یک ایوان کاهگلی داشتیم توی یکی از محلههای پایین و نزدیک امامزاده، دمدمای قد کشیدنم بود از ایوان برای سر کشیدن به خانهی چسبیده به دیوارمان دو آجر میگذاشتم زیر پاهایم، قبلش دستی به موهای بورم می کشیدم و روسری ننه بختآور را بیخ گردنم چهار دور میپیچاندم مادر دوک نخ ریسیاش را میچرخاند و میگفت:عروس خاک شوی تَلّ ِ سیاه شوی جای چشمت دو بُتّهی شفا درمیآمد بهتر بود ، سر کشک نکن خانهی مردم را !
تو توی ایوان پاکتهای پودر سِریش درست میکردی بچه،نگاه میداشتی،حیاط را آبپاشی میکردی و آواز میخواندی.مادر میگفت: سلیمان از هزار دختر هم قابلتر است هم مرد صحرا و هم زن خانه است ، تو چی یاد داری جز سرمه کردن و یِگان وقت خانه را روفتن.
آن شب خانهی شما عروسی بود، صدای دمبوره میآمد از دیوار سر کشیدم پیرمردها دور ایوان تسبیح میچرخانند و چای میخوردند، کف حیاط را فرش کرده بودید، و جوانترها شانه بالاانداخته میرقصیدند
تو کنار درخت توت نشسته بودی با کالای نو، موی یکور شانه کرده و کمربند محکم مشکی.
صدای آژیر آمدن گرفت ولوله شد همه گوشهای خزیدند و مادر از بالا کشاندم سمت زیرخانه، خوابم برد، از ترس و گریه خوابم برد و در خواب شیشهها ریخته بودند و توت کلان خانهی شما سوخته بود مهرههای تسبیح رنگ رنگ پخش شده بودند و از تاریکی یکباره پریده بودم به سرخی..
صدای گریه میآمد، از سر کوچه تا بیخ آن، بالای بام و دم درها مردم ایستاده بودند و ما را از خاک بیرون میکشیدند ایوان گم شده بود و دیوار حیاط ریخته بود توی خانهی شما. آنجا یک گودی بزرگ بود مثل آب آنبار ته شمس آباد که از بالا چند پله میدیدی و بعد یکباره شبیه دهان غار میشد و عمو سِیف میگفت: اگر کدام گناه کنی این چُغُری تو را میخورد.. بعد صدای بختآور آمد با موهای بافتهی لختش توی باد، با دستهایش که به میخوردند و میچرخید که امشب عروسی داریم تقّ و تمنا داریم بعد میزد توی سرش که: خانهتان خراب.. های خانهتان خراب.
بعد بزرگ شدم و یک چاله پر از دانههای تسبیح با یک درخت سوخته و یک کمربند مشکی توی قلبم ، میانِ جناق سینهام توی استخوان گلویم بزرگ شد که هر آوازی در این گودی خانه می کند پرنده میشود، مینشیند روی شاخهی توت و ادای صدای تو را در آورد..
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
تو توی ایوان پاکتهای پودر سِریش درست میکردی بچه،نگاه میداشتی،حیاط را آبپاشی میکردی و آواز میخواندی.مادر میگفت: سلیمان از هزار دختر هم قابلتر است هم مرد صحرا و هم زن خانه است ، تو چی یاد داری جز سرمه کردن و یِگان وقت خانه را روفتن.
آن شب خانهی شما عروسی بود، صدای دمبوره میآمد از دیوار سر کشیدم پیرمردها دور ایوان تسبیح میچرخانند و چای میخوردند، کف حیاط را فرش کرده بودید، و جوانترها شانه بالاانداخته میرقصیدند
تو کنار درخت توت نشسته بودی با کالای نو، موی یکور شانه کرده و کمربند محکم مشکی.
صدای آژیر آمدن گرفت ولوله شد همه گوشهای خزیدند و مادر از بالا کشاندم سمت زیرخانه، خوابم برد، از ترس و گریه خوابم برد و در خواب شیشهها ریخته بودند و توت کلان خانهی شما سوخته بود مهرههای تسبیح رنگ رنگ پخش شده بودند و از تاریکی یکباره پریده بودم به سرخی..
صدای گریه میآمد، از سر کوچه تا بیخ آن، بالای بام و دم درها مردم ایستاده بودند و ما را از خاک بیرون میکشیدند ایوان گم شده بود و دیوار حیاط ریخته بود توی خانهی شما. آنجا یک گودی بزرگ بود مثل آب آنبار ته شمس آباد که از بالا چند پله میدیدی و بعد یکباره شبیه دهان غار میشد و عمو سِیف میگفت: اگر کدام گناه کنی این چُغُری تو را میخورد.. بعد صدای بختآور آمد با موهای بافتهی لختش توی باد، با دستهایش که به میخوردند و میچرخید که امشب عروسی داریم تقّ و تمنا داریم بعد میزد توی سرش که: خانهتان خراب.. های خانهتان خراب.
بعد بزرگ شدم و یک چاله پر از دانههای تسبیح با یک درخت سوخته و یک کمربند مشکی توی قلبم ، میانِ جناق سینهام توی استخوان گلویم بزرگ شد که هر آوازی در این گودی خانه می کند پرنده میشود، مینشیند روی شاخهی توت و ادای صدای تو را در آورد..
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
جز بی چراغی، جز گران باری
با خود چه در این پوستین داری؟
جز اینکه بر هر گُرده ام تیغی
یا غیر از اینکه بر دلم خاری!
یک مشت وَهمِ تازه ای هر بار!
یک توده زخمِ کهنه ی کاری!
من جوهر یک شعرِ محزونم
یک روحِ غالب در خودآزاری!
آه ای گیاهِ بی شفا ای عشق
ای شوکرانِ در رگم جاری
گیرم بیفروزی ، بسوزانی
این هیمه ی تر را به دشواری
تاریکم و روشن نخواهد کرد
تنهایی ام را هیچ سیگاری...
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
با خود چه در این پوستین داری؟
جز اینکه بر هر گُرده ام تیغی
یا غیر از اینکه بر دلم خاری!
یک مشت وَهمِ تازه ای هر بار!
یک توده زخمِ کهنه ی کاری!
من جوهر یک شعرِ محزونم
یک روحِ غالب در خودآزاری!
آه ای گیاهِ بی شفا ای عشق
ای شوکرانِ در رگم جاری
گیرم بیفروزی ، بسوزانی
این هیمه ی تر را به دشواری
تاریکم و روشن نخواهد کرد
تنهایی ام را هیچ سیگاری...
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
پریدیم و در این پرواز، پر بیرون نمی آید
عجب بختی! که عقرب از قمر بیرون نمی آید
چنان خون دل ما از نگاه ما سرازیر است
که وقت مرگ هم خون از جگر بیرون نمی آید
پی یک ذره آسایش به هر در می زنیم اما
سری در پاسخ از آن سوی در بیرون نمی آید
درختیم و به هر خاکی که می روییم در غربت
به استقبال، دستی بی تبر بیرون نمی آید
درونم نیست غیر از آه، ماییم و غمی جانکاه
مرا نشکن که از این نی، شکر بیرون نمی آید
به پاکی نیست، دنیا دیگر آن دنیای سابق نیست
از این آتش سیاوش بی خطر بیرون نمی آید
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
عجب بختی! که عقرب از قمر بیرون نمی آید
چنان خون دل ما از نگاه ما سرازیر است
که وقت مرگ هم خون از جگر بیرون نمی آید
پی یک ذره آسایش به هر در می زنیم اما
سری در پاسخ از آن سوی در بیرون نمی آید
درختیم و به هر خاکی که می روییم در غربت
به استقبال، دستی بی تبر بیرون نمی آید
درونم نیست غیر از آه، ماییم و غمی جانکاه
مرا نشکن که از این نی، شکر بیرون نمی آید
به پاکی نیست، دنیا دیگر آن دنیای سابق نیست
از این آتش سیاوش بی خطر بیرون نمی آید
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
مرا به خواب زدم، خواب از سرم نپرد
که خواب، دیدن رویای سرنگون من است
پریدم از خودم از خواب سالیان عدم
صدای توست که پنداری از درون من است؟
صدای سرزده از بچهدان یائسه بود
صدای من که تن از گریه میگرفت و سکوت
که از قشون خدایان به دره آوردم..
و گفت: در تو دمیدم که زن فسون من است
ولی چگونه در این یکهگی ادامه دهم؟
چطور جمجمه ام را به مهره وصل کنم؟
چگونه پوست بیندازم و شقیقه شوم؟
در این مغاک دو پر استخوان، چگونه من است؟
تو را ببین، که صدای عبور کردن تو
مرا به دیدن تنهایی ام مشرّف کرد
چنین که آمدی و این چنین که می گذری
مرا نداشتن آیندهی کنون من است
سر بریده ی اسبی میان فکر توام
میان فکر تو دریاچهایست خونابه
که از رگارگ من جاری است و می دانم
پیالهی تو پر از مسکرات خون من است
به هر گیاه که آهسته سر کشیده قسم
که چون غرور من آن را سُمی چریده قسم
ببین اشارت انگشتهای زخمی تو
هنوز در پیِ نوشیدن جنون من است
صدای شیهه می آید منم که آمده ام
پی تبار خود از پشت رشمه های صدا
مرا به جنگ خودم باز می کشد انگار
خدایگان غریبی که در قشون مناست..
#سیده_تکتم_حسینی
#شعر_تازه
@t_hosseyni
که خواب، دیدن رویای سرنگون من است
پریدم از خودم از خواب سالیان عدم
صدای توست که پنداری از درون من است؟
صدای سرزده از بچهدان یائسه بود
صدای من که تن از گریه میگرفت و سکوت
که از قشون خدایان به دره آوردم..
