This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برقص پیش از آنکه پروانهها
خاطرۀ گلهای پیراهنت را
برای شکوفههای پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازکِ دامنت را
دستهای زبرِ زندگی نخکشکند
#لیلا_کردبچه
#تارا_محمدی
اجرای تارا مطهری ، نماینده استان انتاریو کانادا، در مسابقات اسکیت قهرمانی کانادا ، با آهنگ «خونه ما»
خاطرۀ گلهای پیراهنت را
برای شکوفههای پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازکِ دامنت را
دستهای زبرِ زندگی نخکشکند
#لیلا_کردبچه
#تارا_محمدی
اجرای تارا مطهری ، نماینده استان انتاریو کانادا، در مسابقات اسکیت قهرمانی کانادا ، با آهنگ «خونه ما»
باورش کمی سخت است
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
وُرکشاپ « پارادوکس »
حَدقه ای تازه در مبانی شعر
به روایت علیرضا جهانشاهی
شروع دوره : یکم مرداد ماه ۱۴۰۴خورشیدی
تعداد جلسات : ۳ جلسه، چهارشنبه ها از ساعت ۱۸ تا ۲۰
مکان برگزاری: گالری رادین، لادن ۱، پلاک ۲
موضوعات وُرکشاپ :
۱.موسیقی شعر (تبیین الگوریتم موسیقی شعر آزاد و رابطه آن با عروض)
۲.روش تحلیل فنون شعر (همراه با بررسی عملیاتی نمونه ها)
۳.پولیفونی، دیالکتیک، بینامتنیت(رابطه عملیاتی این مفاهیم با شعر)
مهلت ثبت نام : از ۱۰ تا ۲۵ تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
هزینه دوره : ۶۰۰ هزار تومان
جهت ثبت نام می توانید عصرها با شماره 09153256765 تماس حاصل فرموده یا از طریق آیدی تلگرام به نشانی @AlirezaJahanshahi ارتباط بگیرید.
حَدقه ای تازه در مبانی شعر
به روایت علیرضا جهانشاهی
شروع دوره : یکم مرداد ماه ۱۴۰۴خورشیدی
تعداد جلسات : ۳ جلسه، چهارشنبه ها از ساعت ۱۸ تا ۲۰
مکان برگزاری: گالری رادین، لادن ۱، پلاک ۲
موضوعات وُرکشاپ :
۱.موسیقی شعر (تبیین الگوریتم موسیقی شعر آزاد و رابطه آن با عروض)
۲.روش تحلیل فنون شعر (همراه با بررسی عملیاتی نمونه ها)
۳.پولیفونی، دیالکتیک، بینامتنیت(رابطه عملیاتی این مفاهیم با شعر)
مهلت ثبت نام : از ۱۰ تا ۲۵ تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
هزینه دوره : ۶۰۰ هزار تومان
جهت ثبت نام می توانید عصرها با شماره 09153256765 تماس حاصل فرموده یا از طریق آیدی تلگرام به نشانی @AlirezaJahanshahi ارتباط بگیرید.
نمیخواهم نگرانت کنم، امّا
هنوز زندهام
و اینروزها
هربار حواسم را پرت کردهام در خیابان،
بوق اولین ماشین، عقبعقبم راندهاست
نمیخواهم نگرانت کنم، امّا
اینشبها
هربار ناامیدی مرا به پشتبام خانه رساندهاست،
احتیاط
پله
پله
پله
پایینم کشاندهاست
با اینکه میدانسته در من
دیگر
چیز زیادی برای شکستن نماندهاست
اینشبها روی پیشانیام
جای روییدن شاخ میخارد و
پوستم اینروزها زبر و خشن شدهاست
و تو از شکوه کرگدنشدن چه میدانی؟
(و بر این سیّارۀ خاکی موجوداتی هستند
که سرانجام فهمیدهاند
بیعشق میشود زنده ماند؛
موجودات عجیبی
که بیآنکه کسی، جایی، نگرانشان باشد
با احتیاط از خیابان عبور میکنند
و صبحها در پارک میدوند
موجودات باشکوهی
که اگر خوب به سختجانیِ چشمهایشان خیره شوی،
میفهمی
هنوز نسل دایناسورها منقرض نشدهاست)
نمیخواهم نگرانت کنم
نمیخواهم نگرانت کنم، امّا... امّا...
