Telegram Group Search
Forwarded from توفان یزد
یک بار دیگر طلوع خورشید و تولد صبح بهانه ای می شود برای شروع دوباره و از جای برخاستن و به صدای عشق گوش دادن و پی رویاهایی که بودن و نبودنشان، رنجی و دردی با خود دارد،‌ براه افتادن، که رسیدن به هیچ رویایی بی درد و رنج نیست و درد و رنجی بالاتر از بی رویا بودن و بدون عشق زیستن نیست، و اما بعضی بی رویا رنج بردن را بر برای به رویا درد کشیدن ترجیح می دهند ، و این آغاز دو راهی های انتخاب است
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه یازدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
گفت: «آدم‌ها با رویاها‌شون زندگی می‌کنند.»
گفتم: «چرا که نه؟ مگه چیزی غیر از رویا هم وجود داره؟»
گفت: «به پایان رسیدن رویاها!»
#عامه_پسند
#چارلز_بوکوفسکی
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
بر جای خیامی ها چه کسانی نشستند؟! به بهانه سالروز  درگذشت موسس ايران خودرو و سازنده پيكان برادران خیامی؛ از راه اندازی «ایران ناسیونال» تا مهاجرت و مرگ در غربت روز جمعه ۹ اسفند ۹۸ محمود خیامی، چندسال بعد از مرگ برادرش احمد خیامی که در تنهایی و بیماری و غربت…
بخش هایی از #پیکان_سرنوشت_ما (۲)
ما دو برادر از گریس کاری و کارواشی شروع کردیم 
* پدرم، حاجی سید علی اکبر خیامی، تا سال ۱۳۲۰ در مشهد بنگاه باربری داشت و صاحب چندین کامیون بود، ولی شهریور آن سال چند کامیون او را برای حمل سرباز به جبهه فرستادند، زیرا قرارداد حمل و نقل سربازها از شهرستانی به شهرستان دیگر را با متفقین بسته بود‌‌ در همین هنگام، یک دستگاه از کامیون های او را ارتش شوروی مصادره کرده بود و پدر هر چه کوشید  نتوانست پسش بگیرد.
* پدر خیلی زود از این کار دلسرد شد و بقیه کامیون ها را نیز بسیار ارزان فروخت و در زمستان همان سال عازم مکه شد. در غیبت ایشان، من کارها را اداره می‌کردم. محل باربری را هم به ارتش شوروی برای توقف و تعمیر کامیون ها ماهیانه سیصد تومان اجازه دادم.
* پدر پس از بازگشت از مکه خانه نشین شد و فقط به املاکی در  “جاغرق” یکی از بهترین و زیباترین ییلاق های مشهد سرکشی میکرد و بیشتر سرمایه خود را نیز در راه عمران این آبادی خرج کرد. پس از جنگ و تخلیه محل باربری، آن محلی که متعلق به پدرم بود متروکه شد.
* در اواخر سال ۱۳۲۵، پدر آن محل را تبدیل به کارواش کرد. من به خرمشهر رفتم و محمود در آنجا به کار مشغول شد و به گریس کاری اتومبیل پرداخت…
همه می گفتند ماشین شویی هم شد شغل؟!
من اما می گفتم این قدم اول برای ساخت اتومبیل است
 “پیکان سرنوشت ما” صفحه ۳۷
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
سحر آرام آرام، با کوله باری پر از سکوت و درد و عشق، در دل سیاهی می آید و به سپیده روشن صبح می رسد و نمی بیند برآمدن و طلوع خورشید را و محو می شود در بهتی که بین شب و روز قرار گرفته  و از یاد می رود انگار که هیچگاه نبوده، و همراه با سحر به صبح رسیدگان می مانند و لحظه های روزی که صدایشان می زند تا برای رسیدن به رویاهایشان درنگ نکنند و  قدم محکم‌تری بردارند و به سحر در راه بیندیشند
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه دوازدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
هیچ وقت هیچ چیز غیر ممکن نیست، تنها عدم سر سختی شما باعث غیر ممکن شدن آن می‌شود
هیچ چیز ننگین تر از این نیست که خود را دست کم بگیرید.
اگر شما حداکثر تلاش خود را به عمل آورید اگر چه احتمال دارد همیشه جزو بهترین ها نباشید ، ولی به یقین در یک قدمی بهترین ها قرار خواهید گرفت.
#سنگ‌فرش_هر_خیابان_از_طلاست
#کیم_وو_چونگ
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
می خواند ترانه صبح مرغ شباهنگ، می شکند سقف سکوت. پنجره بسته شده در میان سیاهی شب، باز می شود با طلوع خورشید بسوی نور و عشق و زندگی و می پیچد دوباره باز بوی عطر امید که می کشاند بدنبال خود براه افتادگان را بسوی رویایی دور و نزدیک ،و زندگی ادامه می یابد هم برای آنانی که می دانند چرا هستند و چگونه باید زندگی کنند و هم برای آنانی که نمی دانند و بی آنکه بدانند، نفس می کشند و لحظه های عمر را می گذرانند و زندگی می کنند و هیچگاه هم ار خود نمی پرسند که زندگی چیست؟
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
دوشنبه سیزدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
مسئولیت شما در قبال خودتان این است که با افرادی دوستی کنید و به کسانی عشق بورزید که به ذهن شما احترام می‌گذارند.
#از_عشق_گفتن
#ناتاشا_لان
دریچه کتاب
@daricheketab
دریچه کتاب
بخش هایی از #پیکان_سرنوشت_ما (۲) ما دو برادر از گریس کاری و کارواشی شروع کردیم  * پدرم، حاجی سید علی اکبر خیامی، تا سال ۱۳۲۰ در مشهد بنگاه باربری داشت و صاحب چندین کامیون بود، ولی شهریور آن سال چند کامیون او را برای حمل سرباز به جبهه فرستادند، زیرا قرارداد…
بخش هایی از #پیکان_سرنوشت_ما (۳)
به حبیب ثابت گفتم:
یا موفق به ساخت پیکان در ایران می شوم و یا به همان شغل ماشین شویی بازخواهم گشت!
هیچ کس باور نمی‌کرد ایران بتواند خودرو سواری بسازد!

*ساخت خودرو سواری در داخل  ایران دهه ۱۳۴۰ بیشتر به رویا شبیه بود. حتی شاه هم به خیامی گفته بود این کار ممکن نیست. ساخت سواری در ایران با  دو مشکل عمده مواجه بود یکی نبود تجهیزات و قالب های صنعتی و دوم کارشکنی افراد متنفذی بود که نمایندگی فروش خودروهای خارجی را در ایران  داشتند و نگران از بین رفتن بازار و سود خود بودند.
* اما احمد خیامی مصمم بود که به هرقیمتی شده به رویای ساخت سواری در ایران جامه عمل بپوشد. او چند ماه در اروپا ماند و با چندین شرکت خودروسازی مذاکره کرد تا در نهایت توانست از شرکت روتس انگلیس مجوز تولید سواری پیکان را بگیرد.
* یکی از مخالفان ساخت پیکان در ایران حبیب الله ثابت بود که نمایندگی فروش خودرو «فولکس واگن» در اختیار داشت.  احمد خیامی در خاطرات خود اولین مواجهه با حبیب ثابت را  این گونه شرح داده است: 
* در همان هواپیمایی که با آن به ایران بازمی‌گشتم، حبیب الله ثابت همسفرم بود. به محض آنکه مرا دید از قسمت درجه یک به قسمت توریستی آمد و گفت شنیده ام قصد داری سواری بسازی؛ پسر جان! من به تو توجه می‌دهم این کاری که می‌خواهی بکنی صد درصد ناممکن است. من در این باره مطالعات بسیار کرده‌ام و می‌دانم جز زیان و از بین رفتن سرمایه و آبرو چیزی به دست نخواهی آورد.
* در پاسخ گفتم از نصایح شما بسیار سپاسگزارم. من این کار را برای مردم مملکتم می‌کنم و اطمینان دارم کاری است و تا جان در بدن دارم برای ساختن اتومبیل در ایران تلاش میکنم. آبروی من با این امور از بین نمی‌رود و اگر سرمایه هم از دست رفت باز هم کار ماشین‌شویی برایم ممکن است. هنوز سطح زندگی خود را در حدود همان زمان ماشین‌شویی نگه داشته ام. می‌بینید با اینکه از محل فروش اتوبوس و مینی‌بوس ساخته شده در کارخانه ایران ناسیونال روزانه بیش از صد هزار تومان درآمد دارم. هنوز با توریست کلاس(بلیط درجه ۲) مسافرت می‌کنم.
* حبیب ثابت گفت همین را هم از دست خواهی داد و اضافه کرد نظری ندارم، چون هر کار بکنی نمیتوانی بازار فروش فلوکس واگن را که نمایندگی آن را دارم از دستم بگیری و این اتومبیل چنان در ایران طرفدار دارد که هیچ اتومبیلی نه در ایران بلکه در دنیا به پایش نمی‌رسد.چون به تو علاقه دارم، خواستم نظرم را گفته باشم.از آقای ثابت بسیار تشکر کردم و او در حالی که به نظر می‌رسید کمی هم دلخور شده برگشت سر جایش.
* تنها حبیب الله ثابت این نظر را نداشت؛ هر کس در این کار وارد بود ساختن اتومبیل را در ایران غیرممکن می‌دانست. حتی موقعی که تولید پیکان را آغاز کردیم، معاون صنعتی وزارت اقتصاد که پرنفوذ ترین شخص در امور صنعتی کشور بود در دیداری گفت: آقای خیامی، دیدم اتومبیلت از گردنه‌های کندوان بالا میرفت! مثل اینکه باور نمی‌کرد اتومبیل ساخت ایران بتواند از گردنه‌های پیچ در پیچ و جاده‌های کوهستانی ایران عبور کند.
 “پیکان سرنوشت ما” . صفحه ۱۲۵
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
صبح زایش دوباره خورشید است در طلوع بر بستر زمان با هیاهویی سکوت شکن و در عمق چشمش که آئینه ای برای روز است و در ان عشق و امید و زیبایی موج می زند، می توان هر رویایی را دید و ساخت و با آن همراه شد و یا دنبالش رفت، و ازین صبح هایی که با مرگ شب متولد شده و در گذشته و یا جایی در گوشه خاطره ها مانده اند کم نیست، صبح هایی که زاده شدند و راه نشان دادند و خود رفتند و دیگر هیچ رد و نشانی از آنان نیست ، همچون شب ها و سحرهایی که در خواب صبح گذشت
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
سه شنبه چهاردهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
تا زمانی که زنده هستی، زندگی کن
اگر زندگی را در حد کمال درک کنی،
وحشت مرگ از بین میرود.
اگر کسی در زمان مناسب زندگی نکند،
در زمان مناسب هم نمیمیرد!
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_د_یالوم
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
با تن تبدار و قلبی که بی هوا می تپد و چشم از اشک شوق خیس شده، و دردی که نفسش را گرفته، می گذرد از سحر و سیاهی شب و می رسد به سپیده صبح و طلوع خورشید تا یکبار دیگر به آفتاب و عشق و زندگی و امید و رویاهایی که در افق های دور و نزدیک منتظرش هستند سلام کند و بخواند با هر که می خواند از عشق ، از عشق و بشود همراه با آنکه چون او رویایی دارد و می رود و گام برمی دارد با عشق ، و نترسد از رفتن و نرسیدن، که آنکه با عشق می رود می داند مقصد همانجاست که بایستد
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
چهار شنبه پانزدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند می‌کند.
برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتاب‌ها پناه ببرم.
#تسلی_بخشی_های_فلسفه
#آلن_دوباتن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
می گذرد شب. به پایان می رسد سیاهی. می شکند دیوار سخت سکوت، درد آرام می گیرد و سرما از بین می رود، وقتی خورشید طلوع می کند و صبح و نور عشق می رسد از راه و فضا پر از بوی عطر و صدای ترانه و آواز می شود، و زندگی ادامه می یابد حتی برای آنانی که رویایی هم ندارند و نمی دانند زندگی چیست و چرا زنده اند و برای چه نفس می کشند؟ اما آنکس که رویایی دارد و می داند چرا زنده هست و برای چه نفس می کشد، چون آنکس که رویایی ندارد و نمی داند چرا زنده هست و برای چه نفس می کشد، زندگی می کند؟!
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
پنجشنبه شانزدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
روانشناسانی که روی انگیزه‌های افراد مطالعه می‌کنند، دریافته‌اند که بسیاری از زنان ِ موفق پدرانی داشته‌اند که استعداد آنها را پرورش داده و باعث شده‌اند تا از کودکی احساس جذابیت و دوست داشتنی بودن کنند.“ماجوری لوزاف” دانشمند علوم اجتماعی به مدت چهار سال روی زنان موفق مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که وقتی پدران با دختران خود مانند افراد جالب و شایسته احترام و تشویق رفتار می‌کنند، آنها به زنان موفق‌تری بدل می‌شوند. احساس زنانی که چنین رفتاری از جانب پدر خود می‌دیدند، این بوده که پرورش استعدادها در آنها باعث به خطر افتادن زنانگی نمی‌شود.
این پدران علاقه‌ی زیادی به زندگی دختران خود نشان می‌دادند و آنها را تشویق می‌کردند تا به طور فعال به زندگی حرفه‌ای یا علاقمندی‌های خود در زمینه سیاست، ورزش یا هنر توجه نشان دهند. زنانی که تایید و پذیرش پدر را احساس کرده‌اند، اطمینان دارند که از سوی دنیا پذیرفته خواهند شد.
#ژرفای_زن_بودن
#ثمورین_مورداک
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
گم‌ می شود سیاهی با گذشت شب، پیدا می شود نور و رنگ و آفتاب با طلوع خورشید، سیاهی می رود، نور می اید، سکوت می شکند، ترانه و آواز و فریاد جان می گیرد. یکی صبح که می آید خوابست، یکی در هوای صبح بیدار و چشم براه می ماند، یکی همراه صبح راه می افتد و با صبح قدم برمی دارد و بسوی رویایش می رود، و بین نگاه و ذهن آنکس که می خوابد و آنکس که می ماند و آنکس که می رود فاصله بسیار است، گاه بیشتر از فردا تا دیروز و بهار با پائیز و حقیقت با واقعیت و عشق با نفرت
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
جمعه هفدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
آدام اسمیت می‌نویسد: "وحشت از تنهایی" ما را وامیدارد به دنبال آدم‌های دیگر بگردیم، حتی زمانی که مثلاً شرم‌ زده‌ایم و دلمان می‌خواهد از نگاه داوری کننده‌ی دیگران بگریزیم.
آدام اسمیت تاکید می‌کند آنهایی که در تنهایی بار آمده‌اند هرگز یاد نمی‌گیرند خودشان را بشناسند. و آنهایی که در تنهایی زندگی می‌کنند تصور درستی از خودشان ندارند و در داوری کارهایی که کرده‌اند به راه اغراق می‌روند و در داوری صدماتی که متحمل شده‌اند نیز به همچنین.
#فلسفه_تنهایی
#لارس_اسوندسن
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
در هوای باران زده از غبار پاک شده ای که بوی عطر شکوفه های منتظر طلوع خورشید را می دهد، فقط باید قدم برداشت و با همه توان نفس عمیق کشید و به آنچه که ذهن را اسیر ناامیدی و غم می کند و بسوی حسرت و رنج می برد، نیندیشید و سرشار از شور عشق و امید، همراه صبح شد و گذشته را جا گذاشت و رفت و پنجره های تازه ای را پیدا کرد و بسوی رویاها و زندگی بهتر گشود
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
شنبه هيجدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
کمال‌گرایی شما را وادار می‌کند در خانه بمانید، مانع از آن می‌شود که از فرصت‌ها استفاده کنید؛ و انجام پروژه‌هایتان را به تأخیر می‌اندازد، باعث می‌شود فکر کنید زندگی‌تان از آنچه در واقعیت هست، بدتر است؛ نمی‌گذارد خودتان باشید؛ به شما استرس می‌دهد؛ آنچه خوب است را در نظرتان بد جلوه می‌دهد؛ و سیر طبیعی انجام کارها را تکذیب می‌کند.
#چگونه_کمال‌گرا_نباشیم
#استفان_گایز
دریچه کتاب
@daricheketab
Forwarded from توفان یزد
در امتداد سیاهی شب، پنجره صبح باز می شود با طلوع خورشید بر راه هایی که تا افق های دور و نزدیک امتداد دارند و هر ذهن و قلب و نگاهی، راهی را می بیند و پیدا و انتخاب می کند و برای رسیدن به رویایی که دارد قدمی برمی دارد، یا بدون تردید با عشق و امید و یا با شک و ناامیدی و نفرت و ترس، امتداد راه و نگاه عده ای چند قدم بیش نیست و شروع و پایان در یک سطح نزدیک بهم چسبیده و امتداد راه و عمق نگاه عده ای پیدا نیست از بس دورست
صبح بخیر
سلام
محمد رضا شوق الشعراء
یکشنبه نوزدهم  اسفند ۱۴۰۳
توفان یزد
@Toofaneyazd
بعید است که ثروت هرگز کسی را بدبخت کند. ولی اصل استدلال اپیکور این است که اگر پول داشته باشیم ولی از نعمت خانواده و دوستان، آزادی و زندگی تحلیل شده محروم باشیم، هرگز واقعا خوشبخت نخواهیم بود. و اگر از این سه نعمت برخوردار باشیم ولی پول نداشته باشیم، هرگز بدبخت نخواهیم بود.
#تسلی_بخشی‌های_فلسفه
#آلن_دو_باتن
دریچه کتاب
@daricheketab
2025/08/24 04:47:32
Back to Top
HTML Embed Code: