Telegram Group Search
دلم به حال ِ خودم سوخت. دیدم آدم زنده‌ای هستم که نه کسی حرفم را می‌شنود و نه کسی می‌بیندم ...


آدم زنده
#احمدمحمود
صفحه‌ی ۱۰۰
تو دالان با خودش گفت نه رنج، نه تقاص و نه ضرورت و اقتضا و نه جان بازی و سر در قدم اندازی و نه هیچ حرف ِ دیگر! راستا حسینی قضیه این است که من از مردم هستم و مردم از من، هر لطمه‌ای و ضربه‌ای و سر و کلّه‌ای که به مردم و با مردم بزنم به خودم و با خودم زده‌ام!


آدم زنده
#احمدمحمود
صفحه‌ی ۱۲۹
تنهاییِ لیلا
Fun :)))))
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Fun :)))))

با چاقوی فیک یهو می‌زنن به پارتنرشون. فقط دوتای آخری :)))))
"زن‌ها با درد ِ ذاتی متولد می‌شن ..."

_ Fleabag
S02 E03.


ادامه‌ی این دیالوگ در بخش کامنت‌های همین پست.
احمد ظاهر: امشب از باده خــرابم کن و بگــذار بمیـر
گل بادام
از اين عهد ِ شباب تيز رو آسايشى بستان
كه امشب يأس مى‌آيد اگر اميد دوش آمد ...

_ عرفىِ شيرازى.

@jazireyeUPA
_ عشق چیز وحشتناکیه. وحشتناکه. دردناکه. ترسناکه. باعث می‌شه به خودت شک کنی، خودت رو قضاوت کنی، از آدم‌های دیگه زندگیت فاصله بگیری. باعث می‌شه خودخواه بشی. باعث می‌شه ترسناک بشی، باعث می‌شه به موهات وسواس پیدا کنی، باعث می‌شه بی‌رحم بشی، باعث می‌شه کارهایی رو بگی و انجام بدی که هرگز فکرش رو نمی‌کردی. این تمام چیزیه که همه ما می‌خوایم و وقتی بهش می‌رسیم، جهنمه ...
پس جای تعجب نیست که نمی‌خوایم تنهایی این کار رو انجام بدیم.
به من یاد دادن که اگه با عشق به دنیا اومدیم، زندگی یعنی انتخاب جای درستی برای قرار دادن اون. مردم در مورد این خیلی حرف می‌زنن، این‌که وقتی حسش درست باشه، آسونه. اما من مطمئن نیستم که این درست باشه. قدرت می‌خواد تا بدونی چی درسته. و عشق چیزی نیست که آدم‌های ضعیف انجام بدن. رمانتیک بودن امید خیلی زیادی می‌خواد.
فکر می‌کنم منظورشون اینه که وقتی کسی رو پیدا می‌کنی که عاشقشی، حسش شبیه به امیده ..."


_Fleabag
S02 E06.
آره‌. دقیقا عشق ِ واقعی حسش شبیه امیده همون hope. یه‌جوری که زندگی هرچقدرم سخت بگیره برات فرقی نداره چون تو توو دلت یه چیز قوی‌تر داری که بهت توان ِ حرکت، توان ِ تحمل، توان ِ ادامه دادن می‌ده ...
تنهاییِ لیلا
_ عشق چیز وحشتناکیه. وحشتناکه. دردناکه. ترسناکه. باعث می‌شه به خودت شک کنی، خودت رو قضاوت کنی، از آدم‌های دیگه زندگیت فاصله بگیری. باعث می‌شه خودخواه بشی. باعث می‌شه ترسناک بشی، باعث می‌شه به موهات وسواس پیدا کنی، باعث می‌شه بی‌رحم بشی، باعث می‌شه کارهایی…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
توانایی پذیرش ِ پایانِ چیزها را داشته باشیم؛
با تعهد به خویشتن،
با اجازه دادن به جریان طبیعی زندگی،
با اصالت در انتخاب‌هایمان،
با رها کردن کنترل و انکار،
با پذیرش گذشته و مسیری که پیموده‌ایم،
با شفافیت در کلام،
سلامت در افکار
و بلوغ در روابطمان،
نه با تغییرات بیرونی،
بلکه با تغییری در نگاه و زیستن.
با وفاداری به آن‌چه درونمان زنده است،
با پذیرش مسیر رفته
و اجازه دادن به آنچه در پیش است.
و با برداشتن نقاب‌ها،
انتخاب از سر اصالت،
و همراه شدن با جریان زندگی،
بی‌نیاز از کنترل‌های بیهوده.
شفاف بودن با خودم،
سلامت در اندیشه،
و رشدی که از عمق می‌آید، نه از اجبار ...

ویدئو قسمت پایانی و سکانس محبوب من از Fleabag است که براتون save کردم.
"فلی‌بگ" تمام شد. هم مینی‌سریال آن را دیدم و هم فیلم‌تئاتر آن را. این اثر، چه در قالب نمایش تک‌نفره(تئاتر) و چه در فرم سریال تلویزیونی، یک پدیده هنری است که با جسارت و صراحت، به اعماق روان یک زن ِ مدرن نفوذ می‌کند و با استفاده از کمدی سیاه و تکنیک شکستن دیوار چهارم(همان صحبت مستقیم با مخاطب در فیلم یا تئاتر)، تصویری بی‌واسطه از غم، تنهایی، و تلاش برای یافتن هویت در دنیایی پر از انتظار ارائه می‌دهد.
این اثر ِ زیبا و درخشان، هم یک داستان فردی، و هم نقدی عمیق بر جامعه معاصر و روابط انسانی است. از نظر من در هسته اصلی «فلی‌بگ»، مفهوم "خودتخریبی" (self-destruction) قرار دارد که ریشه در ضربه یا آسیب روحی (trauma) ناشی از مرگ بهترین دوست شخصیت اصلی دارد. در تئاتر، این خودتخریبی به شکل خام و بی‌پرده‌ای به نمایش گذاشته می‌شود؛ روابط جنسی بی‌معنی، تصمیمات مالی فاجعه‌بار و جدایی از خانواده، همه نشانه‌هایی از یک گناه و درد حل‌نشده‌اند. در سریال، این مفاهیم با جزئیات بیشتر و از طریق تعامل با شخصیت‌های دیگر (مانند خواهرش کلر و پدرش) پرداخت می‌شوند، اما همچنان محوریت اصلی داستان را تشکیل می‌دهند. این سفر روانشناختی، در نهایت به مفهوم رستگاری می‌رسد، جایی که شخصیت اصلی با پذیرش مسئولیت و رها کردن خود، از این چرخه مخرب خارج می‌شود.
تکنیک شکستن دیوار چهارم در هر دو فرم، نقشی حیاتی ایفا می‌کند. در تئاتر، این ارتباط مستقیم و فیزیکی با مخاطب، یک صمیمیت بی‌نظیر ایجاد می‌کند و تماشاگر را به شریک جرم و رازدار شخصیت تبدیل می‌کند. در سریال، این تکنیک به عنوان ابزاری هوشمندانه برای روایت‌گری و افشای افکار درونی فلی‌بگ عمل می‌کند و به مخاطب اجازه می‌دهد تا با پیچیدگی‌های ذهنی او همراه شود. این تکنیک همچنین به عنوان یک مکانیسم دفاعی برای فلی‌بگ عمل می‌کند؛ هر بار که با درد و شرم روبه‌رو می‌شود، با نگاه به دوربین، از موقعیت فرار می‌کند و با شوخ‌طبعی، از آسیب‌پذیری‌اش محافظت می‌کند.
فراتر از روایت فردی، «فلی‌بگ» یک نقد اجتماعی قدرتمند است. این اثر به شکل هوشمندانه‌ای فمینیسم مدرن را به چالش می‌کشد و نشان می‌دهد که زنان در تلاش برای رسیدن به کمال (شغلی، عاطفی و ظاهری) با چه فشارهایی روبه‌رو هستند. شخصیت کلر، خواهر فلی‌بگ، نمایانگر زنانی است که احساسات خود را سرکوب می‌کنند تا با انتظارات جامعه سازگار شوند. در مقابل، فلی‌بگ از پذیرش این چارچوب‌ها سرباز می‌زند و با بدن و جنسیت خود به شکلی متفاوت برخورد می‌کند که نگاه مردسالار(male gaze) را به چالش می‌کشد. در نهایت، «فلی‌بگ» در هر دو قالب خود، یک بیانیه هنری است که نشان می‌دهد حتی در تاریک‌ترین لحظات زندگی، کمدی می‌تواند ابزاری برای بقا و ارتباط باشد. و شما از طریق پذیرش واقعیت و کنار آمدن با آن می‌توانید خود را از فاجعه نجات دهید 🙃🙂


_ فایل سریال و تئاتر Fleabag را اینجا گذاشتم:
https://www.group-telegram.com/c/1396241296/109949
.
آدم زنده
#احمدمحمود
خدا را شکر کردم و هیچ ِ مانده از خود را دادم به ادیبه، با دستانِ پاکش که در طُرّه‌ی با طراوت ِ آب ِ خنک جاری شسته بودشان، هیچ را از من گرفت و در قلب خود پنهانش کرد تا بهار که شد قلبش را در کنار طُرّه‌ی دیگر ِ آب که از صحرای برهوت می‌گذرد بکارد تا روزی جوانه زند، ساقه گیرد، شاخ و برگ دهد و درختی پُر بار و تناور شود که روزی، شاید مسافری خسته و گرسنه از بار و بَرش بخورد و زیر سایه‌اش - تا خستگی در کند - آرام گیرد و یا - شاید - جانوری زخمی، بر ساقه‌اش تکیه دهد و زخم ِ خود را لیس بزند تا چاق شود و به زنده ماندن ِ خود - هر چند حیوانی! - امیدوار گردد.


آدم زنده
#احمدمحمود
صفحه‌ی ۱۹۷، ۱۹۸
آدم زنده هم تامام.
تنهاییِ لیلا
_همه از ستاره‌هاییم و به کهکشان‌ها بازخواهیم گشت ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلتنگی آن است که جسمت نتواند به آن جایی برود که جانت به آن جا می‌رود ...

_ محمود‌ درویش.


نمایی از رخ جنوبی دماوند و کوهنوردانی که در سحرگاه، از گوسفندسرا به سمت بارگاه و از بارگاه سوم به سمت قله حرکت می کنند ...

ا

ین تایم لپس زیبا رو که می‌بینم، حرکت کوهنورد‌ها و حرکت ستاره‌ها رو نشون می‌ده.
تنهاییِ لیلا
Photo
کتاب ِ بعدی: "مزرعه‌ی حیوانات" اثری از "جورج اورول".

وقایع این داستان بر مبنای تاریخ واقعی انقلاب روسیه شکل گرفته است. اما رویدادها به صورتی کلی و به اختصار پرداخت شده‌اند و ترتیب زمانی‌شان تغییر یافته تا تناسب و توازن داستان حفظ شود. همچنین آخرهای داستان بلافاصله بعد از کنفرانس تهران* نوشته شده است. کنفرانسی که در آن زمان همه گمان می‌کردند شالوده‌ی بهترین روابط ِ ممکن میان اتحادجماهیرشوروی و غرب را بنیان نهاده است. اما سیر وقایع این روابط چندان هم دوام نیاورد ...


* اجلاس رهبران سیاسی متفقین_ روزولت و چرچیل و استالین_ در سال ۱۹۴۳ در تهران، که در آن بر سر تهاجم نظامی همه‌جانبه به نیروهای آلمان نازی به توافق رسیدند.
بعضی از حیوانات می‌گفتند وظیفه‌ی خود می‌دانند به آقای جونز، که او را "ارباب" می‌خواندند، وفادار بمانند، یا این‌که سخنان پیش‌پاافتاده‌ای بر زبان می‌آوردند، از قبیل این‌که "آقای جونز به ما غذا می‌دهد. اگر او نباشد، از گرسنگی می‌میریم". دیگران هم سوال‌هایی از این‌دست می‌پرسیدند: "به ما چه ربطی دارد که بعد از مردنمان چه اتفاقی می‌افتد؟" یا "اگر این قیام در هر صورت قرار است اتفاق بیفتد، چه فرقی می‌کند که ما برایش فعالیت بکنیم یا نکنیم؟"


مزرعه‌ی حیوانات
#جورج‌اورول
ترجمه‌ی احمدکسایی‌پور
صفحه‌ی ۲۸، ۲۹
من که می‌گم هر کدوم از این سه تا موسیقیو بیشتر از ده‌بار گوش می‌گیرین 🎶
2025/08/23 20:44:16
Back to Top
HTML Embed Code: