Telegram Group & Telegram Channel
معده پر مار!

✍️عرفان نظرآهاری
در دفتر دوم مثنوی، قصه ای است به نام «رنجانیدن امیری خفته ای را که مار در دهانش رفته بود.»
قصه مردی است که خوابیده است و دهانش باز است و ماری به سمت دهانش می خزد.
سواری از آن حوالی می گذرد، مردِ خفته و ماری را که به دهان‌ او می رود، می بیند. تلاش می کند خودش را به او برساند و نگذارد که مار به دهان مرد برسد، اما دیر می رسد و مرد مار را می خورد!

عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار
در دهان خفته‌ای می‌رفت مار
آن سوار آن را بدید و می‌شتافت
تا رماند مار را فرصت نیافت

سوارِ دلسوز فکر می کند چه کند؟ آیا مرد را رها کند و برود یا بی آنکه به او چیزی بگوید، آنقدر او را بدواند و آنقدر به افت و خیز وادارش کند تا بالا بیاورد، مار را و سم سهمگینی را که بلعیده است.

چونکه از عقلش فراوان بُد مدد
چند دبوسی قوی بر خفته زد
بُرد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به‌زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به‌درد آویخته

مرد خفته ناگهان بیدار می شود و سوار ناشناسی را می بیند که خشماگین و گرز به دست قصد کشتنش را دارد. سوار ناشناس در پی اش می دود و او می گریزد و می افتد. هر بار که مرد می افتد سوار باز مجبورش می کند که بدود و همچنان زخمش می زند و به زور میوه های گندیده پاریخته درخت سیبی را به او می خوراند.

مردِ ترسان جز نفرین چه دارد که بکند؟ در گنگی و نادانستن این رنجمندی بیهوده اش:

شوم ساعت که شدم بر تو پدید
ای خُنُک آن را که روی تو ندید
بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم
ملحدان جایز ندارند این ستم
می‌جهد خون از دهانم با سخُن
ای خدا آخر مکافاتش تو کن
هر زمان می‌گفت او نفرین نو
اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو
زخم دبوس و سوار همچو باد
می‌دوید و باز در رو می‌فتاد
ممتلی و خوابناک و سست بُد
پا و رویش صد هزاران زخم شد

سرانجام مرد زخمی بی نوا از پس آن همه دویدن ها و افتادن ها و خیزیدن ها و زخم خوردن ها و گندیده خوری ها، بالا می آورد و تازه می فهمد و می بیند که در معده اش ماری سیاه بوده که اگر استفراغش نمی کرد، مرده بود.

‌ تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد
تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد
زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو
مار با آن خورده بیرون جست ازو
چون بدید از خود برون آن مار را
سجده آورد آن نکو‌کردار را
سهم آن مار سیاه زشت زفت
چون بدید آن دردها از وی برفت

این قصه مولانا همچنان برای ماست، برای ملتی که شاید قرن هاست خوابیده است و دهانش باز است و ماران بسیاری به درونش خزیده اند.
روزگار، همان سوار دبوس به دست است که بر پیکر ایرانیان زخم می زند. یک روز دبوس جنگ بر سرمان است و یک روز گرز کم آبی و خشکسالی.
یک روز زخمی بی برقی هستیم و روز دیگر مجروح قانون های بی قانونی.

این زندگی که ما داریم مُمتَلی و خوابناک و سست، با ماران انباشته در شکم و همچنان دهان باز…
عاقبتی هولناک خواهد داشت.
ما گندیده خوار و پوسیده خوار شده ایم. ما سیب های کرم دار افتاده پای درخت تاریخ را همچنان و همچنان می خوریم.
اشتباهاتمان، چسبیده به روده های تو در توی تقدیرمان.
اما ما باید از این رنج ها و این گندیده خواری های اجباری روزی سرانجام به تهوع برسیم، به تهوعی خجسته و نجات بخش. به استفراغی شفاگر.
ما باید مارهایمان را بالا بیاوریم: مار ریا، مار چاپلوسی،مار تملق، مار مداحی و استبداد پروری، مار بت پرستی را.
ما باید بالا بیاوریم مار درورویی، مار نفاق، مار دروغ، مار خیانت را.
ما باید بالا بیاوریم مار تمامیت خواهی را، مار تعصب و تحجر و تندروی را.
مار خشونت، مار خشم، مار بی مدارایی، مار بی مروتی را…
ما چقدر مار داریم!
ما زخمی هستیم .ما رنجوریم ما ضعیف و دردمندیم، ما بیماریم، اما بی مار نیستیم.

این است راز اینکه چرا سوار روزگار هر روز با گرزی بر سرمان می کوبد.
گاه بیدار شدن است، وقت بالا آوردن…

@yaser_arab57
👏8523👍12🔥2👎1



group-telegram.com/yaser_arab57/13514
Create:
Last Update:

معده پر مار!

✍️عرفان نظرآهاری
در دفتر دوم مثنوی، قصه ای است به نام «رنجانیدن امیری خفته ای را که مار در دهانش رفته بود.»
قصه مردی است که خوابیده است و دهانش باز است و ماری به سمت دهانش می خزد.
سواری از آن حوالی می گذرد، مردِ خفته و ماری را که به دهان‌ او می رود، می بیند. تلاش می کند خودش را به او برساند و نگذارد که مار به دهان مرد برسد، اما دیر می رسد و مرد مار را می خورد!

عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار
در دهان خفته‌ای می‌رفت مار
آن سوار آن را بدید و می‌شتافت
تا رماند مار را فرصت نیافت

سوارِ دلسوز فکر می کند چه کند؟ آیا مرد را رها کند و برود یا بی آنکه به او چیزی بگوید، آنقدر او را بدواند و آنقدر به افت و خیز وادارش کند تا بالا بیاورد، مار را و سم سهمگینی را که بلعیده است.

چونکه از عقلش فراوان بُد مدد
چند دبوسی قوی بر خفته زد
بُرد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به‌زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به‌درد آویخته

مرد خفته ناگهان بیدار می شود و سوار ناشناسی را می بیند که خشماگین و گرز به دست قصد کشتنش را دارد. سوار ناشناس در پی اش می دود و او می گریزد و می افتد. هر بار که مرد می افتد سوار باز مجبورش می کند که بدود و همچنان زخمش می زند و به زور میوه های گندیده پاریخته درخت سیبی را به او می خوراند.

مردِ ترسان جز نفرین چه دارد که بکند؟ در گنگی و نادانستن این رنجمندی بیهوده اش:

شوم ساعت که شدم بر تو پدید
ای خُنُک آن را که روی تو ندید
بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم
ملحدان جایز ندارند این ستم
می‌جهد خون از دهانم با سخُن
ای خدا آخر مکافاتش تو کن
هر زمان می‌گفت او نفرین نو
اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو
زخم دبوس و سوار همچو باد
می‌دوید و باز در رو می‌فتاد
ممتلی و خوابناک و سست بُد
پا و رویش صد هزاران زخم شد

سرانجام مرد زخمی بی نوا از پس آن همه دویدن ها و افتادن ها و خیزیدن ها و زخم خوردن ها و گندیده خوری ها، بالا می آورد و تازه می فهمد و می بیند که در معده اش ماری سیاه بوده که اگر استفراغش نمی کرد، مرده بود.

‌ تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد
تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد
زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو
مار با آن خورده بیرون جست ازو
چون بدید از خود برون آن مار را
سجده آورد آن نکو‌کردار را
سهم آن مار سیاه زشت زفت
چون بدید آن دردها از وی برفت

این قصه مولانا همچنان برای ماست، برای ملتی که شاید قرن هاست خوابیده است و دهانش باز است و ماران بسیاری به درونش خزیده اند.
روزگار، همان سوار دبوس به دست است که بر پیکر ایرانیان زخم می زند. یک روز دبوس جنگ بر سرمان است و یک روز گرز کم آبی و خشکسالی.
یک روز زخمی بی برقی هستیم و روز دیگر مجروح قانون های بی قانونی.

این زندگی که ما داریم مُمتَلی و خوابناک و سست، با ماران انباشته در شکم و همچنان دهان باز…
عاقبتی هولناک خواهد داشت.
ما گندیده خوار و پوسیده خوار شده ایم. ما سیب های کرم دار افتاده پای درخت تاریخ را همچنان و همچنان می خوریم.
اشتباهاتمان، چسبیده به روده های تو در توی تقدیرمان.
اما ما باید از این رنج ها و این گندیده خواری های اجباری روزی سرانجام به تهوع برسیم، به تهوعی خجسته و نجات بخش. به استفراغی شفاگر.
ما باید مارهایمان را بالا بیاوریم: مار ریا، مار چاپلوسی،مار تملق، مار مداحی و استبداد پروری، مار بت پرستی را.
ما باید بالا بیاوریم مار درورویی، مار نفاق، مار دروغ، مار خیانت را.
ما باید بالا بیاوریم مار تمامیت خواهی را، مار تعصب و تحجر و تندروی را.
مار خشونت، مار خشم، مار بی مدارایی، مار بی مروتی را…
ما چقدر مار داریم!
ما زخمی هستیم .ما رنجوریم ما ضعیف و دردمندیم، ما بیماریم، اما بی مار نیستیم.

این است راز اینکه چرا سوار روزگار هر روز با گرزی بر سرمان می کوبد.
گاه بیدار شدن است، وقت بالا آوردن…

@yaser_arab57

BY یاسر عرب


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/yaser_arab57/13514

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

In a message on his Telegram channel recently recounting the episode, Durov wrote: "I lost my company and my home, but would do it again – without hesitation." "There are a lot of things that Telegram could have been doing this whole time. And they know exactly what they are and they've chosen not to do them. That's why I don't trust them," she said. "For Telegram, accountability has always been a problem, which is why it was so popular even before the full-scale war with far-right extremists and terrorists from all over the world," she told AFP from her safe house outside the Ukrainian capital. Also in the latest update is the ability for users to create a unique @username from the Settings page, providing others with an easy way to contact them via Search or their t.me/username link without sharing their phone number. The Securities and Exchange Board of India (Sebi) had carried out a similar exercise in 2017 in a matter related to circulation of messages through WhatsApp.
from us


Telegram یاسر عرب
FROM American