من تا وقتی که آدما پیشم هستن باهاشون خوش میگذرونم و از حضورشون لذت میبرم اما وقتی خونه ام و یه مدتی نمیبینمشون نبودنشون حس نمیشه برام انگار اصلا یادم میره وجود دارن. خیلی عجیبه.
میخوام تبدیل بشم به یه نبودن طولانی، برم یه گوشه از این دنیا تلاش کنم، موفق بشم و زندگی کنم.
اما زندگی تو تهران فقط درحالتی خوبه که یا دانشجو باشی یا خیلی پولدار، غیراز این باشه زندگیت میشه از صبح تا شب سگ دو زدن و پشت ترافیک موندن و تماشای خستگی مردم تو مترو و اتوبوس. انگار اسیری هستی که عطش داشتن مرخصی برای گذروندن یه روز عادی کنار خانواده رو داره.
بعضی از ادمها باعث میشن دلت بخواد ادم بهتری باشی. مهربونتر باشی. شجاعتر باشی وریسک کنی. اجتماعی تر باشی و بگی بخندی. به خودت برسی و خوشگلتر باشی.
نوشته بود در خودم پیروزی رو میبینم برای همین اصرار به بازی کردن دارم.
تا جایی که بتونم استرس هامو با تمسخر رد میکنم، عصبانیتی که نتونه چیزی رو تغییر بده خودمو میسوزونه.
Forwarded from صُراحی
من فکر میکنم باگ مغز ما اینه که سادگی به دست آوردن خیلی چیزها رو قبول نمیکنه.
جا شدن توی دل آدما خیلی راحته.آدما دوست دارن شنیده بشن، دوست دارن ازشون سوال بپرسید و به چرندیاتشون گوش بدید اینجوری حس مهم بودن میکنن و فکر میکنن آدم محبوبی هستن و کم کم شما تبدیل میشید به کسی که دلشون میخواد همیشه کنارشون باشید.
Forwarded from ساقی (Saqhi)
عاشق شنیدن جملهی"دلم میخواد باهات حرف بزنم"، از طرف آدمهای نزدیکم هستم. انگار به زبون بیزبونی دارن میگن تو انقدر امنی که بیا تمام دیوارای بین من و آدمای دیگه رو رد کن و بیهیچ فیلتری من واقعی رو بشنو.
هر روز به ترک دنیای مجازی فکر میکنم، هر روز به رفتن و ناپدید شدن فکر میکنم، به اینکه دنیا مگه چقد جدیه که آدمایی که دوسشون داری رو نبینی، اینکه دویدن ها مگه قراره به کجا برسونتمون، به داشتن یه خونه توی روستاهای گیلان فکر میکنم، به دوری از شلوغی ها و تا ابد آرامش داشتن، هر روز به شروع فکر میکنم شروع دوباره ی یه زندگی ایده ال وسط همه ی این زندگی های ادایی و پوچ.
Forwarded from مَرد سانفرانسیسکویی
نوشته بود: "از کدوم صخره پرت شدی که روحت شکسته اما بدنت سرپاست؟"
همه ی آدما باید یبار تا تهش برن، یا شکست میخورن و برمیگردن یا پیروز میشنو ادامه میدن.خوبیش اینه که اونا تهش دیدن.
Forwarded from کلئوپاترا (زانیس)
بعضی وقت ها دلم میخواد همه روزهایی که بیخودی تحمل کردم و همه صبوری ها و همه غصه هایی که بیخودی خوردم و همهی قوی بودنم رو بالا بیارم.
دوست دارم یه روز از خواب بیدار شم و ببینم دیگه هیچکس با حرفاش نمیتونه منو ناراحت کنه و بی توجهی هیچ آدمی نمیتونه باعث بشه حس کنم ادم کم ارزشی هستم.
Forwarded from مخفیگاه من (Agent 30na)
از یه جایی به بعد، سیلیِ واقعیتو خودم زدم تو صورتم، تا الکی بدهکار حقیقت غریبهها نشم.