Telegram Group Search


چشمه های
خروشان ترا می شناسند
موجهای پریشان ترا می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان ترا می شناسند

نام تو
رخصت رویش است و طراوت
زین سبب
برگ و باران ترا می شناسند

هم تو
گلهای این باغ را می شناسی
هم تمام
شهیدان ترا می شناسند

کاش من هم
عبور تو را دیده بودم
کوچه های
خراسان تو را می شناسند

#قیصرامین‌پور
🍏🍎🍃


به انتظار شنیدن صدای قدم هایت
تمام کوچه های کودکی ات را ورق زدم

فصل های بی تابی ات را در
گهواره ی آغوش ام آرام آرام
خواب کردم؛

برف ها آب شدند
غنچه های یاس شکفتند

تمام پنجره ها را
به روی بهار لبخندت گشودم؛
و تو ... بغض گرفته یِ
شب ها و روزهای
تنهایی ام ‌... هنوز نیامده ای ...


#ا_م
در قلب مادرها، خدا خانه دارد
و چقدر تلخ است که خانه خدا
به اندوه انتظار بارانی شود ...
🍏🍎🍃
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من

#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از تو کبریتی خواستم
که شب را روشن کنم
تا پله ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستانت را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانت را به من سپردی
زمان کهنه شد
و مُرد..

#احمدرضا_احمدی
#شب_بخیر
می‌خواهم آنقدر شعر بگویم؛
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی!

#الهام_اسلامی
#روزنگار، ۲۲ اردیبهشت، زادروز مریم میرزاخانی ریاضیدان ایرانی، روز جهانی زن در ریاضیات
مطرب روح من تویی، کشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی، یار قدیم و اولین

#مولانا
نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.

شیخ انکار در وی بدید، گفت: به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.

برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.

شیخ گفت: سبحان الله! تو کفش نگاه نمی‌توانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!

#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆

أحيانًا نُصر على الصمت
لأن هنالك أشياء لا يعالجها الكلام.

«گاهی بر سکوت
اِصرار می‌کنیم زیرا چیزهایی
وجود دارد که کلمات نمی‌توانند
از عهده آنها برآیند...»

#جبران_خليل_جبران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن زمان‌هایی که من نخواهم بود
ابری با تو خواهد بود
و سایه‌اش همیشه بالای سرت،
آن ابر منم؛
نخواهی شناخت...

نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن
و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم؛
نخواهی شناخت...

#عزیز_نسین
به حاجب در خلوت‌سرای خاص بگو
فلان ز گوشه‌نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست


#حافظ
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده‌ شدن.

#سهراب_سپهری
#شب_بخیر
No Longer Free & Rainy Mood
Martin Czerny
صدای بارون و پیانو و ویالون برای تویی که حس می‌کنی دیگه هیچ صدایی نمی‌تونه غمتو درک کنه. پلی کن و به چیزی فکر نکن. شبت آروم.
خودم را در آغوش گرفتم
نه چندان با لطافت
نه چندان با محبت
اما وفادار...
وفادار!

#ساموئل_بکت
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم

#سعدی
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

#سعدی
پ‌ن: دریاچه نمک حوض سلطان، بزرگ‌ترین آیینه ایران
.
دروازه‌ای قدیمی
و کوچه‌ای که زیباترین
بن بست دنیا بود
هوایی اردیبهشت
و چادری گلدار
که روی بند می‌رقصید
آن روزها
ایوان چقدر وسیع بود
آنگاه که با چشمان روشنت
رو به آفتاب می‌خندیدی
بگو چه می‌خواندی
به گوش گنجشک‌های لجوج
که هر سپیده
آسمان را رها کرده
روی چین‌های دامنت
دانه می‌چیدند

#مهتاب_میرقاسمی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#ارسالی_مخاطبان
تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوش من
می‌شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا

👤#صائب_تبریزی

زمانی که دستگاه سونوگرافی هنوز اختراع نشده بود، دیدن سه قلو همچین نتیجه‌ای می تونست داشته باشه
سال ١٩۴۶ میلادی
🕊
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند‌ نشد....

#فاضل_نظری

انتظاری که دندون پزشکا از بازشدن دهن مریضاشون دارن😂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن روز نزديک به جاده‌ای از اينجا دور
دختری کنار نرده‌های نازک پيچک‌پوش
هی مرا می‌نگريست
جواب ساده‌اش به دعوت دريانديدگان
اشاره‌ی روشنی شبيه نمی‌آيم تو بود.
مثلِ تو بود و بعد از تو بود
که نزديکتر از يک سلامِ پنهانی
مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال
خبر داد و رفت.                                                                                 #سیدعلی_صالحی                               #خسرو_شکیبایی                                       
2025/05/13 14:30:58
Back to Top
HTML Embed Code: