• • • ₪ • • •
سُـڪﯡٺے بَࢪ مَـࢪڒِ آݽِماڼ
سُـڪﯡٺے بَࢪ مَـࢪڒِ آݽِماڼ
بر پردهای تاریک، زنی ایستاده است با ردایی از سکوت و نگاهی که فراتر از زمین را میجوید. سپیدی چهرهاش، در تضاد با تاریکی پیرامون، چونان نوری خاموش است که از دل آسمان فرود آمده باشد. دستانش آرام، بیهیاهو، گویی بارانی از دعا را در خود نگاه داشتهاند.
لباسی از وقار بر تن دارد؛ سنگین و نجیب، همچون عهدی ناگفته. گردنبندی ظریف بر سینهاش میدرخشد، نه برای زینت، که همچون نشانی از بار رسالتی پنهان. پردهای سپید بر سر کشیده که نه تنها پوششی است، بلکه سایهای است از راز، از تقدس، از فاصلهای میان او و جهان خاکی.
در نگاه فروبستهاش، غمی نهفته است؛ اندوهی که در دل سکوت، با نسیم شبانگاهی، به آسمان میرود. او شبیه زمینیان است، اما قامتش یادآور چیزی فراتر، چیزی که نمیتوان به زبان آورد؛ گویی همزمان مادر و راز، زمین و آسمان است.
یک تقدس خاموش، جایی که انسان، سایهای از نور را در قالب تن میبیند، بیآنکه بتواند حقیقتش را لمس کند.
🕊3🍓1🍾1💋1
group-telegram.com/whisperOc/9067
Create:
Last Update:
Last Update:
• • • ₪ • • •
سُـڪﯡٺے بَࢪ مَـࢪڒِ آݽِماڼ
سُـڪﯡٺے بَࢪ مَـࢪڒِ آݽِماڼ
بر پردهای تاریک، زنی ایستاده است با ردایی از سکوت و نگاهی که فراتر از زمین را میجوید. سپیدی چهرهاش، در تضاد با تاریکی پیرامون، چونان نوری خاموش است که از دل آسمان فرود آمده باشد. دستانش آرام، بیهیاهو، گویی بارانی از دعا را در خود نگاه داشتهاند.
لباسی از وقار بر تن دارد؛ سنگین و نجیب، همچون عهدی ناگفته. گردنبندی ظریف بر سینهاش میدرخشد، نه برای زینت، که همچون نشانی از بار رسالتی پنهان. پردهای سپید بر سر کشیده که نه تنها پوششی است، بلکه سایهای است از راز، از تقدس، از فاصلهای میان او و جهان خاکی.
در نگاه فروبستهاش، غمی نهفته است؛ اندوهی که در دل سکوت، با نسیم شبانگاهی، به آسمان میرود. او شبیه زمینیان است، اما قامتش یادآور چیزی فراتر، چیزی که نمیتوان به زبان آورد؛ گویی همزمان مادر و راز، زمین و آسمان است.
یک تقدس خاموش، جایی که انسان، سایهای از نور را در قالب تن میبیند، بیآنکه بتواند حقیقتش را لمس کند.
BY ࢪوزۍ ࢪوڒِگاࢪۍ؛ اٻـࢪاڼ


Share with your friend now:
group-telegram.com/whisperOc/9067