Telegram Group Search
آتش در روایت کهن تمدنی ما هیچ‌وقت مورد پرستش قرار نگرفته است. مطابق به روایت شاهنامه، آتش در عهد هوشنگ کشف شد و از همان زمان به شکرانه‌ی این نعمت مورد مراقبت و مواظبت قرار گرفت. خلاف آنکه دیگران در مورد زرتشت و ایرانیان تصوّرات نادرستی داشتند و با طعن و کنایه ما را آتش‌پرست خواندند. این طعن‌ها در سوی ما نیز بوده است که عرب را سوسمارخوار دانستیم در حالی‌که آنان ماهی ریگی را می‌خوردند که غذایی‌ست حلال و قوی و سالم. فردوسی در شاهنامه می‌گوید؛ مپندار کآتش پرستان بودند/پرستنده‌ی پاک یزدان بودند. جشن سده که قدامتی پیشتر از نوروز دارد، به جهت شکرگزاری از کشف آتش گرامی داشته می‌شود و به هیچ عنوان آتش مورد تعبد و تقدس نبوده است.
تو قصه‌ی نزدیک و ما افسانه‌ی دوریم
تو اصل مستی استی و ما آب انگوریم

تو از ملاحت معدن زنبور و شهد و شیر
از طعم تلخ زندگی ما چون نمک شوریم

هرچند از نای انالحق حلق ما خالیست
در دار دنیا هم‌صدا با بانگ منصوریم

پاداش مشتاقی ما در «لن‌ترانی» نیست
ما دادخواه پرتوی از معدن نوریم

با این وجود از نعمت عشق تو در عالم
گر‌ ذره‌یی پا پس کشیم ای آشنا کوریم

ما را به صیدِ دیگری اکرامِ خونین کن
در قبضه‌ی بهرام تو سرجملگان گوریم

تو عشق را مستور می‌خواهی و ما گستاخ
از غیرت بحر است اگر چون قطره مغروریم

ما طفلکان را گردکان عشق بخشیدی
تو در خفا ماندی و ما در کوی مشهوریم

از پرده بیرون آ که عالم را بسوزانی
از دیرها چشم‌انتظار ماهِ مقدوریم
مسلمان‌ها -برخلاف جهان غرب که آنان حق حاکمیت را با مشارکت‌های دروغی تمثیل می‌کنند- حق حاکمیت را آسمانی می‌دانند. دیدگاه اسلام در مورد حق حاکمیت، متعارف با خلافت و نیابت است. حاکمیت در اسلام امتیاز نه بلکه گزاردن یک امر خطیر دینی است. انسان‌های مومن و آنان که بار سنگین حکومت‌داری را می‌دانستند نه‌تنها از گرفتن موقف‌های رسمی فرار می‌کردند که از عقوبت بازی با سرنوشت انسان در فرار بوده‌اند و جز عده‌یی که سفله‌خویانه در تلاش گرفتن قدرت و قتل و قتال هستند، انسان‌ها درست و آگاه تمنای قدرت‌گرفتن و حکومت‌کردن نداشته‌اند. بار نظام‌بخشی به امور مسلمان‌ها که در اسلام تعاریف مخصوصی دارد چنان سنگین است که فقط یک احمق را می‌تواند به خود مجذوب کند. ما باور داریم که محاسبه خدا از ذره‌ذره است که اگر خیر یا شر باشد بی عقوبت و عاقبت نیست.

عرفا باور دارند که لباس شاهی از خرقه‌ی درویشی ادناتر است. در فیه مافیه مولوی به نقل از مولانا شمس‌الدین می‌گوید: «بسیار کسان هستند که حق‌تعالی ایشان را به نعمت و مال و زر و امارت عذاب می‌دهد و جان ایشان از آن گریزان است. فقیری در ولایت عرب، امیری را سوار دید در پیشانی او روشنایی انبیا و اولیا دید گفت سُبْحَانَ مَنْ یُعَذِّبُ عِبَادَهُ بِالنِّعَمِ.»

مقصد من از ذکر این مطالب آن است که حاکمیت و حکومت‌داری که این‌روزها به تجارت سیاسی تبدیل شده است، مسئولیت خطیری است. جمهوریت آمریکایی در افغانستان را طالبان نشکستند؛ جمهوریت از فساد حاکمین و بدراهی مسئولان شکست خورد. قدرت در افغانستان پیش از آنکه یک مسئولیت خطیر دینی و ملی باشد، یک شرکت سهامی بوده که در آن از کرسی ریاست‌جمهوری تا وکالت یک وکیل در پارلمان با پول خریده می‌شد. مسئولان مصارف تبلیغات خود را از صلاحیت‌های اجرایی دوباره تامین می‌کردند و در پایین جامعه، مردم بهای سنگین رشوه‌خوری و فرهنگ رسوه‌ستانی را می‌پرداختند. عاقبت مردم خسته شدند، جز اراکین سیاسی حکومت که حتی غذای آشپزخانه‌های شان هم از بیت‌المال تامین می‌شد، همه از حکومت بریده بودند و حاکمیت عملاً یک نارضایتی جمعی را در زیر پوست دزدی‌های سیاسی و حکومت‌داری مافیایی پنهان می‌کرد. زمانی که این ساختار با تهدید بیرونی به نام طالب مواجه شد، مردم کمترین گرایشی به دفاع از یک حکومت که در حقیقت یک جمع دزد بود نداشتند و اراده‌ی جمعی حاکمیت فاسد را در مقابله با تهدید بیرونی یاری نکرد. رفته‌رفته سرنوشت دزدی‌های میلیونی و ضایع‌کردن حقوق مردم به عقوبتی مبدل شد که یک‌شبه از هم پاشید و روسیاهی دنیا و آخر نصیب حاکمان و جباران دزد شد. حاکمیتی که واقعیت‌های درونی یک جامعه را نادیده بگیرد، سرنوشتی جز ناپایداری نخواهد داشت.

همان ساختار که در زمان جمهوریت حقوق مردم را ضایع می‌کرد، امروز به نام طالب در حال تکرار است. طالبان نیز دقیقاً راه اشرف‌غنی را می‌روند. پرورش نارضایت‌های ملی، قومی، مذهبی و زبانی که آفت جامعه‌ی کثیرالهویتی است، امروز بدتر از زمان جمهوریت رونق دارد. همان بی‌توجهی، همان تقسیمات، همان دزدی، همان باج‌گیری، همان انحصار، همان تقابل؛ امروز هم مردم افغانستان را دست و گریبان گرفته است. جمهوریت بسیار با آبرو شکست خورد، حداقل مردم گریبان مسئولانش را هنگام فرار ندرّید اما من می‌ترسم از فردای آن روز که طالب شکست بخورد. طالب چنان مردم افغانستان را از درون عصبانی کرده است که جان سالم در زمان شکست بدر نخواهد برد. تا زمانی‌که معتقد به عدالت الهی نشویم، تا زمانی که قدرت را یک مسئولیت خطیر ندانیم و تا زمانی که قانون و شرع را بی‌اغراض تطبیق نکنیم، تا زمانی‌که حقوق مردم را به آنها ندهیم، سرنوشتی جز سرنوشت ذلت‌بار غنی نخواهیم داشت.

فلک تکلیف جاهت گر کند فال حماقت زن
که غیر از گاو نتواند کشیدن بار دنیا را
در متون قدیمی، به جای «فروشنده» من واژه‌ی اصیل «فروختار» دیدم. این فروختار، همان ترکیبی است که در خریدار هم داریم. من ترویج این واژه را به فرهنگستان ادب فارسی پیشنهاد می‌دهم. از نظر اصالت «فروختار» از «فروشنده» در نظر من بهتر می‌آید
از مباحث عبدالکریم سروش یا شاید از درشت‌ترین مبحث او در مورد رویای رسولانه؛ آنچه توجه مرا به فهم او از این مساله جذب کرد آن است که او در مورد کلیّت قرآن چنین چیزی را مطرح می‌کند، حالانکه مبحث رویای رسولان و عاشقان بخشی از اوحای آسمانی بود که همه‌ی پیامبران مرسل از آن برخوردار بودند. پیامبر در زمان هجرت گفت که خواب دیده‌ام که به مسجدالحرام برمی‌گردیم. در قرآن این رویای او با وحی تصدیق شد. لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

خواب نیز بخشی از شهودات مرسلین بوده است. ابراهیم خلیل‌الله نیز در خواب می‌دید که خداوند او را برای انجام نذری که برای قربانی فرزند کرده بود، دستور می‌داد. قربان‌‌کردن انسان دستور مستقیم و بلواسطه جبرئیل نبود خواب بود اما ابراهیم به آن اعتماد داشت. یوسف پیامبر نیز هم خواب می‌دید و هم رمز و راز خواب را می‌دانست.

من نمی‌دانم که سروش همه‌ی قرآن را رویای رسوالانه می‌داند یا این مفهوم را تعمیم می‌دهد به مبحث وحی که جایگاه و تعریف آن مشخص است که قرآن در خواب پیامبر نیامده است. نفس خواب برعکس است، اگر در خواب ببینی که ترا بر دار کرده‌اند، رئیس قومی شوی و اگر به تو درم‌های درست بدهند، سخن درست از عالمی بشنوی و امثالهم، چگونه ممکن است یک متن مشرح و سامان‌مند را رویا بدانیم و یا در این مورد نظریه‌پردازی کنیم. متاسفانه غرب‌نشینان، مخصوصاً دانشمندان تلاش می‌کنند که با چه روشی گوشه‌یی از مسائل بنیادی دینی را حساسیت‌زا کنند، جز این موضوعات جهان معرفتی غرب هرگز علاقمند یک گفتمان جاندار در شرق نیست. هرچه که جهان اسلام و شرق را زیر سوال ببرد و بر آن بتازد، مورد پرورش غرب است. نویسنده‌ی آیات شیطانی و امثالهم برای هنر تولید مورد حمایت غرب نیست، بلکه برای ایجاد ادبیات منازعه‌برانگیز فضا و میدان داده می‌شوند. سروش اصل این بحث را هم از مولوی بلخی گرفته، اما درست آن را فهم نکرده است. مباحث مولوی را تنها عارفان می‌فهمند و درک می‌کنند، پژوهشگر علی‌الخصوص که از سرچشمه‌های معرفت نصیبی نداشته باشد، در این وادی گمراه می‌شود.

نجیب بارور
خلعت وصل تو ما را برتر از صد کیقباد
دست‌ها بگشاده‌ایم از دور سویت، المراد!

همچو آن پروانه در گِرد شعاع شمع تو
داده‌ایم این زندگی را از کف هستی به باد

جان چه باشد؟ لایق درگاه جان‌افزون تو
برگ سبز و تحفه‌ی درویش ما را بر تو باد

بی‌سخن با ما سخن‌ داری و بی‌لب گفت‌وگو
ای که در تعریف تو جاهل‌ترم از بی‌سواد

دوش در خواب آمدم از نورهایت بهره‌یی
هاتف غیب از تو گویی باز ما را مژده داد

ما ضعیفان را خیالت مایه‌ی دل‌زندگی‌ست
سایه‌ی لطف تو از بالای عالم کم مباد

از تو معنی یافتیم، از رنگ‌ها بیرون زدیم
ای تو اصل جنگ‌های اهل کفر و اعتقاد

هیچ بودیم از تو معنای جدیدی یافتیم
ای تو برتر از خیال نام ننگینِ نژاد

جسم ما در راه تو آماده‌ی قربان‌شدن
روح ما در راه تو آماده‌ی صدها جهاد
به استقبال از آمدن ماه مبارک رمضان، الذی انزل فیه القران، این غزل تقدیم؛ ماهی پُر از عبادت و کرامت برای‌تان آرزو می‌کنم:

دنیا خراب گشته و عالَم خراب‌تر
دل‌ها شده کباب و جگرها کباب‌تر

ما در شکنجه‌گاه تو از نیش و نوش‌ها
خون خورده‌ایم از لب لعل مذاب‌تر

صد پرده را دریده به آخر رسیده‌ایم
رفتیم از حجاب درون در حجاب‌تر

آیات ما سطور پریشان زلف توست
بیشک که نیست از خط رویت کتاب‌تر

ما از مَیِ نگاه تو سرمست گشته‌ایم
از جام چشم‌های تو نبوَد شراب‌تر

این رنج را به لطف عطایی کشیده‌ایم
کم از عذاب گو که کشیدیم عذاب‌تر

هرگه که دست‌های دعا می‌شود بلند
آمین ما رسیده به آن مستجاب‌تر

ابریم و گریه‌های وقیحانه می‌کنیم
کی از نَم دو دیده شود آفتاب، تَر!
بندگی کن ای برادر گاه، گاهِ رحمت است
از هزاران ماه افزون است، ماهِ رحمت است

رحمتش از قهر او پیشی گرفته از ازل
ما غلامان را چه باک از خشم، شاهِ رحمت است

گاه در عرش است دیدارش، گهی در بطن حوت
هان مترس از قعر ای یوسف که چاهِ رحمت است

هرکجا رو می‌کنیم از «ثم وجه‌الله» پُریم
شش جهت منزل زنی گر راه، راهِ رحمت است

نی همین نطق پُر از تقصیر گوید شُکر او
ذره ذرات وجودِ ما گواهِ رحمت است

آدم از تقصیر شد درمانده در تقدیر تو
صد ثواب ما برابر با گناهِ رحمت است

ای تجلی‌گاهِ نور از پرده بیرون کن نقاب
انتظاران را تمنای نگاهِ رحمت است

بندگی از ما نیاید، ناز تقوا کی بریم؟
لیک از امید ما را دستگاهِ رحمت است

نور‌ مومن، نار دوزخ را کند بَرْد و سلام
در صف ایمان هزاران از سپاهِ رحمت است

نیست جز درگاه تو ما را امید روشنی
وا کن آن آغوش که ما را پناهِ رحمت است
فیلم سینمایی «موسٰی کلیم‌الله: به وقت طلوع» را دیدم و آفرین کردم بر سینمای ایران در روایت‌گری اسلامی. حقا چنین فیلم‌ها و روایت‌ها می‌توانند به سینمای ایران یک وجهه متبارز هنری بدهد. امکان به تصویر کشیدن اسطوره‌های شرقی در سینمای ایران بسیار مناسب و مساعد است. ضمن تبریک به این شگفتی و پیشرفت همچنین از مقامات جمهوری اسلامی ایران و وزارت فرهنگ توقع دارم در برجسته کردن چهره‌های فرهنگی ایران نیز کوشا شوند. هرکدام از بزرگان فرهنگی ایران امکان روایت‌مندی تصویری را دارند و نیاز است که به این اهم‌های فرهنگی نیز توجه شود
سریال «معاویه» محصول تفکر فاشیسم پان‌عربی است که آن را مطابق به آرمان و هدف سیاسی منحرف ساخته‌اند. اعراب سیاسی از همان نخست نیز منحرفانه اسلام را وسیله‌ی اهداف سیاسی کردند. خانواده‌هایی -از جمله خاندان ابی‌سفیان- که با ظهور پیامبر از اقتدار و تجارت سنتی افتادند از همان ابتدا به مبارزه و مقابله با اسلام برخاستند. آنها که در زمان رسول نتوانستند از مسیر شمشیر به پیامبر پیروز شوند، منافقانه مسلمان شدند و پس از پیامبر دوباره به کینه‌توزی علیه صحابه و خانواده وی آغاز کردند. خلافت اموی همه‌ی مسیر را در جهت خلاف و مغایر با آموزه‌های پیامبر و ارزشهای اسلامی پیمود. این سریال چنان آگاهانه طراحی شده است که در پشت آن کارگزاران بیرونی و منافقین عرب به وضوح دیده می‌شوند. گذشته از مشکلات فنی این فیلم، این نگاه یزیدانه از اسلام که امروز بر شبه‌جزیره عرب حاکم است، از نوع همان اسلام منافقانه‌ی معاویه و آل‌معاویه است و الّا در میان این‌همه شخصیت والامقام اسلامی، ضرورت به تصویر کشیدن چهره‌ی سیاسی مانند معاویه چه می‌تواند باشد؟ باری هارون‌الرشید از معاویه در میان خلفا خوش‌نام‌تر است. این سریال ادامه‌ی همان رسوایی‌های قمارخانه و رقص فاحشه‌های غربی و بقیه برنامه‌های مشترک «غرب و عرب» است، اما گذشته از همه‌ی اینها ببینیم که عرفا که نگاه موشکافانه به مسائل داشتند در مورد معاویه چه گفته‌اند. مولوی که نگاه عاشقانه نسبت به اسلام داشت در مثنوی حکایتی تمثیلی از معاویه دارد که در آن صرف مثلی را روشن می‌کند و پیرامون چیستی و چگونه شخصیت معاویه نپیچیده است، اما حکیم سنایی غزنوی قد‌س‌الله روحه نگاه جالبی در مورد معاویه دارد:

آنکه مردِ دها و تلبیس است
آن نه خال و نه عم که ابلیس است
وان که خوانی کنون «معاویه‌اش»
دان‌که در *هاویه‌ست زاویه‌اش

*هاویه: جهنم

پس تو گویی که حزم و علم و وقار
بود با حالتِ «معاویه» یار
بغی کردن بَرو حلیمی نیست
علی آزردن از حکیمی نیست!
منتشر شد
در کتاب‌سرای میردشتی در تهران و نمایندگی‌های این نشر قابل دریافت است
عذر ما در بارگاه بی‌نیازی خود گناه
بار دیگر کرده‌ایم ای بار الهٰا اشتباه

عالم سرگشته را با پای سر گردیده‌ایم
نیست جز آغوش رحمت هیچ جایی سرپناه

خواب یوسف دیده‌ایم از جلوه‌ی روز الست
از همین شوق ازل دنبال زندانیم و چاه

هرچه آمد از تو بر ما حکمتِ معلوم بود
از خجالت پیش تو کی می‌توان بالا نگاه

ذره‌یی از نور تو در جان طور افتاد دی
سوره‌ی واللیل می‌خوانیم در شب‌های ماه

ثم وجه‌الله گفتی هرکجا رو می‌کنیم
شش جهت سوی تو تازانیم از بسیارِ راه

«عشق شورانگیز را هر جاده در کوی تو برد»
هم برین منزل بُود تقصیر گام ما گواه

حسرتی آورده‌ایم ای آرزوی رفتگان
از ملال اندوه ما می‌زند صد سینه آه

یک کمر در راه تو گر خم شدیم امروز ما
بشکند در حشر گردن‌های ما شنگ کلاه
سوختی هرچند، از خاکسترم برخاستم
هستیِ ققنوسم، آتش‌آشیانم پارسی‌ست
معنی حب‌الوطن ما را، خلیج فارسی!
خاک تو و آب من ما را، خلیج فارسی!

دزد دریایی چه می‌خواند ترا، باکی مباد
بازوی دشمن‌شکن ما را خلیج فارسی!

نگذریم از ذرهٔ خاک تو ما در هیچ‌وقت
آب اگر هستی، کفن ما را خلیج فارسی!

ننگ تو می‌ننگد و نام تو می‌جگند هنوز
یادگاری از کهن ما را، خلیج فارسی!

تیغ‌های کینه از هر سو به سویت می‌کشند
بار دیگر تهمتن ما را خلیج فارسی!

هر زمان با مار نو می‌آید این ضحاک‌خو
کی فریبد اهرمن ما را؟ خلیج فارسی!

سنگ و چوب این وطن وابستهٔ دل‌های ماست
جان ایران و بدن ما را خلیج فارسی!

هرچه می‌خوانی بخوان و هرچه می‌گویی بگو
تا ابد، کوته سخن ما را: خلیج فارسی!

نجیب بارور
از ما بر ماست، هرچه گوییم
ما همچو توییم، دگر چه گوییم!
Forwarded from ایراف
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 لهجه‌ام د‌ُرّ دری اما زبانم پارسی‌ست؛ شعرخوانی نجیب بارور در پاسداشت زبان فارسی

به مناسبت روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، پایگاه خبری تحلیلی ایراف، شهرداری تهران، عمارت بلخ و موسسه فرهنگی خاوران، میزبان یک مراسم شعرخوانی با حضور شاعران، هنرمندان و هنردوستان بود.

به گزارش ایراف، در این روز که با شعر و ادب و موسیقی همراه بود شماری از شاعران و پژوهشگران ادبی به شعرخوانی و سخنرانی پرداختند.

نجیب بارور، شاعر افغانستانی هم با دکلمه شعر "لهجه‌ام در دری اما زبانم پارسی است"، بر پاسداشت زبان فارسی و ضرورت همدلی میان کشورهای فارسی زبان تاکید کرد.

🔺ایراف
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
عموم رسانه فقط ذهنیت‌های «فلّج» را می‌توانند سمت و سویی دهند. اما رسانهٔ جدی وظیفه‌اش این است که در مورد آنچه می‌گوید تحلیلی حداقل مبتنی بر «نظریه» ارائه می‌کنند. رسانه در قدیم، محل گفت‌وگوی عقلانی بوده است. امروزه به نام «آزادی بیان» این ابزار وارد «سرگرمی» شده است تا ارائه یک «تحلیل». ذهنی که در فصل‌های گوناگون در شناخت خود دچار تردید نکند، ذهن ساکن است. امروزه، فعالیت رسانه‌های ابزاری چنان روشن است که ذهن ما در هنگام صلح تئوری‌های توطئه «انترنشنال»ها می‌شنود و‌ در هنگام جنگ شنیدن خبر واقعی را در صفحات «رهبر ایران» تعقیب می‌کند. آنچه می‌توان نتیجه گرفت همان دیدگاه افلاطون است که می‌گفت «شکم جامعه» از «مغز و سینهٔ جامعه» باید جدا باشد. رسانه‌های فردی و‌گرهیی که به بهانه‌های تجاری فعالیت می‌کنند، اصلی‌ترین مسیری‌ست که رخنه‌های خبری در یک جامعه می‌آفرینند. مع‌هذا، یکی از سوژه‌های مسخرهٔ دیگر در ذهن جامعه این است: «افغانی خوب است و افغانی خوب نیست» به همین سادگی قابل تایید و تغییر است، بقیه هیچ تحلیل و تفکری در پس‌زمینه این خوبی و خرابی نیست، این هم روزمرگی رسانه است!
بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند
در ماتم حسین و حسن ‌گریه می‌کند
حتماً این جملهٔ معروف چارلی چاپلین را شنیده‌اید: «من در شعبده بازی روی طناب راه رفته‌ام و می‌دانم چقدر این کار دشوار است؛ اما به جرأت می‌گویم که آدم بودن و روی زمین راه رفتن از این هم سخت‌تر است».

اما آنچه توجه مرا بسیار جلب کرد، مفهومی همانند این در «اسرارالتوحید» از عارف بزرگ ابی‌سعید ابی‌الخیر نقل می شود که قرن‌ها پیش از چارلی چاپلن آن را بیان کرده است:

«شیخ را گفتند: فلان کس بر روی آب می رود، گفت: سهل است، بزغی و صعوه‌ای نیز برود. گفتند: فلان‌کس در هوا می‌پرد، گفت: مگسی و‌ زغنه‌ای می‌پرد. گفتند: فلان‌کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌شود، گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌شود. این چیزها بس قیمتی نیست. مرد آن بوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و‌ یک لحظه به دل از خدای غافل نباشد».

با توجه به معانی نزدیکی که وجود دارد و حق تقدم با معارف بلسعید بلخیر است، اما همه سخن چارلی چاپلن را به یاد داریم و از اصل این معنی که قرن‌ها پیش بیان شده است بی‌خبریم!
2025/08/25 18:43:10
Back to Top
HTML Embed Code: