group-telegram.com/masumerezvani/500
Last Update:
ویزای فضه هم بالاخره آمد بعد از سالها انتظار و جدایی. چند وقت دیگر شوهرش از آلمان می آید کابل تا کارهای باقیمانده را انجام دهند و بعد عازم آمریکا شوند به خیر.
آن عباس شوخ و شیطانشان که از شدت تپیدن میان کوچه های گردوخاکی شهرک "حاجی نبی" همیشه جایی از بدنش شکسته یا زخمی است حالا عازم آمریکاست وروجک!
کِی دیگر می تواند دوباره از سربالایی تپه ی شهدا بالا برود و با خود حرف بزند و قصه های بی سر و ته جن و پری برای خود ببافد، ماشین پلاستیکی خاک گرفته ای را از یکی از دکانک های شهرک مهدیه به سینه بچسباند و تا مادرش آن را برایش نخرد از آن خارج نشود، از میان شلوغی ها و ترافیک "پل خشک" با سربه هوایی و حیرانی به این سو و آن سو پرتاب شود و به غرولندها و سرزنش های مادرش اعتنا نکند.
او می رود و تمام شیطنت و کودکی خود را هم داخل چمدانی با خود می برد و از افغانستان فقط خاطره ای محو، صدای ناله ای گنگ و گمشده ای مبهم که نمی داند چیست برایش باقی می ماند و بس.
چه کسی فکر می کرد گردش روزگار، دختر خاله ام، فضه را از میان کوهستان های مرموز دایکندی، از فراز بلندی های ریشکه، از میان عطر سیب بهارنشین خانه شان و از پشت آن پنجره که از ورای آن، چشم انداز پرهیبت قله ای برف اندود و نقره ای پیداست، به سوی آمریکا رهسپار خواهد کرد.
و کسی چه می داند جای خوب در این دنیا کجاست؟ کجا حال آدم خوب است؟ و قرار است در کجا خوشبخت شود؟
"آدمی نمی داند در کدام زمین می میرد." و حاضر است برای کدام زمین بمیرد.
#از_رفتن
BY نوشتههای معصومه رضوانی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/masumerezvani/500