و گفت: در تو دمیدم که زن فسون من است
ولی چگونه در این یکهگی ادامه دهم؟
چطور جمجمه ام را به مهره وصل کنم؟
چگونه پوست بیندازم و شقیقه شوم؟
در این مغاک دو پر استخوان، چگونه من است؟
تو را ببین، که صدای عبور کردن تو
مرا به دیدن تنهایی ام مشرّف کرد
چنین که آمدی و این چنین که می گذری
مرا نداشتن آیندهی کنون من است
سر بریده ی اسبی میان فکر توام
میان فکر تو دریاچهایست خونابه
که از رگارگ من جاری است و می دانم
پیالهی تو پر از مسکرات خون من است
به هر گیاه که آهسته سر کشیده قسم
که چون غرور من آن را سُمی چریده قسم
ببین اشارت انگشتهای زخمی تو
هنوز در پیِ نوشیدن جنون من است
صدای شیهه می آید منم که آمده ام
پی تبار خود از پشت رشمه های صدا
مرا به جنگ خودم باز می کشد انگار
خدایگان غریبی که در قشون مناست..
#سیده_تکتم_حسینی
#شعر_تازه
@t_hosseyni
نه طنطنل است اشیا
نه شجرة الجن
درخت پشت پنجره
اندوهان تو
نه بافته از رشته ی خیال
نه آمده از خوابهای دوشینه ست..
روزی
از چشم راست خدایی در مصر
در آواز شاماران
وقتی ماه
یک فلس بود از آن همه
روزی
در میان سه مغرب آمدم
تو ایستاده به کو عشق؟
کوکو کوکو
و آمین پریده از دهانت
من بودم..
چقدر مندل میکشی
چقدر میترسی پریان مرغزار
رنجه ام کنند
تو نمیدانی عزیزم
تو نمیدانی!
گرگینه قلبم
طغرل میشد و به مرغدانی می آمد..
بوده ام در بود
مادینگی شکوفه ی آلو
بوده ام
شبدری در اقلیم ساحران
عطرآگین هشت گوشه ی جهان
چقدر کاکا یوسف پرید از درخت هام..
روزی
با لک لکی های صورتم
روزی
با قدیسه ای خفته در نام
از آل بردگی ها آمدم
تو مینایی گنبدها
تو لبلاب حصارها
من جادوی زن گربه ها
تو بی گاه را تا پگاه
من نُه جان داشته را
با تو بوده ام..
#مایرم_تکیه_ای
#ماه_در_شاخ_چپ_گاو
#نشر_شانی
@mairamtk
تولدت مبارک مایرم جان..
که بودن
همین تبعید خونِ گرم است؟
نه شجرة الجن
درخت پشت پنجره
اندوهان تو
نه بافته از رشته ی خیال
نه آمده از خوابهای دوشینه ست..
روزی
از چشم راست خدایی در مصر
در آواز شاماران
وقتی ماه
یک فلس بود از آن همه
روزی
در میان سه مغرب آمدم
تو ایستاده به کو عشق؟
کوکو کوکو
و آمین پریده از دهانت
من بودم..
چقدر مندل میکشی
چقدر میترسی پریان مرغزار
رنجه ام کنند
تو نمیدانی عزیزم
تو نمیدانی!
گرگینه قلبم
طغرل میشد و به مرغدانی می آمد..
بوده ام در بود
مادینگی شکوفه ی آلو
بوده ام
شبدری در اقلیم ساحران
عطرآگین هشت گوشه ی جهان
چقدر کاکا یوسف پرید از درخت هام..
روزی
با لک لکی های صورتم
روزی
با قدیسه ای خفته در نام
از آل بردگی ها آمدم
تو مینایی گنبدها
تو لبلاب حصارها
من جادوی زن گربه ها
تو بی گاه را تا پگاه
من نُه جان داشته را
با تو بوده ام..
#مایرم_تکیه_ای
#ماه_در_شاخ_چپ_گاو
#نشر_شانی
@mairamtk
تولدت مبارک مایرم جان..
که بودن
همین تبعید خونِ گرم است؟
«تصمیم میگیرم که همه چیز را رها کرده
و دیگر هیچوقت
به اینجایی که ایستادهام، برنگردم
اما تنها،
جای مبلهای خانه را عوض میکنم
و از رفتن دست میکشم.»
#سَلچوک_باران
برگردان_سیامک تقیزاده
و دیگر هیچوقت
به اینجایی که ایستادهام، برنگردم
اما تنها،
جای مبلهای خانه را عوض میکنم
و از رفتن دست میکشم.»
#سَلچوک_باران
برگردان_سیامک تقیزاده
..
خارجی،پشت سیمهای خاردار،
کفشم پاره است.
ماه اندازهی یک کف دست نان ، سه متر دورتر را روشن کرده بوی ذرتِ بو داده خواب دیدهام و صدای سگ از پاچهی شلوارم به سختی کنده شده.
خارجی، پشت سیمهای، خاردار،
صدای عبدالله از کفشهایش جلوتر میآید: بخوابید نمیشود رفت!
دلم میریزد روی پاچهی پارهام
یک تکه سنگ برمیدارم و پشت آینهی شکستهای که به جای چاقو با خودم دارم زخم میکنم و رد خراشها را میشمارم.
یک ، دو، سه ، چهار ، پنج،، شش...
حتما اگر به هفت برسد میرویم هفت مقدس است.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
زن مرده و گریهی کودکی خاک را به هم ریخته
عبدالله میدود با صدایش که میگوید: خاموشش کنید گیر میافتیم.
مادرش سِل داشت سرفه نمیکرد نمیشد که سرفه کند فهمیده میشد اینجا چند خانه ویران چشم تیز کردهاند به آن طرف.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
فردا هفده روز میشود ،
گرسنهام نان نیست آب کم شده
چهار نفرِ دیگر مردهاند.
عبدالله میگوید: خاک بر اقبالتان در این بیست سال قاچاقبری اینقدر معطل نشده بودم باید مخابره کنید پول بیشتر حواله کنند.
خارجی، پشت سیم های خاردار،
صدای مادر میآید: چای شیرین نخور دندانت خراب میشود صدقهات شوم بد میشود ساز صدایت!
جایی در خواب و بیداری کمی خاک را در دهانم میریزم بوی مهر نمازِ مادر را میدهد آن وقتها که پنهانی آنها را گاز میگرفتم و مزه میکردم.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
صدای گلوله میآید عبدالله مرده است.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
کفشم پاره است و مرز مثل صدایی است که هرگز تمام نمیشود.
#سیده_تکتم_حسینی
از خراشِ خلأ
@t_hosseyni
خارجی،پشت سیمهای خاردار،
کفشم پاره است.
ماه اندازهی یک کف دست نان ، سه متر دورتر را روشن کرده بوی ذرتِ بو داده خواب دیدهام و صدای سگ از پاچهی شلوارم به سختی کنده شده.
خارجی، پشت سیمهای، خاردار،
صدای عبدالله از کفشهایش جلوتر میآید: بخوابید نمیشود رفت!
دلم میریزد روی پاچهی پارهام
یک تکه سنگ برمیدارم و پشت آینهی شکستهای که به جای چاقو با خودم دارم زخم میکنم و رد خراشها را میشمارم.
یک ، دو، سه ، چهار ، پنج،، شش...
حتما اگر به هفت برسد میرویم هفت مقدس است.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
زن مرده و گریهی کودکی خاک را به هم ریخته
عبدالله میدود با صدایش که میگوید: خاموشش کنید گیر میافتیم.
مادرش سِل داشت سرفه نمیکرد نمیشد که سرفه کند فهمیده میشد اینجا چند خانه ویران چشم تیز کردهاند به آن طرف.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
فردا هفده روز میشود ،
گرسنهام نان نیست آب کم شده
چهار نفرِ دیگر مردهاند.
عبدالله میگوید: خاک بر اقبالتان در این بیست سال قاچاقبری اینقدر معطل نشده بودم باید مخابره کنید پول بیشتر حواله کنند.
خارجی، پشت سیم های خاردار،
صدای مادر میآید: چای شیرین نخور دندانت خراب میشود صدقهات شوم بد میشود ساز صدایت!
جایی در خواب و بیداری کمی خاک را در دهانم میریزم بوی مهر نمازِ مادر را میدهد آن وقتها که پنهانی آنها را گاز میگرفتم و مزه میکردم.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
صدای گلوله میآید عبدالله مرده است.
خارجی، پشت سیمهای خاردار،
کفشم پاره است و مرز مثل صدایی است که هرگز تمام نمیشود.
#سیده_تکتم_حسینی
از خراشِ خلأ
@t_hosseyni
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خدا گر نباشد، بشر هم نباشد
که مانند او یک نفر هم نباشد
خدا با خودش کرده در خانه خلوت
چه بهتر که بر خانه در هم نباشد
کسی مثل او نیست در زهد و تقوا
کسی این چنین خون جگر هم نباشد
اگر تیغ در دست غیرت بگیرد
از او احتمال مفر هم نباشد
نجف را به پای دعا می توان رفت
دعا آنقَدَر بی اثر هم نباشد
به عهد و وفا شهره ی خیل اویم
سگ کوی او بی هنر هم نباشد
خُم است و غدیر است و ماییم و ساقی
و از مست او مست تر هم نباشد
چه دارم که در پای عشقش بریزم؟
به گردن الهی که سر هم نباشد..
#سیده_تکتم_حسینی
#یااَبوالْقَصَم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@t_hosseyni
که مانند او یک نفر هم نباشد
خدا با خودش کرده در خانه خلوت
چه بهتر که بر خانه در هم نباشد
کسی مثل او نیست در زهد و تقوا
کسی این چنین خون جگر هم نباشد
اگر تیغ در دست غیرت بگیرد
از او احتمال مفر هم نباشد
نجف را به پای دعا می توان رفت
دعا آنقَدَر بی اثر هم نباشد
به عهد و وفا شهره ی خیل اویم
سگ کوی او بی هنر هم نباشد
خُم است و غدیر است و ماییم و ساقی
و از مست او مست تر هم نباشد
چه دارم که در پای عشقش بریزم؟
به گردن الهی که سر هم نباشد..
#سیده_تکتم_حسینی
#یااَبوالْقَصَم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@t_hosseyni
تو انتهای تمنای دیر و دور منی
مباد بشکندت هیچکس، غرور منی
چنان گذشتن تیغ از رگ است؛ مرگ من است
که خط قرمز محتوم بی عبور منی
منم؛ تمام بقایای مانده از جنگت
تویی که خاطره ی روزهای دور منی
تو شاهنامهی رنجی به روی گنجهی من
تو خاک خوردهی درد و غم قطور منی
بدون نام تو هیچم، بدون خاک تو هیچ
شناسنامهی من، مایهی حضور منی
تمام آنچه که هستم فقط تو هستی و بس
زبان فارسیام، شعر من، شعور منی
اگرچه تلخ، به کامم همیشه شیرینی
که دوست دارمت از جان؛ غم غیور منی
به صفحهی تو رقم خورده است زندگیام
سطور بین عناوین مهد و گور منی..
#سیده_تکتم_حسینی
قلبم برای ایران میتپد و برای جانهای بیگناه و شهیدش سوگوارم و کنار همزبانان و هموطنانم ایستادهام با کلماتم با دعا و آرزوهایم..
@t_hosseyni
مباد بشکندت هیچکس، غرور منی
چنان گذشتن تیغ از رگ است؛ مرگ من است
که خط قرمز محتوم بی عبور منی
منم؛ تمام بقایای مانده از جنگت
تویی که خاطره ی روزهای دور منی
تو شاهنامهی رنجی به روی گنجهی من
تو خاک خوردهی درد و غم قطور منی
بدون نام تو هیچم، بدون خاک تو هیچ
شناسنامهی من، مایهی حضور منی
تمام آنچه که هستم فقط تو هستی و بس
زبان فارسیام، شعر من، شعور منی
اگرچه تلخ، به کامم همیشه شیرینی
که دوست دارمت از جان؛ غم غیور منی
به صفحهی تو رقم خورده است زندگیام
سطور بین عناوین مهد و گور منی..
#سیده_تکتم_حسینی
قلبم برای ایران میتپد و برای جانهای بیگناه و شهیدش سوگوارم و کنار همزبانان و هموطنانم ایستادهام با کلماتم با دعا و آرزوهایم..
@t_hosseyni
ای قامتِ پیراسته از استخوانِ هزاران اسطوره!
تو را تیر نمیاندازد تو خود، پرتابِ روشنِ خویشتنی وَ هرکه خواست تو را با زانوهای خوابآلود فتح کند، در خوابِ خود فرو رفت.تو سرزمینِ کلمه نیستی، تو خود، کلمهی نخستینی که در آغازِ خلقت بر زبانِ خدا لغزید و بودن را معنا کرد.
در شکافِ کوهها، در تپشِ شیرها ، در دستانِ بیسپرِ مردان در برقِ نگاهِ زنانی که با نور وضو کردند و برخاستند میدرخشی، نه چون چراغی در تاریکی بلکه چون خودِ آفتاب در آینهی زمان!
ایران عزیزم!
من دخترت هستم نه آنکه روی کارتش ثبت شده، نه آنکه میان صفهای طولانی ادارهای ایستاده؛ من آنم که در سایهی ترس قد کشیدم،
اما هنوز، تو را به خاطر انارهای یزد دوست دارم،
به خاطر بهار نارنج شیراز، برای آوای تار در شبستان تبریز و برفِ بیپناهِ کردستان.
تو را میان اخبار مرگ نمیجویم وقتی باد از میان کوچههای خالی میگذرد . برای من، پرچم نیستی! نقشه نیستی!
تو بوی نان داغی که صبح مرا از خواب بیدار میکند..
تو را دوست دارم،
با زخمت، با خون و اندوهت وَ با رنگِ آبیِ فیروزهایِ گنبدهایت،
با روستاهایی که در شیب کوه پیچیدهاند..
ایرانِ من!
در منی،
مثل یک آهِ کهنه که میان زیبایی و سوگ، آونگ مانده.
می دانمصدای مرا میشنوی که من هنوز زندهام..نه برای زندگی
برای آنکه شهادت بدهم:
زیبایی تو را و شکوه تو را..
#سیده_تکتم_حسینی
#ایران
#مادر
تو را تیر نمیاندازد تو خود، پرتابِ روشنِ خویشتنی وَ هرکه خواست تو را با زانوهای خوابآلود فتح کند، در خوابِ خود فرو رفت.تو سرزمینِ کلمه نیستی، تو خود، کلمهی نخستینی که در آغازِ خلقت بر زبانِ خدا لغزید و بودن را معنا کرد.
در شکافِ کوهها، در تپشِ شیرها ، در دستانِ بیسپرِ مردان در برقِ نگاهِ زنانی که با نور وضو کردند و برخاستند میدرخشی، نه چون چراغی در تاریکی بلکه چون خودِ آفتاب در آینهی زمان!
ایران عزیزم!
من دخترت هستم نه آنکه روی کارتش ثبت شده، نه آنکه میان صفهای طولانی ادارهای ایستاده؛ من آنم که در سایهی ترس قد کشیدم،
اما هنوز، تو را به خاطر انارهای یزد دوست دارم،
به خاطر بهار نارنج شیراز، برای آوای تار در شبستان تبریز و برفِ بیپناهِ کردستان.
تو را میان اخبار مرگ نمیجویم وقتی باد از میان کوچههای خالی میگذرد . برای من، پرچم نیستی! نقشه نیستی!
تو بوی نان داغی که صبح مرا از خواب بیدار میکند..
تو را دوست دارم،
با زخمت، با خون و اندوهت وَ با رنگِ آبیِ فیروزهایِ گنبدهایت،
با روستاهایی که در شیب کوه پیچیدهاند..
ایرانِ من!
در منی،
مثل یک آهِ کهنه که میان زیبایی و سوگ، آونگ مانده.
می دانمصدای مرا میشنوی که من هنوز زندهام..نه برای زندگی
برای آنکه شهادت بدهم:
زیبایی تو را و شکوه تو را..
#سیده_تکتم_حسینی
#ایران
#مادر
دوستان عزیزم
امیدوارم حالتان خوب باشد و در امان باشید..
تا بهبود شرایط
در کانال ایتا همراهم باشید
https://eitaa.com/toktamhosseyni
خانهتان آباد..
امیدوارم حالتان خوب باشد و در امان باشید..
تا بهبود شرایط
در کانال ایتا همراهم باشید
https://eitaa.com/toktamhosseyni
خانهتان آباد..
Eitaa
ایتا - Contact @toktamhosseyni
پیام رسان ایرانی ایتا Eitaa
غزل تازه..
پاشدم اول صبحی دو سه تا نان بخرم
این صدا چیست که پیچیده چنین توی سرم
ناگهان ابر سیاهی همه جا را پوشاند
ریخت یک عالمه از هول و بلا بر جگرم
خواستم چای بریزم، دلم افتاد به شور
و نمک ریختم از سهو به جای شکرم
کشتهی حملهی جنگ است و میآید هر شب
با نگاهی نگران باز به خوابم پدرم
نکند خواب نباشد همهی اینها، نه
نکند یک شب از این خواب پریشان نپرم
آن صدا باز می آید؛ به گمانم باید
بروم زود سراغ چمدان سفرم...
جانمازم ،دو سه تا پیرهن و کفش و کلاه
آخرین خاطره از زندگی مختصرم..
دفتر شعرم و عکسی که در آن افتاده
خندهی مادر و نه سالگی چشم ترم
خانه ام، پنجره ام کوچه و شهرم افسوس..
من چطور این همه را با خود از اینجاببرم؟
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
پاشدم اول صبحی دو سه تا نان بخرم
این صدا چیست که پیچیده چنین توی سرم
ناگهان ابر سیاهی همه جا را پوشاند
ریخت یک عالمه از هول و بلا بر جگرم
خواستم چای بریزم، دلم افتاد به شور
و نمک ریختم از سهو به جای شکرم
کشتهی حملهی جنگ است و میآید هر شب
با نگاهی نگران باز به خوابم پدرم
نکند خواب نباشد همهی اینها، نه
نکند یک شب از این خواب پریشان نپرم
آن صدا باز می آید؛ به گمانم باید
بروم زود سراغ چمدان سفرم...
جانمازم ،دو سه تا پیرهن و کفش و کلاه
آخرین خاطره از زندگی مختصرم..
دفتر شعرم و عکسی که در آن افتاده
خندهی مادر و نه سالگی چشم ترم
خانه ام، پنجره ام کوچه و شهرم افسوس..
من چطور این همه را با خود از اینجاببرم؟
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni
آن را بهشت خواندم و دریافتم کم است
اما برای دشمن خاکش جهنم است
هر خانه را که در بزنی گرز آهنین..
هر خانه را که سر بزنی مهد رستم است
از داستان داغ سیاوش بر این شدم:
بر سوگ، انتقام عزیزان مقدم است
آرش به چلّه تیر نشانده است، غم مخور
پشت کمان به غیرت مردانه محکم است
هرگز درفش کاوه نیفتاده بر زمین
بر تارک تمامی این خانه، پرچم است
ما دست دوستی به اجانب نمی دهیم
"بس دیو را که صورتِ فرزندِ آدم است"
جای غریبه نیست، به تورانیان بگو
پای کسی رسیده به اینجا که محرم است..
#سیده_تکتم_حسینی
#ایران
@t_hosseyni
اما برای دشمن خاکش جهنم است
هر خانه را که در بزنی گرز آهنین..
هر خانه را که سر بزنی مهد رستم است
از داستان داغ سیاوش بر این شدم:
بر سوگ، انتقام عزیزان مقدم است
آرش به چلّه تیر نشانده است، غم مخور
پشت کمان به غیرت مردانه محکم است
هرگز درفش کاوه نیفتاده بر زمین
بر تارک تمامی این خانه، پرچم است
ما دست دوستی به اجانب نمی دهیم
"بس دیو را که صورتِ فرزندِ آدم است"
جای غریبه نیست، به تورانیان بگو
پای کسی رسیده به اینجا که محرم است..
#سیده_تکتم_حسینی
#ایران
@t_hosseyni
هر موشکی به سمت تو می آمد، اول میان خانهی من افتاد
باروت ها به سقف تو باریدند، آتش به جان خانه ی من افتاد
فصل بهار خانه ی همسایه، سوی تو از اراضی بیگانه
از لابلای نرده که سوز آمد، برگ خزان خانه ی من افتاد
روح تناور تو بلایت شد، در حقت ای درخت جنایت شد
دندان ارّه تیز برایت شد، سرو جوان خانه ی من افتاد
دیدند خوشه های نجیبت را، خندان و سرخ، گونه ی سیبت را
فوج ملخ به مزرعه ات رو کرد، آفت به نان خانه ی من افتاد
از یک تبار و خاک و وطن ماییم، یک روح در میان دو تن ماییم
اشک فغان سوگ عزیزانت، از دیدگان خانه ی من افتاد
بامت بلند باد که در تاریخ، هرگاه پتک های زیادی خواه
انداختند سقف و ستونت را، خانه به خانه.. خانه ی من افتاد
دورت بگردم ای که چنین ماهی، ای سرزمین خنده و خونخواهی
عمری شعاع روشن خورشیدت، بر آسمان خانه ی من افتاد..
#سیده_تکتم_حسینی
#همدلی
#ایران
#افغانستان
@t_hosseyni
باروت ها به سقف تو باریدند، آتش به جان خانه ی من افتاد
فصل بهار خانه ی همسایه، سوی تو از اراضی بیگانه
از لابلای نرده که سوز آمد، برگ خزان خانه ی من افتاد
روح تناور تو بلایت شد، در حقت ای درخت جنایت شد
دندان ارّه تیز برایت شد، سرو جوان خانه ی من افتاد
دیدند خوشه های نجیبت را، خندان و سرخ، گونه ی سیبت را
فوج ملخ به مزرعه ات رو کرد، آفت به نان خانه ی من افتاد
از یک تبار و خاک و وطن ماییم، یک روح در میان دو تن ماییم
اشک فغان سوگ عزیزانت، از دیدگان خانه ی من افتاد
بامت بلند باد که در تاریخ، هرگاه پتک های زیادی خواه
انداختند سقف و ستونت را، خانه به خانه.. خانه ی من افتاد
دورت بگردم ای که چنین ماهی، ای سرزمین خنده و خونخواهی
عمری شعاع روشن خورشیدت، بر آسمان خانه ی من افتاد..
#سیده_تکتم_حسینی
#همدلی
#ایران
#افغانستان
@t_hosseyni
اگر ساعتِ شش عصر بود میرفتم پیادهروی و تمام چیزهایی را که تبدیل به فقدان شدهاند میشمردم.. بیش از همه تنهاییام را مرور میکردم.
عطرا گفت : اگر بروی انتخابت کجاست؟ بی تعلل گفتم: غار.. غاری در سدهی دوم یا سوم حیات..
گفت: لابد روی دیوارش قلب میکندی! گفتم: اسب! و آن قدر به آن میدمیدم که جان بگیرد و مرا هم از آن تنهاییِ دور رها کند..
در ایوان هوا چند چارک سردتر از ظهر است اما دم دارد مثل شبهای بوشهر که از آن چند تا خاطرهی کوچک دارم رفته بودم فستیوال کوچه و در شب موسیقی افغانستان آن قدر پایه پای آوازها رفتم که گوشهای از زمان ،مکان را فراموش کردم..به دریا که رسیدم گریهام تمام شده بود.. تنها بودم مثل بسیاری از ادوار زندگیام که هر کدامشان ممکن است چند روز ..چند ماه یا چند سال باشند. دریا آوازی نداشت ،امواج نیامده تا کنار پایم محو میشدند.
همه چیز به اندازهی عظمت خودش تنهاست.. مثل مامان که اندازه تمام ما تنها بوده و هست.. امروز که چانههای خمیر را داخل دستگاه می گذاشت و رشته های آش تحویل میگرفت و روی طنابها آویزان میکرد به شیار پوستش خیره بودم و خطهای کنار دستش را میشمردم ، فکر کردم آدمها،درخت،ها، خاک ،دریا و هر چیزی در این جهان به اندازهی شیارهای روحش تنهاست.. بعد رو به آفتاب دراز کشیدم و گذاشتم اشکهایم در باد و نور گم شوند..
#سیده_تکتم_حسینی
چندمین روز از هزارههای اضطراب..
@t_hosseyni
عطرا گفت : اگر بروی انتخابت کجاست؟ بی تعلل گفتم: غار.. غاری در سدهی دوم یا سوم حیات..
گفت: لابد روی دیوارش قلب میکندی! گفتم: اسب! و آن قدر به آن میدمیدم که جان بگیرد و مرا هم از آن تنهاییِ دور رها کند..
در ایوان هوا چند چارک سردتر از ظهر است اما دم دارد مثل شبهای بوشهر که از آن چند تا خاطرهی کوچک دارم رفته بودم فستیوال کوچه و در شب موسیقی افغانستان آن قدر پایه پای آوازها رفتم که گوشهای از زمان ،مکان را فراموش کردم..به دریا که رسیدم گریهام تمام شده بود.. تنها بودم مثل بسیاری از ادوار زندگیام که هر کدامشان ممکن است چند روز ..چند ماه یا چند سال باشند. دریا آوازی نداشت ،امواج نیامده تا کنار پایم محو میشدند.
همه چیز به اندازهی عظمت خودش تنهاست.. مثل مامان که اندازه تمام ما تنها بوده و هست.. امروز که چانههای خمیر را داخل دستگاه می گذاشت و رشته های آش تحویل میگرفت و روی طنابها آویزان میکرد به شیار پوستش خیره بودم و خطهای کنار دستش را میشمردم ، فکر کردم آدمها،درخت،ها، خاک ،دریا و هر چیزی در این جهان به اندازهی شیارهای روحش تنهاست.. بعد رو به آفتاب دراز کشیدم و گذاشتم اشکهایم در باد و نور گم شوند..
#سیده_تکتم_حسینی
چندمین روز از هزارههای اضطراب..
@t_hosseyni
نه بر لوح فلک نه در کتابِ هیئت
که در گریبانِ شب،ستارهای افتادهست بینام،
ردّ پای ایزدی
خراشیده بر سنگ و زخمی بر پوستِ کاهنهای تبدار..
وَ من با دواتی از تاریکی،
و قلمی از استخوانِ آهوانِ مرده..
کاتبِ خاموشِ اخترانم
#سیده_تکتم_حسینی
که در گریبانِ شب،ستارهای افتادهست بینام،
ردّ پای ایزدی
خراشیده بر سنگ و زخمی بر پوستِ کاهنهای تبدار..
وَ من با دواتی از تاریکی،
و قلمی از استخوانِ آهوانِ مرده..
کاتبِ خاموشِ اخترانم
#سیده_تکتم_حسینی
دو سر، بریده به حرف آمدند، غوغا شد
دو سر که در غمشان بغض آسمان وا شد
خدا به گفتن اسماء خمسه لب وا کرد
به نام سومشان غم رسید و معنا شد
و از خدا، زکریا چنین غمی طلبید
رسید نامه به دست خدا و امضا شد
به اشک، یکسره دادند غسل تعمیدش
که غم تجسم انسان گرفت و یحیی شد
کدام یحیی؟ آنکس که خون مظلومش
چکید در دل تاریخ و درد احیا شد
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
جهان برای غمی بی بدل مهیا شد
محرم آمد و یحیی نشست یک گوشه
و سوگوار عزای حسین زهرا شد..
#سیده_تکتم_حسینی
از سیاهپوشان تا دهمین روز که خود آغار مصیبت است و عظمیست .
باشد که این واژهها پول سیاهی باشند در خزانهی کلماتم..
#محرم_۱۴۴۷
#تیرماه_۱۴۰۴
@t_hosseyni
دو سر که در غمشان بغض آسمان وا شد
خدا به گفتن اسماء خمسه لب وا کرد
به نام سومشان غم رسید و معنا شد
و از خدا، زکریا چنین غمی طلبید
رسید نامه به دست خدا و امضا شد
به اشک، یکسره دادند غسل تعمیدش
که غم تجسم انسان گرفت و یحیی شد
کدام یحیی؟ آنکس که خون مظلومش
چکید در دل تاریخ و درد احیا شد
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
جهان برای غمی بی بدل مهیا شد
محرم آمد و یحیی نشست یک گوشه
و سوگوار عزای حسین زهرا شد..
#سیده_تکتم_حسینی
از سیاهپوشان تا دهمین روز که خود آغار مصیبت است و عظمیست .
باشد که این واژهها پول سیاهی باشند در خزانهی کلماتم..
#محرم_۱۴۴۷
#تیرماه_۱۴۰۴
@t_hosseyni