Telegram Group Search
یکی از ریشه‌های قصیده غوک‌نامه
«غوک‌نامه» قصیده‌ای سرودهٔ شفیعی کدکنی است با مطلع «ای غوک‌ها که موج برآشفته خوابتان/ و افکنده در تلاطم شط شرابتان». اگر سنجه‌های زیبایی‌شناسی شما هم مانند من باشد و از چشم‌اندازی که من می‌بینم شما هم بنگرید، این قصیده یکی از زیباترین شعرهای اعتراضی پس از انقلاب ۵۷ است (تاریخی که در کتاب «طفلی به نام شادی» در پای شعر آمده درست نیست). هرچه بیشتر با سنت شعر فارسی آشنا باشی، لذت بیشتری از این قصیده خواهی برد. بسیاری از قصاید بزرگ را فرایاد خواننده می‌آورد.
این شعر مشخصاُ یادآور «غوک‌نامه» ملک‌الشعرا بهار است با این مطلع: «بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا/ خامش، گرت هزار عروسی‌ست ور عزا». اما یک قصیدهٔ کمترشناختهٔ دیگر هم هست که می‌توان گفت از ریشه‌های این قصیدهٔ استاد است (هر شعری بالاخره از جا یا جاهایی می‌آید و استاد شفیعی کدکنی هم در کتاب «با چراغ و آینه» دنبال همین نوع ریشه‌یابی برای برخی از شعرهای شاعران معاصر بوده‌اند). کسروی در «تاریخ مشروطه»، پایان گفتار دوم (ص ۴۶ و ۴۷، چاپ ۱۳۶۳) ، به «حاجی محمداسمعیل منیر مازندرانی» اشاره می‌کند و چند بیت از این شعرش را می‌آورد:
«دشمن گرفته دور به دور دیارتان/
ای قوم از چه نیست جوی ننگ و عارتان
یاد آورید همت آن خفتگان خاک/
اسلاف باشرافت عالی‌تبارتان 
تا بارتان شراب شد و کارتان قمار/
بی‌درد و عار گشته صغار و کبارتان
در ملکتان به سیر بٌدند اهل شرق و غرب/
در ملک غیر سیرکنان شهریارتان»
بیت پایانی این شعر به سفر ناصرالدین‌شاه یا مظفرالدین‌شاه به فرنگ اشاره می‌کند.
این قصیده را در دنیای اینترنت نیافتم. هرچه هست، این شاعر گمنام در تبدیل قصیده به قالبی درخور شعر اعتراضی و اجتماعی و «میهنی»، نقش ایفا کرده و به احتمال بسیار بر ملک‌الشعرا بهار هم تأثیرگذار بوده است.
این قصیده با قصیدهٔ شفیعی کدکنی هم‌وزن است و در قافیه‌ها هم اختلاف اندکی دارند. لحن هر دو خطابی است و جمله‌بندی‌ها و ساخت‌های نحوی همسانی دارند، خاصه بازی با ضمیر پیوستهٔ «تان» که گاهی نقش اضافی دارد و گاهی مفعولی و گاهی متممی.
انصاف باید داد که شعر شفیعی کدکنی بسیار قوی‌تر است، اما شعر منیر مازندرانی از نظر تاریخی مهم است و از نخستین قصیده‌های میهنی زبان فارسی است.

***
بیشتر خوانندگان با نظرات کسروی دربارهٔ شعر و شاعری آشنا هستند و می‌دانند که کسروی شعر را مایهٔ گرفتاری ایرانیان می‌دانست، مگر آن‌گونه شعری را که خودش «چامه‌های میهنی» می‌نامید. حالا که سخن از او رفت، بد نیست نظرش دربارهٔ قافیه را هم بدانیم. سخنان کسروی دربارهٔ قافیه بی‌شباهت به سخنان شاعران نوپرداز نیست. می‌گوید: «اگرچه چامه‌سرایان در ایران پیروی از «قافیه» نمایند و در بیشتر شعرها تنها برای گنجانیدن یک کلمه‌ای (قافیه) جمله پردازند، و روشن‌تر گویم همیشه معنی را فدای سخن گردانند و در این چکامه‌ها نیز همین رفتار را کرده‌اند، و این است شما می‌بینید در یک چکامهٔ سی‌بیتی که سروده شده بیش از چهار یا پنج معنای درستی نیست. با این حال خود کار نیکی‌ست و بسیار بهتر از پرداختن به غزل‌های بی‌مغز بوده، و این است ما نمونه‌هایی را از آن‌ها در اینجا یاد می‌کنیم. یکی از آن شاعران، حاجی محمد اسماعیل منیر مازندرانی بوده. (گویا در تجن و آن پیرامون‌ها می‌زیسته)، و او را چکامه‌هایی‌ست... .» (همان)
#کسروی
#شفیعی_کدکنی
#غوک_نامه
#تاریخ_مشروطه
انسان غریزی با انسان هنرورز

فرخی سیستانی در ستایش محمد، پسر محمود غزنوی، می‌گوید:
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار
«خوارتر چیزی علم و ادب استی به جهان
گرنه او بر زده چنگ است بدیشان هموار»
 شاعر می‌گوید: اگر هنردوستی و علم‌دوستی این شاهزاده نباشد، کسی شاعران و عالمان (هم علم دین و هم علوم نقلی دیگر) را داخل آدم حساب نمی‌کند.
فرخی سدهٔ چهارمی حتماً به تجربه دریافته بوده که غریزه بر آدمی فرمانرواست و اگر رفاه نسبی‌ای نباشد و مجال اندیشیدن فراهم نیاید و نیز اگر قدرتی علم‌دوست و ادب‌پرور بر سر کار نباشد، تودهٔ غریزی و البته واقع‌بین و عددپژوه (اهل حساب و کتاب) پشیزی برای هنر و فضیلت ارزش قائل نیست. آنان هم که پشیزی ارزش قائل‌اند، اولویت نخستشان ناگزیر و به‌حق شکم و پیرامون شکم است.
شعر سبک خراسانی در هم‌سنجی با شعر و سبک عراقی و دوره‌های پس‌تر، واقعیت‌نگرتر است و شاعران آن دوره نیز واقع‌بین‌تر از دوره‌های دیگر (هم در صورت شعر و هم در معنا این واقع‌گرایی دیده می‌شود). به‌ویژه که عینک عرفان و تصوف هم بر چشم شاعران این دوره نبوده و آدمی و هستی را بی‌واسطه‌تر و عینی‌تر درک می‌کردند.
گویی فرخی می‌داند که علم و ادب در گوهر خود چیزی جز واژه‌ها (آواها) نیستند و از آنجا که پاسخگوی هیچ‌کدام از نیازهای عینی، آنی و طبیعی بشر هم نیستند، نه گرسنه‌ای را سیر می‌کنند و نه برهنه‌ای را می‌پوشانند، ناگزیر «خوارتر چیزی علم و ادب بود به جهان، اگر پشتیبانی شاهزاده محمد در میان نبود».
هنوز میلیون‌ها انسان در جهان بی هیچ نیازی به شعر و فلسفه و دیگر روایت‌ها زندگی می‌کنند و خوش‌اند و از دانش تنها به فناوری و «آنچه به کار آید و بر قدرت افزاید» تکیه می‌کنند. (چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، علم مورد نظر شاعر علوم تجربی امروزی نیست.)
نگاه حافظ به علم و ادب و هنر در بیت زیر ذات‌‌باورانه‌تر است و دانش و فضل و هنر را در ذات خود ارزشمند می‌دانند.
حافظ:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس

با این حال، من ترجیح می‌دهم در جهانی زندگی کنم که هنر و فلسفه حاکم باشد تا غریزه. می‌دانم بسیاری از هنرمندان و فیلسوفان، به‌ویژه وقتی وارد سیاست شدند، گندهای کاری زدند و آگاهانه و ناآگاهانه خون‌ها ریختند، اما هنر و فلسفه و روایت‌هایی از این دست هستند که زندگی را برتافتنی می‌کنند و چند صباحی ابتذال هستی را تحمل‌پذیر. به قول حافظ:
اگر نه باده غم دل ز یادِ ما ببَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا ببرد
حالا که موجودی زبان‌مند شده‌ایم و تمدن تشکیل داده‌ایم، بسندگی به غریزه دیگر پاسخگو نیست. نسل ما در یکی از دوره‌های تاریخی ایران زندگی می‌کند که هنر و دانش و فضیلت برای مردان غریزی سیاست پشیزی ارزش ندارد و غریزی‌ترین مردمان، که جز به منافع کوتاه‌مدت خود نمی‌اندیشند، همه‌کاره‌اند و چنین است که هست!
#فرخی_سیستانی
#هنر
#علم
شمن‌های نامیرا
در این هفته دو بار با خبری روبه‌رو شدم که چهل شغل در آستانهٔ نابودی را نام برده بود. از نویسندگی و ویراستاری و تاریخ‌نگاری بگیر تا آموزگاری و حسابداری و برنامه‌نویسی و... در این سیاهه وجود داشت. آری، هوش مصنوعی شغل‌های بسیاری را از میان می‌برد، از خدمات تا تولید را درو می‌کند، اما به حریم مقدس دلالان نزدیک نمی‌شود. در هیچ‌کدام از این سیاهه‌ها نامی از دلالی و واسطه‌گری نیست و هیچ گزندی به این شمن‌های نامیرا نمی‌رسد.
دین‌های بسیاری کوشیدند تا دلالی را سروسامان دهند و نتوانستند، ایدئولوژی‌های بسیاری هم کوشیدند و کامیاب نشدند. حالا هوش مصنوعی هم نمی‌تواند اینان را کنار بزند! پابه‌پای انرژی پیش می‌روند و از شکلی به شکل دیگر درمی‌آیند.
* در اینجا دلالی را به معنای هرگونه سوداگری و تجارتی به کار نمی‌برم. کسی که از قاره‌ای به قاره دیگر جنس می‌برد و خطر نابودی جنسش را به جان می‌خرد یا هزینهٔ بیمه و ... را می‌پردازد با دلال دگرسان است.
دلال جایی ایستاده که نیازی به او نیست‌. جنسی که با یک یا دو واسطه می‌تواند به دست خریدار برسد، چرا باید بارها دست به دست شود؟ هر واسطه به‌قدر وسعش بر بها می‌افزاید و تولیدکننده و خریدار زیان می‌ببینند.
دلال‌ها نمی‌میرند!
#واسطه
#دلال
حراجمعهٔ ایران
(از آنجا که حرف زدن من و امثال من در باب مسائل ملی بیشتر به جیغ زدن و هوار کشیدن از سر ناچاری و ناتوانی می‌ماند، بر آنم که زین پس این صفحهٔ محقر را به سیاست و دفاع از میهن و... نیالایم و مانند آحاد این جامعه سرنوشت این کشور را به یک ورم بگیرم و به بزرگان بسپارم! اری، ما هم می‌توانیم شعری بخوانیم و لذت ببریم و خوشحال باشیم از اینکه فرزندی پس نینداختیم تا گرفتار این خاک خائن‌پرور و رنج بیهودهٔ مردمان فلک‌زده‌اش باشد و چه امتیازی بالاتر از این. پس غم چرا؟)
و اما بعد، زویا پیرزاد در رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به نسل‌کشی ارمنی‌ها در ارمنستان غربی (بخش‌هایی از ترکیه امروزی) و فرار بازماندگانشان به ایران اشاره‌هایی می‌کند.
ارمنی‌ها به سبب این نسل‌کشی و از دست دادن بیشتر سرزمینشان، ترکیه را بزرگ‌ترین دشمن خود می‌دانند. حال چه شد که ارمنستان قبول کرده مرزش با ایران را از دست بدهد و پیوندهایش با ترکیه را بنیرو کند؟
پای عوامل گوناگونی در میان است. مهم‌ترینش ناامید شدن از ایران بود. ارمنستان پس از چند دهه دریافته است که جمهوری اسلامی، افزون بر امت‌گرایی افراطی، گرفتار شبکهٔ نفوذ باکو/آنکاراست و اراده‌ای برای پاسداشت منافع خود در قفقاز ندارد. همین شبکهٔ نفوذ مانع اقدام ایران در مرزهای شرقی خود هم شد، چراکه اسلام اخوانی اردوغان و اسلام طالبانی دگرسانی چندانی با هم ندارند و ترکیه نمی‌خواهد ابزار فشاری چون طالب را از دست بدهد. خب، ارمنی‌ها از خود می‌پرسند: این‌ها وقتی عرضهٔ گرفتن حقابهٔ خود از طالب یا توان جمع کردن پرچم‌های ترکیه و باکو از ورزشگاه‌های خود را ندارند، چگونه می‌خواهند از مرزشان دفاع کنند!
چند نکته:
۱. پس از نهایی شدن قرارداد باکو و ایروان در حضور ترامپ و از دست رفتن مرز ایران، گشتی در فضای مجازیِ ایرانیان زدم. هیچ خبری نیست! گروهی سرگرم جنگ با پهلوی‌اند که ۴۶ سال پیش از کشور رفته، گروهی سرگرم تحلیل جنگ اوکراین و روس‌اند، گروهی تایوان را از آن چین می‌دانند و خواهان حملهٔ پیشگیرانهٔ چین هستند، گروهی درگیر فلسطین و اسرائیل‌اند و... .  انگار خیلی‌ها از تخم و ترکهٔ سلطان حسین صفوی‌اند و تا محمود افغان را روی سر خود نبینند، باور نمی‌کنند! ایرانیان زمان قاجار بسیار پویاتر از نسل فعلی بودند، چون تودهٔ بی‌سواد آن روزگار به قراردادهای گلستان و ترکمنچای واکنش نشان داد، از تهران تا تبریز به خیابان ریختند، اما اکنون میلیون‌ها دانش‌آموخته مسخ شده‌اند.
۲. اگر ایران این گذرگاه را بپذیرد که تاکنون هم پذیرفته و نشانی از مخالفت بروز نداده، تجزیهٔ کشور، زیر نام فدرالیسم، تا پایان دوران ریاست جمهوری پزشکیان قطعی خواهد بود. کافی است بدانید هم‌زمان با دفاع پزشکیان از بسته شدن مرز ایران (زیر عنوان قوم و خویشی با کشور متخاصم) به استانداران اختیارات ویژه داده شده و به قول خود پزشکیان، هر استاندار یک رئیس‌جمهور است.
۳. امارات هم پس از انگلیس و اسرائیل و آمریکا فهمیده که راه چیرگی بر ایران از باکو و شبکهٔ نفوذش می‌گذرد. پس علی‌اف و پاشینیان را به کشورش دعوت می‌کند تا...!  آری، جزیره‌های سه‌گانه خلیج فارس هم به زودی و با دخالت شورای امنیت و حمایت چین و روس و اروپا و... از دست خواهند رفت. چین و روسیه و اتحادیه اروپا پیش‌تر هم این جزایر را از آن امارات دانسته بودند و ایران را محکوم کرده بودند. زمانی خواهد رسید که امارات را هم قوم‌وخویش می‌نامند و به خاطر وجود جمعیت عرب‌زبان در ایران این جزایر را خاک اسلام خواهند خواند (چنان‌که قره‌باغ خاک اسلام بود و خلخالی اتش‌به‌گور، این فاسد همهٔ اعصار، خلیج فارس را خلیج اسلامی می‌نامید).
۴. تا امروز به همهٔ دوستان می‌گفتم ایران را ترک نکنید، اما اکنون می‌گویم اگر امکان مهاجرت برایتان مهیاست، درنگ نکنید. جنگ‌های خونینی بین استانداران منصوب‌شدهٔ پزشکیان برای تبدیل شدن به ایالت فدرال در راه خواهد بود. جنگ‌های خونینی که بحران آب و خاک و خوراک و مهاجر غیرقانونی تشدیدشان می‌کند.
۵. وقتی که زمین‌لرزه‌ای سنگین بیاید، نابودی هم می‌آورد، گریزی از آوار و مرگ‌ نیست. من امروز متنبه شدم و پی بردم که نمی‌توان همه‌چیز را تغییر داد؛ عزم قدرت‌های جهانی و همت حاکمان داخلی، به‌ویژه شخص رئیس‌جمهور، بر تجزیهٔ کشور است و بی‌خیالی تودهٔ مردم هم عصای دستشان. خب، فقط احمق‌ها در چنین مواقعی می‌کوشند در برابر آوار زمین‌لرزه بایستند. بهتر است آخر عمری احمق نباشیم و هی وطن‌وطن نکنیم. حالا که رئیس‌جمهور کشورمان وظیفهٔ خود را حفظ منافع کشورهای متخاصم می‌داند و بر بسته شدن مرز ایران و ارمنستان پای می‌فشارد، ما هم مانند میلیون‌ها ایرانی دیگر بپذیریم آینده را و این‌قدر گه سیاسی-میهنی نخوریم.
دل بدان خوش کنم که هیچ کسی/ در جهان عمر پایدار نداشت...
#ایران
#گذرگاه_سیونیک
#گذرگاه_زنگزور
Forwarded from پارسی‌انجمن
🔷 یک بام و دو هوا: نگاهی به یکی از جایزه‌های دولت آلمان

📄 عباس سلیمی آنگیل (دبیر کارگروه آسیب‌شناسی پارسی‌انجمن)

🔻جایزه‌ی یکپارچه‌سازی یا Integrationspreis جایزه‌ای است که دولت آلمان به پناهندگان و مهاجران آلمان‌دوست می‌دهد. این جایزه در سال ٢٠١٧ به یک ایرانی به نام محمد پاسدار داده شد. دویچه‌وله این جایزه را «جایزه‌ی هم‌پیوندی» نامیده بود و چنین نوشته بود: «این جایزه هر سال به افرادی که در هم‌پیوندی و ادغام با جامعه‌ی آلمانی تلاش کرده‌اند اهدا می‌شود.»

🔻دولت آلمان می‌کوشد پناهجویان و دیگر مهاجران را آلمانی کند و این را با منافع ملی خود سازگار می‌داند. محمد پاسدار، ایرانی‌ای که برنده‌ی این جایزه بوده، در گفت‌وگو با دویچه‌وله می‌گوید: «من به عنوان فردی که بیش از ۴۰ سال پیش به این کشور آمدم، معتقدم اولین و مهم‌ترین راه ادغام در این جامعه یادگیری زبان است. هر پناهنده‌ای که به آلمان می‌آ‌ید تا زمانی که نتواند به زبان این کشور صحبت کند، با مشکلات بی‌شماری روبه‌روست. تنها با یادگیری زبان این کشور است که هر پناهنده‌‌ای می‌تواند از حق خودش دفاع کند، مشغول به تحصیل یا کار شود و در نهایت پیشرفت کند.»

هم‌سنجی دو مورد:
🔻شاید این خبر را شما هم شنیدید که صاحب کافه‌ای در سعادت‌آباد تهران زبان فارسی را ممنوع کرده بود و بر روی شیشه‌اش نوشته بود: Speak English. در چنین آشفته‌بازاری، طبیعی است که دیواری کوتاه‌تر از دیوار زبان فارسی در دسترس دولتمردان نباشد.

🔻مورد نخست: حضور چنددهه‌ای هم‌زبانان افغانستانی در ایران فرصتی بود که به لطف دولتمردان میهن‌خوار و به سبب بی‌برنامگی و رویکردهای دیمی به تهدید دگر شد. یکی از صدها کاری که دولت ایران در این چند دهه باید انجام می‌داد و نداد، راه‌اندازی چنین جایزه‌ای بود؛ جایزه‌ای آبرومند و کارساز و کارگر. افسوس! مانند همیشه افسوس!

🔻مورد دوم: دهه‌ها پیش صدام حسین صدها هزار نفر را به جرم ایرانی بودن از عراق به ایران کوچاند. این بزرگواران که معاودین نام دارند، در تهران و شهرهای دیگر خداوندگار محله‌های ویژه‌ی خود هستند. برای نمونه، زبان رسمی منطقه‌ی دولت‌آباد تهران عربی است و برخی از فروشندگان این منطقه به بهانه‌ی اینکه فارسی نمی‌دانند، شهروندان را وامی‌دارند تا دست‌وپاشکسته هم که شده عربی سخن بگویند. بماند که برخی از باشندگان این محله از عرب‌های جنوب ایران‌اند و همه‌ی آنان از بازگشتگان (معاودین) نیستند. به هر روی، دولت‌آباد تهران نشانه‌ای است از اینکه چنین جایزه‌هایی در ایران نیز بایسته است.

🔻البته ممکن است کسی بر ما خرده بگیرد و بگوید که شتر با بارش گم شده و شما غصه‌ی افسارش را می‌خورید! این خرده‌گیری بجاست؛ در روزگاری که مقام‌های دولتی دنبال پیشکش کردن مرز کشور به «قوم‌وخویش‌»های خودند و می‌کوشند از هر استاندار شیخ خزئلی بسازند، سخن گفتن از چنین جایزه‌ای به آرزومندی و خیال خام پهلو می‌زند.

👈 «یک بام و دو هوا» را در «اینجا» هم می‌توانید بخوانید.

پارسی‌انجمن 🔻
@Parsi_anjoman
تنهایی‌ستایی و تنهایی‌ستایان 
گاهی در نکوهش جهان مدرن از این سخن می‌رود که مدرنیته آدم‌ها را به تنهایی خوگر کرده است. شاید این گزاره درست باشد، نمی‌دانم. این را می‌دانم که تنهایی برای گروهی از مردم، از دیرباز لذت‌بخش و مهم بوده است. امروزه هم چنین است. سکوت هم همیشه همراه و همپای تنهایی است. زیباترین تعبیرها دربارهٔ تنهایی و سکوت از زبان برخی شخصیت‌های تذکره‌الاولیا عطار آمده است. چند نمونه:
مردمان دریای بی‌نهایت‌اند، دوری از ایشان کشتی است. (ذکر بایزید بسطامی)
نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی. (ذکر شقیق بلخی) 
و گفت: عبادت ده جزو است. نه جزو گریختن از خلق، و یک جزو خاموشی (همان) 
تنگ‌ترین زندان‌ها هم‌نشینی نااهلان است. (ذکر شیخ علی رودباری) 

سنایی هم چنین نظری دارد:
خلق جز مکر و بند و پیچ نیٓند
همه را آزمودم ایچ نیند (ایچ: هیچ)
و باز هم سنایی:
ملک عالم به زیرِ تنهایی است
مردِ تنها نشانِ زیبایی است!

این بیت هم به رودکی منسوب است و هم کسایی مروزی:
ندارد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو، نبرد نسل فرزانه

و پیوند تنهایی و آزادی:
این آزادی هزار جان بیش ارزد
وین تنهایی ملک جهان بیش ارزد
در خلوتْ یک زمانِ با خود بودن
از جان و جهانِ این و آن بیش ارزد!
اوحدالدین کرمانی (این رباعی در کانال چهارخطی به نام اوحدالدین کرمانی آمده است.)

و صدها نمونهٔ دیگر در ادبیات فارسی در این‌باره هست. گیریم گرایش به تنهایی و سکوت امروزیان را بشود پیامد مدرنیته دانست، انگیزهٔ این سخنان در دل سنت پرمعنای ما چیست؟ شاید هم ما گسست سنت و مدرنیته را پررنگ کرده‌ایم و مرزی روشن بینشان ساخته‌ایم؛ مرزی که در عالم واقع، دست‌کم در حوزهٔ روان و خوی و خیم آدمی، وجود ندارد.
#تنهایی
#سکوت
#آزادی
کم یاوه سیاسی نگفتیم، بگذار یاوه‌های دیگر هم بگوییم که سخن لغو گاهی نغز است.
شاه نعمت‌الله ولی:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
ایشان:
ما ماش ریز را به نظر لوبیا کنیم
صد فیل را به گوشهٔ چشمی هوا کنیم
یک مشت اردک خپل پرشکسته را
با امر خود دریده‌تر از اژدها کنیم
دریای اخضر فلک و بحر سرخ را
با ضرب و زور در شکم کوزه جا کنیم
دنیای تنگ درخور رفتار ما نبود
ما را نگر به روز قیامت چه‌ها کنیم:
«رضوان و سِجل و زاجر و راحیل» را بسی
با سازوکار نوع بشر آشنا کنیم
وان حوریان بوالهوس چشم‌بسته را
شب تا به صبح از بن دندان دعا کنیم
بر غاصبان بی‌هنر مُلک کبریا
در حد وسعشان به تناوب جفا کنیم
جوری شود که عرش ببالد به خویشتن
کار این چنین کنند بزرگان که ما کنیم
* رضوان و سِجل و زاجر و راحیل: این‌ها نام‌های برخی از فرشتگان‌اند. گویا رضوان مسئول بهشت است. از سمت‌های آن چند تن دیگر بی‌اطلاعم.
#شاه_نعمت‌الله_ولی
گروهک طالب تیر خلاص را هم شلیک کرد: حذف منابع درسی‌ای که به زبان فارسی است.
طالب خاستگاهی قومی دارد. وظیفهٔ دشمنی با زبان فارسی را کمپانی هند شرقی بر دوش گروه‌های تندرو پان‌پشتونی گذاشت و طالب هم ادامه آن‌هاست. جغرافیای سیاسی منطقه تعیین می‌کند که طالب چه رفتاری انجام دهد. از هر زاویه‌ای بنگریم، رفتار طالب غیرطبیعی نیست (اگرچه غیرانسانی است)، اما دفاع حاکمان ایران از آنان غیرطبیعی و نابهنجار است.
یک روز در کتاب‌های درسی، در قصه‌های شب، در روایات معتادان پای آتش خواهند نوشت و خواهند گفت که ج.ا این‌ها را جنبش اصیل منطقه نامیده بود و برای نابودی زبان فارسی در افغانستان، برای تبعید و کشتار شیعیان افغانستان و خشکاندن شرق ایران هر کمکی از دستش برآمد از طالب دریغ نکرد.
#طالب
#ایران
گونه‌ای دیگر از رنج است، بیش از آنچه می‌شناختم و تجربه کرده بودم: مادرم رفت و مرا در جهان بی‌کرانه تنها گذاشت.
تجربهٔ از دست دادن عزیزان، افزون بر نشاندن غمی چندهفته‌ای یا چندماهه بر دل، پرسش‌های هستی‌شناختی را هم پررنگ‌تر می‌کند. پس از مرگ عزیزان ماهیت بازیگوشانهٔ زندگی بیشتر خودنمایی می‌کند، پس از مرگ عزیزان ناپایداری جهان جلوه می‌کند و شادی و اندوهش هردو بی‌مزه می‌شوند، پس از مرگ عزیزان دشمنی و حسد و کینه و باقی ویژگی‌های بشری کودکانه می‌نماید، پس از مرگ عزیزان بیش از پیش از رسالت فرگشتی فاصله می‌گیری و کنارتر می‌ایستی تا هرکه عجله دارد، بگذرد و برود.
اما قدرت فراموشی به سراغمان می‌آید و از ما کسی می‌سازد که همهٔ این‌ها را فراموش می‌کند! قدرت فراموشی ما را می‌فریبد و به زندگی می‌پیوندد.
#مرگ
#فراموشی
Forwarded from پارسی‌انجمن
🔻عباس سلیمی آنگیل: چندی پیش با دوستی درباره‌ی ساخت «مثل چی + کارواژه (فعل)» سخن می‌گفتم. در پایان به این نتیجه رسیدیم که این ساخت برای بزرگ‌نمایی به کار می‌رود، نه همانندسازی.

🔻در کتاب‌های دستوری که خوانده‌ام، ندیده‌ام به ساختار جمله‌ی بالا توجهی کرده باشند. ساخت «مثل چی/ مانند چی/ عین چی و… +کارواژه» چند سالی است که در زبان کوچه و بازار به کار می‌رود.

👈 «فلانی مثل چی خالی می‌بست!» را در «این جا» بخوانید.

پارسی‌انجمن 🔻
@Parsi_anjoman
«نهاد» و «نهان» دو واژهٔ فارسی‌اند که واگویهٔ استانبولی آن‌ها «نیهاد» و «نیهان» می‌شود. سال‌ها پیش دیده بودم که نهاد را همچون نامی پسرانه به کار ببرند، اما ندیده و نشنیده بودم نهان نامی دخترانه باشد.
سریال‌های تلویزیونی ترکیه‌ای، اگرچه فاقد قصه‌ای بدیع یا نگاهی ویژه‌اند و به‌حق آبکی شمرده می‌شوند، به لطف سیاست‌های فرهنگی جمهوری اسلامی چنان شیفتگانی در ایران دارند که امروزه «نیهاد» و «نیهان» (با واگویهٔ استانبولی) دو نام پرهوادار در میان خانواده‌های ایرانی‌اند که اولی را بر پسر و دومی را بر دختر می‌نهند.
اگر به پدر و مادر این افراد بگویی نیهاد و نیهان همان نهاد و نهان خودمان‌اند و بهتر است با واگویهٔ رایج و درست به کار روند، چون زاغی که قالب پنیری دیده باشد به‌ت حمله‌ور می‌شوند یا دست‌کم جوری نگاهت می‌کنند که گاو به چرمگر و خر به نعل‌بند نگاه می‌کند!
اثرگذاری این سریال‌ها بر جامعهٔ ایران حیرت‌آور است: رواج ناگهانی نام‌های مغولی‌ای چون نویان و اورهان و آیهان و... آن‌هم در سراسر ایران، نشان می‌دهد که چگونه این جامعه بی‌دفاع رها شده است و هزینه‌های سرسام‌آوری که برای سریال‌های مختار و موسی و شعیب و... از جیب مردم پرداخت شده، چقدر بیهوده بوده‌اند! (سخن طباطبایی را به یاد می‌آورم: همه‌چیز در ایران صاحب دارد جز ایران!)
اثرگذاری‌های سریال‌های ترکیه‌ای فراتر از دگرگونی ذائقهٔ نام‌گذاری مردم ایران است. در دیگر ساحت‌های زندگی ایرانیان هم به همین قدرت می‌تازد و پیش می‌رود: چکیدهٔ پیام سریال‌های ترکیه‌ای این است که همسر یک چیز است و معشوق یا معشوقه یک چیز دیگر! من البته مشکلی با این مسئله ندارم هیچ، اما با مُد شدنش و توده‌گیر شدنش مشکل دارم. مد مسئله‌ای اجتماعی است و با ارزشگذاری سروکار دارد. این سریال‌ها خیانت را به مد تبدیل می‌کنند، همان‌طور که نهاد و نهان را به نیهاد و نیهان!
همت و ممت و اقتصادی که مال خر است!
امروز تازه با واژهٔ «ممت» آشنا شدم.
حالا ممت چیست؟
ممت کوته‌شدهٔ میلیون میلیارد است. یک ممت یعنی یک میلیون میلیارد. چنان‌که همت هزار میلیارد است. به دیگر سخن، یک ممت هزار همت است.
فقط بدهی بانک آینده به دیگر بانک‌ها و اضافه‌برداشتش از بانک مرکزی بیش یک ممت است! ممت‌هایی که در این سال‌ها از جیب ما به جیب گل‌گشاد فرزندان تباهی و میراث‌داران جنون رفته است.
این حجم از دزدی دیگر دزدی نامیده نمی‌شود. در گذشته به این رفتارها یغما، چپاول، غارت و تاراج می‌گفتند.
در حوزهٔ اختلاس، عدد و رقم‌ها به جاهای باریکی رسیده و دور نیست باریک‌تر هم شود. برای من که این عدد و رقم‌ها معنایی ندارد و همت و ممت و شمسی‌کوره یکسان‌اند. خوشا به سعادتتان که طعم عدالت علوی را چشیدید.
با این تورم، دور نیست روزی که ممت بشود واحد پولی‌مان!
#همت
#ممت
#مال_خر_است.
از لوئلین تا امین
لوید لوئلین جونز کتاب عصر شاهان بزرگ را با رویکردی چپ‌گرایانه نوشته است و در آن به هخامنشان می‌تازد و آنان را حتی با صفاتی توهین‌آمیز خطاب می‌کند. با وجود این، او اهل هم‌کاسه کردن نیست. هم‌کاسه کردن و ندیدن جزئیات از ویژگی‌های روشنفکران دهن‌بین و فاندبگیر است. امروز که ویدئویی از خانمی به نام شادی امین دیدم و ژاژخایی‌هایش دربارهٔ کوروش را شنیدم، یاد این کتاب افتادم. در این کتاب میان شیوهٔ کشورداری هخامنشیان و دیگر امپراتوری‌ها هم‌سنجی انجام شده و نویسنده نظرش را چنین بیان کرده است:
«پارسیان روش‌های آزموده‌شدهٔ حکومت را تغییر ندادند و خود را به مردم تحت سلطه‌شان تحمیل نکردند و نسبت به فرهنگ‌هایی که مغلوب کرده بودند باملاحظه بودند.
اجباری در پذیرش زبان فارسی یا خدایان ایرانی یا «نظام» ایرانی نبود. شاهان هخامنشی راضی به دریافت خراج از ایالات بودند و تا هنگامی که ثروت شاهنشاهی به دستگاه اداری مرکزی سرازیر بود اربابانی صلح‌جو بودند. تفاوت در اَشکال فرمانروایی هخامنشی را نباید نشانهٔ ضعف شاهنشاهی تلقی کرد. برعکس، تفاوت‌ها در تعامل سیاسی پارسیان با مغلوبان و رویکرد منعطف در حکومتْ بسیار مثبت است. این امر نشان می‌دهد که مدل دیگری برای امپراتوری هم بوده است. در مجموع آن مدل از امپراتوری که بعدها دیگر تمدن‌های غربی بدون توجه به نسخهٔ پارسی انتخاب کردند بسیار فاجعه‌بار است -مخصوصاً رومیان، بریتانیایی‌ها و دیگر قدرت‌های امپراتوری صنعتی.
امپراتوری هرگز وضعیت خوشایندی نیست، برای مردمی که تحت سیطره قرار گرفته‌اند چیز خوبی نیست، اما هر امپراتوریِ فارغ از تعصب که شیوهٔ هخامنشی را در پیش گیرد، بر حکومت ظالمانهٔ روم که پیرو سیاست تعدی‌جویانهٔ رومی‌سازی بود ترجیح دارد. ایدئولوژی تفوق نژادی سفیدپوستان که امپریالیست‌های صنعتی قدرتمند اروپا در قبال مردمان تحت سیطرهٔ آفریقا، هند، خاورمیانه و جنوب آسیا به اجرا گذاشتند نقطهٔ مقابل سیاست شاهنشاهی هخامنشی بود. شاید اگر در آکادمی‌های نظامی ایتن و سندهرست نسخهٔ پارسی امپراتوری به جای معادل‌های اروپایی آموزش داده می‌شد و روی مدل‌های اروپایی مانند روم به مثابهٔ مدلی برای امپراتوری کمتر تأکید می‌شد، تجربهٔ میلیون‌ها انسان در کرهٔ خاکی حداقل به این بدی نبود، کسی چه می‌داند.» (ص ۳۴۷)
این است دگرسانی دو آدمی که هر دو چپ‌اند، اما یکی آگاهانه ایران‌ستیز است و دیگری ستیزی ویژه با ایران ندارد.
کتاب‌شناسی: لوئلین جونز، لوید. عصر شاهان بزرگ: از کوروش کبیر تا داریوش سوم. ترجمهٔ شهربانو صارمی. تهران: ققنوس، ۱۴۰۳.
#لوید_لوئلین_جونز
#نشر_ققنوس
#کوروش
#شادی_امین
#هفتم_آبان
#هفت_آبان
Forwarded from بارو
به سعی ساقی
عباس سلیمی آنگیل

ـــــــــــــــــــــــــــ از دفتر چهارم بارو


ــ بر منکرش لعنت! معلوم است که بی اذن خدا برگ از درخت نمی‌افتد. ولی لقمه و نطفه هم در کار است. لقمهٔ ناپاک می‌شود نطفهٔ ناپاک، نطفهٔ ناپاک می‌شود آدم ناپاک. من پنجاه ساله توی این محلم. بجز چند نسل بدلقمه و بدنطفه چیزی ندیده‌ام. هیچ‌کس حلال و حرام سرش نمی‌شود. انتظار دارند با این همه رذایل اخلاقی دانشگاه معتبر هم قبول شوند! ارواح عمه‌تان!
مادر روزبه، مانند بسیاری از زنان خانه‌دار و پابه‌سن‌گذاشتهٔ جنوب شهر تهران، به حقوق کارمندی شوهرش بسنده کرده بود و هروقت هم او را عصبانی می‌دید، مراعات می‌کرد و می‌کوشید با کلماتی نرم و زبانی چرب آرامش کند:

ــ گفت بچه‌ها محض خاطرش جشن گرفته‌اند. نمی‌دانم جشن پتو یا همچین چیزی؛ از این کارهایی که جوان‌ها موقع خداحافظی می‌کنند. شما هم این‌قدر بی‌تابی نکن اکبر آقا. یک وقت فشارت می‌رود بالا خدانکرده! خداحافظی می‌کند و برمی‌گردد.
ــ مگر سلامی کرده بود که خداحافظی بکند! کدام بچه‌محل! یک مشت اوباش! مرده‌خوری و دله‌دزدی توی خون این مردم است. از اینجا تا میدان آزادی حتی یک نفر را نمی‌شناسم که لجن نباشد. حتی یک نفر!
ــ بد و خوب همه‌جا پیدا می‌شود اکبر آقا.
ــ بد و خوب همه‌جا پیدا می‌شود جز اینجا؛ اینجا همه بدند.
روزبه رفته بود تا از دوستانش خداحافظی کند. پدر و مادرش، بعد از یک هفته شادی و فخرفروشی به در و همسایه، مشغول بستن چمدان‌هایش بودند و از هر دری حرف می‌زدند. روزبه را مهندس خطاب می‌کردند و از اینکه بعد از یک‌سال خانه‌نشینی و کسب موفقیت، باز هم تنش به تن بچه‌محل‌های پرشروشور خورده است، خوشحال نبودند. زنش گفت:

ــ بالاخره نگفتی از این تاپی که پوشیده‌ام خوشت می‌آید یا نه!
ــ هی بچه‌محل، بچه‌محل! به چهار تا علاف و بیکاره که نمی‌شود بچه‌محل گفت. جوان وقتی موتورسوار شد و کوچه و خیابان را گز کرد، دیگر اصلاح‌پذیر نیست. نرود میخ آهنین در سنگ. حالا که مهندس راهش را جدا کرده و دانشگاه معتبری قبول شده، نباید تنش به تن این‌ها بخورد.
و پس از درنگی کوتاه گفت:

ــ بله. پیرهن قشنگی‌ست. بپوش.
چمدان لباس‌های روزبه را مرتب کردند و کناری گذاشتند. اکبر آقا از روی فهرست می‌خواند و هرچه را که زنش تأیید می‌کرد، قلم می‌گرفت. از جعبهٔ ابزار تا انواع گیاهان دارویی در سیاهه‌شان ثبت شده بود.

ــ فکر کنم کافی باشد خانم. هرچیزی هم کم‌وکسر داشت، آخر هفته‌ها که می‌آید تهران، برایش تهیه می‌کنیم.
زنش همان حرفی را زد که پیش‌تر هم چندبار گفته بود:

ــ سال بعد که بازنشسته شدی، خودمان هم می‌رویم پیشش. تو هم از این محل نجات پیدا می‌کنی، اکبر آقا. کاری نداریم اینجا. این‌قدر بدخلقی نکن.
یک ساک مسافرتی هم پر شد از گل‌گاوزبان و اسطوخودوس و عرقیات گیاهی و کله‌قند و نبات و صد گرم عنبرنسارایی که چند لایه نایلون دورش پیچیده شده بود. جعبهٔ نخ‌وسوزن را چپاندند توی ساکی که مملو از شال و کلاه و جوراب پشمی و لباس گرم بود. آژیر بریده‌بریدهٔ آمبولانس در تاریکی خیابان پیچید و وارد کوچه شد. اکبر آقا برخاست و بیرون را نگاه کرد. متوجه امر غیرعادی‌ای نشد و پنجره را بست:

ــ من اگر کاره‌ای بودم آژیر آمبولانس‌ها را عوض می‌کردم. مثل سگی که زیر دندان گرگ گیر کرده باشد، زوزه می‌کشند! خلق خدا را زابه‌راه می‌کنند… حق با شماست خانم. معلوم است که می‌رویم تفرش. خرج و برج در شهرستان مثل تهران نیست. هم خودمان نجات پیدا می‌کنیم هم این بچه به درس و مشقش می‌رسد و درگیر پخت‌وپز و رفت‌وروب نمی‌شود. دوست ناباب هم مثل پشکل ریخته همه‌جا!...

◄ [در سایت بارو بخوانید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
از سیم‌کارت طبقاتی و فاشیسم تا رقص لزگی
چیزی به خفه شدنمان نمانده. تمامی شهرهای ایران غرق دود و نکبت و لجن و کثافت است. اکسیژن، این ابتدایی‌ترین عنصر حیات از ما دریغ شده و یک مشت بی‌سروپا با سیم‌کارت‌های طبقاتی چنین فضایی را طبیعی جلوه می‌دهند.
از آن سو، یک هفته پس از آنکه اکبر رضایی، مدیر کل صداوسیمای استان آذربایجان شرقی، لزگی‌ها را متحد عثمانی در جنگ با ایران نامیده بود از کار برکنار شد. این مدیر به تغییر نام رقص لزگی به آذربایجانی و تلاش برای جا انداختن لباس گرجی به نام لباس آذربایجانی در این سال‌ها، اعتراض کرده بود. این سرقت‌های فرهنگی و دزدیدن آشکار میراث همسایگان بی‌چیزی نیست، کوشش تجزیه‌طلبان و زمینه‌چینی‌شان برای ایجاد مرزبندی و تمایز فرهنگی میان مردم آذربایجان با دیگر نقاط ایران است و درنهایت تجزیه.
اخراج این مدیر چه به دستور مستقیم علی‌اف و هاکان فیدان باشد، چه با فشار غیرمستقیمشان، نشان می‌دهد که چگونه می‌توان به مستعمرهٔ توسری‌خور همسایه‌هایی تبدیل شد که خودشان مستمرهٔ کشورهای دیگرند.
*چنین رسوایی سیاسی‌ای در هر کشوری ممکن است به سقوط کابینه بینجامد و میلیون‌ها نفر را به خیابان بکشاند. تصور کنید یک مدیر ترکیه‌ای به یونان انتقاد کند و به دستور دولت یونان از کار برکنار شود! مطمئناً هفته‌ها آشوب خواهد شد، اما داستان ایران داستان دیگری است. شگفتا که «روشنفکران ایرانی» این مردم کرخت‌شده را به فاشیست بودن متهم می‌کنند و بعد می‌نالند که واژه‌ها معنای خود را از دست داده‌اند. یعنی خودشان عامل تهی شدن واژه‌ها از معنایند و خودشان شاکی!
فوتینا!
(پس از اینکه این یادداشت را نوشتم، چشمم افتاد به ویدئوی سفر سفیر ژاپن به آبادان. در پیشواز از این سفیر، مردی به عربی شعری می‌خواند و در آن آبادان را «عبادان» می‌نامد. همان نامی که از رادیو بغداد زمان صدام پخش می‌شد. به دیگر سخن، از نظر استاندار خوزستان صدام درست می‌گفته! این هم از پیامدهای هر استان یک رئیس‌جمهور است.)
#انقلاب_شکوهمند
#رقص_لزگی
#اکبر_رضایی
#هاکان_فیدان
#فاشیسم
2025/12/02 02:35:45
Back to Top
HTML Embed Code: