Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️مورد عجیب شاهزاده بیوطن
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
«ایرانگرایان» ضد ایران
پیشتر بارها درباره نوعی ملیگرایی متناقض که ماهیتاً مکانپریش است نوشتهام. این روزها شاید نتیجه نهایی چنین ایدئولوژی به ظاهر ملیگرایی را میبینیم. برای این نوع ملیگرایی ایران عبارت است از خیال محوی از دوران باستان و حکومت پهلوی، گویی ۱۴ قرن فرهنگ اسلامی کاملاً از این سرزمین بیگانه است. بیباوری به اسلام به عنوان یک دین یک چیز است، بیگانگی عمیق با تاریخ، فرهنگ و هویت ایران که آمیخته به اسلام هم هست، چیز دیگر. من سالها است بر روی این نکته تأکید میکنم دقیقاً به دلیل اینکه بیتعلقی به ایران ریشه در نوعی نفرت آشکار و پنهان از میراث طولانی پسااسلامی ایران دارد. میراثی که البته باید گفت در زمینهای اسلامی متولد شد و ضرورتاً عین اسلام نیست.
از سوی دیگر گرایش غالب این نوع ملیگرایی به یکی گرفتن خود با غرب و اروپا است. چندی پیش به طعنه نوشتم برخی ایرانیان خود را «نوردیکهای خاورمیانه» میبینند. این نگاه عمیقاً مخدوش به خود و گیجی در نفهمیدن موقعیت فرهنگی و سیاسی و ژئوپولیتیک خود تالیهای فاسد بسیار دارد. همانطور که اسلامگرایان تصور میکنند ایران از آنجا که بخشی از جهان اسلام است خود به خود با جهان عرب و سایر ملل مسلمان منافع و افق مشترک دارد، ملیگرایان آریایی نیز در توهمی مشابه تصور میکنند ایران بخشی از غرب سیاسی است. ایران کشوری مسلمان بوده و است اما بخشی از جهان عرب نیست، ایران کشوری است که دستکم در صد سال اخیر به نوعی تجدد دست یافته است اما بخشی از غرب سیاسی نیست. فهمیدن این دو حقیقت ساده چندان دشوار نیست، اگر با ایدئولوژیهای رنگارنگ از پیش مسموم نشده باشیم.
نمونه اعلای چنین مکانپریشی را در مواضع رضا پهلوی و هوادارانش میبینیم. همزمان که ایران ایران میکنند، خواهان بمباران ایران هستند. این تناقض عجیب، تنها ریشه در خیانتپیشگی و یا بلاهت شخص رضا پهلوی ندارد، اینها هست و چیزی بیشتر: گفتمان ملیگرایی ایرانی دستکم در نسخه باستانگرا – غربگرا عمیقاً از تجربه زیسته قرنها مردم ایران بیگانه است، برساختهای است جدید و بیگانه با حقیقت ایران.
پیشتر بارها درباره نوعی ملیگرایی متناقض که ماهیتاً مکانپریش است نوشتهام. این روزها شاید نتیجه نهایی چنین ایدئولوژی به ظاهر ملیگرایی را میبینیم. برای این نوع ملیگرایی ایران عبارت است از خیال محوی از دوران باستان و حکومت پهلوی، گویی ۱۴ قرن فرهنگ اسلامی کاملاً از این سرزمین بیگانه است. بیباوری به اسلام به عنوان یک دین یک چیز است، بیگانگی عمیق با تاریخ، فرهنگ و هویت ایران که آمیخته به اسلام هم هست، چیز دیگر. من سالها است بر روی این نکته تأکید میکنم دقیقاً به دلیل اینکه بیتعلقی به ایران ریشه در نوعی نفرت آشکار و پنهان از میراث طولانی پسااسلامی ایران دارد. میراثی که البته باید گفت در زمینهای اسلامی متولد شد و ضرورتاً عین اسلام نیست.
از سوی دیگر گرایش غالب این نوع ملیگرایی به یکی گرفتن خود با غرب و اروپا است. چندی پیش به طعنه نوشتم برخی ایرانیان خود را «نوردیکهای خاورمیانه» میبینند. این نگاه عمیقاً مخدوش به خود و گیجی در نفهمیدن موقعیت فرهنگی و سیاسی و ژئوپولیتیک خود تالیهای فاسد بسیار دارد. همانطور که اسلامگرایان تصور میکنند ایران از آنجا که بخشی از جهان اسلام است خود به خود با جهان عرب و سایر ملل مسلمان منافع و افق مشترک دارد، ملیگرایان آریایی نیز در توهمی مشابه تصور میکنند ایران بخشی از غرب سیاسی است. ایران کشوری مسلمان بوده و است اما بخشی از جهان عرب نیست، ایران کشوری است که دستکم در صد سال اخیر به نوعی تجدد دست یافته است اما بخشی از غرب سیاسی نیست. فهمیدن این دو حقیقت ساده چندان دشوار نیست، اگر با ایدئولوژیهای رنگارنگ از پیش مسموم نشده باشیم.
نمونه اعلای چنین مکانپریشی را در مواضع رضا پهلوی و هوادارانش میبینیم. همزمان که ایران ایران میکنند، خواهان بمباران ایران هستند. این تناقض عجیب، تنها ریشه در خیانتپیشگی و یا بلاهت شخص رضا پهلوی ندارد، اینها هست و چیزی بیشتر: گفتمان ملیگرایی ایرانی دستکم در نسخه باستانگرا – غربگرا عمیقاً از تجربه زیسته قرنها مردم ایران بیگانه است، برساختهای است جدید و بیگانه با حقیقت ایران.
مرزهای سیاسی را بشکنید
در این لحظهها و ساعتها مرزهای سیاسی اهمیت خود را از دست دادهاند. چپ و راست مهم نیست. مرزهای سیاسی در برابر این جنگ ویرانگر در حال ذوب شدن هستند. در این لحظه شما یا طرف ایران و بقای ایران هستید و یا بر ضد آن. هر جریان سیاسی درون خود دو پاره میشود: آنهایی که خواهان جنگ نیستند و بقای ایران اولویتشان است و آنهایی که در مقابل ایران قرار میگیرند.
باید این شجاعت را داشته باشیم و با هم همکاری کنیم. به وقت صلح فرصت خواهیم داشت تا دوباره به تنظیم کارخانه برگردیم. اکنون وقت دفاع از میهن است نه دعواهای سیاسی روزمره.
در این لحظهها و ساعتها مرزهای سیاسی اهمیت خود را از دست دادهاند. چپ و راست مهم نیست. مرزهای سیاسی در برابر این جنگ ویرانگر در حال ذوب شدن هستند. در این لحظه شما یا طرف ایران و بقای ایران هستید و یا بر ضد آن. هر جریان سیاسی درون خود دو پاره میشود: آنهایی که خواهان جنگ نیستند و بقای ایران اولویتشان است و آنهایی که در مقابل ایران قرار میگیرند.
باید این شجاعت را داشته باشیم و با هم همکاری کنیم. به وقت صلح فرصت خواهیم داشت تا دوباره به تنظیم کارخانه برگردیم. اکنون وقت دفاع از میهن است نه دعواهای سیاسی روزمره.
دموکراسی شرط دفاع از میهن نیست!
دوستان بسیاری در این روزها به یادمان میآورند که جمهوری اسلامی فلان تظاهرات را به خاک و خون کشید و چه کرد و چه کرد. ممنون واقعاً! تکلیف جمهوری اسلامی روشن است، محل نزاع خوبی و بدی جمهوری اسلامی نیست! جمهوری اسلامی نظمی استبدادی است (و باور کنید این برای هیجکس خبر جدیدی نیست!) ولی هیچوقت در طول تاریخ وجود دموکراسی شرط دفاع از میهن نبوده است! روسها در جنگ جهانی دوم نگفتند تا زمانی که حکومت شوروی دموکراتیک نیست ما از روسیه دفاع نمیکنیم. نوع حکومت مستقر را شرط میهندوستی قرار دادن، در بهترین حالت بیمسئولیتی است.
دوستان بسیاری در این روزها به یادمان میآورند که جمهوری اسلامی فلان تظاهرات را به خاک و خون کشید و چه کرد و چه کرد. ممنون واقعاً! تکلیف جمهوری اسلامی روشن است، محل نزاع خوبی و بدی جمهوری اسلامی نیست! جمهوری اسلامی نظمی استبدادی است (و باور کنید این برای هیجکس خبر جدیدی نیست!) ولی هیچوقت در طول تاریخ وجود دموکراسی شرط دفاع از میهن نبوده است! روسها در جنگ جهانی دوم نگفتند تا زمانی که حکومت شوروی دموکراتیک نیست ما از روسیه دفاع نمیکنیم. نوع حکومت مستقر را شرط میهندوستی قرار دادن، در بهترین حالت بیمسئولیتی است.
بعضی از پادشاهیخواهان اسرائیلدوست و اسرائیلپناه به بنده پیام دادهاند که در شرایط جنگ جهانی دوم چرا آلمانیهای ضدنازی با متفقین علیه کشور خود همکاری کردند؟ پیشتر نوشتهام باز هم تکرار میکنم: در هیچ دورهای از تاریخ ایران این حجم حرف پوچ و بیمعنا در رسانهها تولید نشده است که در عصر ما. مقدمه درک درست از وضعیت سیاسی زبان روشن و تعاریف درست است. آلمان نازی کشوری متجاوز بود که بیش از ۱۵ کشور را اشغال نظامی کرد، در سه قاره میجنگید، نسلکشی میکرد و اگر در برابرش نمیایستادند و بر قفقاز و آفریقا مسلط میشد تکان دادنش نزدیک به ناممکن میشد. سیاست خارجی جمهوری اسلامی بسیار قابل نقد است، بله، ولی ایران کشوری متجاوز نیست. هیچ کشوری را اشغال نکرده است. همین جمهوری اسلامی با همه حماقتهایش در روز حمله اسرائیل در حال مذاکره با آمریکا بود! همین جمهوری اسلامی یک بار با آمریکا و کشورهای اروپایی بر سر برنامه هستهای به توافق رسید و ترامپ از آن خارج شد.
بزرگترین قربانیان جمهوری اسلامی ما مردم ایران هستیم و نه کشورهای دیگر. این اسرائیل است که به خاک ما تجاوز کرده است. جمهوری اسلامی با همه سیاهکاریهایش آلمان نازی نیست، ساختن چنین آنالوژیای از اساس غلط است. متأسفانه این آنالوژی غلط سالها ست تکرار میشود و طبعاً نتیجهاش همین گمراهی سیاسی است. «تجاوز» در قوانین بین المللی تعریف روشن و دقیقی دارد، هر چیزی را دلبخواهانه تفسیر کنید نتیجهاش میشود چنین توهمات مسمومی.
بزرگترین قربانیان جمهوری اسلامی ما مردم ایران هستیم و نه کشورهای دیگر. این اسرائیل است که به خاک ما تجاوز کرده است. جمهوری اسلامی با همه سیاهکاریهایش آلمان نازی نیست، ساختن چنین آنالوژیای از اساس غلط است. متأسفانه این آنالوژی غلط سالها ست تکرار میشود و طبعاً نتیجهاش همین گمراهی سیاسی است. «تجاوز» در قوانین بین المللی تعریف روشن و دقیقی دارد، هر چیزی را دلبخواهانه تفسیر کنید نتیجهاش میشود چنین توهمات مسمومی.
کسانی که تا به حال نفهمیدهاند وضعیت چیست دیگر هرگز نخواهند فهمید. پیامهای هوراکشان نتانیاهو را بلاک میکنم. لطفا پیام ندهید و اگر حرص میخورید صفحه من را نخوانید. گفتوگو دیگر تمام شد. در وضع جنگی یا دوست داریم یا دشمن. تمام.
نیروی مردمی دفاع از میهن تشکیل دهید، در داخل و خصوصاً در خارج. مردم را متشکل کنید. به سفارتها پیام دهید، تا ایرانیان کشورهای خارج را بسیج کنند.
من کیلومترها دورتر در خانهای در پاریس تکان خوردم از آن انفجار، تعظیم میکنم به شجاعت شما خانم سحر امامی.
آنچه در اروپا مرده ایمان است
رسانههای فرانسوی و اروپایی چند سال پیش در زمان جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ ناگهان از اخبار ایران منفجر شدند. ملت ایران قهرمان آزادی و حقوق زنان و پیشگام تجدد معرفی شدند. زندگی طولانی در غرب به من آموخته بود این چاپلوسیهای پوچ را باور نکنم. اینها همه موجهای زودگذر رسانهای است. چیزی که در اروپا مرده است «ایمان» است. جایش را موج رسانهها و سریدوزی عقاید و منافع شخصی گرفته است. کمتر کسی به چیزی والا واقعاً باور دارد و حاضر است در هر شرایطی برای آن صادقانه بجنگد. اگر امروز رسانهها مردم ایران را قهرمان بنامند، گله غربی سرازیر میشود و هورا میکشد. فردا که همان مردم زیر بمباران اسرائيل هستند و رسانهها ساکت و تماشاگر، گله هم ساکت میشود. درک این نکته برای ساکنان داخل ایران و خصوصاً برای «نسل جوان» نزدیک به غیرممکن است. آنها تا دیدهاند آخوند بوده است و گشت ارشاد و شعارهای توخالی. نمیتوانند تصور کنند جهان رنگین بیرون هم پر از تناقض و کژی و نقصان است. برای من هم زمانی که در ایران بودم دشوار بود درک درونی اروپا، تمدنی پوکشده و گرفتار در انواع تناقضهای عجیب.
رسانههای فرانسوی و اروپایی چند سال پیش در زمان جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ ناگهان از اخبار ایران منفجر شدند. ملت ایران قهرمان آزادی و حقوق زنان و پیشگام تجدد معرفی شدند. زندگی طولانی در غرب به من آموخته بود این چاپلوسیهای پوچ را باور نکنم. اینها همه موجهای زودگذر رسانهای است. چیزی که در اروپا مرده است «ایمان» است. جایش را موج رسانهها و سریدوزی عقاید و منافع شخصی گرفته است. کمتر کسی به چیزی والا واقعاً باور دارد و حاضر است در هر شرایطی برای آن صادقانه بجنگد. اگر امروز رسانهها مردم ایران را قهرمان بنامند، گله غربی سرازیر میشود و هورا میکشد. فردا که همان مردم زیر بمباران اسرائيل هستند و رسانهها ساکت و تماشاگر، گله هم ساکت میشود. درک این نکته برای ساکنان داخل ایران و خصوصاً برای «نسل جوان» نزدیک به غیرممکن است. آنها تا دیدهاند آخوند بوده است و گشت ارشاد و شعارهای توخالی. نمیتوانند تصور کنند جهان رنگین بیرون هم پر از تناقض و کژی و نقصان است. برای من هم زمانی که در ایران بودم دشوار بود درک درونی اروپا، تمدنی پوکشده و گرفتار در انواع تناقضهای عجیب.
Ce qui est mort en Europe, c’est la foi
Il y a quelques années, lors du mouvement de protestation de 2022 en Iran, les médias français et européens ont soudainement explosé de nouvelles sur l’Iran. Le peuple iranien était présenté comme un héros de la liberté, des droits des femmes et un pionnier du progrès. Ayant vécu longtemps en Occident, j’avais appris à ne pas croire à ces flatteries creuses. Tout cela n’était que des vagues médiatiques passagères. Ce qui est réellement mort en Europe, c’est la foi. Elle a été remplacée par le flot des médias, la production en série des opinions et les intérêts personnels. Peu de gens croient sincèrement en quelque chose de noble, et encore moins sont prêts à se battre honnêtement pour cela en toutes circonstances. Aujourd’hui, si les médias appellent les Iraniens des héros, le troupeau occidental accourt et acclame. Mais demain, si ces mêmes Iraniens sont sous les bombardements israéliens et que les médias restent silencieux, le troupeau se taira aussi. Comprendre cela est presque impossible pour ceux qui vivent en Iran, surtout pour la jeune génération. Ils n’ont vu que les mollahs, la police des mœurs et des slogans creux. Ils ne peuvent pas imaginer que le monde coloré à l’extérieur soit lui aussi plein de contradictions, de travers et de manques. Moi aussi, quand je vivais en Iran, j’avais du mal à comprendre la réalité intérieure de l’Europe : une civilisation vidée de son essence, prise dans d’étranges contradictions.
Il y a quelques années, lors du mouvement de protestation de 2022 en Iran, les médias français et européens ont soudainement explosé de nouvelles sur l’Iran. Le peuple iranien était présenté comme un héros de la liberté, des droits des femmes et un pionnier du progrès. Ayant vécu longtemps en Occident, j’avais appris à ne pas croire à ces flatteries creuses. Tout cela n’était que des vagues médiatiques passagères. Ce qui est réellement mort en Europe, c’est la foi. Elle a été remplacée par le flot des médias, la production en série des opinions et les intérêts personnels. Peu de gens croient sincèrement en quelque chose de noble, et encore moins sont prêts à se battre honnêtement pour cela en toutes circonstances. Aujourd’hui, si les médias appellent les Iraniens des héros, le troupeau occidental accourt et acclame. Mais demain, si ces mêmes Iraniens sont sous les bombardements israéliens et que les médias restent silencieux, le troupeau se taira aussi. Comprendre cela est presque impossible pour ceux qui vivent en Iran, surtout pour la jeune génération. Ils n’ont vu que les mollahs, la police des mœurs et des slogans creux. Ils ne peuvent pas imaginer que le monde coloré à l’extérieur soit lui aussi plein de contradictions, de travers et de manques. Moi aussi, quand je vivais en Iran, j’avais du mal à comprendre la réalité intérieure de l’Europe : une civilisation vidée de son essence, prise dans d’étranges contradictions.
زندانیان سیاسی در این لحظه باید آزاد شوند و صدا و سیما در خدمت همبستگی ملی عمل کند. اگر این دفاعی ملی است – که هست – باید فضای آن را فراهم کنید. عکس سرباز هخامنشی نشان دادن در تلویزیون همبستگی ملی نیست! و این چیزی نیست جز حقههای همیشگیتان ! تلویزیون شما همچنان رسانهای یکطرفه و سخنگویی ایدئولوژیک است. تنها با همبستگی ملی میتوان از این بحران عبور کرد. بگذارید منتقدان حکومت که در برابر اسرائیل ایستادهاند و اکنون در زندان هستند به تلویزیون بیایند و با مردم سخن بگویند.
هیچ چیزی در این شرایط اولویت ندارد مگر همبستگی ملی در برابر تجاوز اسرائیل، کسانی که این همبستگی را دفاع از جمهوری اسلامی جا میزنند دانسته یا نادانسته در جبهه دشمن هستند. شک نکنید نیت اسرائیل و آمریکا دموکراسی یا ایرانی قوی و توسعهیافته نیست. اینها تبلیغات پوچی است که از زبان رسانههای مزدوری مثل ایراناینترنشنال بیان میشود. دستکم اگر تا به حال فریب آنها را خوردهاید از این به بعد جبران کنید. میبینید که اسرائیل چه میکند و چه قصدی دارد. ما با جمهوری اسلامی مرزبندی داریم. ما سالها است بار شهیدانمان، عزیزمان رو به دوش میکشیم، از ندا و مهسا و نیکا و غیره را. اما این رزمی دیگر است، نبردی علیه خانه است، علیه موجودیت ما. آنها به خونخواهی ندا و مهسا و نیکا نیامدهاند، فریبشان را نخورید. آنها آمدهاند تا ایران را به عنوان یک واحد سیاسی تا سرحد ممکن تضعیف کنند. باید همبسته باشیم و نگذاریم. به موقعش دعوای ما با جمهوری اسلامی ادامه خواهد داشت. اما اکنون وقت دفاع از میهن است.
ما ایرانی میمانیم و به سرزمین پدران و مادران خود خیانت نمیکنیم. ما در برابر استبداد داخلی بودهایم و هستیم، اما تن به سلطه خارجی نمیدهیم. باور کنید رمز رستگاری سیاسی همین دو موضع است: نه به استبداد، نه به سلطه خارجی.
‘’Israel macht in Iran Drecksarbeit für uns’’
هیچ وقت فراموش نکنید صدراعظم آلمان گفت اسرائیل در ایران برای ما کار کثیف را انجام میدهد، یعنی کاری که پست است و ما از انجامش ناتوانیم. مابقی کشورهای اروپایی و غربی هم وضع بهتری ندارند، اما آلمان حقیقتاً کشور عجیبی است. با طعنهای به هگل باید گفت «قلمروی ژرمنی تاریخ» نه تنها ایستگاه نهایی فرایند تحقق روح و مصالحه امور متضاد نبود، که سرزمین کابوس و بدترین تضادها است، وسوسه برتری و نابودی دیگران ظاهراً در «قلمروی ژرمنی تاریخ» بسیار نیرومند است. اینجا سرزمین مصالحه عام و خاص نیست، سرزمین مشروعسازی نظری برای نابودی هر خاصی است! روزی علیه یهودیان و مستعمرات آفریقایی روزی دیگر با دولت یهود و علیه کشوری در مشرقزمین. این جمله صدراعظم آلمان گویی از اعماق ناخودآگاه جمعی «قلمروی ژرمنی تاریخ» بیرون آمد!
هیچ وقت فراموش نکنید صدراعظم آلمان گفت اسرائیل در ایران برای ما کار کثیف را انجام میدهد، یعنی کاری که پست است و ما از انجامش ناتوانیم. مابقی کشورهای اروپایی و غربی هم وضع بهتری ندارند، اما آلمان حقیقتاً کشور عجیبی است. با طعنهای به هگل باید گفت «قلمروی ژرمنی تاریخ» نه تنها ایستگاه نهایی فرایند تحقق روح و مصالحه امور متضاد نبود، که سرزمین کابوس و بدترین تضادها است، وسوسه برتری و نابودی دیگران ظاهراً در «قلمروی ژرمنی تاریخ» بسیار نیرومند است. اینجا سرزمین مصالحه عام و خاص نیست، سرزمین مشروعسازی نظری برای نابودی هر خاصی است! روزی علیه یهودیان و مستعمرات آفریقایی روزی دیگر با دولت یهود و علیه کشوری در مشرقزمین. این جمله صدراعظم آلمان گویی از اعماق ناخودآگاه جمعی «قلمروی ژرمنی تاریخ» بیرون آمد!
Forwarded from احمد بستانی
احمد بستانی
واقعگرایی از جنس اندرزهای کتاب شهریار ماکیاولی مربوط به تصمیمات مردان سیاسی است. نقل به مضمون: "اگر شهریاری را شکست دادی تمام خاتواده اش را هم بکش زیرا اگر نرم دل باشی بعدها شاید مجبور شوی صدها نفر را بکشی." این نوع واقعگرایی از الزامات عاملیت سیاسی است. تو بازیگری سیاسی هستی که میخواهی به کشوری دیگر حمله کنی و تشخیصت این است که، درصورت ضرورت، با کشتن مثلا ده هزار شهروند ایرانی (دور باد!) زندگی میلیون ها اسراییلی را بیمه خواهی کرد. اما شهروند عادی ایران که فاقد عاملیت است و ابزاری در دست ندارد، نمیتواند قاعدتا براساس اصول واقعگرایی سیاسی استدلال کند بلکه میتواند "امیدوار" باشد که اسراییل حملات خود را فقط به چند سپاهی و تاسیسات نظامی محدود کرده و آنگاه حکومت را به مردم تحویل دهد. به بیان دیگر، عنصر مغفول در نگرش دوستان گرامی این است که توجه ندارند در موقعیت واقعگرایی سیاسی نیستند. واقعگرایی سیاسی ویژگی بازیگران سیاسی است نه تماشاچیان. به بیان دیگر، اگر از تعابیر ماکیاولی بهره ببرم، این هموطنان بیشتر روی بخت (آن هم بخت اسراییل نه بخت ملت ایران) حساب باز کرده اند تا ویرتوی خودشان. در این میدان جمهوری اسلامی و دولت اسراییل هستند که صاحب ویرتو هستند نه مردم ایران. اما کسی که سرنوشتش آویخته به بخت و ویرتوی دیگران است، اگر نگوییم شکستش محتوم است، دستکم میتوان گفت موفقیتی برایش قابل تصور نیست.
مفهوم "شر ضروری" هم همین وضع را دارد. شما وقتی میتوانی از شر ضروری سخن بگویی که توان تصمیم گیری داشته باشی، نه اینکه صرفا نظاره گر ماجرا باشی. در فقدان کمترین توان تصمیم گیری نمیتوان به مفهوم شر ضروری متوسل شد چون تبدیل شدن یا نشدن آن به شر مطلق، و درنتیجه ممانعت از صفرا فزودن سرکنگبین، از توان شما خارج است.
در موقعیت وزیدن باد بی نیازی خداوند، نهایتا باید خاموش ماند اگر سامان سخن گفتن نیست. این اما تفاوت میکند با دفاع از حمله مغولان.
@DrBostani
واقعگرایی از جنس اندرزهای کتاب شهریار ماکیاولی مربوط به تصمیمات مردان سیاسی است. نقل به مضمون: "اگر شهریاری را شکست دادی تمام خاتواده اش را هم بکش زیرا اگر نرم دل باشی بعدها شاید مجبور شوی صدها نفر را بکشی." این نوع واقعگرایی از الزامات عاملیت سیاسی است. تو بازیگری سیاسی هستی که میخواهی به کشوری دیگر حمله کنی و تشخیصت این است که، درصورت ضرورت، با کشتن مثلا ده هزار شهروند ایرانی (دور باد!) زندگی میلیون ها اسراییلی را بیمه خواهی کرد. اما شهروند عادی ایران که فاقد عاملیت است و ابزاری در دست ندارد، نمیتواند قاعدتا براساس اصول واقعگرایی سیاسی استدلال کند بلکه میتواند "امیدوار" باشد که اسراییل حملات خود را فقط به چند سپاهی و تاسیسات نظامی محدود کرده و آنگاه حکومت را به مردم تحویل دهد. به بیان دیگر، عنصر مغفول در نگرش دوستان گرامی این است که توجه ندارند در موقعیت واقعگرایی سیاسی نیستند. واقعگرایی سیاسی ویژگی بازیگران سیاسی است نه تماشاچیان. به بیان دیگر، اگر از تعابیر ماکیاولی بهره ببرم، این هموطنان بیشتر روی بخت (آن هم بخت اسراییل نه بخت ملت ایران) حساب باز کرده اند تا ویرتوی خودشان. در این میدان جمهوری اسلامی و دولت اسراییل هستند که صاحب ویرتو هستند نه مردم ایران. اما کسی که سرنوشتش آویخته به بخت و ویرتوی دیگران است، اگر نگوییم شکستش محتوم است، دستکم میتوان گفت موفقیتی برایش قابل تصور نیست.
مفهوم "شر ضروری" هم همین وضع را دارد. شما وقتی میتوانی از شر ضروری سخن بگویی که توان تصمیم گیری داشته باشی، نه اینکه صرفا نظاره گر ماجرا باشی. در فقدان کمترین توان تصمیم گیری نمیتوان به مفهوم شر ضروری متوسل شد چون تبدیل شدن یا نشدن آن به شر مطلق، و درنتیجه ممانعت از صفرا فزودن سرکنگبین، از توان شما خارج است.
در موقعیت وزیدن باد بی نیازی خداوند، نهایتا باید خاموش ماند اگر سامان سخن گفتن نیست. این اما تفاوت میکند با دفاع از حمله مغولان.
@DrBostani
نکتهای در شرح یادداشت دوست عزیزم احمد بستانی:
استدلال کلاسیک واقعگرایان مدافع جنگ همواره این بوده است: جنگ شر ضروری است. این ماهیت سیاست واقعی مدرن است: « فهم کل سیاست از منظر بازیگر سیاسیای که در شرایط ضرورت است». ماکیاولی مبدع چنین ایدهای از سیاست بود و از آن پس تا کنون روح ماکیاولیستی سیاست واقعی به هنجار بدل شده است. مساله این است که ماکیاولی کل سیاست را از چشمانداز بازیگرِ سیاسیِ گرفتار در ضرورت میفهمد و در واقع استثناء را به هنجاری عمومی بدل میکند. ارسطو و یا اخلاقگرایان قدیم هم به خوبی میفهمیدند که خشونت و جنگ در مواقعی ضروری است، ابداع ماکیاولی طبعاً «هنجاری کردن موقعیت استثنایی» بود و نه کشف خشونت و جنگ به عنوان ابزارهای سیاسی. این بخش از کتاب «تولد سیاست مدرن» پییر منان به خوبی این نکته را توضیح میدهد:
استدلال کلاسیک واقعگرایان مدافع جنگ همواره این بوده است: جنگ شر ضروری است. این ماهیت سیاست واقعی مدرن است: « فهم کل سیاست از منظر بازیگر سیاسیای که در شرایط ضرورت است». ماکیاولی مبدع چنین ایدهای از سیاست بود و از آن پس تا کنون روح ماکیاولیستی سیاست واقعی به هنجار بدل شده است. مساله این است که ماکیاولی کل سیاست را از چشمانداز بازیگرِ سیاسیِ گرفتار در ضرورت میفهمد و در واقع استثناء را به هنجاری عمومی بدل میکند. ارسطو و یا اخلاقگرایان قدیم هم به خوبی میفهمیدند که خشونت و جنگ در مواقعی ضروری است، ابداع ماکیاولی طبعاً «هنجاری کردن موقعیت استثنایی» بود و نه کشف خشونت و جنگ به عنوان ابزارهای سیاسی. این بخش از کتاب «تولد سیاست مدرن» پییر منان به خوبی این نکته را توضیح میدهد:
«اما اگر چه درست است که ماکیاولی مدعی است که آدمیان را آن گونه که واقعاً عمل میکنند توصیف میکند، ولی کار او تنها به این توصیف محدود نمیشود. این توصیف بسط مییابد و به قواعدی برای کاربرد، اگر نه برای مخاطب رسمی اثر، دستکم برای خواننده جاهطلب و هوشمند تبدیل میشود. گفتاری که در وجه اخباری بیان شده است بنیانگذار گفتاری در وجه امری میشود. اما اگر آدمیان واقعاً همان گونه رفتار میکنند که متفکر فلورانسی ادعا میکند، هیچ خوانندهای به خصوص خواننده جاهطلب و هوشمند، به این تعلیمات نیاز ندارد، چرا که رفتار وی خود به خود با این تعلیمات همخوانی خواهد داشت. یک کنششناسی علمی و کاملاً دقیق که بتواند قواعد خود را بلافاصله از توصیفات خود استخراج کند، مستلزم جهانی اجتماعی است که در آن هست با باید و اخباری با امری منطبق باشد. این انطباق، کل این تلاش را مضحک، همانگو یا متناقض، یا هر طور که دوست دارید آن را بنامید، خواهد کرد. یا بهتر بگوییم، این اقدام تنها در صورتی معنا دارد که نوع جدیدی از امر الزامی (impératif) را شکل دهد، امری که تقلیلناپذیری فاصله میان «هست» و «باید» را رد میکند، و خود را همچون تکرار وجه اخباری تعریف میکند؛ آنچه در جوهر خود به این امر الزامی جدید شکل میدهد، خواستن تکرار وجه اخباری است. آنچه این امر الزامی جدید به آن فرمان میدهد، تطابق با وجه اخباری است و هدف آن انطباق «تو باید» و «چنین است» است. این دو گزاره در این جمله به هم میپیوندند: «تو نمیتوانی به گونهای دیگر عمل کنی» یا همچنین «آنچه را که نمیتوانی از آن اجتناب کنی انجام ده» یعنی «تو نمیتوانی از انجام آن اجتناب کنی، پس باید انجامش دهی». بنابراین امر الزامی جدید ماکیاولیایی اطاعت از ضرورت است.
قانون راهنمای جهان جدید ماکیاولیایی یک وضعیت - نمونه است: وضعیت کنشگر سیاسی که گرفتار ضرورت است. اما بدیهی است که اگر چه یکی از جنبههای وجه اخباریْ جهانی است که در جریان است اما تمام آن را در بر نمیگیرد. انسانها نه تنها آنچه را که ناگزیرند بکنند میکنند، بلکه کارهای دیگری نیز انجام میدهند. امر الزامی جدید از آنجا که خواهان همخوانی با وجه اخباری است باید آن را به گونهای دگرگون کند که اجبار ضرورت، به قاعده راهنمای این وجه که خود نیز از این پس نو است، مبدل شود. بدین ترتیب کنش سیاسی مطابق با تعلیم ماکیاولی باید در جهت تعمیم ضرورت حرکت کند، و به آن تا حد ممکن میدان دهد و مؤثرش کند. امر الزامی ماکیاولیایی، که بر انطباق با وجه اخباری تأکید میکند، مستلزم استحاله این وجه است، یعنی دگرگونی جهان، دگرگونیای که معمولاً همان قدر رادیکال است که پروژه آرمانشهر.»
پییر منان، تولد سیاست مدرن
قانون راهنمای جهان جدید ماکیاولیایی یک وضعیت - نمونه است: وضعیت کنشگر سیاسی که گرفتار ضرورت است. اما بدیهی است که اگر چه یکی از جنبههای وجه اخباریْ جهانی است که در جریان است اما تمام آن را در بر نمیگیرد. انسانها نه تنها آنچه را که ناگزیرند بکنند میکنند، بلکه کارهای دیگری نیز انجام میدهند. امر الزامی جدید از آنجا که خواهان همخوانی با وجه اخباری است باید آن را به گونهای دگرگون کند که اجبار ضرورت، به قاعده راهنمای این وجه که خود نیز از این پس نو است، مبدل شود. بدین ترتیب کنش سیاسی مطابق با تعلیم ماکیاولی باید در جهت تعمیم ضرورت حرکت کند، و به آن تا حد ممکن میدان دهد و مؤثرش کند. امر الزامی ماکیاولیایی، که بر انطباق با وجه اخباری تأکید میکند، مستلزم استحاله این وجه است، یعنی دگرگونی جهان، دگرگونیای که معمولاً همان قدر رادیکال است که پروژه آرمانشهر.»
پییر منان، تولد سیاست مدرن