یادمه چند سال پیش یه قسمتی از برنامهی
ماه عسل پخش شد که ماجرای عشقِ 63 ساله
دو عزیز رو به تصویر کشیده بودن و بخشی از
ماجرای عشقِ بینشون بدین صورت بود که به
مدت 3 سال خانم در تبریز تو محیط خونشون
و آقا در تهران تو محیط دانشکدهشون هر شب
رأس ساعت 8 میومدن به ماه نگاه میکردن و
به گفتهی خودشون نگاه هاشون در ماه به هم
دیگه تلاقی میشد!
خانم تعریف میکرد که وقتی زمستون میشد و
بعضا ابر میومدروی ماه رومیگرفت فکرمیکردم
ازم دلخوره که ماه داره گریه میکنه...!
و بعد ها تو نامه براش مینوشتم
- دیگه از این قشنگ تر چی میتونه باشه.
ماه عسل پخش شد که ماجرای عشقِ 63 ساله
دو عزیز رو به تصویر کشیده بودن و بخشی از
ماجرای عشقِ بینشون بدین صورت بود که به
مدت 3 سال خانم در تبریز تو محیط خونشون
و آقا در تهران تو محیط دانشکدهشون هر شب
رأس ساعت 8 میومدن به ماه نگاه میکردن و
به گفتهی خودشون نگاه هاشون در ماه به هم
دیگه تلاقی میشد!
خانم تعریف میکرد که وقتی زمستون میشد و
بعضا ابر میومدروی ماه رومیگرفت فکرمیکردم
ازم دلخوره که ماه داره گریه میکنه...!
و بعد ها تو نامه براش مینوشتم
- دیگه از این قشنگ تر چی میتونه باشه.