group-telegram.com/reza_ataei1101/3622
Last Update:
⚫️ رانده شدن از «دیارِ غُربت»
وَ استقبال نشدن در «دیارِ وَطن»...
✍ رضا عطایی
دو خبر آمده است؛ یکی از جنسِ آتش و فولاد و خون، و دیگری از جنسِ سنگ و حافظه و عصرها. یکی بر سرِ جادهای خاکی در مسیر هرات-کابُل، جایی که اتوبوسی پُر از راندهشدگان -هفتاد و نُه تَن/ نوزده تنشان کودک- را نَه به «وَطن»، که به وَرای نیستی فرستاد.
دیگری در میدانی در مزارشریف، در آستانهٔ چهارمین سالِ حاکمیتی که وعدهٔ «امنیت» و «وطن» میداد و میدهد، بولدوزرهایش تندیسِ «امیر علیشیر نوایی» -نمادِ آن دوران که فرهنگ و عرفان و زبانِ فارسی و تُرکی، نه در تقابل، که در آغوشِ هم بالیدند- را با خاک یکسان کرد.
به ظاهر چه نسبتی است میانِ این دو؟ یکی «حادثه»ای است ترافیکی-مرگبار؛ دیگری «اقدامی» ایدئولوژیک-نمادین.
ولی برای مَن، این دو، دو روی یک سکهاند: سکهای که روی آن واژه «طَرد» نقش بسته است.
اتوبوسِ هرات، تنها یک تراژدی ترافیکی نیست؛ اتوبوسِ هرات، آیینهٔ شکستِ مطلقِ پروژهٔ "وطنسازی" طالبان است. چهار سال است که این گروه بر افغانستان حاکم است. چهار سال است که ادعا میکند کشور را «آباد»، «امن» و «مستقل» کرده است. اما این اتوبوسِ پُر از اجسادِ سوخته، پاسخی خونین به این ادعاست. اگر وطن امن بود، اگر زیرساخت بود، اگر اقتصادی بود، اگر زمینه برای بازگشتِ آبرومندانه و کرامتمندانه فراهم بود، آیا باز هم شاهد بودیم که هزاران نفر، نَه از روی امید، که از روی ناچاری و اخراج، به کام مرگ فرستاده شوند؟
اتوبوسِ هرات فریاد میزند: "تویی که سرزمینات اینجا نیست."
وَ تَخریبِ تندیس نوایی بیداد میکند: "هیچ وَطنی برای بازگشت نیست."
همسایههایمان ما را میرانند، و در وطن، حاکمانمان به جای استقبال، با تاریخ و هویتمان خودتَرکانی میکنند.
غریبیم؛ هم در دیارِ غربت، هم در دیارِ خویش.
BY رضا عطایی

Share with your friend now:
group-telegram.com/reza_ataei1101/3622