در این رفتارهای جفتگیری توسط یک ژن مشترک به نام fru (fruitless) کنترل میشود، اما بیان ژن و مدارهای عصبی ایجادشده توسط آن در هر گونه متفاوت است. در Drosophila subobscura، ژن fru نورونهای تولیدکننده انسولین را به مدار عصبی مرتبط با جفتگیری متصل میکند و رفتار هدیه دادن را امکانپذیر میسازد. این در حالی است که در Drosophila melanogaster، این اتصالات عصبی وجود ندارند و به جای آن، مدارهای مربوط به آواز جفتگیری تکامل یافتهاند.
دانشمندان با دستکاری ژنتیکی و فعالسازی ژن fru در مگس سرکه معمولی، توانستند زنجیرهای از وقایع مولکولی و عصبی را آغاز کنند که منجر به تشکیل مدارهای عصبی جدید و در نهایت بروز رفتار «هدیه آمیزش» در این گونه شد. در واقع، این مگس بیچاره مجبور به رفتار عاشقانهای شده که تا قبل از این «بلد» نبوده.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤30👍14😱6🤔5👏2👌2🤣1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشای فعالیت دستگاه عصبی در هیدرا
هیدرا (با نام علمی Hydra vulgaris)، جانوری کوچک و شفاف از خویشاوندان عروس دریایی، یکی از سادهترین دستگاههای عصبی را در طبیعت داراست که متشکل از شبکهای پراکنده از نورونهاست که در سراسر بدنش گسترده شدهاند. اما همین سادگی باعث شده که این جاندار به مدلی ارزشمند برای مطالعۀ تکامل رفتار و کارکرد دستگاه عصبی تبدیل شود.
دانشمندان در سال ۲۰۱۷ توانستند با دستکاری ژنتیکی، نورونهای هیدرا را طوری تغییر دهند که هنگام فعالیت بدرخشند. به این ترتیب، همانطور که در فیلم مشاهده میکنید، برای نخستین بار فعالیت عصبی این جانور در لحظه ثبت شد.
نتیجه این آزمایش شگفتانگیز بود. هیدرا برای هر رفتار ساده یک مدار عصبی اختصاصی دارد:
مداری که هنگام خوردن غذا فعال میشود،
مداری برای جمع کردن بدن و پناه گرفتن در برابر خطر،
و مداری که نور را حس میکند تا زمان مناسب تغذیه را تشخیص دهد.
هیچ نورونی در بیش از یک مدار شرکت نداشته و هر رفتار شبکهای مستقل دارد. این ساختار ساده نمونهای ابتدایی از سامان عصبی است که بعدها در سیر تکامل به مغزهای پیچیدهتری مانند مغز انسان انجامید.
🔗 منبع
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
هیدرا (با نام علمی Hydra vulgaris)، جانوری کوچک و شفاف از خویشاوندان عروس دریایی، یکی از سادهترین دستگاههای عصبی را در طبیعت داراست که متشکل از شبکهای پراکنده از نورونهاست که در سراسر بدنش گسترده شدهاند. اما همین سادگی باعث شده که این جاندار به مدلی ارزشمند برای مطالعۀ تکامل رفتار و کارکرد دستگاه عصبی تبدیل شود.
دانشمندان در سال ۲۰۱۷ توانستند با دستکاری ژنتیکی، نورونهای هیدرا را طوری تغییر دهند که هنگام فعالیت بدرخشند. به این ترتیب، همانطور که در فیلم مشاهده میکنید، برای نخستین بار فعالیت عصبی این جانور در لحظه ثبت شد.
نتیجه این آزمایش شگفتانگیز بود. هیدرا برای هر رفتار ساده یک مدار عصبی اختصاصی دارد:
مداری که هنگام خوردن غذا فعال میشود،
مداری برای جمع کردن بدن و پناه گرفتن در برابر خطر،
و مداری که نور را حس میکند تا زمان مناسب تغذیه را تشخیص دهد.
هیچ نورونی در بیش از یک مدار شرکت نداشته و هر رفتار شبکهای مستقل دارد. این ساختار ساده نمونهای ابتدایی از سامان عصبی است که بعدها در سیر تکامل به مغزهای پیچیدهتری مانند مغز انسان انجامید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤34👌11👍7👏5
جادوی خطرناک مسلمانان
فرض کنید برای خرید وسایل منزل به فروشگاه رفتهاید. جمع خرید شما ۲,۳۴۸,۰۰۰ تومان میشود. شما ۲,۵۰۰,۰۰۰ تومان پرداخت میکنید و در چند ثانیه در ذهن خود حساب میکنید که فروشنده باید ۱۵۲,۰۰۰ تومان باقیمانده را برگرداند. این کار سادهای است که همهٔ ما روزانه، حتی بدون ماشین حساب، بارها و بارها انجام میدهیم. اما پشت این توانایی ظاهراً عادی، یکی از شگفتانگیزترین ابداعات فرهنگی بشر نهفته است: «صفر».
صفر، بر خلاف سایر اعداد طبیعی (۱، ۲، ۳ و …)، در نگاه نخست «غیرطبیعی» به نظر میرسد. برای درک اهمیت آن، کافی است همان محاسبهٔ ساده را با «دستگاه شمارش رومی» (Roman Numerical System) انجام دهید؛ دستگاهی که فاقد صفر بود. در این صورت باید ۲,۳۴۸,۰۰۰ را به صورت MMCCCXLVMMM بنویسید و آن را از ۲,۵۰۰,۰۰۰ یعنی MMD کم کنید تا به CLMM برسید. حتی اگر نشانههای رومی را کاملاً بلد باشید، باز هم انجام محاسبه به این شکل بسیار دشوار خواهد بود. همین نبودِ صفر باعث شد که در یونان و روم باستان شاخههایی مانند جبر و حساب هیچگاه رشد نکنند.
اما در شرق اوضاع فرق داشت. سومریان پنج هزار سال پیش با بهکارگیری چیزی شبیه صفر و نظام «ارزش مکانی» (Positional Notation) (یکان، دهگان، صدگان) توانستند گامی مهم در محاسبات بردارند (نگاه کنید به فصل یک این کتاب و همینطور فصول دوازده و سیزده این منبع). این مفهوم به هند رفت و با عناصر فلسفهٔ هندی و بودایی – بهویژه اندیشهٔ «سونیاتا» (Sunyata) یا «خلأ خلاق» – درآمیخت و به صفری بدل شد که امروز میشناسیم (نگاه کنید به فصول هشت و نه این کتاب). برای روشن شدن این ایده، ظرفی را در نظر بگیرید: اگر سخت و محکم باشد، آب شکل آن را به خود میگیرد؛ اما اگر نرم و انعطافپذیر باشد، خود ظرف شکل آنچه درونش قرار میدهیم را میپذیرد. نزد هندیان، صفر نیز چنین بود: «تهی» که بهصورت بالقوه وجود دارد و میتواند بالفعل شود. از همین جا بود که صفر بهعنوان یک عدد در میان دیگر اعداد پذیرفته شد.
صفر بهتدریج در جهان اسلام جایگاه خود را بهعنوان عددی مستقل پیدا کرد. زمینههای الهیاتی و معنوی در فرهنگ اسلامی باعث میشد پذیرش مفهوم «هیچ» یا «تهی» آسانتر باشد. در سال ۸۲۵ میلادی، محمد بن موسی خوارزمی با نگارش کتاب الجمع و التفريق بحساب الهند نه تنها نخستین دانشمند مسلمانی شد که بهطور مستقل رسالهای در باب حساب و نظام اعداد نوشت، بلکه با بازآرایی و تکمیل دستگاه عددی هندی، نقش صفر را بهعنوان عددی واقعی تثبیت کرد (نگاه کنید به این منبع و این و این).
واژهٔ «صفر» در اصل از سانسکریت sunya به معنای «تهی»، «نیستی» یا «خالی» گرفته شده بود؛ اصطلاحی که در سدههای ششم تا هشتم میلادی رایج شد. این واژه در قرن نهم میلادی به صورت al-sifr وارد زبان عربی شد و سپس در قرن سیزدهم به زبان لاتین راه یافت و به شکلهایی چون cifra و zephirum درآمد. در ایتالیای سدهٔ چهاردهم این صورتها به تدریج به zefiro، zevero و سرانجام zero دگرگون شدند؛ واژهای که در قرن پانزدهم به زبانهای انگلیسی و فرانسوی نیز منتقل شد (نگاه کنید به این منبع).
صفر که در شرق بهعنوان محصولی فرهنگی شکل گرفت و زمینهساز پیشرفتهای بزرگ در جبر و حساب شد، وقتی در اواخر قرون وسطی و آغاز رنسانس از طریق ترجمهٔ متون عربی به اروپا رسید، با واکنش تند مسیحیان روبهرو شد. در نگاه آنها «تهی بودن» و «نیستی» با شیطان پیوند داشت و نزدیک شدن به آن کاری خطرناک شمرده میشد. به همین دلیل ویلیام مالمزبری، تاریخنگار و راهب انگلیسی قرن دوازدهم، صفر را «جادوی خطرناک مسلمانان» نامید. از نظر او، کسی که از صفر استفاده میکند گویی میکوشد نیستی را به دل هستی بیاورد؛ انگار با وردی جادویی، «هیچ» را در دل «چیزها» ظاهر میکند. این نگاه صفر را به چیزی غریب و تهدیدآمیز بدل میکرد؛ کاری که برای مسیحیان به معنای بازی با نیروهای تاریک و حتی احضار شیطان بود. از همینرو، پذیرش آن آسان نبود. با این همه، چند قرن بعد، جان دان، شاعر و کشیش انگلیسی، دربارهٔ صفر نوشت: «هرچه چیزی کمتر باشد، شناخت ما از آن کمتر است؛ چه ناپیدا و رازناک است خودِ هیچ…». شکسپیر نیز در لیر شاه یادآور شد: «از هیچ، هیچ زاده نمیشود» (بنگرید به این منبع و این و این و این). اما به مرور زمان، نگاهها تغییر کرد. ریاضیدانان اروپایی دریافتند که صفر دریچهای به فهم عمیقتر جهان است. نیوتن، لایبنیتس و دیگران توانستند با آن محاسبه کنند و معناهای نهفته در پدیدهها را آشکار سازند.
فرض کنید برای خرید وسایل منزل به فروشگاه رفتهاید. جمع خرید شما ۲,۳۴۸,۰۰۰ تومان میشود. شما ۲,۵۰۰,۰۰۰ تومان پرداخت میکنید و در چند ثانیه در ذهن خود حساب میکنید که فروشنده باید ۱۵۲,۰۰۰ تومان باقیمانده را برگرداند. این کار سادهای است که همهٔ ما روزانه، حتی بدون ماشین حساب، بارها و بارها انجام میدهیم. اما پشت این توانایی ظاهراً عادی، یکی از شگفتانگیزترین ابداعات فرهنگی بشر نهفته است: «صفر».
صفر، بر خلاف سایر اعداد طبیعی (۱، ۲، ۳ و …)، در نگاه نخست «غیرطبیعی» به نظر میرسد. برای درک اهمیت آن، کافی است همان محاسبهٔ ساده را با «دستگاه شمارش رومی» (Roman Numerical System) انجام دهید؛ دستگاهی که فاقد صفر بود. در این صورت باید ۲,۳۴۸,۰۰۰ را به صورت MMCCCXLVMMM بنویسید و آن را از ۲,۵۰۰,۰۰۰ یعنی MMD کم کنید تا به CLMM برسید. حتی اگر نشانههای رومی را کاملاً بلد باشید، باز هم انجام محاسبه به این شکل بسیار دشوار خواهد بود. همین نبودِ صفر باعث شد که در یونان و روم باستان شاخههایی مانند جبر و حساب هیچگاه رشد نکنند.
اما در شرق اوضاع فرق داشت. سومریان پنج هزار سال پیش با بهکارگیری چیزی شبیه صفر و نظام «ارزش مکانی» (Positional Notation) (یکان، دهگان، صدگان) توانستند گامی مهم در محاسبات بردارند (نگاه کنید به فصل یک این کتاب و همینطور فصول دوازده و سیزده این منبع). این مفهوم به هند رفت و با عناصر فلسفهٔ هندی و بودایی – بهویژه اندیشهٔ «سونیاتا» (Sunyata) یا «خلأ خلاق» – درآمیخت و به صفری بدل شد که امروز میشناسیم (نگاه کنید به فصول هشت و نه این کتاب). برای روشن شدن این ایده، ظرفی را در نظر بگیرید: اگر سخت و محکم باشد، آب شکل آن را به خود میگیرد؛ اما اگر نرم و انعطافپذیر باشد، خود ظرف شکل آنچه درونش قرار میدهیم را میپذیرد. نزد هندیان، صفر نیز چنین بود: «تهی» که بهصورت بالقوه وجود دارد و میتواند بالفعل شود. از همین جا بود که صفر بهعنوان یک عدد در میان دیگر اعداد پذیرفته شد.
صفر بهتدریج در جهان اسلام جایگاه خود را بهعنوان عددی مستقل پیدا کرد. زمینههای الهیاتی و معنوی در فرهنگ اسلامی باعث میشد پذیرش مفهوم «هیچ» یا «تهی» آسانتر باشد. در سال ۸۲۵ میلادی، محمد بن موسی خوارزمی با نگارش کتاب الجمع و التفريق بحساب الهند نه تنها نخستین دانشمند مسلمانی شد که بهطور مستقل رسالهای در باب حساب و نظام اعداد نوشت، بلکه با بازآرایی و تکمیل دستگاه عددی هندی، نقش صفر را بهعنوان عددی واقعی تثبیت کرد (نگاه کنید به این منبع و این و این).
واژهٔ «صفر» در اصل از سانسکریت sunya به معنای «تهی»، «نیستی» یا «خالی» گرفته شده بود؛ اصطلاحی که در سدههای ششم تا هشتم میلادی رایج شد. این واژه در قرن نهم میلادی به صورت al-sifr وارد زبان عربی شد و سپس در قرن سیزدهم به زبان لاتین راه یافت و به شکلهایی چون cifra و zephirum درآمد. در ایتالیای سدهٔ چهاردهم این صورتها به تدریج به zefiro، zevero و سرانجام zero دگرگون شدند؛ واژهای که در قرن پانزدهم به زبانهای انگلیسی و فرانسوی نیز منتقل شد (نگاه کنید به این منبع).
صفر که در شرق بهعنوان محصولی فرهنگی شکل گرفت و زمینهساز پیشرفتهای بزرگ در جبر و حساب شد، وقتی در اواخر قرون وسطی و آغاز رنسانس از طریق ترجمهٔ متون عربی به اروپا رسید، با واکنش تند مسیحیان روبهرو شد. در نگاه آنها «تهی بودن» و «نیستی» با شیطان پیوند داشت و نزدیک شدن به آن کاری خطرناک شمرده میشد. به همین دلیل ویلیام مالمزبری، تاریخنگار و راهب انگلیسی قرن دوازدهم، صفر را «جادوی خطرناک مسلمانان» نامید. از نظر او، کسی که از صفر استفاده میکند گویی میکوشد نیستی را به دل هستی بیاورد؛ انگار با وردی جادویی، «هیچ» را در دل «چیزها» ظاهر میکند. این نگاه صفر را به چیزی غریب و تهدیدآمیز بدل میکرد؛ کاری که برای مسیحیان به معنای بازی با نیروهای تاریک و حتی احضار شیطان بود. از همینرو، پذیرش آن آسان نبود. با این همه، چند قرن بعد، جان دان، شاعر و کشیش انگلیسی، دربارهٔ صفر نوشت: «هرچه چیزی کمتر باشد، شناخت ما از آن کمتر است؛ چه ناپیدا و رازناک است خودِ هیچ…». شکسپیر نیز در لیر شاه یادآور شد: «از هیچ، هیچ زاده نمیشود» (بنگرید به این منبع و این و این و این). اما به مرور زمان، نگاهها تغییر کرد. ریاضیدانان اروپایی دریافتند که صفر دریچهای به فهم عمیقتر جهان است. نیوتن، لایبنیتس و دیگران توانستند با آن محاسبه کنند و معناهای نهفته در پدیدهها را آشکار سازند.
❤35👌13👍6👏2
از منظر تکامل فرهنگی، ابداعی مانند صفر تنها یک ابزار ریاضی نیست، بلکه ابزاری شناختی است که توان ذهن انسان را دگرگون میکند (برای مثالهای دیگر نگاه کنید به این منبع و همینطور این و این). صفر ما را به معنای واقعی کلمه «باهوشتر» کرده است. این عدد بخشی از زرادخانهٔ ابزارهای فرهنگی ماست؛ ابزارهایی که مانند الگوریتم و نرمافزار بر مغز ما نقش میبندند و قدرت شناختی ما را گسترش میدهند. این ابزارها همچون اپلیکیشنهای گوشیهای هوشمند هستند: هرچه تعداد اپلیکیشنها بیشتر باشد، کارهای بیشتری میتوان انجام داد. به همین ترتیب، هرچه ابداعات فرهنگی بیشتری در طول تاریخ به ذهن بشر افزوده شده باشد، توانایی او برای اندیشیدن، محاسبه کردن و کشف جهان نیز بیشتر شده است. با این حال، بر خلاف اَپلیکیشنهای گوشی، اغلب اَپلیکیشنهای فرهنگی هیچ سازندهی مشخصی ندارند بلکه در طی گذر از ذهن میلیونها انسان در خلال هزاران، بلکه میلیونها سال، آرام و پیوسته تکامل یافتهاند.
تفاوت دستگاه شمارش رومی با نظام عددنویسی هندی–عربی مثال روشنی از این تکامل است. دستگاه رومی برای مقاصدی چون ثبت اسناد یا نوشتن تاریخ کارآمد بود، اما همانطور که اشاره شد چندان به کار محاسبه نمیآمد. اروپائیان برای هزار و پانصد سال از این دستگاه شمارش استفاده کردند و این بدان معناست که برای تمام این مدت، قادر به محاسبات پیچیدهتر نبودند. هرچند از منظر فیزیولوژیک کاملا قادر به انجام چنین کاری بودند، اما نرمافزار فرهنگی مناسب بر روی مغزهایشان «نصب» نشده بود. در مقابل، نظام هندی–عربی که با مفهوم صفر شکل گرفت، بهتدریج همچون نرمافزاری تازه بر ذهن بشر نصب شد و به او اجازه داد محاسبات پیشرفته، جبر و ریاضیات نوین را بپروراند. امروز همگی از همین نظام استفاده میکنیم؛ نظامی که نه تنها ریاضیات، بلکه فرهنگ انسانی را متحول کرده و نشان داده است که چگونه ابداعات فرهنگی، همچون صفر، میتوانند مسیر تکامل فکری و شناختی ما را دگرگون کنند.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
تفاوت دستگاه شمارش رومی با نظام عددنویسی هندی–عربی مثال روشنی از این تکامل است. دستگاه رومی برای مقاصدی چون ثبت اسناد یا نوشتن تاریخ کارآمد بود، اما همانطور که اشاره شد چندان به کار محاسبه نمیآمد. اروپائیان برای هزار و پانصد سال از این دستگاه شمارش استفاده کردند و این بدان معناست که برای تمام این مدت، قادر به محاسبات پیچیدهتر نبودند. هرچند از منظر فیزیولوژیک کاملا قادر به انجام چنین کاری بودند، اما نرمافزار فرهنگی مناسب بر روی مغزهایشان «نصب» نشده بود. در مقابل، نظام هندی–عربی که با مفهوم صفر شکل گرفت، بهتدریج همچون نرمافزاری تازه بر ذهن بشر نصب شد و به او اجازه داد محاسبات پیشرفته، جبر و ریاضیات نوین را بپروراند. امروز همگی از همین نظام استفاده میکنیم؛ نظامی که نه تنها ریاضیات، بلکه فرهنگ انسانی را متحول کرده و نشان داده است که چگونه ابداعات فرهنگی، همچون صفر، میتوانند مسیر تکامل فکری و شناختی ما را دگرگون کنند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤37👏13👌10👍6
امروز زمین یکی از خردمندترین دوستانش را از دست داد.
جین گودال شگفتانگیز رفت (۲۰۲۵-۱۹۳۴)؛ زنی که با صبر و عشق، پرده از رازهای طبیعت برداشت و نشان داد فاصلهٔ انسان و حیوان بسیار باریکتر از آن است که میپنداشتیم.
او خاموش شد، اما نگاهش به حیات وحش و امیدش به آینده، همچنان در جنگلها و در دل کسانی که برای زمین میکوشند زنده است.
📖 کتاب «در سایۀ انسان» از جین گودال به فارسی ترجمه شده است.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
جین گودال شگفتانگیز رفت (۲۰۲۵-۱۹۳۴)؛ زنی که با صبر و عشق، پرده از رازهای طبیعت برداشت و نشان داد فاصلهٔ انسان و حیوان بسیار باریکتر از آن است که میپنداشتیم.
او خاموش شد، اما نگاهش به حیات وحش و امیدش به آینده، همچنان در جنگلها و در دل کسانی که برای زمین میکوشند زنده است.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤52😭37👍8🤣1
روز جهانی حیوانات مبارک!
به ویژه به جانوری که همچون دیگران محصول سازوکارهای تکاملی است اما همچنان در اوهامش خود را «اشرف مخلوقات» میخواند.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
به ویژه به جانوری که همچون دیگران محصول سازوکارهای تکاملی است اما همچنان در اوهامش خود را «اشرف مخلوقات» میخواند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤52👌25🤣18👍11👏3👎1😎1
افسانۀ «خاطرات سرکوبشده» تروما
متأسفانه هنوز بسیاری از مردم به وجود «خاطرات سرکوبشده» (Repressed Memories) باور دارند. تصوری غیرعلمی و ابطالشده که مدعی است خاطرات تروماتیک معمولاً از حیطۀ آگاهی هوشیار فرد بیرون رانده میشوند و تا زمانی که در فرایند درمان دوباره «بازیابی» نگردند، منشأ مشکلات روانی خواهند بود. طرفه آنکه شماری از متخصصان که مستقیماً با قربانیان تروما سر و کار دارند—طبق یک برآورد یعنی حدود یکسوم روانشناسان—هنوز نیز به این تصور نادرست پایبندند (منبع).
این باور که انسانها خاطرات تروما را «سرکوب» میکنند بر مبنای درکی نادرست از مغز و سازوکارهای یادسپاری قرار دارد که در واقع تقریباً وارونهٔ آن چیزی است که در سطح عصبشناختی رخ میدهد. قربانیان تروما معمولاً نه تنها این خاطرات را فراموش نمیکنند بلکه دائماً با آنها درگیرند و نمیتوانند ذهن خود را از آنها خلاص کنند. این پدیده یکی از شاخصترین نشانههای اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) است. آنچه در درمانها بهعنوان «خاطرات بازیافته» شناخته میشود در واقع اغلب خاطرات کاذبی است که به طور ناخواسته در جریان مداخلاتی موسوم به «درمان خاطره بازیافته» (Recovered-Memory Therapy) شکل میگیرند (برای مثال نگاه کنید به این منبع و این و این و این و این و این و این و این و این).
اما چرا خاطرات تروما «سرکوب» نمیشوند؟ یکی از دلایل اصلی، واکنش زیستی مغز در هنگام تجربۀ حادثۀ تروماتیک است. قرار گرفتن در معرض رویدادهایی همچون تجاوز، جنگ و شکنجه موجب فعال شدن محور هیپوتالاموس–هیپوفیز–آدرنال (HPA) و ترشح هورمونهای استرس— به ویژه آدرنالین (اپینفرین) و کورتیزول— میشود. این مواد با اثر بر بخشهایی از مغز چون آمیگدالا و هیپوکامپوس، فرآیند تثبیت حافظه (Memory Consolidation) را تقویت کرده و تجربۀ تروماتیک را به صورت ماندگار در شبکههای عصبی ذخیره میکنند (بنگرید به این منبع و این و این و این). همین سازوکار گاه به بروز PTSD میانجامد و فرد را با هجوم مکرر و مزاحم خاطرات رنجآور روبهرو میسازد.
از این رو، اگر کسی مدعی شود خاطراتی از آزار جسمی یا جنسی شدید را پس از سالها «به یاد آورده» است - در حالی که پیشتر هیچ نشانهای از آگاهی نسبت به آن نداشته - میتوان نسبت به اصالت چنین «خاطراتی» تردید جدی داشت. شواهد تجربی نشان میدهد که رویدادهای آسیبزای مستند به ندرت فراموش میشوند چه رسد به آنکه به صورت فعال «سرکوب» شوند؛ مگر در مواردی بسیار خاص، مانند وقوع حادثه در اوایل کودکی یا وجود آسیب مغزی گسترده (نگاه کنید به فصل هشتاد و پنج این کتاب و همینطور این کتاب).
افزون بر این، روشهایی چون «تصویرسازی هدایتشده» یا «هیپنوتیزم درمانی» در بسیاری از موارد سبب تولید تصاویر ذهنیای میشوند که مراجعان ممکن است آنها را با خاطرات واقعی زندگی خود اشتباه بگیرند (بنگرید به این منبع و این و این). در برخی نمونههای افراطی، بیماران مبتلا به اختلال چندشخصیتی گزارشهایی از «خاطرات سرکوبشده» ارائه دادهاند - برای مثال نوزادخواری در محضر شیطان! - که عملاً ناممکن است.
در نهایت هرچند «خاطرات سرکوبشده» تروما واقعیت علمی نیست اما همچنان هستند کسانی که اکنون از آن برای جلب مشتری یا طرفدار استفاده میکنند.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
متأسفانه هنوز بسیاری از مردم به وجود «خاطرات سرکوبشده» (Repressed Memories) باور دارند. تصوری غیرعلمی و ابطالشده که مدعی است خاطرات تروماتیک معمولاً از حیطۀ آگاهی هوشیار فرد بیرون رانده میشوند و تا زمانی که در فرایند درمان دوباره «بازیابی» نگردند، منشأ مشکلات روانی خواهند بود. طرفه آنکه شماری از متخصصان که مستقیماً با قربانیان تروما سر و کار دارند—طبق یک برآورد یعنی حدود یکسوم روانشناسان—هنوز نیز به این تصور نادرست پایبندند (منبع).
این باور که انسانها خاطرات تروما را «سرکوب» میکنند بر مبنای درکی نادرست از مغز و سازوکارهای یادسپاری قرار دارد که در واقع تقریباً وارونهٔ آن چیزی است که در سطح عصبشناختی رخ میدهد. قربانیان تروما معمولاً نه تنها این خاطرات را فراموش نمیکنند بلکه دائماً با آنها درگیرند و نمیتوانند ذهن خود را از آنها خلاص کنند. این پدیده یکی از شاخصترین نشانههای اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) است. آنچه در درمانها بهعنوان «خاطرات بازیافته» شناخته میشود در واقع اغلب خاطرات کاذبی است که به طور ناخواسته در جریان مداخلاتی موسوم به «درمان خاطره بازیافته» (Recovered-Memory Therapy) شکل میگیرند (برای مثال نگاه کنید به این منبع و این و این و این و این و این و این و این و این).
اما چرا خاطرات تروما «سرکوب» نمیشوند؟ یکی از دلایل اصلی، واکنش زیستی مغز در هنگام تجربۀ حادثۀ تروماتیک است. قرار گرفتن در معرض رویدادهایی همچون تجاوز، جنگ و شکنجه موجب فعال شدن محور هیپوتالاموس–هیپوفیز–آدرنال (HPA) و ترشح هورمونهای استرس— به ویژه آدرنالین (اپینفرین) و کورتیزول— میشود. این مواد با اثر بر بخشهایی از مغز چون آمیگدالا و هیپوکامپوس، فرآیند تثبیت حافظه (Memory Consolidation) را تقویت کرده و تجربۀ تروماتیک را به صورت ماندگار در شبکههای عصبی ذخیره میکنند (بنگرید به این منبع و این و این و این). همین سازوکار گاه به بروز PTSD میانجامد و فرد را با هجوم مکرر و مزاحم خاطرات رنجآور روبهرو میسازد.
از این رو، اگر کسی مدعی شود خاطراتی از آزار جسمی یا جنسی شدید را پس از سالها «به یاد آورده» است - در حالی که پیشتر هیچ نشانهای از آگاهی نسبت به آن نداشته - میتوان نسبت به اصالت چنین «خاطراتی» تردید جدی داشت. شواهد تجربی نشان میدهد که رویدادهای آسیبزای مستند به ندرت فراموش میشوند چه رسد به آنکه به صورت فعال «سرکوب» شوند؛ مگر در مواردی بسیار خاص، مانند وقوع حادثه در اوایل کودکی یا وجود آسیب مغزی گسترده (نگاه کنید به فصل هشتاد و پنج این کتاب و همینطور این کتاب).
افزون بر این، روشهایی چون «تصویرسازی هدایتشده» یا «هیپنوتیزم درمانی» در بسیاری از موارد سبب تولید تصاویر ذهنیای میشوند که مراجعان ممکن است آنها را با خاطرات واقعی زندگی خود اشتباه بگیرند (بنگرید به این منبع و این و این). در برخی نمونههای افراطی، بیماران مبتلا به اختلال چندشخصیتی گزارشهایی از «خاطرات سرکوبشده» ارائه دادهاند - برای مثال نوزادخواری در محضر شیطان! - که عملاً ناممکن است.
در نهایت هرچند «خاطرات سرکوبشده» تروما واقعیت علمی نیست اما همچنان هستند کسانی که اکنون از آن برای جلب مشتری یا طرفدار استفاده میکنند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍24❤20👎4👏3🤔1
یکی از آثار دیدنی که امسال از شبکۀ BBC پخش شد، مستند پنج قسمتی «انسان» (Human) است. این مجموعه داستان تکامل گونۀ انسان خردمند را از کهنترین فسیلها تا دوران یکجانشینی و آغاز کشاورزی روایت میکند. (کانال تلگرام «دگرگونش» این مستند را در اختیار مخاطبان قرار داده است.)
اما شاید برایتان جالب باشد بدانید که مجری این مستند خانم الا الشماحی (Ella Al-Shamahi) ــ زیستشناس تکاملی و دیرینانسانشناس بریتانیایی ــ در نوجوانی خود بهشدت مخالف نظریۀ داروین بوده است. او در خانوادهای یمنیتبار و مسلمان در انگلستان به دنیا آمد؛ خانوادهای که در آن ایمان و آموزش دو ستون اصلی زندگی محسوب میشدند. الا از کودکی دلبستگی عمیقی به دین داشت: در هفتسالگی تصمیم گرفت با حجاب کامل زندگی کند و در سیزدهسالگی به عنوان مبلغ دینی به شهرهای مختلف بریتانیا سفر کرد.
در آن دوران خلقتگرایی و ردّ تکامل محور اصلی باورهای مذهبی محیطی بود که در آن رشد کرد و از این جهت او نیز با همان شور ایمان در پی اثبات بطلان نظریۀ داروین بود. خودش بعدها گفت که با هدف «نابود کردن نظریۀ تکامل از درون» وارد دانشگاه شد و به همین دلیل رشتهٔ ژنتیک و زیستشناسی تکاملی را انتخاب کرد.
اما آنچه در دانشگاه رخ داد، درست عکس انتظاراتش بود. با پیشرفت در مطالعات علمی، بهویژه هنگام بررسی ژنها و شواهد فسیلی، دریافت که دادههای علمی نهتنها دروغ یا توطئه نیستند، بلکه تصویر دقیقی از تاریخ حیات ارائه میدهند. این کشف درونی برای او تکاندهنده بود چه آنکه پذیرش آن به معنای فروپاشی ایمان، هویت و جایگاه اجتماعیاش بود.
او سالها بعد گفت: «تلاش کردم تا نظریۀ تکامل را رد کنم اما در نهایت خودم تسلیم شدم. آن لحظه، هم پایان ایمانم بود و هم آغاز زندگی جدیدم.»
سالهای پس از آن با افسردگی شدید، انزوا و تلاشی طاقتفرسا برای بازسازی هویت تازهاش همراه بود. او باید یاد میگرفت چطور در دنیایی زندگی کند که قواعد آن با گذشتهاش بیگانه بود: از نوع لباس پوشیدن و دست دادن گرفته تا دوستی، شوخی و نگاه کردن در چشم دیگران. خودش بعدها با طنز دربارهی آن دوران در اجراهای استندآپکمدیاش گفت: «کتاب آموزش چشمدرچشم نگاه کردن خریده بودم! سه ثانیه باید نگاه میکردم... همکلاسیهایم فکر میکردند دیوانهام!»
با گذشت زمان اما از دل همان بحران، دانشمندی پدید آمد که امروز یکی از چهرههای برجستۀ علم و رسانه در بریتانیا است. الا الشماحی اکنون به عنوان دیرینانسانشناس و مجری علمی، رهبری کاوشهای میدانی در مناطق ناآرام جهان را بر عهده دارد و با همان شور سابق، اما در مسیری تازه، در پی کشف ریشههای انسان است.
به گفتۀ خودش: «میخواستم تکامل را نابود کنم اما در نهایت، تکامل من را ساخت.»
پ.ن: تجربهای مشابه؟ بدانید تنها نیستید؛ تکامل دیر یا زود همهٔ ما را میسازد.
✍️ عارف عبادی
📱 اشتباهِ میمون
😎 اینستاگرام
اما شاید برایتان جالب باشد بدانید که مجری این مستند خانم الا الشماحی (Ella Al-Shamahi) ــ زیستشناس تکاملی و دیرینانسانشناس بریتانیایی ــ در نوجوانی خود بهشدت مخالف نظریۀ داروین بوده است. او در خانوادهای یمنیتبار و مسلمان در انگلستان به دنیا آمد؛ خانوادهای که در آن ایمان و آموزش دو ستون اصلی زندگی محسوب میشدند. الا از کودکی دلبستگی عمیقی به دین داشت: در هفتسالگی تصمیم گرفت با حجاب کامل زندگی کند و در سیزدهسالگی به عنوان مبلغ دینی به شهرهای مختلف بریتانیا سفر کرد.
در آن دوران خلقتگرایی و ردّ تکامل محور اصلی باورهای مذهبی محیطی بود که در آن رشد کرد و از این جهت او نیز با همان شور ایمان در پی اثبات بطلان نظریۀ داروین بود. خودش بعدها گفت که با هدف «نابود کردن نظریۀ تکامل از درون» وارد دانشگاه شد و به همین دلیل رشتهٔ ژنتیک و زیستشناسی تکاملی را انتخاب کرد.
اما آنچه در دانشگاه رخ داد، درست عکس انتظاراتش بود. با پیشرفت در مطالعات علمی، بهویژه هنگام بررسی ژنها و شواهد فسیلی، دریافت که دادههای علمی نهتنها دروغ یا توطئه نیستند، بلکه تصویر دقیقی از تاریخ حیات ارائه میدهند. این کشف درونی برای او تکاندهنده بود چه آنکه پذیرش آن به معنای فروپاشی ایمان، هویت و جایگاه اجتماعیاش بود.
او سالها بعد گفت: «تلاش کردم تا نظریۀ تکامل را رد کنم اما در نهایت خودم تسلیم شدم. آن لحظه، هم پایان ایمانم بود و هم آغاز زندگی جدیدم.»
سالهای پس از آن با افسردگی شدید، انزوا و تلاشی طاقتفرسا برای بازسازی هویت تازهاش همراه بود. او باید یاد میگرفت چطور در دنیایی زندگی کند که قواعد آن با گذشتهاش بیگانه بود: از نوع لباس پوشیدن و دست دادن گرفته تا دوستی، شوخی و نگاه کردن در چشم دیگران. خودش بعدها با طنز دربارهی آن دوران در اجراهای استندآپکمدیاش گفت: «کتاب آموزش چشمدرچشم نگاه کردن خریده بودم! سه ثانیه باید نگاه میکردم... همکلاسیهایم فکر میکردند دیوانهام!»
با گذشت زمان اما از دل همان بحران، دانشمندی پدید آمد که امروز یکی از چهرههای برجستۀ علم و رسانه در بریتانیا است. الا الشماحی اکنون به عنوان دیرینانسانشناس و مجری علمی، رهبری کاوشهای میدانی در مناطق ناآرام جهان را بر عهده دارد و با همان شور سابق، اما در مسیری تازه، در پی کشف ریشههای انسان است.
به گفتۀ خودش: «میخواستم تکامل را نابود کنم اما در نهایت، تکامل من را ساخت.»
پ.ن: تجربهای مشابه؟ بدانید تنها نیستید؛ تکامل دیر یا زود همهٔ ما را میسازد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤43👍18👏6👌6🤣2👎1😱1