@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
#ازخداخواسته
#مهستی

تو را باز در آغوش خواهم گرفت با قلبم همچون دستانم...
- راینر ماریا ریلکه

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
برای زنده ماندن و زندگی کردن آدم باید وصل باشد؛
به آدمی، خانه‌ای، اتاقی، پنجره‌ای.
باید وصل باشد به ماندن، دل بسته بودن، ذوق کردن، آرزو داشتن...

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
مدیر سمی: باهات مثل یه منبع مصرفی برخورد میکنه. 🗑
مدیر درست: مثل یک انسان

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
#ارسالی

در بیمارستان برای امضای هر برگه رضایت، برای پشت در اتاق عمل ایستادن، برای بستری و..
بارها پرسیدن بیمار همراه مرد نداره؟!
پدر، برادر، پسر، همسر
از اینکه به عنوان یک زن شأن انسانی ندارم حالم بهم می‌خوره.
کاش یه فکری به حال این قوانین مسخره بشه
مخصوصا تو بیمارستان که وسط حال بدی آدم یهو یه چی میگن که حالت چندبرابر بدتر میشه

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
یار آنجا و من این جا، وَه چه باشد گر فلک
یار را این جا رساند، یا برد آنجا مرا...

• هلالی‌ جغتایی

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
+ یکی منتظره تا جواب آزمایشش بیاد؛
یکی منتظره ببینه پلیس ماشینشو پیدا می‌کنه یا نه؛
یکی لپتابش بالا نمیاد؛
یکی منتظر نمرات دانشگاهشه؛
یکی دوست پسرش و باباش باهم رفتن بیرون صحبت کنن؛
یکی پشت در اتاق عمل ایستاده تو فکره؛
یکی تو صف بیمه نمی‌دونه بهش پولی می رسه یا نه...

زندگی بعضی وقت‌ها خیلی سخت میشه.
آدم تو این موقعیت‌ها تازه قدر آرامش رو می فهمه، قدر زندگی بی‌استرس...

اگر تو موقعیتی هستی که استرس‌زا نیست، خیلی خدارو شکر کن و قدر بدون...

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═

#موسیقی_بیکلام

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
طرف با اسبش می رفت. یکی رو تو بیابون دید گفت بیا سوارشو باهم بریم. وقتی سوار شد صاحب اسب رو پرت کرد پایین و با اسب فرار کرد.
صاحب اسب داد زد اسب رو بردی ولی لطفا این کار رو جایی تعریف نکن.
پرسید چرا؟
گفت می ترسم رسم جوانمردی رو براندازی...

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
#ارسالی

ویدیوهای خرس قله سبلان واقعا ناراحت‌کننده‌ست.
کوهنوردها (طبیعت‌گردها!) این حیوان وحشی رو دستی کردن، بهش نزدیک میشن و پفک میدن!

نه نظارتی هست، نه آموزشی و نه حتی ذره‌ای دلسوزی.

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
وقتی جنازه برای شما نباشه، حلواش براتون شیرینه!

یعنی چی؟!

یعنی وقتی درد برای شما نیست، از بیرون راجع بهش حرف زدن راحته!

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده
اندیشه‌ی تو هر دم در بنده اثر کرده

ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید
بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده

از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم
مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده

بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده
عشقت دهن نی را پر قند و شکر کرده

از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت
چون ماه نو این جانم خود را چو قمر کرده

خود را چو کمر کردم باشد به میان آیی
ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده

از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده

#حضرت_مولانا

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
در کوچه‌ای که با هم قدم زده بودیم، تنها رفتم.
بوی گرد و خاک و نان تازه همان بود، اما نبودن او همه چیز را غریبه کرده بود.
انگار تمام شهر، او را از یاد برده بود جز من..!

خالد حسینی

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
میگم‌تموم شاعرا برای تو غزل بگن...

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
نمی دونم چرا، ولی همیشه شهریور از لحظه ی اولش برام بوی تموم شدن میده!
تموم شدن همه چی!!
انگار که دوباره قراره عزیزانت از پیشت برن،
یا مثلا بوی خونه‌ای که دیگه کسی توش زندگی نمی‌کنه..!

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
خرس‌های سبلان در کمین مناطق مسکونی

🔹تغییر رفتار خرس‌ها و وابستگی آن‌ها به غذاهای کوهنوردان، موجب شده که این جانوران به پناهگاه‌ها و مناطق مسکونی در مسیر کوه سبلان نزدیک شوند.

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
#ارسالی

بچه بودیم که خانواده ی خاله م از اهواز رفتن و ساکن تهران شدن.
هر سال تابستون از ما التماس که بریم تهران از بابام مخالفت شدید، چون می‌گفت پیدا کردن راه ها توی تهران برام سخته، گم میشیم!
خلاصه بعد از چندین و چند سال بالاخره بابام راضی شد ما رو ببره تهران‌؛ اونم نه به این راحتی!
یکی از شوهر خاله‌هام نشست یه کروکی براش کشید اندازه ی صفحه ی آچار، با تمام جزییات... یه عالمه ستاره و فلش و اینا هم کشید که گم نشیم و سرانجام ما رسیدیم میدون گلها و خیابون کاج و ...
از اون سال به بعد شاید یکی دو بار دیگه بابام راضی شد ما رو ببره خونه خاله م.
اونم از عوارضی که رد می‌شدیم همه باید سکوت می کردیم که بابام هول نشه. بعد من یه ور جاده رو نگاه کنم، برادرم یه ور دیگه که تابلوها از دستمون نره و همه با هم هی کروکی رو مرور کنیم که خروجی ها رو رد نکنیم.
سالها گذشت...
اولین مسیریابی که روی موبایلم نصب کردم ویز بود. از اون روز هر وقت که رفتم تهران زیر لب گفتم بابا جات خالی که ببینی تهران‌گردی چه آسون شده‌.
حالا با اختلال GPS و این داستانها تهران اومدن برای منم سخت شده. تازه می فهمم بابا چه اضطرابی رو تجربه می کرده!
انگار از تهران می‌ترسم و برام غریبه شده!
پس فعلا خداحافظ تهران بزرگ...

@literatur0
══🍃🎋🍄🎋🍃═
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمری است در هوای تو می‌سوزم و خوشم

#شهریار