group-telegram.com/NashrAasoo/9067
Last Update:
حفظ شرافت در جامعهای ناشریف
✍ سرزمینی که من در آن بار آمدم (هلند)، کمتر از یک دهه پیش از تولدم در اشغال نازیها بود. بزرگشدن در چنین کشوری، به این معنا بود که با قطعیت بدانیم که در گذشته، چه کسی خوب بوده و چه کسی بد. مثلاً در محل زندگیام، لاهه، ما از سیگارفروشی محله، آبنبات نمیخریدیم؛ چون زنی که پشت پیشخوان کار میکرد زمانی دوستپسری در ارتش اشغالگر آلمان داشت. خریدکردن از قصابیِ سر کوچه هم مجاز نبود، چون میگفتند که صاحبش، با نازیها همکاری کرده است. البته بیشتر معلمهای دبستان ما در سمت فرشتهها بودند؛ یا دستکم خودشان اینطور میگفتند. معروف بود که یکیشان زمانی سربازان آلمانی را که در جستجوی مسیری بودند، گمراه کرده بود. به همین دلیل یک مبارز شجاع به حساب میآمد. آن یکی، لاستیکهای یک خودروی ارتش آلمان را پنچر کرده بود.
سوای از درستی یا نادرستی این حرفها، متر و معیار اخلاقی که ما با آن بزرگ شدیم، تشخیص این نکته بود که طرف، مقاومت میکرده یا همکاری. مدتی طول کشید تا بفهمیم که کسانی که مشتاقانه همکاری کرده بودند یا آنهایی که فعالانه مقاومت کرده بودند در اقلیت بودند؛ شاید کمتر از ده درصد در هر دو مورد. و عدهی کسانی که همکاری کرده بودند بسیار بیشتر از مقاومتکنندگان بود. بیشتر مردم سرشان را پایین میانداختند و سعی میکردند تا آنجا که میتوانند، زنده بمانند. اگر اتفاق ناخوشایندی برای دیگران میافتاد، بهویژه برای یهودیها، راحتتر بود که چشم خود را ببندند و نبینند. به این ترتیب میتوانستند وانمود کنند که چیزی نمیدانند.
✍ در کشورهای تحت حکومتهای دیکتاتوری، همیشه شکافی میان کسانی که میروند و کسانی که به هر دلیلی میمانند، پدید میآید. توماس مان که با نازیها دشمنی داشت و با زنی یهودی ازدواج کرده بود، به محض بهقدرترسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، از آلمان گریخت؛ ابتدا به سوئیس و سپس به ایالات متحده. مان، پس از آگاهی از گسترهی هولناک جنایتهای نازیها، در رادیو بیبیسی گفت که هر چیز آلمانی، یعنی هر کس که آلمانی صحبت میکند، آلمانی مینویسد، یا حتی در آلمان زندگی کرده است، در این رسوایی بیشرمانه دخیل است. او تا آنجا پیش رفت که گفت، تمام کتابهای منتشرشده در رایش سوم، بوی «خون و خفت» میدهند و باید خمیر شوند. نویسندگانی غیرنازی که در آلمان مانده و از دید خودشان کوشیده بودند تا شریف باقی بمانند، از انتقاد توماس مان خوششان نیامد. رماننویسی به نام فرانک تیس از انتقادِ مان رنجید. او در پاسخ، عبارت «مهاجرت درونی» را ابداع کرد و گفت، زیستن در تیرهترین دوران وطن و حفاظت از خود در برابر دولت جنایتکار از طریق غوطهورشدن در افکار خصوصی، بیشتر قهرمانانه است تا سخنرانی هموطنانش در آسودگیِ تبعید در کالیفرنیا.
✍ واکنش روانشناختی ناگزیر دیگری نیز به دولتهای ناشرافتمند وجود دارد: مهاجرت درونی. یعنی، این وسوسه که تنها به کار خودتان برسید، کاری به کار دولت نداشته باشید، از هیاهوی سیاست دور بمانید، و از توجه به اخبار بپرهیزید. اما، در حالی که مهاجرت درونی در یک نظام دیکتاتوری، توجیهپذیر است، در جایی که هنوز آزادی بیان وجود دارد، نمیتوان آن را موجه دانست. فرمانبرداریِ پیشاپیش، راهی برای حفظ شرافت نیست. شهروندان باید به هر شیوه که میتوانند در برابر هر حرکتی برای از بینبردن نهادهای محافظ دموکراسی لیبرال اعتراض کنند. بهویژه وقتی خود رهبران این نهادها، از جمله رئیسجمهور، از آنها برای تحقیر مردم استفاده میکنند. اگر شهروندان کماکان میتوانند اعتراض کنند، بیآنکه خطر زندانیشدن یا اخراج تهدیدشان کند، و اعتراض نکنند، نسلهای آینده دربارهی آنها داوری بسیار سختی خواهند کرد.
@NashrAasoo 💭
BY Aasoo - آسو

Share with your friend now:
group-telegram.com/NashrAasoo/9067