نداشتنت را بلد شدهام
و مثل کودکیکه سرانجام فهمیدهاست
تمام آنانچه در تاریکیست
همانهاست که در روشناییست،
به خیانت دستهای تو فکر میکنم
که تمام این سالها
چراغها را
خاموش نگه داشتهبودند.
#لیلا_کردبچه
هنوز زندهام
و اینروزها
هربار حواسم را پرت کردهام در خیابان،
بوق اولین ماشین، عقبعقبم راندهاست
نمیخواهم نگرانت کنم، امّا
اینشبها
هربار ناامیدی مرا به پشتبام خانه رساندهاست،
احتیاط
پله
پله
پله
پایینم کشاندهاست
با اینکه میدانسته در من
دیگر
چیز زیادی برای شکستن نماندهاست
اینشبها روی پیشانیام
جای روییدن شاخ میخارد و
پوستم اینروزها زبر و خشن شدهاست
و تو از شکوه کرگدنشدن چه میدانی؟
(و بر این سیّارۀ خاکی موجوداتی هستند
که سرانجام فهمیدهاند
بیعشق میشود زنده ماند؛
موجودات عجیبی
که بیآنکه کسی، جایی، نگرانشان باشد
با احتیاط از خیابان عبور میکنند
و صبحها در پارک میدوند
موجودات باشکوهی
که اگر خوب به سختجانیِ چشمهایشان خیره شوی،
میفهمی
هنوز نسل دایناسورها منقرض نشدهاست)
نمیخواهم نگرانت کنم
نمیخواهم نگرانت کنم، امّا... امّا...
نداشتنت را بلد شدهام
و مثل کودکیکه سرانجام فهمیدهاست
تمام آنانچه در تاریکیست
همانهاست که در روشناییست،
به خیانت دستهای تو فکر میکنم
که تمام این سالها
چراغها را
خاموش نگه داشتهبودند.
#لیلا_کردبچه
لیلا کردبچه
https://poets.iranicaonline.org/article/zhalah-qa%ca%beim-maqami-composing-poetry-without-an-audience/
مقالۀ «ژاله قائممقامی، شاعری با حذف مخاطب»/ لیلا کردبچه
در دانشنامۀ ایرنیکا
در دانشنامۀ ایرنیکا
این مقاله، درواقع پژوهشی است دربابِ تأثیرِ میزان توجه به مخاطب، در شعر زنان
و بهنظرم خواندنِ آن بهویژه برای زنانِ شاعر، راهگشاست
اصلِ فارسیِ مقاله نیز ضمیمه میشود
و بهنظرم خواندنِ آن بهویژه برای زنانِ شاعر، راهگشاست
اصلِ فارسیِ مقاله نیز ضمیمه میشود
چگونه بخندم؟
با اجزای صورتی که بهصورتی عجیب
به اندوهی مستمر خو گرفتهاند
و به رفتار در شرایط تازه عادت ندارند
چگونه بخندم؟
چگونه اعتماد کنم به خطوطی تازه که بر چهرهام مینشینند؟
آیا
دوباره به جای قبلیشان بازمیگردند؟
و بمانند اگر،
عضلات صورتم با این سوءتفاهم ابدی چه میکنند؟
من
خطوط جانسختی را میشناسم
که هربار به تعزیت آمده بودند چیزی بگویند
امّا گوشۀ دنجی از صورتم نشستند
و دیگر از جایشان تکان نخوردند
من به این خطوط کهنه عادت دارم
من به اینها خو گرفتهام
اینها
اینها
اینها
بر صورت من
حق آب و گل دارند.
#لیلا_کردبچه
با اجزای صورتی که بهصورتی عجیب
به اندوهی مستمر خو گرفتهاند
و به رفتار در شرایط تازه عادت ندارند
چگونه بخندم؟
چگونه اعتماد کنم به خطوطی تازه که بر چهرهام مینشینند؟
آیا
دوباره به جای قبلیشان بازمیگردند؟
و بمانند اگر،
عضلات صورتم با این سوءتفاهم ابدی چه میکنند؟
من
خطوط جانسختی را میشناسم
که هربار به تعزیت آمده بودند چیزی بگویند
امّا گوشۀ دنجی از صورتم نشستند
و دیگر از جایشان تکان نخوردند
من به این خطوط کهنه عادت دارم
من به اینها خو گرفتهام
اینها
اینها
اینها
بر صورت من
حق آب و گل دارند.
#لیلا_کردبچه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک روز
میآیم انتهای همان کوچه،
مقابل آن ساختمان بلند میایستم،
به خودم میگویم: «ببین!
جاییکه آخرینبار بوسیدمش
با خاک یکسان شده،
و از ویرانهاش خانهای غریبه روییده.
دیگر او از آهن و آجر که محکمتر نبود،
بود؟»
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
میآیم انتهای همان کوچه،
مقابل آن ساختمان بلند میایستم،
به خودم میگویم: «ببین!
جاییکه آخرینبار بوسیدمش
با خاک یکسان شده،
و از ویرانهاش خانهای غریبه روییده.
دیگر او از آهن و آجر که محکمتر نبود،
بود؟»
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
برای گذشتن از او
از تمام پلهای این سرزمین عبور کردهباشی
و نام هیچکدامشان،
نام فیلمی، رمانی، چیزی نباشد...
با عشق بزرگت چه میکنی؟
وقتی بهطرز غمانگیزی یک آدم معمولی هستی
و نمیتوانی از کنار رهگذران که میگذری،
خودت را کنار بزنی،
استخوانهای سینهات را کنار بزنی،
و بگویی: «ببینید اینجا چه میگذرد!»
درست مثل یک زن معمولی
که در آشپزخانهای کوچک و معمولی،
وقتی به رنگدادن برگهای معمولی چای خیره میشود،
وقتی لیوانهای معمولی چای را برق میاندازد،
آوازهای عجیبی زمزمه میکند
و هربار، هرچه از او بپرسی میگوید: «خوبم... خوبم...»
خوبم که به تو فکر میکنم
خوبم که هنوز آوازی برای بهخاطرآوردن دارم،
رازی
برای بهرویم نیاوردن...
من
آوازی از بَرم
که رودها را به پایههای سنگی پلها میکوبد
و پلها...
آخ پلها...
تصورکن!
تصورکن آدمها چگونه بیتفاوت از رویشان میگذرند!
□
زمان
در حال ردشدن از پل بود
تو
در حال ردشدن از من
و خدا میداند برای ردشدن از تو
چه امتحان سختی پس دادم آنروز
□
بگو خاکسترم را
بر تمام پلهای این سرزمین بپاشند
تنها بهخاطر آن زن دیوانه
که یکعمر درحال گذشتن از کسی بود
که نبود
آن زن که یکعمر آوازی عجیب را زمزمه میکرد
و هربار، هرکه، هرچه از او میپرسید،
میگفت: «خوبم... خوبم...»
#لیلا_کردبچه
از تمام پلهای این سرزمین عبور کردهباشی
و نام هیچکدامشان،
نام فیلمی، رمانی، چیزی نباشد...
با عشق بزرگت چه میکنی؟
وقتی بهطرز غمانگیزی یک آدم معمولی هستی
و نمیتوانی از کنار رهگذران که میگذری،
خودت را کنار بزنی،
استخوانهای سینهات را کنار بزنی،
و بگویی: «ببینید اینجا چه میگذرد!»
درست مثل یک زن معمولی
که در آشپزخانهای کوچک و معمولی،
وقتی به رنگدادن برگهای معمولی چای خیره میشود،
وقتی لیوانهای معمولی چای را برق میاندازد،
آوازهای عجیبی زمزمه میکند
و هربار، هرچه از او بپرسی میگوید: «خوبم... خوبم...»
خوبم که به تو فکر میکنم
خوبم که هنوز آوازی برای بهخاطرآوردن دارم،
رازی
برای بهرویم نیاوردن...
من
آوازی از بَرم
که رودها را به پایههای سنگی پلها میکوبد
و پلها...
آخ پلها...
تصورکن!
تصورکن آدمها چگونه بیتفاوت از رویشان میگذرند!
□
زمان
در حال ردشدن از پل بود
تو
در حال ردشدن از من
و خدا میداند برای ردشدن از تو
چه امتحان سختی پس دادم آنروز
□
بگو خاکسترم را
بر تمام پلهای این سرزمین بپاشند
تنها بهخاطر آن زن دیوانه
که یکعمر درحال گذشتن از کسی بود
که نبود
آن زن که یکعمر آوازی عجیب را زمزمه میکرد
و هربار، هرکه، هرچه از او میپرسید،
میگفت: «خوبم... خوبم...»
#لیلا_کردبچه
آلبومی قدیمیام
در زیرزمینِ خانهای کلنگی
که واحدهایش را پیشفروش کردهاند
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمیگذارند
خاطرهای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من
هنوز لبخندی هست
که میتواند چیزی یادت بیاورد
#لیلا_کردبچه
در زیرزمینِ خانهای کلنگی
که واحدهایش را پیشفروش کردهاند
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمیگذارند
خاطرهای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من
هنوز لبخندی هست
که میتواند چیزی یادت بیاورد
#لیلا_کردبچه
و یکروز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شامخوردن زیر نور شمع
چشمهایمان را کمسو میکند
سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم میگرفتیم
و تاریکی موّاجِ خانه را به دو نیم میکردیم
تاریکی از دیوارهای شیشهای نشت کردهبود
و ما
دو حبابِ کنارهم بودیم
که میترسیدیم هنگام یکیشدن
نبینیم کداممان نابود میشود.
#لیلا_کردبچه
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شامخوردن زیر نور شمع
چشمهایمان را کمسو میکند
سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم میگرفتیم
و تاریکی موّاجِ خانه را به دو نیم میکردیم
تاریکی از دیوارهای شیشهای نشت کردهبود
و ما
دو حبابِ کنارهم بودیم
که میترسیدیم هنگام یکیشدن
نبینیم کداممان نابود میشود.
#لیلا_کردبچه
کاش از پشتِ این دریچهی بسته
دستِکم صدای کسی از کوچه میآمد
میآمد و میپرسید:
چرا دلت پُر و
دستت خالی و
سیگارِ آخرت
خاموش است؟!
سیدعلی صالحی
دستِکم صدای کسی از کوچه میآمد
میآمد و میپرسید:
چرا دلت پُر و
دستت خالی و
سیگارِ آخرت
خاموش است؟!
سیدعلی صالحی
با هر واژهای که میآفرینند
چند هجا از سکوتِ دنیا کم میکنند
و گفتنِ اینکه با اینهمه همهمه
چقدر مثل فانوسی در روز روشن، ناگزیر از خاموشیام
باشد برای بعد...
با هر هجایی که از سکوت دنیا کم میشود
بغضی لال، به تارهای صوتیام گیر میکند
و گفتنِ اینکه این روزها
با هر نفسیکه فرومیرود
چقدر گودال تنهاییام عمیقتر میشود
باشد برای بعد...
در من سکوتی است
که باید به جستوجوی گوشی برای شنیدن
بااااشد.... برای بعد
باشد برای بعد
فشردن دستی که آمدهاست
بعدِ خواندن این شعر
روی نعشِ صدایم خاک بریزد.
#لیلا_کردبچه
📖غمزیستی مسالمتآمیز
نشر واج | بهزودی
چند هجا از سکوتِ دنیا کم میکنند
و گفتنِ اینکه با اینهمه همهمه
چقدر مثل فانوسی در روز روشن، ناگزیر از خاموشیام
باشد برای بعد...
با هر هجایی که از سکوت دنیا کم میشود
بغضی لال، به تارهای صوتیام گیر میکند
و گفتنِ اینکه این روزها
با هر نفسیکه فرومیرود
چقدر گودال تنهاییام عمیقتر میشود
باشد برای بعد...
در من سکوتی است
که باید به جستوجوی گوشی برای شنیدن
بااااشد.... برای بعد
باشد برای بعد
فشردن دستی که آمدهاست
بعدِ خواندن این شعر
روی نعشِ صدایم خاک بریزد.
#لیلا_کردبچه
📖غمزیستی مسالمتآمیز
نشر واج | بهزودی
میخواستم خیلی جدی و رسمی
بعد از آن دیدار اداری بگویم: «از ملاقاتتان خوشوقت شدم»
و دستبهدیوار و آهسته از کنارِ دلم بگذرم
کلماتی ولی آنجا بودند
و نمیدانستم چگونه بیآنکه درد بکشم
به دنیا آمدهاند
دوستت داشتم
و پرندهای که رها شده بود از بند را
میشد مگر دوباره به قید آورد؟
دوستت داشتم
و با تصویرِ آن پرندهٔ دیوانه در چشمهایم
میشد مگر انکار کرد چیزی را؟
کلماتی را به دنیا آورده بودم
کلماتی را در آغوش گرفته بودم
که سالها صدای قلبم را
از درونم شنیده بودند
#لیلا_کردبچه
بعد از آن دیدار اداری بگویم: «از ملاقاتتان خوشوقت شدم»
و دستبهدیوار و آهسته از کنارِ دلم بگذرم
کلماتی ولی آنجا بودند
و نمیدانستم چگونه بیآنکه درد بکشم
به دنیا آمدهاند
دوستت داشتم
و پرندهای که رها شده بود از بند را
میشد مگر دوباره به قید آورد؟
دوستت داشتم
و با تصویرِ آن پرندهٔ دیوانه در چشمهایم
میشد مگر انکار کرد چیزی را؟
کلماتی را به دنیا آورده بودم
کلماتی را در آغوش گرفته بودم
که سالها صدای قلبم را
از درونم شنیده بودند
#لیلا_کردبچه
کلاغی بر استخوان ترقوهام لانه کردهاست
و روزهای اول هر پاییز،
زردم میشود
میخواهم بگویم آنقدر عمیق در خودم ریشه کردهام
که همینروزها انگشتان پایم به آب میرسند
بیآنکه در این خانه آب از آب تکان خوردهباشد
تو چه میفهمی چه دردی دارم
وقتی زخمهای نارنجیام را در دست میگیرم
و فریاد میزنم: «نگاه کن!
نگاه کن این بیماری فصلی، مسری نیست
و بعید میدانم از چشمهایت نفوذ کند»
شاخههایم را رو به آسمان بلند کردهام
و مدتیست دارم برای دستهایم دعا میکنم
منی که از برگهایم درخت
منی که از ناخنهایم انگشت می
چـ
کد
منی که حتی پاهایم مسیر را اشتباه رفـ
ته
اند
یعنی آنقدر در خانه فرو رفتهاند
که وقتی از ارتفاع حرف میزنم
نمیفهمند از چه حرف میزنم
دارم از چاردیواری خانه حرف میزنم
و اینکه آجرها مسیر قدمهایم را عوض کردهاند
دارم از پنجره حرف میزنم
و اینکه هوای تازه مسمومم میکند
دارم از تو حرف میزنم
و اینکه وقتی دارم از ریشههایم حرف میزنم
نمیفهمی از چه حرف میزنم
من،
اینهمه زرد ناراحت
که بیآنکه واقعاً بخواهم
مدتیست زحمت رفتگران را زیاد کردهام.
#لیلا_کردبچه
#آواز_کرگدن
و روزهای اول هر پاییز،
زردم میشود
میخواهم بگویم آنقدر عمیق در خودم ریشه کردهام
که همینروزها انگشتان پایم به آب میرسند
بیآنکه در این خانه آب از آب تکان خوردهباشد
تو چه میفهمی چه دردی دارم
وقتی زخمهای نارنجیام را در دست میگیرم
و فریاد میزنم: «نگاه کن!
نگاه کن این بیماری فصلی، مسری نیست
و بعید میدانم از چشمهایت نفوذ کند»
شاخههایم را رو به آسمان بلند کردهام
و مدتیست دارم برای دستهایم دعا میکنم
منی که از برگهایم درخت
منی که از ناخنهایم انگشت می
چـ
کد
منی که حتی پاهایم مسیر را اشتباه رفـ
ته
اند
یعنی آنقدر در خانه فرو رفتهاند
که وقتی از ارتفاع حرف میزنم
نمیفهمند از چه حرف میزنم
دارم از چاردیواری خانه حرف میزنم
و اینکه آجرها مسیر قدمهایم را عوض کردهاند
دارم از پنجره حرف میزنم
و اینکه هوای تازه مسمومم میکند
دارم از تو حرف میزنم
و اینکه وقتی دارم از ریشههایم حرف میزنم
نمیفهمی از چه حرف میزنم
من،
اینهمه زرد ناراحت
که بیآنکه واقعاً بخواهم
مدتیست زحمت رفتگران را زیاد کردهام.
#لیلا_کردبچه
#آواز_کرگدن