Telegram Group Search
ديد‌بان آزار
Photo
🔹بازخوانی فمینیستی گزارش‌های جنگ

با آغاز حمله اسرائیل به ایران، بسیاری از تریبون‌های داخلی و خارجی، روایت‌هایی از بالا و دور از رنجِ واقعیِ زندگی در جنگ ارائه می‌دادند؛ روایت‌هایی که فاصله‌ای عمیق با تجربه‌های ملموس مردم، و به‌ویژه زنان، داشتند. اما در همان روزهای تاریک، بیش از 20 زن روزنامه‌نگار، در سه روزنامه‌ شرق، هم‌میهن و پیام ما، با تمام رنج، خستگی و خطر، قلم به دست گرفتند تا جنگ را از دلِ زندگی‌های واقعی، انسانی و زنانه روایت کنند. این گزارش، ادای احترامی است به زنانی که سال‌هاست حقیقت را به‌رغم هزینه‌ها نوشته‌اند و آن‌هایی که در ۱۲ روز جنگ ایران و اسرائیل، از دل بحران، در میان انفجارها و درست در قلب جنگ، با تن و جان خود حقیقت را ثبت کردند. این نوشته، بازخوانی همان روایت‌هاست؛ گزارشی تحلیلی از نگاه زنانی که نه در قالب گزارش‌های مردانه و کلان، بلکه از بطن واقعیت‌های روزمره و رنج‌های بی‌واسطه نوشتند: از درختی که سپری شد برای نجات مهری، زایمانی زیر موشک‌باران، نوزادانی که پیش از نخستین لبخند با صدای انفجار خاموش شدند، موهای ریخته‌شده‌ پرنیا بر تشک صورتی، تارایی که دیگر مجال رقص نیافت، زنانی در بند اوین که بمب بر سرشان فرود آمد، پرستاری که جنگ‌نامه نوشت، زندگی‌هایی که به تعلیق افتادند، و اورژانسی که مستقیماً هدف حمله قرار گرفت. روایت زنانه از جنگ، با توجه به مضمون گزارش‌ها و روایت‌های ثبت‌شده، در چهار محور اصلی شکل گرفته است. زنان، کودکان، شهر در جنگ، و امداد و همبستگی. این نوشته، تلاشی است برای روشن‌کردن چهره‌ جنگ، از زبان زنانی که نوشتن‌شان، نه فقط کنشی حرفه‌ای، بلکه مقاومتی سیاسی، عاطفی و انسانی است.

عکس: مریم رحمانیان

متن کامل گزارش:
https://harasswatch.com.com/news/2488/

@harasswatch
سره-خشونت و آزار جنسی.pdf
1.2 MB
نشریه‌ی سره
🔶خشونت و آزار جنسی
-شماره‌ی اول دوره‌ی نوزدهم
📆 مرداد ۱۴۰۴

🔹چطور فرهنگ دانشگاه سواستفاده را پنهان می‌کند؟ درباره ادعاهای آزار و تاکتیک ساکت‌سازی از سارا احمد
✍🏼 ترجمه‌ی آتنا کامل

🔹برای من چیزی تغییر نکرد، برای شما چطور؟
✍🏼 مهتاب همپائی

🔹 حدود مفهومی رضایت از واگیشا آگراوال
✍🏼 ترجمه‌ی علی ارومیه‌ای، عارفه مصلی

🔹 همه‌ی زنان قربانی خشونت جنسی: مروری بر کتاب «پسافاجعه»
✍🏼 روشان پارسی‌نژاد

🔺این شماره پیش‌تر قرار بود در خردادماه منتشر شود اما به‌علت وقوع جنگ انتشار آن تا امروز به تعویق افتاد.

@tehransociology
ديد‌بان آزار
Photo
🔹امتناع از بلعیدن؛ رویا به مثابه مقاومت در ساحت بدن

نویسنده: دریا موسوی

نزدیک به دو سال است که رویایی تکراری‌ مرا در خود می‌بلعد. خواب می‌بینم که دهانم پُر است از حشرات، غذای فاسد، چیزهایی تهوع‌آور، چیزهایی که نباید بلعیده شوند. می‌کوشم بالا بیاورمشان، بیرون بریزم، تف کنم. با همۀ تنم مقاومت می‌کنم. اما هرچه بیشتر بالا می‌آورم چیزی ته گلویم گیر می‌افتد، زیر زبانم پنهان می‌شود، به دندان‌هایم می‌چسبد. با نفرت، با خفگی، با إحساس انزجار بیدار می‌شوم و تنم هنوز خواب را به یاد دارد، حتی وقتی ذهنم از آن می‌گریزد. ابتدا خیال می‌کردم این کابوس بازتاب اضطراب است. اما هرچه بیشتر در آن زیستم، متوجه شدم که این رویا، امری صرفاً شخصی نیست؛ بلکه عمیقا سیاسی است. این کابوس هم‌زمان با شدت‌‌گرفتن نسل‌کشی فلسطینیان، و از دل سکوت، حذف، و ریاکاریِ پیرامون آن، بیرون آمد. من، زنی مهاجر، پرت‌شده وسط هیولای سرمایه‌داری؛ تنها نظاره‌گر فاجعه از دور نیستم، بلکه خود در دل سامانه‌ای جای گرفته‌ام که از راه سکوت، هم‌دستی‌ام را مطالبه می‌کند.

اینک آمریکا و اسرائیل، سرزمینم، ایران را نیز بمباران کرده‌اند، و من جنگ را از دور تجربه کرده‌ام. با احساس گناهی کشنده، که در این گوشۀ دنیا زنده‌ام، در امانم، اما مالیاتم خرج بمبی می‌شود که شاید خانۀ مادرم یا رفیقانم را ویران کند. خشونت فقط در تصویرها نیست، در روان من نشسته است و زمان و فضا را می‌فرساید؛ تنم را به میدان نبردی از اندوهی حل‌نشده و خشمی بی‌زبان بدل کرده است. این سامانه که جامعه می‌نامندش، از من انتظار دارد این خشونت را ببلعم، هضم کنم، و مثل یک «مهاجر خوب»، خوش‌رو، مؤدب، و شکرگزار باقی بمانم. اما خواب، این گوارش را پس می‌زند. این رویا، اختلال نیست، مقاومت است. آن‌گاه که زبانم را بریده‌اند، ناخودآگاه‌ام سخن می‌گوید و بدنم فریاد می‌کشد: نمی‌بلعم!

دهان، در نظریۀ روان‌کاوانه و فمینیستی، فراتر از یک اندامِ جسمانی‌ است؛ دهان، محل سخن است، جایگاه میل است، صحنه‌ قدرت است. در بسیاری از تحلیل‌های فمینیستی نشان داده شده که صدای زنانه در طول تاریخ یا خاموش شده، یا تحریف گشته، یا وادار شده تا با منطق مردانه هم‌ساز شود. دهانی مملو از پلیدی، تنها نشانۀ رنجی جسمانی نیست، بلکه نمادِ احساسی از اجبار به بلعیدنِ زبان، هژمونی، و نقش‌هایی است که با هویت من بیگانه و در تضاد‌اند. این مقاومت در برابر بلع، نوعی انکارِ ادغام‌شدن در نُرم‌های سلطه است. چندش من، صرفاً بدنی نیست؛ هستی‌شناسانه است. از من می‌خواهند نسل‌کشی را بپذیرم، با ساختارهایی هم‌دل شوم که انسان‌زدایی را عادی‌‌سازی کرده‌اند.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2489/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹مادران علیه شکنجه و اعدام

«تامارا چیکونووا» در سال ۲۰۰۰، فرزند خود دیمیتری را از دست داد. دیمیتری در سال ۱۹۹۹ در تاشکند ازبکستان به اشتباه به اتهام قتل دو نفر بازداشت سال بعد از آن اعدام شد. مادر در روز دهم ژوئیه برای ملاقات فرزندش به زندان رفته بود که به او اجازه دیدار ندادند. بعدها به او گفتند که بدون اطلاع خانواده، دیمیتری در همان روز اعدام شده است. طبق قانون ازبکستان، افراد اعدام‌شده باید در مکانی نامعلوم دفن می‌شدند. بنابراین تامارا حتی فرصت وداع با پیکر بی‌جان پسرش را هم پیدا نکرد و هرگز نفهمید او کجا دفن شده است. حتی وسایل شخصی دیمیتری را هم به او تحویل ندادند. او تمام گورستان‌های تاشکند را قدم‌به‌قدم برای یافتن نشانی از پسرش زیر پا گذاشت. ۴۰ روز بعد از اعدام، تامارا نامه‌ای از دیمیتری دریافت کرد: «مادر عزیزم، اگر دیگر اجازه ملاقات پیدا نکردیم، از تو طلب بخشش می‌کنم. فراموش نکن که من بی‌گناهم. من کسی را نکشته‌ام. ترجیح می‌دهم بمیرم اما نمی‌گذارم کسی به تو آسیب برساند. دوستت دارم. مرا فراموش نکن.»

تامارا از زمان بازداشت دیمیتری، کارزار خود علیه اعدام را آغاز و در سال ۲۰۰۰ سازمان «مادران علیه اعدام و شکنجه» را تاسیس کرد. تامارا روایت می‌کند که پسرش مورد تحقیر و شکنجه قرار گرفته تا به قتل اعتراف کند اما او از امضای اقرارنامه امتناع کرده است: «او را به محل وقوع جرم بردند، مجبورش کردند زانو بزند، دستانش را از پشت بستند و اسلحه‌ای را روی شقیقه‌اش گذاشتند. به او دستور دادند که اعتراف‌نامه را امضا کند اگرنه همان‌جا کشته می‌شود. دیمیتری باز هم امتناع کرد. اما مدتی بعد او را مجبور کردند صدای ضجه و درد و ناامیدی مرا زمانی که تحت بازجویی بودم، بشنود. در آن لحظه بود که تسلیم شد. پسرم برای نجات من، با امضای آن برگه، حکم مرگ خودش را امضا کرد.» پنج سال بعد از اعدام، پرونده دیمیتری دوباره به جریان افتاد و بی‌گناهی‌اش اثبات شد.

در سال ۲۰۰۸، ازبکستان مجازات اعدام را لغو کرد و صدها محکوم در صف مرگ نجات پیدا کردند. سازمان مادران در این پیروزی نقشی مهم داشتند. اعضای سازمان را عمدتاً خانواده‌های افرادی تشکیل می‌دادند که شکنجه شده یا به اعدام محکوم شده‌ بودند. «مادران» فعالیت خود را از دفتر مرکزی در آپارتمان تامارا و یک دفتر کاری که محل ملاقات مراجعه‌کنندگان و برگزاری نشست‌های اعضا بود، پیش بردند. این فعالیت‌ها به‌طور کامل توسط داوطلبان انجام و هزینه‌های لازم از طریق کمک‌های مردمی تأمین می‌شد.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2491/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹شریهان راشو، زنی که ۴ سال در اسارت داعش بود، درگذشت

شریهان راشو، زن ایزدی که در سال ۲۰۱۴ به اسارت داعش درآمد، پس از سال‌ها دست‌‌ و پنجه نرم کردن با تروما و افسردگی درگذشت. در ماه اگوست ۲۰۱۴، داعشی‌ها به خانه او و مادرش هجوم بردند. او که تنها ۱۴ سال داشت، قتل بی‌رحمانه مادرش را با چشمان خود دید. مادر، در زیر لباس خود اسلحه پنهان کرده بود و تا نفس آخر در مقابل جنگجویان داعش ایستاد، یکی از آنها را کشت و دیگری را زخمی کرد. و در‌نهایت خودش به ضرب ۲۷ گلوله کشته شد. در همان روز، شریهان به همراه تعداد بسیاری از ایزدی‌ها به اسارت داعش درآمد و به مدت چهار سال به بردگی جنسی گرفته شد. چند روز بعد از آغاز اسارت، شریهان و باقی اسرا به مدرسه‌ای در سوریه انتقال یافتند و به مدت یک ماه در شرایط اسفناک بهداشتی و غذایی نگهداری شدند‌. بعد از یک ماه، کابوس آنها تیره‌تر شد، زنان و دختران از یکدیگر جدا و فروخته شدند. شریهان در مصاحبه‌ای گفته بود: «در ازای پول، ماشین، خانه، لوازم خانه و حتی هدیه معامله شدیم.» طی چهار سال، شریهان بیش از ۲۰ بار معامله شد و هرروز مورد تجاوز قرار گرفت. زمانی که باردار شد، تروریست‌های داعش به شکمش لگد زدند و جنینش سقط شد.

در سال ۲۰۱۷، دولت عراق پیروزی خود را بر داعش اعلام کرد. با این حال از سرنوشت حدود ۳۰۰۰ تن از مردم ایزدی همچنان اطلاعی در دسترس نیست. شریهان در سال ۲۰۱۸، پس از پرداخت ۱۳۰۰۰ دلار توسط خانواده‌اش به کسانی که اسیرش کرده بودند، آزاد شد. پس از آزادی در‌به‌در به دنبال گرفتن خبری از برادر گمشده‌اش بود. شریهان آرزوی مرگ می‌کرد با این حال تصمیم گرفت با افشاگری، آنچه مردم ایزدی پشت سر گذاشتند آشکار کند. او در نهایت پس از سال‌ها مبارزه با آسیب‌های جسمی و روانی دوران اسارت و بیماری مزمن، در حالی که تحت درمان‌های شدید بود، درگذشت. داستان او روایتی است از نسل‌کشی و جنایت علیه ایزدی‌ها، که هنوز تمام نشده و آثار آن پابرجاست.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2494/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹شهر تک‌جنسیتی بوی تعفن دارد

چهار سال از تصرف افغانستان به‌دست طالبان می‌گذرد. تصرفی سریع در طی تنها سه روز که بدون هم‌دستی ایالات متحده آمریکا ممکن نمی‌شد. و حالا این حکومت چهارساله، دوام خود را مدیون یک خاموشی و همدستی سراسری است. از همان روزهای ابتدایی، زنان افغانستانی ایستادند، کابوس پیش رو را پیش‌بینی کردند و نسبت به بی‌تفاوتی عمومی هشدار دادند. فعالان حقوق زنان افغانستان از همان ابتدا می‌دانستند که چه در انتظارشان است، هیچ‌یک وعده‌های ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی این گروه را باور نکردند که در کنفرانسی خبری گفت: «ما به زنان اجازه کار و تحصیل خواهیم داد. ما چارچوب‌هایی داریم، البته که زنان قرار است در چارچوب اسلام در جامعه نقش بسیار پررنگی داشته باشند.» گزارش اخیر نهاد زنان سازمان ملل از پیروزی‌ای بسیار تلخ پرده برمی‌دارد: طالبان تا رسیدن کامل به هدفش فاصله چندانی ندارد و زنان تقریبا به‌طور کامل از از عرصه عمومی حذف شده‌اند.

فریحه ایثار، کنشگر حقوق زنان افغانستانی، پس از سقوط کابل در شهریورماه ۱۴۰۰ به «دیدبان آزار» گفته بود: «می‌شود حدس زد چیزی مشابه گشت ارشاد در کشور ما هم شکل بگیرد. به‌خاطر ترس از بازپرسی‌ها و شکنجه‌های طالبان، زنان ترجیح می‌دهند در خانه بمانند. با این حال زنان بیرون می‌روند چون می‌گویند اگر امروز بیرون نرویم، طالبان رویمان مسلط خواهد شد. ما می‌دانیم که زنان ایران هم قربانی ایدئولوژی افراطی‌گری هستند و برای همین نیاز به هم‌صدایی داریم. ما فراموش شدیم ولی می‌دانیم تمام زنان در منطقه و سپس زنان جهان در خطر از دست دادن همان آزادی‌های نسبی هستند که به آن امروز دسترسی دارند. مطمئنم فردا همه ما قربانی این وضعیت خواهیم بود. ما را فراموش نکنید؛ اگر ما امروز قربانی هستیم، فردا شما و زنان دیگر قربانی افراطی‌گری خواهید شد. امروز تنها با قلم و به‌تنهایی در خیابان‌ها با وجود خطرات جانی با طالبان مبارزه می‌کنیم و فقط یک خواسته از شما داریم: هم‌صدایمان شوید و صدای اعتراض و آزادی‌خواهی را زنده نگه‌دارید.

از تاریخ ۱۶ ژوئیه، طالبان ده‌ها زن و دختر را در کابل، به اتهام نقض قوانین پوشش اجباری بازداشت کرده است. در پی اجرای فرمان «امر به معروف و نهی از منکر» طالبان در مردادماه سال گذشته، زنان ملزم شده‌اند در همه زمان‌ها در مکان‌های عمومی، تمام بدن و حتی صورت خود را بپوشانند. بر اساس این قانون «پنهان‌کردن روی زن به سبب ترس از فتنه ضروری است، صدای زنان (بلند خواندن آهنگ‌ها، نعت‌ها و قراٸت در مجمع) عورت است، لباس زنان نباید «کوتاه، نازک و چسب» باشد، ...

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2495/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹سیمای کبود ما

نویسنده: ناشناس

برای نوشتن از شریفه محمدی و واکنش در برابر حکم تکان‌دهندۀ اعدام او کجا باید ایستاد و به این زن، طناب دار و قوانین جاری و نسبت این هر سه نگاه کرد؟ و اصلاً چه چیز ضرورت این ایستادگی را در نسبت با عموم احکام صادرۀ اعدام دوچندان می‌نماید؟ شریفه محمدی کیست و او را در کجا و کی و با چه کلماتی باید جست و بازتعریف کرد؟
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، به‌مانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آن‌کس دلش برای نیل به دنیایی انسانی می‌تپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدم‌به‌قدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکان‌دهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن می‌کنند، یکی‌یکی رخ می‌نمایند

 تعریفی کوتاه و موجز از شریفه که نزدیکان او به دست می‌دهند: فعال کارگری. و همسرش که کنش‌های او را در نامه‌هایش در روزهای بی‌خبری از او برای ما این‌طورها می‌نمایاند: تلاشگری برای احقاق حقوق ستمدیدگان. و برای هر آنکه از تمام این قیدها و عناوین و شهرها و گروه‌ها گریزان است، برای هر آنکه دل در گروی آرزوی دنیایی ورای این همه مرز و خط‌کشی دارد، دنیایی به وسعت معنای متعالی انسان، شریفه محمدی کیست مگر، جز شهروندی دغدغه‌مند مثل بسیارانی از ما که فکر آیندۀ دنیای آیدین، شیرین‌فرزندش، و تمام آیدین‌های این مرزوبوم قرار از لحظه‌های او گرفته؟ 

چطور از پروندۀ کبود شریفه بگوییم که به اتهامی بی‌اساس و پرت و بی‌ربط با او مجرم شناخته شده، شکنجه شده و به اعدام محکوم شده، حال آنکه مدام و در هر بیانیه علیه اعدامِ هر کسی، متهم سیاسی و غیرسیاسی، مبارز مسلح و مبارز خشونت‌پرهیز، تکرار بی‌خستگی می‌خواهد که ما علیه تمامی احکام اعدام، برای هر متهم با هر جرمی و در همه جا می‌ایستیم... و اما شریفه، شریفۀ محمدی را اما چه به اسلحه و مبارزۀ مسلحانه؟

بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانه‌به‌شانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سه‌شنبه‌ها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسی‌ست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده...

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2342/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹خاموشی یکی از زنان سیاه‌پوش

نویسنده: خ. الف

در سال‌های نخست پس از انقلاب ۵۷، زنان بسیاری علیه اجباری‌شدن حجاب مقاومت کرده‌اند. شهرزاد در اعتراض به اجباری‌شدن حجاب، سیاه‌پوش می‌شود، با دوربین هشت میلی‌متری‌اش به میان زنان می‌رود و جزو نخستین زنان، به قول روزنامه کیهان یکی از«هشت نفر محرکین اصلی» است که «دستگیر و تحویل کمیته مرکزی انقلاب اسلامی» می‌شوند. در تیرماه ۱۳۵۹، روزنامه کیهان در یادداشتی که علیه «زنان طاغوتی ضدانقلاب» می‌نویسد شهرزاد را به‌طور ویژه‌ای خطاب قرار می‌دهد: «فاحشه‌ درجه اول».

روایت‌ مبهمی از هما ناطق وجود دارد درباره زنی عضو کانون نویسندگان که پس از انقلاب دستگیر می‌شود، اما کسی از اعضای کانون (منهای سعید سلطان‌پور) حاضر نمی‌شود برای آزادی او اقدامی بکند. به نظر می‌رسد این زن همان شهرزاد است. همین روایت مبهم نشان‌مان می‌دهد که جایی اگر قرار است برای شهرزاد پیدا کنیم نه در تاریخ سینما و ادبیات که کنار جمعیت زنانی است که او را در میان خود داشتند. در تیرماه ۱۳۵۹، پس از حدود ۱۵ ماه مقاومت زنان در مقابل اجباری‌شدن حجاب و ایستادگی در مقابل اعلامیه‌ها، بخش‌نامه‌ها، تهدیدها، حملات فیزیکی، برچسب‌زنی‌ها و «توسری»ها، وزارت کشور اطلاعیه‌ای رسمی و تهدیدآمیز مبتنی بر اجباری‌شدن حجاب در ادارات دولتی صادر می‌کند.

شهرزاد در میان یکی-دو هزار زن تظاهرکننده‌ای است که برای اعتراض به این اطلاعیه به جلوی ساختمان نخست‌وزیری می‌رسد. این آماری است که روزنامه کیهان ارائه می‌دهد، اما منصوره پیرنیا می‌نویسد تظاهراتی در آن روز بر ضد حجاب به راه افتاد که «یک سر آن در خیابان سعدی و انتهای آن مقابل عمارت دادگستری بود.» شهرزاد، با پیراهنی سیاه، در این جمعیت است. پوشیدن لباس سیاه در سال ۱۳۵۹ برای نشان‌دادن مخالفت با حجاب اجباری، احتمالا نخستین «کمپین» زنان ایران علیه حجاب اجباری است که با استفاده از یک نشانه‌گذاری استتیکی هویت خود را اعلام می‌کند.
به سیاقی که بعدتر در تاریخ مبارزات زنان ایران بسیار خواهیم دید و شنید، پوشیدن لباس سیاه به همکاری با ضدانقلاب و عزاداری برای طاغوت تعبیر و ممنوع می‌شود و زنان سیاه‌پوش شاغل در ادارات و سازمان‌ها از کار اخراج می‌شوند. مثلا محمد ری‌شهری حاکم شرع دادگاه ارتش، ۱۳۱ کارمند زن ارتش و شهربانی را به جرم «پوشیدن لباس سیاه» از کار اخراج می‌کند. در اطلاعیه‌ای که به همین مناسبت منتشر شد نوشته شده که دلیل اخراجشان پوشیدن «جامه‌هایی به سیاهی قلبشان» و «پیروی از صدای آمریکا و اسرائیل در سوگ ارزش‌های پوسیده نظام ستم‌شاهی» است.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2496/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای آن لحظه کوچک که کسی گفت: «می‌فهممت!»

نویسنده: زهرا صباغی

گمان می‌کردم دفاع، آیینی‌ است مختص دانشگاه؛ لحظه‌ای که از پایان‌نامه‌ات دفاع می‌کنی و استادان، دربارۀ صلاحیت علمی‌ات داوری می‌کنند. اما سال‌ها بعد فهمیدم «دفاع» فقط در اتاق‌های رسمیِ پوشیده از نمودهای دانش اتفاق نمی‌افتد. گاهی دفاع در یک واگن مترو، در ایمیلی بی‌مقدمه، در جمله‌ای کوتاه از دوستی دور، یا حتی در سکوتِ آگاهانه‌ای‌ است که تو را تنها نمی‌گذارد. دفاع، چیزی فراتر از یک کار علمی است؛ یک کنش انسانی‌ است، اجتماعی و سیاسی. یک اشارۀ کوچک، یک شنیدن آگاهانه، یک ایستادن کنار دیگری، که بار سنگین انکار را از دوش او برمی‌دارد و به او می‌گوید: «تو دیده شده‌ای. تو مهمی.»

در مترو، وقتی مردی خودش را به بدنم مالید و اعتراض کردم، واکنش اطرافیان نه به او، که به من بود. گفتند: «تو چرا اومدی واگن مردونه؟» گفتم: «این واگن عمومی‌ است. تعرض، توجیه نمی‌خواد.» و زن دیگری، از آن‌سوی واگن، گفت: «درست می‌گه. این‌جا زن و مرد نداره.» فقط همین، ولی برایم کافی بود. آن لحظه، تنها نبودم. بدنم تنها نبود. صدا، پژواک پیدا کرد. دیگر مهم نبود که آن جمعیت مردانه سکوت و اعتراض کرده بود. همان صدای گرم زنانه، تپش قلبم را آرام کرده بود. حق با من بود و او نیز آن را تصدیق کرده بود.

در نظریه‌های فمینیستی، witnessing زنانه، اغلب به‌عنوان گواهی مشکوک نادیده گرفته می‌شود. اما دفاع‌شدن، یعنی اعتراف ساختاری به این‌که صدای زن، دانش است؛ اعتراض زن، مشروع است؛ بدن زن، محل تجربه‌ است نه صرفاً انضباط. دفاع، شکاف است. شکاف در سکوت. شکاف در نظم. شکاف در هنجارهای سرکوب‌گر. ساندرا بارتکی می‌گوید بدن زنانه همواره تحت انضباط است (Bartky, 1990)؛ انضباطی که نه‌فقط رفتار، که باور به خود و امکان کنش را نیز محدود می‌کند. اما دفاع‌شدن، مراقبتی‌ است که در سطح پوست نمی‌ماند؛ وارد حافظه می‌شود، وارد خودباوری، وارد امکان کنش. دفاع، یعنی شنیدن بدون انکار، همراهی بدون استیلا و دیدن بدون شی‌وارگی. و هربار که زنی صدای زن دیگر را شنید، هر بار که دستی در برابر حذف بالا رفت، هر بار که جمله‌ای ساده گفته شد: «می‌فهمم»، نظم مسلط ترک برداشت.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2497/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای شریفه محمدی

