سالروز بزرگداشت پدر ایران شاد باد ...
به گهنامه تا هفت آبان رسید
یکی کودک آمد به گیتی پدید
در آنگاه کو پا به هستی گشود
به میلاد ششصد خزان مانده بود
پدر پارس بود و شهی از شهان
هم او را تو کمبوجیه باز خوان
چو این شیر میهن چو شهزاده زاد
پدر نام فرزند کوروش نهاد
تو گویی فلک هدیه کرد این پسر
که بنیان گذارد حقوق بشر
جهاندار کوروش ورا نام شد
جهان در رکابش سرانجام شد
به مهر کیان میهن آباد کرد
چه بسیار غمگین دلان شاد کرد
چو فرنام او گشت قانونگذار
بسی خواندنش یاور تاجدار
یهودان نوشتند نامش به زر
ز یزدان پسندیدنش بیشتر
دگرگون جهان شد به دستور او
همی جاودانست منشور او
یکی سلسله از هخامنشیان
بنا کرد و افراشت فر کیان
از آنروز کو تاج بر سر نهاد
ندارد فلک شاه چون او به یاد
زمین زیر پایش بهشتی برین
نژاد هخامنشیان برترین
ز هندوستان مرز ایران گذشت
زبانزد به گیتی چو افسانه گشت
بیاراست تا مهد دنیا به مهر
درخشنده گردید با وی سپهر
ستاینده شد زیر پایش زمین
ز ایرانزمین تا به دریای چین
چنان شاه شاهان شدی دادگر
که دشمن بر او داد نام پدر
از او زندگانی چو آزاده شد
نکویی به راه بشر زاده شد
ز آبان چنین یادگاری از اوست
به دلها ورا باز گشت آرزوست
یکی روز در جنگ با دشمنان
ز کوروش رهیدی به یکباره جان
چو جان جهاندار از تن گسست
جهانی پدر خوانده دادی ز دست
کنون نام او را میفکن ز سر
نباشد جز او خاک ما را پدر
به جان زاد روزش همی شاد باد
که ایران ما شاد و آزاد باد
مسعود آذر
به گهنامه تا هفت آبان رسید
یکی کودک آمد به گیتی پدید
در آنگاه کو پا به هستی گشود
به میلاد ششصد خزان مانده بود
پدر پارس بود و شهی از شهان
هم او را تو کمبوجیه باز خوان
چو این شیر میهن چو شهزاده زاد
پدر نام فرزند کوروش نهاد
تو گویی فلک هدیه کرد این پسر
که بنیان گذارد حقوق بشر
جهاندار کوروش ورا نام شد
جهان در رکابش سرانجام شد
به مهر کیان میهن آباد کرد
چه بسیار غمگین دلان شاد کرد
چو فرنام او گشت قانونگذار
بسی خواندنش یاور تاجدار
یهودان نوشتند نامش به زر
ز یزدان پسندیدنش بیشتر
دگرگون جهان شد به دستور او
همی جاودانست منشور او
یکی سلسله از هخامنشیان
بنا کرد و افراشت فر کیان
از آنروز کو تاج بر سر نهاد
ندارد فلک شاه چون او به یاد
زمین زیر پایش بهشتی برین
نژاد هخامنشیان برترین
ز هندوستان مرز ایران گذشت
زبانزد به گیتی چو افسانه گشت
بیاراست تا مهد دنیا به مهر
درخشنده گردید با وی سپهر
ستاینده شد زیر پایش زمین
ز ایرانزمین تا به دریای چین
چنان شاه شاهان شدی دادگر
که دشمن بر او داد نام پدر
از او زندگانی چو آزاده شد
نکویی به راه بشر زاده شد
ز آبان چنین یادگاری از اوست
به دلها ورا باز گشت آرزوست
یکی روز در جنگ با دشمنان
ز کوروش رهیدی به یکباره جان
چو جان جهاندار از تن گسست
جهانی پدر خوانده دادی ز دست
کنون نام او را میفکن ز سر
نباشد جز او خاک ما را پدر
به جان زاد روزش همی شاد باد
که ایران ما شاد و آزاد باد
مسعود آذر
👍6❤5
به نام یزدان پاک
زان روز که ایران به زمین نقش ز خود بست
یزدان به تنش روح که شاه است نشاندست
بی شاه وطن بر تن خود روح ندارد
چون کشتی سرگشته که آن نوح ندارد
در روز چو خورشید و به شب چو ن مه تابان
فرخنده ز نامِ شهِ شاهان شده آبان
افراشته سرها به جهانیم ز کوروش
افروخته آتش به دل از خونِ سیاووش
این جامه فاخر که کنون غرّه به آنی
از نام شهان است گر این نکته ندانی
آن قوم که دختر بَچِهٌ زنده کفن کرد
بر میهن ما رختِ سیه فام به تن کرد
مهرابه برفت و برِ محراب نشستند
زان پس به برِ روضه خطّاب نشستند
کشتند نیاکان و ربودند زنان را
بردند ز ما شادی دادند فغان را
دردا که غم ملت من از غم خصم است
بیگانه پرستی به جهان مایه شرم است
از اهل جهان کیست که کوروش نشناسد
حیران نشود هیبت آن شه نستاید
الماس نهادیم و پیِ ریگ دویدیم
جز درد و پریشانی و غم هیچ ندیدیم
من خاک رهِ مقبره شاهِ کبیرم
از عشقِ شکوه شهِ شاهان اسیرم
مغرورم از آن کوست به عالم شه شاهان
مسرورم از آن کوست به نام شه ایران
ای شیخ مکن منبر خود تخت کیانی
زان رو که تو را هست سزاوار شبانی
این مُلک شهان است تو ای پیروِ تازی
بنگر که چه کس گشته بما سَروَر و قاضی
شیخی که در اوهام نبوّت شده مجنون
این حاریهٌ مستِ ز کبر و شرر و خون
سفاک سیه روی که ضحاک زمان است
غافل شده از آنکه وطن مُلک شهان است
پیوند میان شه و این قوم ز جان است
هرچند که از خدعهٌ سفاک نهان است
گر سر برود در ره شاهنشه خوبان
از دل نرود عشق به شاه و غم ایران
یزدان مددی کن که رود دیو از این خاک
وان نحس وجودش شود از خاک جهان پاک
#صادق_مبارکی
زان روز که ایران به زمین نقش ز خود بست
یزدان به تنش روح که شاه است نشاندست
بی شاه وطن بر تن خود روح ندارد
چون کشتی سرگشته که آن نوح ندارد
در روز چو خورشید و به شب چو ن مه تابان
فرخنده ز نامِ شهِ شاهان شده آبان
افراشته سرها به جهانیم ز کوروش
افروخته آتش به دل از خونِ سیاووش
این جامه فاخر که کنون غرّه به آنی
از نام شهان است گر این نکته ندانی
آن قوم که دختر بَچِهٌ زنده کفن کرد
بر میهن ما رختِ سیه فام به تن کرد
مهرابه برفت و برِ محراب نشستند
زان پس به برِ روضه خطّاب نشستند
کشتند نیاکان و ربودند زنان را
بردند ز ما شادی دادند فغان را
دردا که غم ملت من از غم خصم است
بیگانه پرستی به جهان مایه شرم است
از اهل جهان کیست که کوروش نشناسد
حیران نشود هیبت آن شه نستاید
الماس نهادیم و پیِ ریگ دویدیم
جز درد و پریشانی و غم هیچ ندیدیم
من خاک رهِ مقبره شاهِ کبیرم
از عشقِ شکوه شهِ شاهان اسیرم
مغرورم از آن کوست به عالم شه شاهان
مسرورم از آن کوست به نام شه ایران
ای شیخ مکن منبر خود تخت کیانی
زان رو که تو را هست سزاوار شبانی
این مُلک شهان است تو ای پیروِ تازی
بنگر که چه کس گشته بما سَروَر و قاضی
شیخی که در اوهام نبوّت شده مجنون
این حاریهٌ مستِ ز کبر و شرر و خون
سفاک سیه روی که ضحاک زمان است
غافل شده از آنکه وطن مُلک شهان است
پیوند میان شه و این قوم ز جان است
هرچند که از خدعهٌ سفاک نهان است
گر سر برود در ره شاهنشه خوبان
از دل نرود عشق به شاه و غم ایران
یزدان مددی کن که رود دیو از این خاک
وان نحس وجودش شود از خاک جهان پاک
#صادق_مبارکی
👍11❤4
شیرو خورشید ز پرچم بگریخت
دیو بر تخت نشست و خون ریخت
چه گلوها به تنابان آویخت
باز با اینهمه خون آشامی
نشود کشور ما اسلامی
جان مارا نهراسان ز حجاب
نرود بینش مردم در خواب
چهره بی چهره مکن با سوزآب
نرسد بر تو بجز ناکامی
نشود کشور ما اسلامی
خون کورش نرود از رگ من
بیشمارند چو من در میهن
سر ِسیمرغ گر افتد از تن
ندهد بال و پرش بر دامی
نشود کشور ما اسلامی
بی گنه صورت مهرویان سوخت
زین جنایت چه کسی سود اندوخت
آنکه فرزند به بیگانه فروخت
نخرد هیچ بجز بد نامی
نشود کشور ما اسلامی
هرچه گُل مانده ز ما زندان کن
مام گلخانه ی ما ویران کن
لاله در هر گذر آویزان کن
مرگ مردم ندهد فرجامی
نشود کشور ما اسلامی
سالها شد که دریدی و نشد
آیه و سوره جویدی و نشد
تا خدا ماله کشیدی و نشد
گر خداوند شود اعدامی
نشود کشور ما اسلامی
باز بلبل به چمن میخوانَد
میرود دین و وطن میماند
آذر از گردش دنیا داند
که نرویَد گُلی از هر بامی
نشود کشور ما اسلامی
#مسعود_آذر
دیو بر تخت نشست و خون ریخت
چه گلوها به تنابان آویخت
باز با اینهمه خون آشامی
نشود کشور ما اسلامی
جان مارا نهراسان ز حجاب
نرود بینش مردم در خواب
چهره بی چهره مکن با سوزآب
نرسد بر تو بجز ناکامی
نشود کشور ما اسلامی
خون کورش نرود از رگ من
بیشمارند چو من در میهن
سر ِسیمرغ گر افتد از تن
ندهد بال و پرش بر دامی
نشود کشور ما اسلامی
بی گنه صورت مهرویان سوخت
زین جنایت چه کسی سود اندوخت
آنکه فرزند به بیگانه فروخت
نخرد هیچ بجز بد نامی
نشود کشور ما اسلامی
هرچه گُل مانده ز ما زندان کن
مام گلخانه ی ما ویران کن
لاله در هر گذر آویزان کن
مرگ مردم ندهد فرجامی
نشود کشور ما اسلامی
سالها شد که دریدی و نشد
آیه و سوره جویدی و نشد
تا خدا ماله کشیدی و نشد
گر خداوند شود اعدامی
نشود کشور ما اسلامی
باز بلبل به چمن میخوانَد
میرود دین و وطن میماند
آذر از گردش دنیا داند
که نرویَد گُلی از هر بامی
نشود کشور ما اسلامی
#مسعود_آذر
👍7❤5
ما تا دمِ مرگیم ستایشگر ایران
خون رگ ما هدیه به بام و برِ ایران
از درد و بلا آنچه که دارد به سر ِ ما
گُل آنچه به دنیاست همه بر سر ِ ایران
یک خشت وطن را به دو گیتی نفروشد
شد آنکه چو من فرش دلش بستر ایران
جان دو جهان هر دو فدای گُل رویش
هم هر دو فدای تن ِ گُلپرور ایران
فرزند ِ بجا مانده ز نابودی مادر
یکروز شود سرور و نام آور ایران
آنروز نه دیرست هزاران که بر آیند
از راه چنان کاوه ی آهنگر ایران
باشد که ز هر چکه ی خونی بتراود
گُلبوسه ز دیوار و در و پیکر ایران
سرگر سپری در ره آزادی میهن
آنگاه توان گفت ترا یاور ایران
بر گُلشن آذر چو رسی روی مگردان
کو زد به قلم جوهر پر گوهر ایران
👤 #مسعود_آذر
خون رگ ما هدیه به بام و برِ ایران
از درد و بلا آنچه که دارد به سر ِ ما
گُل آنچه به دنیاست همه بر سر ِ ایران
یک خشت وطن را به دو گیتی نفروشد
شد آنکه چو من فرش دلش بستر ایران
جان دو جهان هر دو فدای گُل رویش
هم هر دو فدای تن ِ گُلپرور ایران
فرزند ِ بجا مانده ز نابودی مادر
یکروز شود سرور و نام آور ایران
آنروز نه دیرست هزاران که بر آیند
از راه چنان کاوه ی آهنگر ایران
باشد که ز هر چکه ی خونی بتراود
گُلبوسه ز دیوار و در و پیکر ایران
سرگر سپری در ره آزادی میهن
آنگاه توان گفت ترا یاور ایران
بر گُلشن آذر چو رسی روی مگردان
کو زد به قلم جوهر پر گوهر ایران
👤 #مسعود_آذر
❤6👍4👏3
ای مام جان افشان ما
ای گوهر تابان وطن
ای کزتوآمد جان ما
خوش آمدی درجان وطن
یاور تویی مادر تویی
معشوق مهرآور تویی
سر تا به پا عاشق منم
ای عشق بی پایان وطن
هم بیشه ی شیران و هم
گهواره ی شاهان وطن
ایمان وطن وجدان وطن
ای مُلک در زندان وطن
از غرب خون بر دامنت
وز شرق میسوزد تنت
هم از درون بشکستنت
ای نازنین گریان وطن
ای سرزمین مادرم
ای مونس مهرآورم
فرمان بفرما تا سرم
سازم ترا قربان وطن
دشمن ز تو بیرون کنم
چشم دو عالم خون کنم
عقل خدا مجنون کنم
آرَم ترا سامان وطن
برخیز ای جانان ما
جانی بده بر جان ما
ای خاک فرزندان ما
ای مام ما ایران وطن
#مسعود_آذر
ای گوهر تابان وطن
ای کزتوآمد جان ما
خوش آمدی درجان وطن
یاور تویی مادر تویی
معشوق مهرآور تویی
سر تا به پا عاشق منم
ای عشق بی پایان وطن
هم بیشه ی شیران و هم
گهواره ی شاهان وطن
ایمان وطن وجدان وطن
ای مُلک در زندان وطن
از غرب خون بر دامنت
وز شرق میسوزد تنت
هم از درون بشکستنت
ای نازنین گریان وطن
ای سرزمین مادرم
ای مونس مهرآورم
فرمان بفرما تا سرم
سازم ترا قربان وطن
دشمن ز تو بیرون کنم
چشم دو عالم خون کنم
عقل خدا مجنون کنم
آرَم ترا سامان وطن
برخیز ای جانان ما
جانی بده بر جان ما
ای خاک فرزندان ما
ای مام ما ایران وطن
#مسعود_آذر
❤3
نگارنده ی آسمان و زمین
به جان و به تن مالک راستین
اراده چو بر کار دنیا گرفت
نگر کاین جهان از کجا پا گرفت
در آغاز بر پا نمود آسمان
درونش بنا کرد بس کهکشان
سپس آسمان را به آتش کشید
وزین آتش آمد جهانی پدید
شکفتند سیارگان بیشمار
یکایک ز انگشت پروردگار
وزآن پس چو گردونه بسیار شد
زمان زین دگرگون پدیدار شد
چو ماه و چو خورشید را آفرید
به یک نیمه دم بر زمین جان دمید
فراخواند بر خاک بس ابر و باد
تن آبها را در آن جای داد
به یک سمت گردون بیابان گذاشت
به یک سمت دیگر گل و سبزه کاشت
بهشتی برین تپه آماده شد
به فرمان او زندگی زاده شد
چو دروازه بگشود و دستور داد
بسی جانور آمد از هر نژاد
کمی پس که گهواره بر پای دید
ز ره نوبت کار آدم رسید
ز جان تکه ای بر گرفت این اَبَر
که بر پا کند خشت خام بشر
چنان شد کز آبی نه گرم و نه سرد
تن آدمی را به جان زنده کرد
نه اهریمن و هم نه جن پرورید
نه هرگز فرستاده ای آفرید
هزاران پیام آور این زمین
یکی نامد از نزد جان آفرین
یکایک هوس را ره آور شدند
پی ِ دزدی و جاه و مال آمدند
که این برج هستی هرآنکو گذاشت
به آخوند و ملا نیازی نداشت
گر آدم به یک جرعه از آب زاد
خرد را درون نهادش نهاد
که آگاه گردد به تمکین خویش
ز پستی جدا سازد آیین خویش
زمان رفت و زان آدم از چند رنگ
به هر جای گردون نهادند چنگ
خرد خفتگان ره به بیره زدند
به خاک بیابان شناور شدند
چو با سوسمار و ملخ زد نشان
چنین ایل نامیده شد تازیان
وزان سو نژادی دگر همچو شیر
خردمند و نام آورو بس دلیر
به گلخانه ی این فلک پا گشود
حقوق بشر را به دنیا سرود
ز اندیشه وگفت و کردار نیک
زبانزد به گیتی شد از کار نیک
نشست اندرون بهشتی برین
که نامیده شد مرز ایرانزمین
زمان از پس روزگاران گذشت
دل تازی از ما پر از کینه گشت
به ناشکری از هدیه ی کردگار
زد آخر گلوی خرد را به دار
چپاول ز کشتار آغاز شد
دهانش به مفتی خوری باز شد
چو ثروت ربود از شبیخونگری
بپا کرد با رهزنان لشکری
گدا زاده قوم بیابان نشین
به سر داشت رویای ایرانزمین
زمانی که لشکر به ایران رسید
خرد خانه ها را به آتش کشید
هم اجدادمان چون گروگان گرفت
ز ایرانیان خون فراوان گرفت
وزان پس دگر عشق از یاد رفت
نکویی درین خانه بر باد رفت
ملخ خوار ِ زشت ِ بیابان نورد
به ما دین به شمشیر و خون هدیه کرد
چگونه شد این زندگی پشت و رو
تفو بر تو ای دین تازی تفو
نه هریک ز ما زندگانی کند
چو بیگانه بر ما شبانی کند
به هر کشور آزادی ار ماندنیست
به سرمایه ای جز خرد بسته نیست
خرد جسم و روح و دل و جان تست
خرد مذهب و دین و ایمان تست
خرد هم پدر هم ترا مادر است
خرد در تو نیکوترین رهبر است
ترا فاش رازی دهم کم نظیر
به دل اندرون این سخن گوش گیر
وجودی به تاریخ شد جاودان
که اندیشه را داد چشم و زبان
نمیرم دگر تا همیشه دمی
که در قلب مردم نشستم همی
مسعود آذر
به جان و به تن مالک راستین
اراده چو بر کار دنیا گرفت
نگر کاین جهان از کجا پا گرفت
در آغاز بر پا نمود آسمان
درونش بنا کرد بس کهکشان
سپس آسمان را به آتش کشید
وزین آتش آمد جهانی پدید
شکفتند سیارگان بیشمار
یکایک ز انگشت پروردگار
وزآن پس چو گردونه بسیار شد
زمان زین دگرگون پدیدار شد
چو ماه و چو خورشید را آفرید
به یک نیمه دم بر زمین جان دمید
فراخواند بر خاک بس ابر و باد
تن آبها را در آن جای داد
به یک سمت گردون بیابان گذاشت
به یک سمت دیگر گل و سبزه کاشت
بهشتی برین تپه آماده شد
به فرمان او زندگی زاده شد
چو دروازه بگشود و دستور داد
بسی جانور آمد از هر نژاد
کمی پس که گهواره بر پای دید
ز ره نوبت کار آدم رسید
ز جان تکه ای بر گرفت این اَبَر
که بر پا کند خشت خام بشر
چنان شد کز آبی نه گرم و نه سرد
تن آدمی را به جان زنده کرد
نه اهریمن و هم نه جن پرورید
نه هرگز فرستاده ای آفرید
هزاران پیام آور این زمین
یکی نامد از نزد جان آفرین
یکایک هوس را ره آور شدند
پی ِ دزدی و جاه و مال آمدند
که این برج هستی هرآنکو گذاشت
به آخوند و ملا نیازی نداشت
گر آدم به یک جرعه از آب زاد
خرد را درون نهادش نهاد
که آگاه گردد به تمکین خویش
ز پستی جدا سازد آیین خویش
زمان رفت و زان آدم از چند رنگ
به هر جای گردون نهادند چنگ
خرد خفتگان ره به بیره زدند
به خاک بیابان شناور شدند
چو با سوسمار و ملخ زد نشان
چنین ایل نامیده شد تازیان
وزان سو نژادی دگر همچو شیر
خردمند و نام آورو بس دلیر
به گلخانه ی این فلک پا گشود
حقوق بشر را به دنیا سرود
ز اندیشه وگفت و کردار نیک
زبانزد به گیتی شد از کار نیک
نشست اندرون بهشتی برین
که نامیده شد مرز ایرانزمین
زمان از پس روزگاران گذشت
دل تازی از ما پر از کینه گشت
به ناشکری از هدیه ی کردگار
زد آخر گلوی خرد را به دار
چپاول ز کشتار آغاز شد
دهانش به مفتی خوری باز شد
چو ثروت ربود از شبیخونگری
بپا کرد با رهزنان لشکری
گدا زاده قوم بیابان نشین
به سر داشت رویای ایرانزمین
زمانی که لشکر به ایران رسید
خرد خانه ها را به آتش کشید
هم اجدادمان چون گروگان گرفت
ز ایرانیان خون فراوان گرفت
وزان پس دگر عشق از یاد رفت
نکویی درین خانه بر باد رفت
ملخ خوار ِ زشت ِ بیابان نورد
به ما دین به شمشیر و خون هدیه کرد
چگونه شد این زندگی پشت و رو
تفو بر تو ای دین تازی تفو
نه هریک ز ما زندگانی کند
چو بیگانه بر ما شبانی کند
به هر کشور آزادی ار ماندنیست
به سرمایه ای جز خرد بسته نیست
خرد جسم و روح و دل و جان تست
خرد مذهب و دین و ایمان تست
خرد هم پدر هم ترا مادر است
خرد در تو نیکوترین رهبر است
ترا فاش رازی دهم کم نظیر
به دل اندرون این سخن گوش گیر
وجودی به تاریخ شد جاودان
که اندیشه را داد چشم و زبان
نمیرم دگر تا همیشه دمی
که در قلب مردم نشستم همی
مسعود آذر
❤9🙏1
به نام یزدان پاک
یکی مژده ارزد در این تیره روز
بسی مرحم استی بر این زخم و سوز
که دارد بشارت بما روزگار
نگیرد دل از این بشارت قرار
اگر دل به عشق وطن دوختی
چه غم زانکه عمر گران سوختی
چه خوش وقت و خوش سرنوشتیم از آن
که هستیم و شاهد به مرگ بدان
بسی پیش ازین همچو ما بوده اند
به گور این چنین آرزو برده اند
در اندیشه بودند چنین روز را
ببلعد زمین این جهانسوز را
نماندند و حسرت به دل رفته اند
چنان گوهر اندر زمین خفته اند
کزان نیک اندیشه آزادگی
شوَد حاصل و میکند بندگی
ز قومی که دارد هراس از خِرد
به پوچی همه عمر از دین بَرَد
که بذر خِرد باشد از این دیار
از آن لطف بی حدّ پروردگار
اگر چه ز ضحاک شیطان صفت
ز ایران خِرد پروری ها برفت
بشارت به ما داد شاهِ زمان
شکوفا شود میهن جاودان
چو ارتش نهد پا به میدان جنگ
شود روز ضحاکیان تیره رنگ
صبا دوش آمد و بر لبش نغمه ای
به آواز خوش داد او مژده ای
که فرخنده باد بر ملّت آریا
چنین جشن آزادی از کبریا
چو شاه آید از غربتی سرد و سخت
بدان ظلم ظالم از این خاک رفت
سقوطِ بتی ز آتشِ کین و خون
سقوطِ خدایی ز کبر و جنون
ز خاکستری کز شهیدان بجاست
هر آن است کاتشی سخت خاست
بسوزد بنای ستم را چنان
به گوش فلک میرسد آن فغان
رَود ابر خشکی و این تیرگی
رها گردد از بند و این چیرگی
خداوند ایران خدایی نمود
درِ رحمت آسمانها گشود
تو بنگر که ضحاک دوران کنون
چو خر مانده در گِل به آه و به خون
همان شُهره بر قتل و عصیانگری
همان خدعه پروَر به ویرانگری
شغالی که روزی چو شیر ژیان
زدی نعره از ظلم بر اهل جهان
همان مدعیِ درایت ز هوش
خزیده به سوراخ تنگی چو موش
همی روس و چینی و تازی زبان
رها کرده او را به آه و فغان
چه رسمی نهادی به عالم خدا
جفا کرده را آخر افتد بلا
چه هنگامه ای بهتر از این زمان
سیه نامه ای را بسوزد جهان
به پا خیز ای ملت داد خواه
بسوزان هریمن به فرمان شاه
ز دشمن بگیریم مامِ وطن
ز عزت به جان و به خون و به تن
#صادق_مبارکی
یکی مژده ارزد در این تیره روز
بسی مرحم استی بر این زخم و سوز
که دارد بشارت بما روزگار
نگیرد دل از این بشارت قرار
اگر دل به عشق وطن دوختی
چه غم زانکه عمر گران سوختی
چه خوش وقت و خوش سرنوشتیم از آن
که هستیم و شاهد به مرگ بدان
بسی پیش ازین همچو ما بوده اند
به گور این چنین آرزو برده اند
در اندیشه بودند چنین روز را
ببلعد زمین این جهانسوز را
نماندند و حسرت به دل رفته اند
چنان گوهر اندر زمین خفته اند
کزان نیک اندیشه آزادگی
شوَد حاصل و میکند بندگی
ز قومی که دارد هراس از خِرد
به پوچی همه عمر از دین بَرَد
که بذر خِرد باشد از این دیار
از آن لطف بی حدّ پروردگار
اگر چه ز ضحاک شیطان صفت
ز ایران خِرد پروری ها برفت
بشارت به ما داد شاهِ زمان
شکوفا شود میهن جاودان
چو ارتش نهد پا به میدان جنگ
شود روز ضحاکیان تیره رنگ
صبا دوش آمد و بر لبش نغمه ای
به آواز خوش داد او مژده ای
که فرخنده باد بر ملّت آریا
چنین جشن آزادی از کبریا
چو شاه آید از غربتی سرد و سخت
بدان ظلم ظالم از این خاک رفت
سقوطِ بتی ز آتشِ کین و خون
سقوطِ خدایی ز کبر و جنون
ز خاکستری کز شهیدان بجاست
هر آن است کاتشی سخت خاست
بسوزد بنای ستم را چنان
به گوش فلک میرسد آن فغان
رَود ابر خشکی و این تیرگی
رها گردد از بند و این چیرگی
خداوند ایران خدایی نمود
درِ رحمت آسمانها گشود
تو بنگر که ضحاک دوران کنون
چو خر مانده در گِل به آه و به خون
همان شُهره بر قتل و عصیانگری
همان خدعه پروَر به ویرانگری
شغالی که روزی چو شیر ژیان
زدی نعره از ظلم بر اهل جهان
همان مدعیِ درایت ز هوش
خزیده به سوراخ تنگی چو موش
همی روس و چینی و تازی زبان
رها کرده او را به آه و فغان
چه رسمی نهادی به عالم خدا
جفا کرده را آخر افتد بلا
چه هنگامه ای بهتر از این زمان
سیه نامه ای را بسوزد جهان
به پا خیز ای ملت داد خواه
بسوزان هریمن به فرمان شاه
ز دشمن بگیریم مامِ وطن
ز عزت به جان و به خون و به تن
#صادق_مبارکی
👍9❤1
وادیِ بـــر بـــاد را ... دنــبــالِ آبـــادی ؛؛ نـــگــرد !!
بـودنـی کـمـبـود و شـد نـابــود در آن وادی نــگـرد
شهر به شهر و کو به کو و راه به راه و مو به مو :
مـا کـه گـشتـیـم و نـجـستـیـم آدمـیـزادی ؛ نـگـرد
زیـرمیـزی بوسـههـا و پـشت نـیمکـت عـشـوهها !
نـاف ایـن دانـشـکــده ، دنـبـال اســتــادی ؛ نــگـرد
فاش و پیش از تابشخورشید ،جوشیدن شکفت
روشـنـی را در پــسِ شـبــهـای بــامــدادی ؛ نـگـرد
میلهکاریست روی مرزها و کجاست ساماندهی ؟
جــامـعــه زنــدان شــده ، دنـبــال آزادی ؛؛ نــگــرد
سوگ و انـدوه حکـم فـرمایـی کنـد ، طبـق روال :
پـیـش پـای مـردم مـاتـم پـرسـت ، شـادی ؛ نـگـرد
تخـم اسـتالـین نـشـانـدنـد و دِرو کـردنـد لِـنـیـن !!
پــهـنــۀ کـشـتــزار بـیــداد ، بــوتــۀ دادی ؛؛ نــگـرد
رویِ آمـوزگـار کـشیـد شـمشیـر ، دسـتآمـوز آه !!
رسـتـم از اسـفنـدیـار جـز دیـو ، هـمـزادی ؛ نـگـرد
خردهگیـران جز همـه بس میسـتاینـد خویش را
نکته : گر این خردهنیست زان عیبوایرادی نگرد
سـوزن آرامـش و زیـسـت و رفــاه و دلـخـوشـی :
صـاف بـیـافـتـادش کـف انـبـار شـیـادی ؛ نـگـرد !
خـانـۀ مـا آب و خـاک و نـفـت و گـاز دارد ، ولـی :
داخـلـش دنـبـال اســم و رســم اجــدادی ؛ نــگـرد
آن شکارچی هم سـرانجام شد شـکار دام خویش
بی جهت ؛ پسواپسِ هیچ تـور و صـیادی ؛ نـگرد
مـردگـان بـیحـواسِ غـلـت خـورِ زامـبـی زده ..!!
انــدرون ســرزمــیــن گــور ، اجــســادی ؛؛ نــگــرد
اعـتـیـاد ننـگ مـراتـب دونـتـر از مـرفـیـن و بـنـگ
کـشـوری را نـشـئـه زد ، دنـبـال مـعـتـادی ؛؛ نـگـرد
آنـچـه ناپیـدا و گـم بـود ، ناگـهانـی یـافـت رواج :
مـاهـیـت بــود و اصـالـت بـیـن افــرادی ؛؛ نــگــرد
خــاطــرات بُــنـجـلــی را پـاکــســاز از حــافــظــه
گِــرد آن ســردمـهــر نـامـردی نـکـرد یـادی ؛ نـگـرد
بـرگ پـایـان مـیخـورد بـا پـنـد و انـدرزی ، ورق :
چنبـرِ پاپیشکِـشِ چاچول که دست دادی ؛ نـگرد
#ناپیدا
#یزدان_ماماهانی
#آغازسـرایـش۱_۱۱_۱۴۰۲
#پایانسرایش۳_۱۱_۱۴۰۲
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
بـودنـی کـمـبـود و شـد نـابــود در آن وادی نــگـرد
شهر به شهر و کو به کو و راه به راه و مو به مو :
مـا کـه گـشتـیـم و نـجـستـیـم آدمـیـزادی ؛ نـگـرد
زیـرمیـزی بوسـههـا و پـشت نـیمکـت عـشـوهها !
نـاف ایـن دانـشـکــده ، دنـبـال اســتــادی ؛ نــگـرد
فاش و پیش از تابشخورشید ،جوشیدن شکفت
روشـنـی را در پــسِ شـبــهـای بــامــدادی ؛ نـگـرد
میلهکاریست روی مرزها و کجاست ساماندهی ؟
جــامـعــه زنــدان شــده ، دنـبــال آزادی ؛؛ نــگــرد
سوگ و انـدوه حکـم فـرمایـی کنـد ، طبـق روال :
پـیـش پـای مـردم مـاتـم پـرسـت ، شـادی ؛ نـگـرد
تخـم اسـتالـین نـشـانـدنـد و دِرو کـردنـد لِـنـیـن !!
پــهـنــۀ کـشـتــزار بـیــداد ، بــوتــۀ دادی ؛؛ نــگـرد
رویِ آمـوزگـار کـشیـد شـمشیـر ، دسـتآمـوز آه !!
رسـتـم از اسـفنـدیـار جـز دیـو ، هـمـزادی ؛ نـگـرد
خردهگیـران جز همـه بس میسـتاینـد خویش را
نکته : گر این خردهنیست زان عیبوایرادی نگرد
سـوزن آرامـش و زیـسـت و رفــاه و دلـخـوشـی :
صـاف بـیـافـتـادش کـف انـبـار شـیـادی ؛ نـگـرد !
خـانـۀ مـا آب و خـاک و نـفـت و گـاز دارد ، ولـی :
داخـلـش دنـبـال اســم و رســم اجــدادی ؛ نــگـرد
آن شکارچی هم سـرانجام شد شـکار دام خویش
بی جهت ؛ پسواپسِ هیچ تـور و صـیادی ؛ نـگرد
مـردگـان بـیحـواسِ غـلـت خـورِ زامـبـی زده ..!!
انــدرون ســرزمــیــن گــور ، اجــســادی ؛؛ نــگــرد
اعـتـیـاد ننـگ مـراتـب دونـتـر از مـرفـیـن و بـنـگ
کـشـوری را نـشـئـه زد ، دنـبـال مـعـتـادی ؛؛ نـگـرد
آنـچـه ناپیـدا و گـم بـود ، ناگـهانـی یـافـت رواج :
مـاهـیـت بــود و اصـالـت بـیـن افــرادی ؛؛ نــگــرد
خــاطــرات بُــنـجـلــی را پـاکــســاز از حــافــظــه
گِــرد آن ســردمـهــر نـامـردی نـکـرد یـادی ؛ نـگـرد
بـرگ پـایـان مـیخـورد بـا پـنـد و انـدرزی ، ورق :
چنبـرِ پاپیشکِـشِ چاچول که دست دادی ؛ نـگرد
#ناپیدا
#یزدان_ماماهانی
#آغازسـرایـش۱_۱۱_۱۴۰۲
#پایانسرایش۳_۱۱_۱۴۰۲
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
❤6👍3👏1
آذرگان
به هر ماه زین زادگاه کهن
بپا بود جشنی به هر انجمن
یکی جشن آتش در ایرانزمین
نشان است از ماه آذر چنین
رسد چون برین ماه نُه روزگاه
در آنگه شود روز همنام ماه
بنابر ره و رسم پیشینگان
تو این روز را ایزدآذر بخوان
همان ایزدی کو اهورای ماست
نگهدار آتش و آتش سراست
که آتش چنین مام گیتی بزاد
نه ابر و نه خاک و نه باران و باد
نهادش نماد فروزندگی ست
که روشن از آن چهره ی زندگی ست
چو آتش بدی را ز دلها ستُرد
اوستا هم آتَر ورا برشمرد
چو آتَر بگویی همان آذر است
که نزد نیاکان چنان گوهر است
کنون هم به آتش نیایش کنند
جهان آفرین را ستایش کنند
درین ماه آذر بسی مردمان
نگهبان آتش ز پیر و جوان
ز آتشکده شعله ور شانه ای
کشانند تا بام هر خانه ای
بر آن بام ها پایکوبی کنند
ز اندیشه ها خاکروبی کنند
گُلی آتشین را به رسم کهن
بشادی بکارند بر پیرهن
در آتشکده سفره ها گسترند
وز آن سفره ها نان میهن خورند
چو آذر دگر هیچ نامد پدید
از آنروز کآتش جهان آفرید
نیایش بر آتش در ایران سزاست
نگهبانی از آتش آئین ماست
به ایران چو این ویژه شد جاودان
جهان هم ز ایران گرفت این نشان
چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
چو ایران نباشد جهان هم مباد
مسعود آذر
به هر ماه زین زادگاه کهن
بپا بود جشنی به هر انجمن
یکی جشن آتش در ایرانزمین
نشان است از ماه آذر چنین
رسد چون برین ماه نُه روزگاه
در آنگه شود روز همنام ماه
بنابر ره و رسم پیشینگان
تو این روز را ایزدآذر بخوان
همان ایزدی کو اهورای ماست
نگهدار آتش و آتش سراست
که آتش چنین مام گیتی بزاد
نه ابر و نه خاک و نه باران و باد
نهادش نماد فروزندگی ست
که روشن از آن چهره ی زندگی ست
چو آتش بدی را ز دلها ستُرد
اوستا هم آتَر ورا برشمرد
چو آتَر بگویی همان آذر است
که نزد نیاکان چنان گوهر است
کنون هم به آتش نیایش کنند
جهان آفرین را ستایش کنند
درین ماه آذر بسی مردمان
نگهبان آتش ز پیر و جوان
ز آتشکده شعله ور شانه ای
کشانند تا بام هر خانه ای
بر آن بام ها پایکوبی کنند
ز اندیشه ها خاکروبی کنند
گُلی آتشین را به رسم کهن
بشادی بکارند بر پیرهن
در آتشکده سفره ها گسترند
وز آن سفره ها نان میهن خورند
چو آذر دگر هیچ نامد پدید
از آنروز کآتش جهان آفرید
نیایش بر آتش در ایران سزاست
نگهبانی از آتش آئین ماست
به ایران چو این ویژه شد جاودان
جهان هم ز ایران گرفت این نشان
چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
چو ایران نباشد جهان هم مباد
مسعود آذر
👍11👏3
به نام یزدان پاک
از غم مازندران ایرانمان در ماتم است
ماتم جنگل ز خشمِ پیروانِ خاتم است
جنگلی کز خشم کیهان جان به در بُردی، کنون
آتشی افتاده بر جانش ز خصمِ در جنون
هیرکانی یادگارِ روزگارِ باستان
میزبانی نیک بر قومی دلیر و راستان
سرزمینِ داستانهایی ز جنگِ خیر و شر
سرزمینِ پهلوانانی دلیر و چون گُهَر
استخوانش ز آتش ضحاک میسوزد ز هُرم
آسمان اشکی ندارد تا ببارد بهر ظلم
مردم این خاموشیِ جانسوز در کارِ ستم
نیست در رسم و مرامِ مردمانی از عجم
این چنین بی عزتی بر ما مباد ایرانیان
تا به کی تحقیر و ذلت از سرِ تورانیان
گوشِ دل بگشای چون خوانَد فریدونِ زمان
جان خود در راهِ میهن بایدت بس بی امان
رودها خشکیده و دریاچه ها شد چون کویر
جانِ فرزندانِ ما رفت و همه ملت اسیر
مادران در ماتمِ فرزند و مجنون شد پدر
دختران پرپر چو گل گشتند و در خون شد پسر
عزت ایرانیان شد ذلت از اهریمنان
غفلت این مردمان شد نعمتی بر حاکمان
کور گوئی گشته اند و کر شدند این مردمان
زورگوئی را نبینند نیست گوشی بر فغان
مرگ باشد بهتر از این نکبت و این زندگی
ننگ بر آن مردمِ خو کرده بر این بردگی
آن بقایی که تهی باشد ز عزت مردگیست
این خموشی ها ز ترس همچون به شیطان بندگیست
ننگ بر ایمان و دینی کاین چنین غفلت در اوست
مرگِ بد بر ملتِ بی عزت و همت نکوست
داغ فرزندی که امروزم گریبان گیر شد
دامنت فردا بگیرد گرچه اندک دیر شد
گر به ظالم سر فرود آری سوارت میشود
وحشتت منجر به قتل و ظلم و غارت میشود
این عبا پوش همچو امروعاس قرآن داردی برنیزه ها
یک دل و صد دلبرش باشد مثالِ هرزه ها
عِرقِ میهن گر نداری همتی کن بهر دین
دین چه کار آید گرت از کف رَوَد ایران زمین
خانه ویران شد تو مستِ حیله اهریمنی
جان ایران سوخت اما همچنان فکرِ تنی
یارب این خاک کهن با مردمانی این چنین
کی ببیند رنگِ آزادی ز قومِ ظالمین
بر دلِ این مردم رنجیده شوری کن به پا
بلکه برخیزند از این خواب و خموشیها ز جا
#صادق_مبارکی
از غم مازندران ایرانمان در ماتم است
ماتم جنگل ز خشمِ پیروانِ خاتم است
جنگلی کز خشم کیهان جان به در بُردی، کنون
آتشی افتاده بر جانش ز خصمِ در جنون
هیرکانی یادگارِ روزگارِ باستان
میزبانی نیک بر قومی دلیر و راستان
سرزمینِ داستانهایی ز جنگِ خیر و شر
سرزمینِ پهلوانانی دلیر و چون گُهَر
استخوانش ز آتش ضحاک میسوزد ز هُرم
آسمان اشکی ندارد تا ببارد بهر ظلم
مردم این خاموشیِ جانسوز در کارِ ستم
نیست در رسم و مرامِ مردمانی از عجم
این چنین بی عزتی بر ما مباد ایرانیان
تا به کی تحقیر و ذلت از سرِ تورانیان
گوشِ دل بگشای چون خوانَد فریدونِ زمان
جان خود در راهِ میهن بایدت بس بی امان
رودها خشکیده و دریاچه ها شد چون کویر
جانِ فرزندانِ ما رفت و همه ملت اسیر
مادران در ماتمِ فرزند و مجنون شد پدر
دختران پرپر چو گل گشتند و در خون شد پسر
عزت ایرانیان شد ذلت از اهریمنان
غفلت این مردمان شد نعمتی بر حاکمان
کور گوئی گشته اند و کر شدند این مردمان
زورگوئی را نبینند نیست گوشی بر فغان
مرگ باشد بهتر از این نکبت و این زندگی
ننگ بر آن مردمِ خو کرده بر این بردگی
آن بقایی که تهی باشد ز عزت مردگیست
این خموشی ها ز ترس همچون به شیطان بندگیست
ننگ بر ایمان و دینی کاین چنین غفلت در اوست
مرگِ بد بر ملتِ بی عزت و همت نکوست
داغ فرزندی که امروزم گریبان گیر شد
دامنت فردا بگیرد گرچه اندک دیر شد
گر به ظالم سر فرود آری سوارت میشود
وحشتت منجر به قتل و ظلم و غارت میشود
این عبا پوش همچو امروعاس قرآن داردی برنیزه ها
یک دل و صد دلبرش باشد مثالِ هرزه ها
عِرقِ میهن گر نداری همتی کن بهر دین
دین چه کار آید گرت از کف رَوَد ایران زمین
خانه ویران شد تو مستِ حیله اهریمنی
جان ایران سوخت اما همچنان فکرِ تنی
یارب این خاک کهن با مردمانی این چنین
کی ببیند رنگِ آزادی ز قومِ ظالمین
بر دلِ این مردم رنجیده شوری کن به پا
بلکه برخیزند از این خواب و خموشیها ز جا
#صادق_مبارکی
👍9👏6❤1
سوگند بر آن ایزد و سوگند بر ایران
آباد کنیم ؛ خشت به خشت ، خانهٔ ویران
سوگند بر انسانیت و فرّخ کوروش :
دیگر نخوریم ترکه و چوب مغولستان
سوگند به بیباکی و جانبازی بابک ..
در خاطرمان حک شده داد انوشیروان
سوگند بر ایستادگی آریو برزن
پایان نپذیرد ره سردار دلیران
سوگند به سلحشوری جنگاور خسرو :
سرلوحهٔ ما ، همّت شاهنشه ساسان
سوگند به شرافت به وفاداری نادر ..
جانانه منبّت شده نامش به دل و جان
سوگند به بزرگی دو سرباز وطن ساز !!
اقلیم رکود را بدهیمش سر و سامان
سوگند به ستون ادب و گوهر پارسا
گسترده کنیم دانش دانای خراسان
سوگند و قسم بر پدر شعر حماسه !
رونق بدهیم شخصیّت رستم دستان
شهنامه ، شناسنامهٔ ملیّت ما هست ..
آیین سه پاس قوّت اندیشه و ایمان
با همدلی ما شده ایران ، رخ قلبی :
جان باختهها سرخی و ما هم تپش آن
ما کاوهٔ این عصر مدرنیستی و دادخواه
آهنگر امروز شده مدّاح مسلمان !!!
آن نابغهٔ علم و درایت چه بجا گفت :
دور و برتان را بگرفت ؛ جهل فراوان
با تکّه کلوخی بشکست پیکر کوزه ..
هم نوع خود ما بِبُرد از خود ما ، نان
قدرت بده ایزد ؛ بتوان ، باز بیاید ..
( شادابی و آرامش و آزادی ایران )
#شرطسوگند
#یزدان_ماماهانی
#سرایش۲۱_۲_۱۳۹۹
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
آباد کنیم ؛ خشت به خشت ، خانهٔ ویران
سوگند بر انسانیت و فرّخ کوروش :
دیگر نخوریم ترکه و چوب مغولستان
سوگند به بیباکی و جانبازی بابک ..
در خاطرمان حک شده داد انوشیروان
سوگند بر ایستادگی آریو برزن
پایان نپذیرد ره سردار دلیران
سوگند به سلحشوری جنگاور خسرو :
سرلوحهٔ ما ، همّت شاهنشه ساسان
سوگند به شرافت به وفاداری نادر ..
جانانه منبّت شده نامش به دل و جان
سوگند به بزرگی دو سرباز وطن ساز !!
اقلیم رکود را بدهیمش سر و سامان
سوگند به ستون ادب و گوهر پارسا
گسترده کنیم دانش دانای خراسان
سوگند و قسم بر پدر شعر حماسه !
رونق بدهیم شخصیّت رستم دستان
شهنامه ، شناسنامهٔ ملیّت ما هست ..
آیین سه پاس قوّت اندیشه و ایمان
با همدلی ما شده ایران ، رخ قلبی :
جان باختهها سرخی و ما هم تپش آن
ما کاوهٔ این عصر مدرنیستی و دادخواه
آهنگر امروز شده مدّاح مسلمان !!!
آن نابغهٔ علم و درایت چه بجا گفت :
دور و برتان را بگرفت ؛ جهل فراوان
با تکّه کلوخی بشکست پیکر کوزه ..
هم نوع خود ما بِبُرد از خود ما ، نان
قدرت بده ایزد ؛ بتوان ، باز بیاید ..
( شادابی و آرامش و آزادی ایران )
#شرطسوگند
#یزدان_ماماهانی
#سرایش۲۱_۲_۱۳۹۹
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
👍8❤4
سالها رفت و نیامد یاری
سینه شد غمکده کو غمخواری
نه گل و بلبل و نه گلزاری
ما در افکار حسینیم هنوز
نازنین چشمه ی میهن خشکید
جای باران به چمن خون بارید
شیر در بندو سیه شد خورشید
ما نگهدار حسینیم هنوز
اهرمن خانه به بیگانه فروخت
داشتیم آنچه درین خانه فروخت
باغ آتش زد و پروانه فروخت
ما عزادار حسینیم هنوز
مرگ ارزان و گران گندم شد
خاک عالم به سر مردم شد
آب و نان از سر سفره گم شد
ما خریدار حسینیم هنوز
نوجوانان وطن بر سر دار
زندگان کلیه فروشند هزار
خبرگان یکسره در حال فرار
ما سپهدار حسینیم هنوز
اثر از عشق نمانده ست به جا
مهر میهن شده خون در دلها
رفت از دست وطن لاکن ما
یارو دلدار حسینیم هنوز
کودکان یکان یکان پیر شدند
پیر و معتاد و زمین گیر شدند
پیش از اعدام به زنجیر شدند
ما علمدار حسینیم هنوز
دگر این خونکده ایران نشود
آذر این دخمه گلستان نشود
درد میماند و درمان نشود
تا که بیمار حسینیم هنوز
👤 #مسعود_آذر
سینه شد غمکده کو غمخواری
نه گل و بلبل و نه گلزاری
ما در افکار حسینیم هنوز
نازنین چشمه ی میهن خشکید
جای باران به چمن خون بارید
شیر در بندو سیه شد خورشید
ما نگهدار حسینیم هنوز
اهرمن خانه به بیگانه فروخت
داشتیم آنچه درین خانه فروخت
باغ آتش زد و پروانه فروخت
ما عزادار حسینیم هنوز
مرگ ارزان و گران گندم شد
خاک عالم به سر مردم شد
آب و نان از سر سفره گم شد
ما خریدار حسینیم هنوز
نوجوانان وطن بر سر دار
زندگان کلیه فروشند هزار
خبرگان یکسره در حال فرار
ما سپهدار حسینیم هنوز
اثر از عشق نمانده ست به جا
مهر میهن شده خون در دلها
رفت از دست وطن لاکن ما
یارو دلدار حسینیم هنوز
کودکان یکان یکان پیر شدند
پیر و معتاد و زمین گیر شدند
پیش از اعدام به زنجیر شدند
ما علمدار حسینیم هنوز
دگر این خونکده ایران نشود
آذر این دخمه گلستان نشود
درد میماند و درمان نشود
تا که بیمار حسینیم هنوز
👤 #مسعود_آذر
❤14👍7👏1
هم جاه و هم جلال شما سرنگون شود
هم این بساط ِ شال و عبا سرنگون شود
قصری که تا خدا به ریا برفراشتید
با یک نسیم نرم هوا سرنگون شود
آنگه که روشنی ز تن شب برون جهید
هم ننگ ِ نام تیره ی ما سرنگون شود
بیفایده ست چو غرورشما رسد به عرش
کاین زیربنای ظلم و جفا سرنگون شود
گرچشم عاشقان وطن غرق اشک شد
با سیل ِ اشک ، کاخ شما سرنگون شود
آن اژدها که گروگان گرفت خانه ی ما
از سر گرفته تا کف پا سرنکون شود
سر های غنچگان به سر دارتان تکید
هم دارتان به روز جزا سرنگون شود
عمری خدا گران به فقیران فروختید
باشد دکان ننگ و ریا سرنگون شود
آذر چه خوش بجاست که جامی به مِی کشی
کاین دولت فریب ز جا سرنگون شود
👤 #مسعود_آذر
هم این بساط ِ شال و عبا سرنگون شود
قصری که تا خدا به ریا برفراشتید
با یک نسیم نرم هوا سرنگون شود
آنگه که روشنی ز تن شب برون جهید
هم ننگ ِ نام تیره ی ما سرنگون شود
بیفایده ست چو غرورشما رسد به عرش
کاین زیربنای ظلم و جفا سرنگون شود
گرچشم عاشقان وطن غرق اشک شد
با سیل ِ اشک ، کاخ شما سرنگون شود
آن اژدها که گروگان گرفت خانه ی ما
از سر گرفته تا کف پا سرنکون شود
سر های غنچگان به سر دارتان تکید
هم دارتان به روز جزا سرنگون شود
عمری خدا گران به فقیران فروختید
باشد دکان ننگ و ریا سرنگون شود
آذر چه خوش بجاست که جامی به مِی کشی
کاین دولت فریب ز جا سرنگون شود
👤 #مسعود_آذر
👏3👍2❤1
یکی دزد است و یک یک دزد و هم یکهای دیگر دزد
کسان و ناکسان هم دزد و سرور دزد و نوکر دزد
خدا بازان جلو دار و درین گرداب دزد آباد
درِ انبار میهن باز و ملت خواب و رهبر دزد
یکی پالان ز خر دزدد یکی یابوی بی پالان
یکی دیگر قفس دزداست و آن یک هم کبوتردزد
نه هر دزدی درین منزل به قد خویش میدزدد
هزاران ها کلان دزد و یکی گهگاه کمتر دزد
علی بابا و چل دزدش کمی بردند از بغداد
در ایران هم سپاه و هم بسیج و هم سه لشکر دزد
به بازاری که از پای برهنه کفش میدزدند
گدا دزد است و دارا دزد و هم دیندار و کافر دزد
شتر دزدان تازی تکیه بر تخت کیان یک یک
بسی در مسجدان مسکین بسی آقای منبر دزد
فغان کز خویش میدزدند و بر بیگانه میبخشند
سخن گفتی به حق آذر ز ملّایان کشور دزد
#مسعود_آذر
کسان و ناکسان هم دزد و سرور دزد و نوکر دزد
خدا بازان جلو دار و درین گرداب دزد آباد
درِ انبار میهن باز و ملت خواب و رهبر دزد
یکی پالان ز خر دزدد یکی یابوی بی پالان
یکی دیگر قفس دزداست و آن یک هم کبوتردزد
نه هر دزدی درین منزل به قد خویش میدزدد
هزاران ها کلان دزد و یکی گهگاه کمتر دزد
علی بابا و چل دزدش کمی بردند از بغداد
در ایران هم سپاه و هم بسیج و هم سه لشکر دزد
به بازاری که از پای برهنه کفش میدزدند
گدا دزد است و دارا دزد و هم دیندار و کافر دزد
شتر دزدان تازی تکیه بر تخت کیان یک یک
بسی در مسجدان مسکین بسی آقای منبر دزد
فغان کز خویش میدزدند و بر بیگانه میبخشند
سخن گفتی به حق آذر ز ملّایان کشور دزد
#مسعود_آذر
👍4👏2
سوگند
...
به یزدان پاک جهان آفرین
چنین است سوگند ایرانزمین
درین آشیان از بد اندیشگان
نمانَد نه یاد و نه نام و نشان
هم اینان که با اهرمن هم سرند
هم آنان که از دیو فرمان برند
عربنامه ها آتش افشان کنند
وزآن چهر میهن درخشان کنند
به پای درختان این باستان
چکانند خونها ز بیگانگان
درختان چو سیراب از خون شوند
بسا میوه ها سرخ و گلگون شوند
وزآن میوه ها سفره ها گسترند
به چنگ آورند و به دندان برند
درین مرز یک یک چنان دادرس
خروشند و کشور ستانند پس
ببندند دروازه های گذر
کسی ناگریزد ازین بوم و بر
تنی از ولایت نخواهد گریخت
که خونها درین خانه بسیار ریخت
ز مردم ستیزان و از مفتیان
نمانَد تنی بی جزا این میان
ز دریا به دریا برآید سپاه
ز دیوار و در کاوه آید ز راه
ز مردم فراهم شود لشکری
چنانت که در خواب هم ننگری
نه هرگز فراموش خواهند کرد
نه هرگز بدارند دست از نبرد
نمانَد ز آخوندک باجگیر
نشانی درین ملک خورشید و شیر
سپاه و بسیج و دگر لشکران
ببندند پیوند با مردمان
برآید یکی رسم فرمانبری
که مردم به مردم کند رهبری
هرآنکس که دینش ز میهن سر است
ورا سر نباشد به تن بهتر است
بگیرند پس تاج جاوید را
سپس پرچم شیر و خورشید را
کنون هرکه هرچه ز کشور برَد
زمانش برآید که باز آورد
به دنیا چنین است پیغام ما
که جان خورده پیوند با مام ما
به یزدان پاک جهان آفرین
چنین است سوگند ایرانزمین
بخوان شیر و خورشید تابنده باد
که ایران سرافراز و پاینده باد
👤 #مسعود_آذر
...
به یزدان پاک جهان آفرین
چنین است سوگند ایرانزمین
درین آشیان از بد اندیشگان
نمانَد نه یاد و نه نام و نشان
هم اینان که با اهرمن هم سرند
هم آنان که از دیو فرمان برند
عربنامه ها آتش افشان کنند
وزآن چهر میهن درخشان کنند
به پای درختان این باستان
چکانند خونها ز بیگانگان
درختان چو سیراب از خون شوند
بسا میوه ها سرخ و گلگون شوند
وزآن میوه ها سفره ها گسترند
به چنگ آورند و به دندان برند
درین مرز یک یک چنان دادرس
خروشند و کشور ستانند پس
ببندند دروازه های گذر
کسی ناگریزد ازین بوم و بر
تنی از ولایت نخواهد گریخت
که خونها درین خانه بسیار ریخت
ز مردم ستیزان و از مفتیان
نمانَد تنی بی جزا این میان
ز دریا به دریا برآید سپاه
ز دیوار و در کاوه آید ز راه
ز مردم فراهم شود لشکری
چنانت که در خواب هم ننگری
نه هرگز فراموش خواهند کرد
نه هرگز بدارند دست از نبرد
نمانَد ز آخوندک باجگیر
نشانی درین ملک خورشید و شیر
سپاه و بسیج و دگر لشکران
ببندند پیوند با مردمان
برآید یکی رسم فرمانبری
که مردم به مردم کند رهبری
هرآنکس که دینش ز میهن سر است
ورا سر نباشد به تن بهتر است
بگیرند پس تاج جاوید را
سپس پرچم شیر و خورشید را
کنون هرکه هرچه ز کشور برَد
زمانش برآید که باز آورد
به دنیا چنین است پیغام ما
که جان خورده پیوند با مام ما
به یزدان پاک جهان آفرین
چنین است سوگند ایرانزمین
بخوان شیر و خورشید تابنده باد
که ایران سرافراز و پاینده باد
👤 #مسعود_آذر
❤4👍2👏1
تابلوهای ایست ممنوعیت پلیس
اسارت بردگی با چشمان خیس
درختان باغ همه کرم خورده
طراوت در باغ خیلی وقت مرده
میوه ها نارسیده از درون افسرده
جهان به ساعت مرگ زمین هم مرده
انسان باغ را به دشمنی چون شیطان سپرده
شیطان خون درختان را تا ریشه خورده
درختان خشک و بی روح در باغ مانده
شیطان حتی مترسک را از باغ ترسانده
👤 #علی_آتشبت
اسارت بردگی با چشمان خیس
درختان باغ همه کرم خورده
طراوت در باغ خیلی وقت مرده
میوه ها نارسیده از درون افسرده
جهان به ساعت مرگ زمین هم مرده
انسان باغ را به دشمنی چون شیطان سپرده
شیطان خون درختان را تا ریشه خورده
درختان خشک و بی روح در باغ مانده
شیطان حتی مترسک را از باغ ترسانده
👤 #علی_آتشبت
👍6👏1💔1
نترسانندم از میدان که من جانباز میدانم
که من از دین و از ایمان بجز ایران نمیدانم
نترسانندم از کشتن نه در خون خود آغشتن
که من اسمی بجز میهن نمیدانم نمیخوانم
درین مذهبسرا جانا شبیخون ناخودآگاهست
به گلزار وطن وقتی سر بریده در چاهست
اگر از پای بنشینیم و گر سر بر سکوت آریم
ازین خانه بجز ویرانه ای بر جای نگذاریم
بیا توفان برانگیزیم و هم با هم بپا خیزیم
چراغ چشم دشمن را به سقف خانه آویزیم
بیا تا عمر ما باقیست تا خونی به رگ داریم
به میهن جان دهیم و یا ازین جان دست برداریم
بمان با من بخوان با من که وقت مرگ دشمن شد
بریده باد آن دستی که سرخ از خون میهن شد
مرا در دام گر گیرند و گر سر برکنند از من
و یا این سینه بشکافند و جان بیرون کنند از تن
مرا گر لب به لب دوزند و سوزند آشیانم را
اگر بر دارم آویزند و رقصانند جانم را
نترسانندم از میدان تو گر آتش برانگیزی
مرا مرگی نترساند تو گر با من بپا خیزی
بیا تا عمر ما باقیست تا خونی به رگ داریم
به میهن جان دهیم و یا ازین جان دست برداریم
👤 #مسعود_آذر
که من از دین و از ایمان بجز ایران نمیدانم
نترسانندم از کشتن نه در خون خود آغشتن
که من اسمی بجز میهن نمیدانم نمیخوانم
درین مذهبسرا جانا شبیخون ناخودآگاهست
به گلزار وطن وقتی سر بریده در چاهست
اگر از پای بنشینیم و گر سر بر سکوت آریم
ازین خانه بجز ویرانه ای بر جای نگذاریم
بیا توفان برانگیزیم و هم با هم بپا خیزیم
چراغ چشم دشمن را به سقف خانه آویزیم
بیا تا عمر ما باقیست تا خونی به رگ داریم
به میهن جان دهیم و یا ازین جان دست برداریم
بمان با من بخوان با من که وقت مرگ دشمن شد
بریده باد آن دستی که سرخ از خون میهن شد
مرا در دام گر گیرند و گر سر برکنند از من
و یا این سینه بشکافند و جان بیرون کنند از تن
مرا گر لب به لب دوزند و سوزند آشیانم را
اگر بر دارم آویزند و رقصانند جانم را
نترسانندم از میدان تو گر آتش برانگیزی
مرا مرگی نترساند تو گر با من بپا خیزی
بیا تا عمر ما باقیست تا خونی به رگ داریم
به میهن جان دهیم و یا ازین جان دست برداریم
👤 #مسعود_آذر
👍4👏1