نویسنده: زهره اسدپور

شریفه یکی از ما است، یکی از ما وقتی لا‌به‌لای خرده‌ریزهای زندگی دست و پا می‌زنیم ... یکی از ما است وقتی با استیصال برنامه‌های خاموشی روزانه را چک می‌کنیم و می‌دانیم که به این برنامه‌ها نمی‌شود اعتماد کرد... یکی از ما است وقتی نگران این می‌شویم که وقتی برق رفت صدای زنگ در را نشنویم، و فرزندمان پشت در بماند....
شریفه یکی از ما است وقتی جلوی آینه رد جدیدی از رگه‌ای موی سفید می‌یابیم، وقتی چروک‌های صورتمان را می‌شماریم و آه می‌کشیم و به زندگی نکرده‌‌مان و به آرزوهای ریز و درشتی که برآورده نشدند فکر می‌کنیم...
شریفه یکی از ما است وقتی صبح‌ها با زنگ ساعت بیدار می‌شویم و آرزو می‌کنیم که کاش می‌شد کمی بیشتر توی رختخواب بمانیم... شریفه یکی از ما است وقتی اسنپ می‌گیریم و مضطرب نگران دیر رسیدنیم... شریفه یکی از ما است وقتی مانده و کلافه‌ایم که چطور حقوق ماهیانه را مدیریت کنیم که کفاف قسط و قرض و خرج زندگی را بدهد.... یکی از ما است وقتی آگهی‌های کار را بالا و پایین می‌کنیم، وقتی فکر می‌کنیم دیگر وقتش شده‌است تا شغلمان را عوض کنیم و می‌دانیم که چه سخت است کاری بهتر یافتن... شریفه یکی از ما است وقتی فرزندمان را در آغوش می‌گیریم، یکی از ما است وقتی برای تولد کودکمان برنامه‌ریزی می‌کنیم... وقتی درس‌هایش را چک می‌کنیم، وقتی برای ثبت‌نام در کلاس‌های فوق برنامه تا ریال‌های آخر درآمدمان را بالا و پایین می‌کنیم... یکی از ما است وقتی می‌خواهیم  بر سر همین سفره‌هایی که هر روز کوچکتر می‌شود دوستی را مهمان کنیم، یکی از ما است وقتی در این بنگاه و آن بنگاه دربدر دنبال خانه‌ایم... یکی از ما است وقتی نیمه‌شب با صدای فریاد کودکمان از خواب برمی‌خیزیم و درآغوشش می‌گیریم تا نترسد تا باور کند نبودن ما کابوسی است غیرواقعی... که پیشش خواهیم ماند. شریفه یکی از ما است وقتی به مادرمان زنگ می‌زنیم و می‌نشینیم پای صحبت‌های مادر، پای درددل‌هایش که می‌دانیم مادر چه جانی می‌گیرد از شنیدن صدایمان...
 شریفه یکی از ما است، یکی از مایی که می‌خواهند نباشد، یکی از ما که از صف ما بیرونش کشیده‌اند، یکی از ما است وقتی برایش طناب دار می‌بافند، یکی از ما است وقتی خواسته‌اند تا نباشد... شریفه یکی از ما است وقتی برای معدنچیان زیر آوار مانده‌ پر از خشمیم و کینه، یکی از ما است وقتی علیه جنگ هستیم، یکی از ما وقتی که از حجم این همه بی‌رحمی علیه هم‌وطنان افغانستانی‌تبارمان حیرانیم... یکی از ما است وقتی ظهرهای کش‌دار تابستان تمام نمی‌شوند، یکی از ما است وقتی روزها را می‌شماریم تا روز ملاقات برسد... وقتی برای تولد عزیزانمان برنامه می‌ریزیم تا غافلگیرشان کنیم... شریفه یکی از ما است وقتی خیابان‌های داغ تابستان را که انگار تمامی ندارد می‌رویم و می‌رویم... شریفه یکی از ما است وقتی می‌دانیم باید این روزها تمام شود و نمی‌شود که نمی‌شود... یکی از ما است وقتی به کوه می‌رویم وقتی رستاخیز طبیعت شور و شعفی ناپیدا در جانمان می‌ریزد... شریفه یکی از ما است وقتی غم یکدیگر را می‌خوریم... وقتی همدلی می‌کنیم، وقتی از شادمانی دیگری شاد می‌شویم... وقتی نان خود را با دیگری قسمت می‌کنیم، وقتی صبوریم و باایمان... وقتی می‌دانیم آن‌سوی این روزهای تلخ، روزهایی دیگر می‌رسند... شریفه یکی از ما است که اراده کرده‌اند تا نباشد... یکی از ما توده‌ غم‌زده، توده‌ ناچار، توده‌ مستاصل... کنار او بایستیم که ایستادن کنار او، اراده‌ ما است به این که  نگذاریم این آخرین داشته‌هایمان -خود خودمان- را نیز از چنگمان بربایند.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹بیش از هزار امضا در حمایت از شریفه محمدی

#شریفه_محمدی، ۴۵ ساله و مدافع حقوق کارگران و زنان، هم‌اکنون در زندان لاکان رشت در بازداشت به‌سر می‌برد و با خطر جدی اجرای حکم اعدام مواجه است. او در ۱۴ آذر ۱۴۰۲ توسط مأموران وزارت اطلاعات به‌طور خودسرانه بازداشت و به بازداشتگاهی در رشت منتقل شد. در ۷ دی ۱۴۰۲، بدون اطلاع خانواده، به بازداشتگاهی وابسته به وزارت اطلاعات در سنندج، حدود ۵۰۰ کیلومتر دورتر از رشت، انتقال یافت. در این محل، مأموران برای گرفتن اعتراف اجباری او را تحت شکنجه و بدرفتاری قرار دادند؛ از جمله ضربات مکرر به صورت و سر در حالی که چشم‌بند داشت که منجر به آسیب‌های آشکار شد.

در بهمن ۱۴۰۲، پس از انتقال به زندان سنندج، شکایتی درباره شکنجه‌های صورت‌گرفته ثبت کرد، اما هیچ‌گونه تحقیقی انجام نشد. چهار هفته بعد، تحت تهدید مقامات دادستانی به بازداشت طولانی‌مدت در سلول انفرادی و محرومیت کامل از تماس با بیرون، مجبور به پس گرفتن شکایتش شد. در اسفند ۱۴۰۲ به زندان لاکان بازگردانده شد.

در ۱۴ تیر ۱۴۰۳، شعبه یک دادگاه انقلاب رشت، پس از جلسه‌ای کوتاه و غیرعلنی که شریفه تنها از طریق ویدئوکنفرانس در آن حاضر شد و حتی اجازه سخن گفتن نیافت، او را به اتهام «بغی» (قیام مسلحانه علیه حکومت) به مرگ محکوم کرد. در حکم دادگاه، فعالیت‌های کاملاً مسالمت‌آمیز حقوق بشری او به‌عنوان «مدرک» ذکر شده است؛ از جمله حمایت از زنان زندانی، مخالفت با مجازات اعدام و ارتباطش با «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری».

در مرحله نخست فرجام‌خواهی، شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور حکم را نقض و آن را فاقد مبانی شرعی و قانونی دانست. اما در ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، شعبه دوم دادگاه انقلاب رشت، بدون رفع ایرادات و بدون ارائه هیچ سند معتبر، دوباره حکم اعدام صادر کرد. در اقدامی غیرقابل توجیه، همان شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور که پیش‌تر حکم را نقض کرده بود، این بار حکم اعدام را تأیید کرد؛ در حالی که هیچ تغییری در شرایط و مستندات پرونده رخ نداده بود.

شریفه محمدی اکنون پس از ۲۰ ماه بازداشت غیرقانونی در شرایط دشوار، همچنان در معرض خطر اجرای حکم اعدام است. در حالی‌که تنها فعالیت او دفاع از حقوق کارگران و زنان و آگاهی‌رسانی درباره حقوق انسانی بوده است. ما خواستار آن هستیم که حکم محکومیت و اعدام او فوراً لغو و وی بی‌قید و شرط آزاد شود. همچنین تحقیقات مستقل و بی‌طرفانه درباره شکنجه و بدرفتاری علیه او انجام گیرد و عاملان این نقض‌های جدی حقوق بشری در دادگاه‌های عادلانه پاسخگو شوند.

اسامی امضا‌کنندگان:
https://docs.google.com/forms/d/1phZLOpiWinuFedhCkW0MbG6dinAGQYT6cNZWEPKaq9M/edit

@harasswatch
2025/08/27 19:41:16
Back to Top
HTML Embed Code: